تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 2 12 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 11

نام تاپيک: محتشم کاشانی

  1. #1
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض محتشم کاشانی

    همه محتشم رو میشناسیم ، هر کسی که شیعه باشه میشناسش

    مُحتَشَم کاشانی (۹۰۵ ه.ق در کاشان - ۹۹۶ ه.ق در کاشان) شاعر پارسی‌گوی سدهٔ دهم هجری و هم‌دوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود. شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود و تمام عمر خود را در کاشان زیست.

    محتشم از پیروان مکتب وقوع و از مهمترین شاعران مرثیه‌سرای شیعه است. ترکیب‌بند «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» معروف‌ترین مرثیه‌ برای کشتگان واقعه کربلا در ادبیات فارسی است. وی در شاهدبازی نیز ید طولایی داشت و حکایات شاهدبازی خود را به نظم و نثر درآورده‌است که مهمترین آن‌ها رساله‌ جلالیه در وصف شاطر جلال معشوق مذکر اوست که از ۶۴ غزل و شأن نزول هر غزل و شرح اشعار به نثر تشکیل می‌شود.


    زندگی نامه

    کمال‌الدین علی محتشم کاشانی دارای لقب شمس الشعرای کاشانی شاعر ایرانی در آغاز سده ده هجری و هم دوره با پادشاهی شاه طهماسب صفوی در کاشان زاده شد، بیشتر دوران‌زندگی خود را در این شهر گذراند و در همین شهر هم در ربیع الاول سال ۹۹۶هجری درگذشت و محل دفن او بعدها مورداحترام مردم قرار گرفت‌.نام پدرش خواجه میراحمد بود. کمال الدین در نوجوانی به مطالعه علوم دینی و ادبی‌معمول زمان خود پرداخت و اشعار شعرای قدیمی ایران را به دقت مورد بررسی قرارداد. شعر‌های او درباره رنج و درد امامان شیعه است و بیشتر جنبه ایدئولوژیک برای پادشاهی صفویان را داشت.

    نام‌آورترین شاعر مدیحه‌سرای شیعه

    مطلع «باز این چه شورش است...» که از محتشم کاشانی نراقی است در میان هواداران شیعه جایگاه ویژه‌ای دارد.

    شاعران بسیاری پس از محتشم تا کنون از ترکیب‌بند یادشده در شعرها و نوحه‌هایشان سود برده‌اند.

    او فنون شاعری را از صدقی استرآبادی (ساکن کاشان) فرا گرفت و خود شاگردانی مانند تقی‌الدین محمد حسینی صاحب «خلاصه‌الشعار»، صرفی ساوجی، وحشتی جوشقانی و حسرتی کاشانی را پرورش داد.

    وی با سرودن دوازده بند در مرثیه کشتگان کربلا که بند اول ترکیب بند وی با بیت «باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟ / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟» آغاز می‌شود، مقام والایی در مرثیه سرایی کسب کرد.

    وی در جوانی به دربار شاه طهماسب صفوی راه یافت و به مناسبت قصیده و غزلهای زیبایش مورد لطف شاه قرار گرفت‌؛ محتشم پس از مدتی در زمره شعرای معروف عصرخود جای گرفت ولی نظر به معتقدات دینی خود و احساسات شیعی دربار شاهان صفوی که در صدد تقویت این مذهب (در مقابل مذاهب اهل سنت‌) بودند به سرایش اشعارمذهبی و مصائب اهل بیت که در نوع خود تازه و بی بدیل بود پرداخت‌. محتشم پس از چندی به یکی از بزرگ‌ترین شعرای ایران در سبک اشعار مذهبی و مصائب ائمه اطهارشیعه بدل گشت و اشعارش در سرتاسر ایران معروفیت خاصی یافت، بطوری که می‌توان وی را معروف‌ترین شاعر مرثیه گوی ایران دانست که برای اولین بار سبک جدیدی درسرودن اشعار مذهبی به وجود آورد. اولین اشعار مذهبی محتشم در سوگ غم مرگ برادرش بود که ابیات زیبائی در غم هجر او سرود و پس از آن به سرایش مرثیه‌هایی در واقعه جانسوز کربلا، عاشورای حسینی و مصیبت نامه‌های مختلف پرداخت‌(کتاب تاریخ ادبیات)

    آرامگاه محتشم

    محتشم در کاشان درگذشت و آرامگاه وی در این شهر - واقع در محله محتشم - زیارتگاه عموم است.

    یکی از اقدامات ارزشمند اخیر مسوولان فرهنگی کاشان درمعرفی این شاعر پر آوازه برگزاری نخستین جایزه ادبی محتشم کاشانی بود.

    نظرها درباره محتشم

    جابر عناصری در باره محتشم کاشانی می‌گوید: محتشم کاشانی پدر مرثیه‌سرایی عاشورایی است. وی می‌افزاید: این شاعر فرهیخته بهترین منظومه نمایشی به یادگار گذاشت و با زبان شعر فرهنگ عاشورا را در بین مردم به ویژه مداحان اهل بیت رواج داد. عناصری می‌افزاید: شهرت و آوازه بی‌نظیر محتشم کاشانی در ادبیات موجب شد تا شاعران نام‌آوری به پیروی از سبک او اهتمام ورزند، اما تاکنون ادبیات ایران در مرثیه‌سرایی، شاعری همچون محتشم به خود ندیده‌است.

