این روزها دیده ای؟
آدم ها از پایان جهان می ترسند
عشق من!
وفتی زمین به آرزویش نرسیده هنوز
مگر می شود زمان بایستد؟
باید از تو پسری بسازم
که نگاهش
پر از خنده های تو باشد
که در پلک زدن هاش
تا آخر خیال خدا
... تکرار شوی
می دانی؟
فقط وقتی تو نباشی
دنیا تمام می شود.
@
میان نارنج و آلبالو
تاب می خورم
همین حوالی
بین واژه ها و نگاهت سرگردانم
همیشه
بین کلمه ها و موهات
دست و پام را گم می کنم
شب و روزم به هم ریخته
انگشتت را ماهی خطاب می کنم
به پرتقال می گویم نارنجی
به تو می گویم چشم روشنی
و باز در تو
دنبال کودکانه هام می گردم
شادی هام
می بینی؟