امروزه به ندرت میتوان کسی را یافت که نام دکارت را ولو یکبار نشنیده باشد ، عمده ی شهرتش علاوه بر ریاضیات به برهان معروف کوگیتو برمیگردد .
رنه دکارت (R. Descartes) روشی ابداع کرد که هنوز هم ممکن است قابل استفاده باشد و به نام روش یا اصل « شک منظم یا دستوری» موسوم است ، او بنا را بر این نهاد تا هیچ چیزی را تا صحت آن بوضوح و تمایز بر او معلوم نگردد باور نکند و شک
درباره ی هر چه را که بتواند در آن تردید نماید ادامه دهد ، دکارت با عمل به این اصل تدریجا به این نتیجه رسید که تنها وجودی که میتواند نسبت به آن یقین قطعی داشته باشد وجود خودش است ، او در خیال خود شیطانی فریبنده را مجسم نمود که دائما او را میفریبد اما شک درباره ی وجود خودش ممکن نبود زیرا اگر او وجود نمیداشت هیچ شیطانی نمیتوانست او را بفریبد
. دکارت این " اصل " را به این صورت بیان کرد:
" می اندیشم ، پس هستم."
صورتی از شکاکیت درباره ی جهان خارج و نسبت ما با آن این است که تصور شود اصلا چیزی به نام بدن وجود ندارد ، همه ی وجود ما مغزی است شناور درشیشه ای حاوی مواد شیمیایی ، دانشمندی خبیث مغزها را به نحوی سیم کشی کامل کرده است که دچار توهم تجربه ی حسی شویم ، میتوانیم از خواب برخیزیم و برای خرید به سمت فروشگاه برویم ، با این حال زمانی این کار را میکنیم همه ی آنچه در واقع روی میدهد این است که آن دانشمند در حال تحریک برخی اعصاب ماست تا به توهم انجام دادن کار و اداره ی زندگی دچار شویم ، دانشمند خبیث قادر است کاری کند که ما طعم هرگونه تجربه ی حسی را که میتوان در زندگی حاصل کرد بچشیم مثلا تصور کنیم در حال تماشای تلویزیون هستیم یا در مسابقه یا در امتحان شرکت میکنیم ، کتابی می نویسیم ، این وضعیت آنقدرها که ممکن است به نگر آید ساختگی و مبالغه آمیز نیست دانشمندان هم اکنون سرگرم آزمایشهایی در زمینه ی دستگاههای شبیه سازی ِ رایانه ای ِتجربه هستند که به دستگاههای «واقعیت مجازی» مشهور است ، حکایت دانشمند خبیث نمونه ای است از آنچه
فلاسفه "تجربه ی فکری" (thought experiment) می نامند
( مانند داوید هیوم ،)، حافظه درست مثل گواهی حواسمان غیرقابل اعتماد است ، درست به همان نهج که همه ی تجربه های ما با این نگرش سازگاراست که شاید مغزی باشیم در درون شیشه ی دانشمندی خبیث همانطور همچنان که برتراند راسل اشاره کرده است تجربه های ما جملگی با این نگرش سازگارند که ممکن است جهان پنج دقیقه پیش بوجود آمده باشد بدون آنکه " خاطرات " همه ی کسانی که در آن به سر میبرند دست خورده باشد در حالی که همه ی افراد گذشته ای خیالی را به خاطر دارند ، اگر اینطور باشد آیا دیگر چیزی نمی ماند که بتوان به آن یقین داشت ؟ مشهورترین و مهم ترین جوابی که به این سوال شکاکانه داده میشود احتمالا از آن ِ دکارت است ، او فرنود آورد که حتی اگر همه ی تجربه های او آفریده ی کسی یا چیزی باشد که به عمد او را فریب میدهد این واقعیت که "من" فریب میخورم امری یقینی را برایمان به ثبوت می رساند ، این واقعیت اثبات میکند که ما وجود داریم زیرا اگر وجود نداشتیم چیزی برای فریبکار در کار نبود که آنرا فریب دهد ، این برهان را
برهان«کوگیتو» میخوانند که مأخوذ است از عبارت لاتین
« cogito ergo sum » به معنای « می اندیشم ، پس هستم »