    عباس مشفق کاشانی نیز بر این عقیده‌است که پاکی، اعتقاد و استواری و محبت محتشم کاشانی به‌اهل بیت علیه‌السلام باعث شد که برخی پادشاهان صفوی از جمله شاه طهماسب به اشعار مذهبی روی آورند.

    وی می‌افزاید: ترکیب‌بند معروف این شاعر پرآوازهٔ مرثیه‌سرای ایران در رثای حسین و کشته‌شدگان کربلا در بین تشیع و به‌ویژه فارسی زبانان زبانزد شد و توجه بسیاری از شاعران را به‌خود جلب کرد.

  2. 4 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2

  4. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    باز این چه شورش است که در خلق عالم است
    ======================================

    باز این چه شورش است که در خلق عالم است
    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
    بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است


    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
    کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
    گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
    کاشوب در تمامی ذرات عالم است
    گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
    این رستخیز عام که نامش محرم است
    در بارگاه قدس که جای ملال نیست
    سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

    جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
    گویا عزای اشرف اولاد آدم است
    خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
    پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
    کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
    در خاک و خون طپیده میدان کربلا
    گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست
    خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
    نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
    زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
      محتوای مخفی: ادامه 
    از آب هم مضایقه کردند کوفیان
    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
    بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
    خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
    زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد
    فریاد العطش ز بیابان کربلا
    آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
    کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
    آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
    کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
    کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
    وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی
    کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
    سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
    کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
    یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
    کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
    سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
    کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
    جان جهانیان همه از تن برون شدی
    کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
    عالم تمام غرقه دریای خون شدی
    گر انتقام آن نفتادی بروز حشر
    با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
    آل نبی چو دست تظلم برآورند
    ارکان عرش را به تلاطم درآورند
    برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
    اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
    نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
    زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
    آن در که جبرئیل امین بود خادمش
    اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
    بس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها
    افروختند و در حسن مجتبی زدند
    وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
    کندند از مدینه و در کربلا زدند
    وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان
    بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
    پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
    بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
    اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
    فریاد بر در حرم کبریا زدند
    روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب
    تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
    چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
    جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
    نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب
    از بس شکستها که به ارکان دین رسید
    نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
    طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
    باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
    گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
    یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
    چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
    از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
    کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
    تا دامن جلال جهان آفرین رسید
    هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
    او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
    ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
    یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
    ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
    دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
    دست عتاب حق به در آید ز آستین
    چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
    آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
    آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
    فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
    گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
    جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
    در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
    از صاحب حرم چه توقع کنند باز
    آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
    پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
    شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
    روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
    خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
    موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
    ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
    گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
    گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
    عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
    افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
    آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
    شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
    جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
    گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
    با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
    روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
    وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
    نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
    بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
    شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
    هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
    هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
    هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
    هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
    شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت
    چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
    هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
    بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
    بر پیکر شریف امام زمان فتاد
    بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او
    سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
    پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
    رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
    این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
    وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
    این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
    دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
    این ماهی فتاده به دریای خون که هست
    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
    این غرقه محیط شهادت که روی دشت
    از موج خون او شده گلگون حسین توست
    این خشک لب فتاده دور از لب فرات
    کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
    این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
    خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
    این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
    شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
    چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
    وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
    کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
    ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
    اولاد خویش را که شفیعان محشرند
    در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
    در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
    واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
    نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
    طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
    تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
    سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
    آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
    یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
    آن تن که بود پرورشش در کنار تو
    غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
    یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
    کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
    خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
    بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
    خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
    مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
    خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
    در دیدهٔ اشگ مستمعان خون ناب شد
    خاموش محتشم که ازین نظم گریه‌خیز
    روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
    خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
    دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
    خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
    از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
    خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
    جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
    تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
    بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
    ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای
    وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای
    بر طعنت این بس است که با عترت رسول
    بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
    ای زاده زیاد نکرداست هیچ گه
    نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای
    کام یزید داده‌ای از کشتن حسین
    بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای
    بهر خسی که بار درخت شقاوتست
    در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
    با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
    با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
    حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
    آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
    ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
    از آتش تو دود به محشر درآورند




  6. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    قالب: غزل
    زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا
    سنبل و شمشاد هندو چاکر نرگس و لاله بنده و لالا
    ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان
    کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا
    آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بیمهٔ رویت
    این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا
    محو ستادند عابد و زاهد مست فتادند راکع و ساجد
    دوش که افکند در صف رندان جام هلالی شور علالا
    وقت مناجات کز ته دل شد جانب گردون نعرهٔ مستان
    پرده دریدی گر نشنیدی شمع حریفان بانگ سمعنا
    مایهٔ دولت پایهٔ رفعت نقد هدایت گنج سعادت
    هست در این ره ای دل گمره دانش دانا دانش دانا
    حسن ازل را بهر طلبکار هست ظهوری کز رخ مقصود
    پرده بر افتد گر کند از میل وحش خیالی چشم به بالا
    محتشم اکنون کز کشش دل نیست گذارم جز بدر او
    پیش رقیبان همچو غریبان نیست بدادم جز به مدارا

  8. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    غزل

    بعد هزار انتظار این فلک بی وفا
    شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا
    وه که ز کین می‌کند هر بدو روزم سپهر
    با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا
    رفتی و می‌آورد جذبهٔ شوقت ز پی
    خاک مرا عنقریب همره باد صبا
    با تو بگویم که هجر با من بی دل چه کرد
    روزی من گر شود وصل تو روز جزا
    شد همه جا چون شبه بی تو به چشمم سیه
    چشم سیه روی من دید تو را از کجا
    از خردم تا ابد فکر تو بیگانه کرد
    این دل دیوانه گشت با تو کجا آشنا
    وه که ز همراهیت محتشم افتاده شد
    بسته بند ستم خستهٔ زخم جفا

  10. #6
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا
    شکاری کرده‌ام گم جان شکاری کرده‌ام پیدا
    زلیخا طلعتی را رانده‌ام از شهر بند دل
    به مصر دلبری یوسف عذاری کرده‌ام پیدا
    زمام ناقه محمل نشینی داده‌ام از کف
    بجای او بت توسن سواری کرده‌ام پیدا
    ز سفته گوهری بگسسته‌ام سر رشتهٔ صحبت
    در ناسفته گوهر نثاری کرده‌ام پیدا
    مهی زرین عصا به چون هلال از چشمم افتاده
    بلند اختر سواری تاجداری کرده‌ام پیدا
    کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم
    ز سودا قید کاکل مشگباری کرده‌ام پیدا
    گر از شیرین لبان حوری نژادی گشته از من گم
    ز خوبان خسرو عالی تباری کرده‌ام پیدا
    دل از دست نگارینی به زور آورده‌ام بیرون
    ز ترکان سمن ساعد نگاری کرده‌ام پیدا
    درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم
    زر نوسکه کامل عیاری کرده‌ام پیدا


  11. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #7
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    غـــــــزل

    صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
    در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
    مه نیز تافتد ز تو در بحر اضطراب
    شب جام‌گیر و برفکن از رخ نقاب را
    ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت
    زان آب شعلهٔ رنگ نقاب حجاب را
    ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز
    دریاب نیم کشته ز هر عتاب را
    از هم سرو تن و دل و جان می‌برند و نیست
    جز لشگر غمت سبب انقلاب را
    در من فکند دیدن او لرزه وای اگر
    داند که چیست واسطهٔ اضطراب را
    دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب
    اما دگر به چشم ندیدیم خواب را
    در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست
    قدری دل پرآتش و چشم پر آب را
    او می‌شود سوار و دل محتشم طپان
    کو پردلی که آید و گیرد رکاب را

  13. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #8
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    غزل
    جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را
    چو شمع ای سیم تن زین غصه خواهم سوختن خود را
    بیا بر بام و با من یک سخن زان لعل نوشین کن
    که خواهم بر سر کوی تو کشتن بی سخن خود را
    من از دیوانگی تیغ زبان با چرخ خواهم زد
    تو عاقل باش و بر تیغ زبان من مزن خود را
    به من عهدی که در عهد از محبت بسته‌ای مشکن
    به بد عهدی مگردان شهره‌ای پیمان شکن خود را
    در آغوش خیالت می‌طپم حالم چسان باشد
    اگر بینم در آغوش تو ای نازک بدن خود را
    ورم صد جامه بر تن چون کنم شبهای تنهائی
    تصور با تو در یک بستر ای گل پیرهن خود را
    کنم چون محتشم طوطی زبانیها اگر بینم
    بگرد شکرستان تو ای شیرین دهن خود را

  15. #9
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    غزل
    این صید هنوز نیم رام است
    این کار هنوز ناتمام است
    این ماه هنوز نو طلوع است
    این نخل هنوز نو قیام است
    تیغش رقم حیات بزدود
    با آن که هنوز در نیام است
    در هفت زمین تزلزل انداخت
    سروش که هنوز نوخرام است
    یک باره نگشته گرم جولان
    کش باره هنوز نو لجام است
    در محمل ناز مطمئن نیست
    کش ناقه هنوز بی‌زمام است
    دیگ هوس ز آتش اوست
    در جوش ولی هنوز خام است
    لطفش به من از کسان نهانست
    این لطف هنوز لطف عام است
    دیوان منگار محتشم زود
    کاین نظم هنوز بی‌نظام است

  16. #10
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    غزل
    شب که ز گریه می‌کنم دجله کنار خویش را
    می‌افکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
    باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان
    پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
    بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین
    در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
    در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم
    شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
    ای همه دم ز عشوه‌ات ناوک غمزه در کمان
    بهر خدا نوازشی سینهٔ فکار خویش را
    گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم
    بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را
    محتشم از تو جذبه‌ای می‌طلبم که آوری
    بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را

صفحه 1 از 2 12 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •