تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 16 از 19 اولاول ... 61213141516171819 آخرآخر
نمايش نتايج 151 به 160 از 186

نام تاپيک: رمان الهه ناز ( مریم اولیایی )

  1. #151
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    از پله های آن طرف بالا آمد. قلبم فرو ریخت. از قلب گنجشك هم سریع تر می زد. می دانستم دوباره سیلی را خورده ام. وارد اتاق خودمان شدم و در را بستم و روی مبل نشستم و دست پیش گرفتم. در را با عصبانیت باز كرد و گفت:
    · به چه حقی رفتی آنطور كنار فرهان نشستی بگو بخند راه انداختی؟
    · به همون حق كه تو با الناز رقصیدی.
    · من تو رو درواسی موندم ولی تو خودت رفتی.
    · تا تو باشی زیر قولت نزنی. اصلاً می دونی چی یه؟ الان هم می خوام برم تا با بهرام برقصم. دیگه همه چیز تموم شد. تو هم برو با الناز جونت برقص.
    منصور دستش را بلند كرد كه سیلی به گوشم بزند ولی منصرف شد. دستش را به علامت تهدید تكان داد و گفت:
    · اگه فقط یه بار دیگه ببینم با فرهان یا بهرام یا هر مرد دیگه ای آنطور بگو بخند راه بیندازی یا برقصی جلوی همه می زنم توی صورت اون.
    · تو بیجا می كنی، تو كه خودت زیر قولت می زنی، چطور از من توقع داری؟
    · گفتم كه من تو رو درواسی موندم، در ضمن من هیچ حرفی رو دوبار نمی زنم.
    و با عصبانیت از من دورشد.
    · حالا نشونت می دم. شب درازه آقا منصور.
    منصور اهمیت نداد و در را محكم بست و رفت. مصمم شدم تا آخر میهمانی آنجا بنشینم. یك ربع بعد صفورا آمد و گفت:
    · خانم، آقا می گن تشریف بیارین می خوان كیك رو ببرن.
    · بگو ببرین من نمیام، صفورا خانم.
    · بدون شما كه نمی شه.
    · چرا نمی شه مگه من چاقوام؟
    از لحن كلامم شرمنده شدم و گفتم:
    · ببخشین صفورا خانم، اعصابم متشنجه. به منصور بگو من نمیام. ولی به مهمونا بگو الان میام.
    · چشم خانم. اما حیفه، پدرتون آرزو داره.
    · حالا شما برو، شاید اومدم صفورا خانم.
    بیچاره صفورا رفت. هنوز سه چهار دقیقه نگذشته بود كه منصور وارد شد و گفت:
    · فعلا وقت لجبازی نیست گیسو خانم، بیشتر از این شبمون رو خراب نكن. بلند شو بیا، می خوایم كیك رو ببریم كه زودتر مهمونها برن. دیگه حوصله احدی رو ندارم.
    سكوت كردم.
    · مگه با تو نیستم گیسو؟
    · من نمیام.
    · حوصله ندارم، بلند شو.
    · من از تو بدترم. با اون فك و فامیل با معرفتت،حوصله ای برای آدم نمی مونه!
    · از دست من عصبانی هستی، به فامیلم چكار داری؟
    · همه تون از یه قماشین. برو می خوام تنها باشم. برو دست الناز جونت رو بگیر كه ایشاءالله خبرشو برام بیارن! خواهرمو دق مرگ كرد حالا هم نوبت منه!
    منصور به حالت كلافگی دستی به موهایش كشید، چند شدم راه رفت و گفت:
    · بلند شو گیسو دیر شد! الان وقت دعوا و عصبانیت نیست. بذار وقتی همه رفتن، با هم دعوا می كنیم. ساعت دوارده س.
    · گفتم نمی یام برو بگو سرش گیج می رهف حالش خوب نیست.
    · بچه ها پس چرا نمیاین؟ چی شده؟
    منصور در را باز كرد و گفت:
    · بله مامان، اومدیم.
    · چی شده؟ چرا گیسو ناراحته؟ تو چرا انقدر برافروخته و پریشونی منصور؟
    · نه مادر جون ناراحتت نیستم. كمی سرگیجه دارم. بریم.
    و بدون اینكه به منصور نگاه كنمف از اتاق خارج شدم. مادر و منصور هم دنبالم آمدند. مراسم بریدن كیك انجام شد و بعد از فیلمبرداری و عكاسی برای پذیرایی سرو شد. مهمانی تمام شد و پدر و مادر را تا منزل پدر همراهی كردیم.
    در راه برگشت منصور گفت:
    · ای لعنت بر این الناز كه دست از سر ما بر نمی داره.
    · برو بگیرش تا دست از سرت برداره. اینكه مشكلی نیست.
    · اگه به این رفتارت و این لجبازیهات ادامه بدی، این كار رو می كنم.
    · اتفاقاً منم منتظرم كه تو این كار رو بكنی.
    منصور نگاه غضبناكی به من كرد، ولی هیچ نگفت. فكر كنم ترسید اگر ادامه بدهد همان جا وسط راه تركش كنم. به منزل رسیدیم. خدمه مشغول تمیز كردن منزل بودند. مجدداً تبریك گفتند. تشكر كردم و یكراست بالا آمدم. زیباترین و عریان ترین لباس خوابم را پوشیدم، بهترین عطر را زدم، مسواك زدم و آمدم روی تخت، رو به دیوار خوابیدم.
    پنج دقیقه بعد منصور آمد .لباسش را عوض كرد و رفت مسواك زد و برگشت. چراغ را خاموش و آباژور را روشن كرد. روی مبل نشست. سیگاری روشن كرد و بعد از مدتی آمد روی تخت دراز كشید. نفهمیدم طاقباز خوابیده یا به پهلو. با اینكه عادت داشت هر شب توی بغلم قفلش كنم، آن شب عزمش را جزم كرده بود و با فاصله از من خوابید، ولی مرتب وول می خورد.
    صدای فنر تخت اعصابم را بهم ریخته بود. یعنی در واقع بی اهمیتی و قهرش حالم را بد كرده بود، انتظارش را نداشتم. بغضبم گرفت، البته بیشتر به خاطر حرفهای الناز. اشك در چشمانم جمع شد. نیم ساعت گذشت. بلند شد دوباره سیگار روشن كرد. شیطونه می گه بلند شم خودشو با پاكت سیگارش له كنم.
    روی مبل نشست. از بس حس شنوایی ام را به كار گرفته بودم خسته شدم. به پهلوی دیگر شدم و پتو را رویم كشیدم و خودم را به خواب زدم. ولی منصور را می دیدم. نگاهی به من كرد، كمی خیره شد، بعد دود سیگار را به آسمان فرستاد. بی فكر. به سلامتی خودش كه فكر نمی كرد هیچ، به سلامتی من هم فكر نمی كرد.
    چند تا سرفه كردم. نگاهی به من كرد و سیگار را در جا سیگاری خاموش كرد. بلند شد لای در را باز كرد. لبه تخت نشست. دستی به موهایش كشید و گفت:
    · ای لعنت به جد و آبادت الناز. هم شبمون رو خراب كردی هم نصف شبمون رو! هیچ خری هم پیدا نمی شه اینو بگیره از شرش راحت شیم. حالا دیگه واسه ما همه ادم شناس شدن!
    از فشار خنده نزدیك بود بتركم. كمی پتو را روی صورتم كشیدم كه اقلاً لبخندم رو نبیند. روی تخت دراز كشید و به من خیره شد و گفت:
    · گیسو
    جواب ندادم.
    · گیسو بیداری؟
    باز هم جواب ندادم. بیچاره ناامید شد، فكر كرد خواب هستم. دستش را دراز كرد و روی دست من گذاشت و بعد از مدتی خوابش برد. یكباره روی تمام نفرت و عصبانیتم آب سرد ریختند. هر دو ارام شدیم. در دل بوسه ای برایش فرستادم و گفتم چقدر وابسته ای عزیز دلم! منم وابسته كردی كه تا این موقع شب به خاطرت نخوابیدم

  2. #152
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت پانزدهم : : : :

    جمعه صبح ساعت یازده از خواب بیدار شدم. رفتم دوش گرفتم و لباسم را عوض كردم. اولین جمعه ای بود كه بدون منصور صبحانه می خوردم. تا صدای سلام و علیك ثریا را با منصور شنیدم، فنجانم را سر كشیدم.


    • سلام، صبح به خیر
    • سلام.
    و بدون اینكه نگاهش كنم بلند شدم و از سالن بیرون آمدم.

    • ثریا خانم ممنون
    • نوش جان.
    تا آمدم از پله ها بالا بروم، صدای زنگ تلفن بلند شد. ثریا گوشی را برداشت. مادر بود. سلام و احوالپرسی كرد و تبریك گفت و گوشی را به من داد. بعد از تبریك و احوالپرسی، بلافاصله مادر پرسید:

    • منصور چطوره؟ آشتی كردین یا نه؟
    • نه؟
    • ای بابا! گیسو جان! این طوری به ما هدیه عروسی می دین؟ چطور منصور دووم آورده؟
    • گاهی لازمه مادر جون. من هنوزدر اعتصابم.
    • پس منم برای پدرت لازم می دونم.
    بعد بلند گفت:

    • رادمنش، باهات قهرم چون لازم می بینم اعتصاب كنم.
    • خندیدم
    • نمیایین اینور ها؟
    • شما بیاین مادر جون.
    • پدرت قول گرفته كه یه هفته اینجا باشیم. یادت رفته؟
    • آه! بله، خب تنها باشین بهتره مادر.
    • مگه ما عروس و داماد بیست ساله ایم؟ بلند شین ناهار بیاین اینجا. رادمنش از بیرون غذا می گیره.
    • آخر شب سری بهتون می زنیم.
    • آه چقدر ناز دارین شما، اصلا نخواستیم.
    • خب چرا ناراحت می شین مادر؟ شام میام.
    • بگو میاییم.
    • من كه خودم میام. منصور هم اگه دوست داشت خودش بیاد.
    • از دست شما دو تا! كاری نداری گیسو جان؟
    • نه مادر، سلام برسونین. خداحافظ.
    گوشی را گذاشتم و به طبقه بالا رفتم. میز آرایشم را مرتب كردم. لباسهایم را آویزان كردم. مایو پوشیدم ربدو شامبر حوله ای را تنم كردم و پایین آمدم.
    منصور روی مبل نشسته بود و تلویزیون تماشا می كرد. نگاهی به قد و بالای من كرد.

    • ثریا خانم!
    • بله خانم.
    • می خوام برم شنا، لطفا به آقا نبی و آقا مرتضی بگین نیان بیرون.
    • چشم، الساعه.
    وقتی ثریا رفت، منصور با لحنی سنگین گفت:

    اول ببین كسی پشت پنجره ها نباشه بعد برو تو آب، خانم.

    داخل استخر شدم. در آب فرو رفتن، یعنی در آرامش فرو رفتن، آن لحظه هیچ چیز مثل شنا نمی چسبید، حتی آشتی با منصور. یك ربع ساعت كه گذشت منصور هم آمد بیرون و روی صندلی نشست. كمی مرا تماشا كرد و كمی هم مطالعه كرد. ولی چه مطالعه ای! داشت خودش را لعنت می كرد و از محرومیت خودش حرص می خورد. محبوبه آمد رد شد، گفتم:

    • محبوبه خانم این جععه از خونه و زندگی تون افتادین.
    • نه خانم، این چه حرفیه؟ انشاءالله تو این خونه همیشه بریز و بپاش شادی باشه.
    • انشاءالله. نمیاین شنا؟
    • اوا خاك به سرم. نه خانم.
    و به منصور نگاه كرد.

    • اون سرش تو كتابه. نگاه نمی كنه!
    محبوبه جلو آمد و گفت:

    • سرشون تو كتاب هست ولی چشم و دل و حواسشون اینجاست. تو رو خدا باهاشون آشتی كنین.
    • هنوز زوده محبوبه خانم، باید زجر بكشه.
    • گناه داره به خدا!
    لبخندی زدم و در آب فرو رفتم. نیم ساعت بعد ثریا آمد و گفت:

    • آقا شما غدا میل نمی كنین؟
    • نه ثریا، با ایشون می خورم.
    و به من اشاره كرد و ادامه داد:

    • البته با آب تنی كه ایشون می كنه، فكر كنم یكبارگی برای شام بیاییم.
    ثریا با لبخند گفت:

    • هر طور میلتونه.
    ده دقیقه بعد از استخر بیرون آمدم منصور نگاهی به پنجره همسایه كرد .اگر هم كسی بود بدبخت از آن فاصله چقدر می توانست مرا ببیند ؟اندازه یك عروسك !روی صندلی نشستم تا آفتاب بگیرم .گفت:

    • سرما می خوری گیسو حوله تو بپوش.
    قیافه ای گرفتم وسرم را به صندلی تكیه دادم. با آن موهای خیس واندام سفید ،برایش نازو ادا می امدم. نقطه ضعفش را خوب می دانستم.سرش توی كتاب بود وچشم و فكرش پیش من .هرچه بیشتر نگاه می كرد بیشتر تشنه می شد .دیگر بس بود بلند شدم روبدوشامبرم را پوشیدم ورفتم دوش گرفتم.

    وقتی برگشتم منصور آماده خدمت روی مبل نشسته بود .لباس پوشیدم وموهایم را سشوار كشیدم .كمی آرایش كردم وسجادهام را پهن كردم وچادر به سر به نماز ایستادم .كمی برای اهل قبور ازجمله مادرم و گیتی وبرادرم وخواهر منصور قران خواندم . منصور گفت:

    • گیسو جان روده بزرگه روده كوچیكه رو خوردها.
    جانمازم را جمع كردم .

    • قبول باشه
    • قبول حق باشه

  3. #153
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    از اتاق بیرون امدم منصور دنبالم آمد و گفت :

    • تصمیم نداری اخمات رو باز كنی ؟از گره كور هم زده بالاتر
    • هر موقع شما در قلبت رو به روی الناز خانم بستین بنده هم اخمام رو بتز می كنم
    • اصلا من الناز رو آدم حساب نمی كنم چه برسه به ....
    • ثریاخانم لطفا غذا رو بیارین دست و پام داره میلرزه
    • چشم خانم
    وقتی سر میز نشستیم منصور گفت:

    • صحت اسنخر وحمام .
    • ممنون
    و اخم كردم، ثریا مشغول پذیرایی شد وما مشغول صرف غذا.

    • مامان چی می گفت ؟
    • خودت كه شنیدی برای شام دعوتمان می كرد
    • كه اینطور حالا می ریم یا نمی ریم سر كار علیه ؟
    • من كه میرم شما میل خودتون
    • شما تنها هیچ جا نمی ری عزیزم
    • منصور دباره شروع نكن ها !اعصاب ندارم ظرفیتم پرپره.
    • من كه چیز بدی نگفتم گفتم با هم می ریم .
    با ناز نگاهم را بر گرفتم .

    • چه نازی هم داره پدر سوخته ناز نازی ! پدر مارو دراورده با این اداهاش
    بعد از صرف غذا بلند شدم كه چشمتان روز بد نبیند یك دفعه از درد فریاد كشیدم

    • چی شده گیسو
    • آی خدا.....
    • كجات درد گرفته عزیزم ؟
    • كمرم گرفته ،آی آی
    • بشین بشین .
    • نمی تونم نه نه بهم دست نزن آی خدا نمی تونم تكون بخورم .
    ثریا ثریا كیسه اب گرمو بیار ببینم .

    • وقتی بهت می گم حوله رو بپیچ دورت واسه همینه .گوش نمی دی فقط بلدی آدم رو بچرزونی .
    • دارم می میرم از درد یه كاری كن .
    و زدم زیر گریه منصور هول شد وفریاد كشید :

    • ثریا پس كجایی اون كولر رو خاموش كن
    • اومدم آقا اومدم بقرمایین چی شد یه دفعه خانم ؟حتما قو لنج كردین .
    • یادمون رفت كولر روخاموش كنیم .باد خورده پشتتون .
    منصور كیسه آب گرم رو رو كمرم گذاشت و گفت:

    • چیزی نیست عزیزم الان بهتر می شی .یه كم تحمل كن
    پنج شش دقیقه بعد عضله ام باز شد و توانستم بشینم .


    • همه ش عصبی یه از بس اعصابم رو به هم می ریزی منصور .
    • من غلط بكنم گیسو جان من تمام تلاشم رو واسه راحتی وآرامش تو به خدا از این بالاتر چیه كه مامانم را دادم به بابات كه تو از دستم ناراحت نشی
    با این كه حرف حساب می زد اما گفتم :

    • آره می بینم چقدر به حرفم گوش می دی
    • حالا آروم باش بلند شو بریم استراحت كن
    • نمی خوام .
    اهسته بلند شدم به سمت سالن نشیمن آمدم وروی كاناپه دراز كشیدم .بادست كمرم را می مالیدم كه منصور هم از خدا خواسته آمد مرا همراهی كرد

    • من مظلوم بی كس رو اذیت می كنی این طوری می شه دیگه
    • تو مظلومی؟خوبه،معنی مظلومیت رو فهمیدیم می ری با دختر ها قر می دی بعد می شی مظلوم ؟آنوقت ما كه می ریم دو جمله حرف می زنیم می شیم ظالم .
    • بابا یه غلطی كردیم .هزار بار پشیمون شدیم وتاوون پس دادیم دیگه ولمون كن گیسو !
    • خیلی زشته یه مرد زیر قولش بزنه .
    • من كه نرفتم بگم بیا با من برقص .اون ولم نكرد تازه چرا كاری كنم كه فكر كنن از ازدواج مادرم ناراحتم ؟دیشب باید می رقصیدم تا همه بدونن خوشحالم .
    • اونم فقط با اون عقریته كه من از ش بیزارم ؟پرروی دریده !كثافت عوضی به خدا دیشب می خواستم بیرونش كنم
    • چون با من رقصید ؟
    • نخیر چون فقط بلده متلك بگه بی شعور !مگه چی گفته ؟
    • دیشب به خاطر اینكه لج منو در بیاره بلند شد با تو رقصید .
    • نه عزیزم اشتباه می كنی .
    • چی می گی ؟تو كه نمی دونی بین ما چی گذشت ؟
    • چی گذشت ؟
    • ولم كن حوصله ندارم
    • كجا می ری گیسو ؟
    • میرم كپه مگم رو بذارم وبه حال بخت واموندم گریه كنم .
    دنبالم امد تو پله ها وگفت :

    • چی گفته ؟
    • منصور انقدر با من حرف نزن من با تو قهرم باهات حرفی ندارم به خودم مربوطه .
    • خب قهر دیگه بسه خواهش می كنم.
    • به همین راحتی دیشب كه می خواستی با الناز ازدواج كنی برو دیگه !من رفتارم بده لجبازم

  4. #154
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت شانزدهم : : : :

    وارد اتاق شدم منصور در را بست وگفت :

    · تو خانمی عزیزم آدم تو عصبانیت قربون صدقه كه نمی ره.

    روی تخت نشستم .

    · حالا شدم خانم ؟نه جونم عوضی گرفتی !در را باز كن باد بیاد


    كنارم نشست وگفت:

    · باد هم برات خوب نیست من جز تو كسی را ندارم
    · به حرف نه در عمل .
    · گیسو به خدا دیشب صدات كردم خواب بودی .می دونی كه من تحمل ندارم باهات قهر كنم .
    · كم كم تحملت زیاد می شه غصه نخور .عشق عاشقی مال شش ماه اوله.
    · من تا آخر عمر عاشق توام به خدا قسم گیسو .

    بلند شدم از جلوی منصور رد شدم واز آن طرف روی تخت دراز كشیدم ودستم را روی پیشانی ام گذاشتم كه بخوابم . بلند شد لباسش را عوض كرد وامد كنارم خوابید. سرش را روی قلبم گذاشت وگفت:

    · به خدا فقط این قلبه كه به من ارامش میدهد.این خونه امید منه

    سكوت كردم .صورتم را بوسید وگقت:

    · قول شرف میدهم كه دیگه نرقصم خوبه؟هركی اصرار كرد میگم گیسو ناراحت می شه.
    · چرا ابروی منو ببری ؟
    · پس چی بگم ولم كنن؟
    · هر چی بگی بهتره این وضع .
    · آره والله.مردم از دیشب كشتی منو با این نازهات لعنتی .
    · منصور برو كنار خوابم میاد .
    · خب منم نوازشت می كنم تا تو زودتر خوابت ببره حالا بگو ببینم الناز چی می گفت؟
    · جریان را براش تعریف كردم .
    · غلط كرده فكر كرده همه مثل خودشون كه التماس كنن. بذار ببینمشون حالی شون می كنم .
    · نه تو دخالت نكن منصور .
    · به جون خودت اگه می دونستم باهاش نمی رقصیدم .
    · جون من الكی قسم نخور .امید بابام به منه .
    · منم امیدم به توئه.
    · امیدوارم.
    · وای چه عروسكی گرفتم!به خدا آدمو دیونه می كنه .یك چیزیه كه اصلا نمی شه واسش جذبه گرفت.

    یك هفته بعد پدر ومادر به منزل ما آمدند ودر ساختمان پشتی ساكن شدند.از اینكه همیشه پدرم را می دیدم خیلی خوشحال بودم .قرار بر این شد كه محبوبه وثریا وصفورا هر دو منزل را اداره كنند در عوض حقوقشان بیشتر شود . بیشتر شب ها هم شام را با هم می خوردیم .

    دو ماه گذشت .یك شب به منصور گفتم :

    • تكلیف چك های گم شده چی شده منصور ؟
    • پریده حسابش كن اثری از اثارشون نیست .

    • من می خوام بیام شركت .
    • مگه توی خونه بهت بد می گذره ؟
    • بد نمی گذره دیر می گذره دلم می خواد صبح ها هم با تو باشم .
    • منم همینطور عزیز دلم .ولی خودت كه می دونی توی شركت ارباب رجوع زیاده من هم كه آدم حساسی هستم یكی چب بهت نگاه كنه قاتی می كنم .
    • مگه به من اعتماد نداری ؟
    • البته كه دارم ولی جناب عالی دل بی صاحب هر مردی رو می لرزونی خانم خوشگله !چرا بیخود واسه مردم درد سر درست كنیم .
    • منصور !
    • جون منصور
    • خب میام توی اتاق تو كنار دست خودت توی كارها كمكت می كنم به خدا صبح ها دلم برات تنگ می شه ،حوصله ام تو خونه سر میره
    • مگه قرار نیست منو بابا كنی خودتو مامان ؟به قول خدابیامرز گیتی دلم اووه اووه ی بچه می خواد عزیزم
    • هر وقت بچه دار شدیم دیگه نمی ام اصلا تفریحی میام.
    • نه عزیزم این طوری دباره من بهت عادت می كنم یه روز كه نیای دیونه می شم.
    • منصور خواهش می كنم
    Last edited by گل مریم; 10-03-2009 at 08:38.

  5. #155
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    منصور همان طور كه روی مبل نشسته بود دستش را باز كرد و گفت:
    بیا اینجا ببینم خوشگل من.


    بلند شدم كنارش نشستم دستش را به دور شانه ام انداخت و گفت:

    می خوای بیای شركت چكار كنی ؟

    كمك دخالت مدیریت .
    همسر من كه دیگه نمی شه تایپیست ومنشی ومترجم باشه.
    چرا نمی شه؟این فكر ها رو بریز دور منصور جان اونجا همه می دونن تو رئیس شركتی ودر نهایت خودمان وفرزندانمان ایشائالله.
    در موردش فكر می كنم .
    فكر لازم نیست چون من میام.
    · پس باید بیای تو اتاق خودم ها .
    · خب من هم واسه این میام كه پیش تو باشم دیگه.
    · مرا به خودش فشرد و گفت :توعزیز منی .
    · پس از فردا بیام .
    · قدم به چشم.

    سرم را روی سینه اش گذاشتم وگفتم:خیلی بهت عادت كردم منصور مدام نگرانم یكی تو رو ازمن نگیره. سرم را بوسید گونه اش را روی سرم گذاشت وگفت:

    · گاهی بین اینكه گیتی بهتر بود یا تو می مونم گیسو جان .

    از فردا صبح با منصور به شركت رفتم همه خوش امد گفتند وابراز خوشحالی كردند ولی چه می دانستم داغ فرهان را تازه می كنم .چه می دانستم رفتن یعنی شروع تازه بدبختی ها وتمام شدن خوشبختی .چه میدانستم كه دارم با دست های خودم گور خودم را می كنم .

    روزها بیشتر در اتاق منصور بودم در حساب وكتاب ها رسیدگی می كردم .خلاصه هر كاری بود انجام می دادم ترجمه وتایپ حسابداری و البته بیشتر پیگیری چك های بی اعتبار و برسی كمبودهای خزانه منصور .كسری های مبلغ كمی نبود كه بتوانیم راحت از انها بگذریم باید می فهمیدیم موضوع چیست؟

    وقتی غریبه ها به اتاق منصور می امدند به من اشاره می كرد كه از اتاق بیرون بروم . گاهی اوقات با فرهان كار داشتم او باید به اتاق ما می امد در حضور منصور ارتباط با فرهان اشكالی نداشت ولی تنها هرگز. گاهی كه منصور مجبور بود بیرون برود سفارش می كرد كه پیش خانم حكیمی در سالن بنشینم. تااو بیاید به فرهان همان حساسیت راداشت كه من به الناز داشتم.با این تفاوت كه منصور فرهان را خیلی دوست داشت

  6. #156
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    یك ماه گذشت از رفتار فرهان متعجب بودم .توجه خاصی به من داشت وقتی منصور نبود ارتباط بیشتری با من برقرار می كرد . با ان زبان چرم ونرم وگیرایش مرا تا حدی به خودش جذب كرده بود تا آنجا كه گاهی از ذهنم می گذشت كه اگر همسر فرهان می شدم خوشبخت تر بودم ولی هنوز از علاقه ام به منصور كم نشده بود ودیوانه وار دوستش داشتم.

    یك بار یكی از مراجعین در ساعتی به شركت امد كه منصور حضور نداشت .باید زیر ورقه مهر وامضا میشد تا فروش صورت بگیرد فرهان گفت :


    · خانم متین می شه محبت كنین مهر مهندس رو به من بدین؟
    · می خواین مهر كنین ؟
    · بله
    · بهتر نیست صبر كنین خود منصور بیاد ؟
    · موردی نداره من همیشه این كارو می كنم .

    به اتاق منصور رفتم ومهرش رآوردم .خدا خدا می كردم منصور از راه برسه ومرا با فرهان ومهندس شاكر ببیند .زیر ورقه زد وگفت:

    · بفرمایین این امادس مهندس .
    · ممنونم فعلا با اجازه خانم مهندس به مهندس سلام برسونین خدا نگهدار .
    · خدانگهدار مهندس شاكر

    می خواستم از اتاق بیرون بیام كه گفت:

    · خانم متین وقت دارین حساب های این ماه را با هم كنترل كنیم؟
    · باشه وقتی مهندس اومد

    نگاه عجیبی به من كرد گفت:

    · من با شما كار دارم نه با ایشون

    با رودر باسی روی مبل نشستم.فرهان خواست در را ببندد كه گفتم:

    · لطفا در را باز بزارین وقتی در اتاق بسته س حالت خفه گی بهم دست میده

    فهمید كه از ترس منصور این را گفتم لبخندی زد ومقابلم نشست .دفتر را باز كرد وگفت:

    · من می خونم شما بزنین.و به ماشین حساب اشاره كرد

    قبول كردم درضمن كار احساس می كردم به من خیره شده.

    · خب شد ..............تومان حالا این سه رقم رو بزنین
    · می شه ........تومان
    · بله درسته این هزینه سه دسگاهیه كه خریداری كردیم
    · چه دستگاههایی بوده؟
    · یه قطه یه دستگاه بسته بندی ویه دستگاه قالب
    · حالا سود كردیم یا نه؟
    · زیاد نه.
    · می تونم دفتر را ببینم؟
    · بله ولی انقدر شلوغ پلوغه كه چیزی سر در نمیارین.
    · اشكالی نداره.
    · همیشه آرزوم داشتم همسرم این جوری مدبر مدیر باشه ولی افسوس.....
    · افسوس كه چی؟
    · افسوس كه مهندس همیشه یه قدم از من جلوترن .
    · من به قسمت معتقد نیستم اختیار هم شرطه.
    · اگه اختیار شرط بود شما به اون چه كه می خواستین می رسیدین.
    · آدما می تونن چیزی رو كه از دست دادن یه روز دوباره به دست بیارین

  7. #157
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت هفدهم : : : :

    · منظورتون رو متوجه نمی شم مهندس.

    · بگذریم. می تونم یه سوالی ازتون بپرسم گیسو خانم؟
    · البته.
    · فكر نمی كنین اگه با مرد جوون تری ازدواج می كردین، آزادی بیشتری داشتین؟ تفاوت سن باعث به وجود اومدن تعصب بیش از حد می شه. مخصوصاً در مورد آقایون، چون دوست ندارن همسر جوونشون رو كسی تصاحب كنه.
    · مردهای كم سن و سال هم متعصبن. به نظر من هر چه عشق عمیق تره، تعصب بیشتره.
    · من این طور فكر نمی كنم. من روی همسرم به اندازه مهندس تعصب نخواهم داشت، در هر صورتی كه شاید خیلی بیشتر از ایشون عاشق باشم. زن موجود زیبا، فریبنده و هوس انگیزیه. ولی چرا ما مردها باید خودخواهی كنیم؟ اگه به همسرمون اعتماد داریم دیگه كنترل لزومی نداره. آزادی حق انسانهاست، چه مجردف چه متاهل. من مطمئنم الان دل تو دل شما نیست كه مبادا مهندس از راه برسه و من و شما رو اینجا ببینه.

    از فراست و طرز فكر فرهان لذت بردم.

    · خب بله. اون كمی رو من حساسه.
    · كمی نخیر، خیلی زیاد
    · من این رو نشونه علاقه ش می دونم، اگه دوستم نداشت بهم اهمیت نمی داد. من منصور رو با همین خصوصیات پذیرفتم.
    · ولی آیا ایشون هم همین اندازه، به خودشون سختی می دن؟
    · منصور مرد قابل اعتمادیه، من بهش شك ندارم.

    خنده عجیبی به معنی چقدر ساده ایف تحویلم داد.

    • شما چیزی از منصور می دونین؟
    • بگذریم گیسو خانم.
    • خواهش می كنم.
    • مردها اكثراً همین طورن. وقتی به مرادشون رسیدن، یه چیز دیگه می خوان. حتی گاهی اون چیزی رو می خوان كه یه روز نمی خواستن.

    قلبم فرو ریخت. بی اختیار فكرم به سمت الناز كشیده شد.

    • یعنی شما معتقدین منصور كسی رو می خواد؟
    • من دوست ندارم زندگی كسی رو به هم بریزم، گیسو خانم.
    • مهندس به من بگین موضوع چیه؟
    • هیچی خانم، هیچی. كم كم مهندس پیداشون می شه، دوست ندارم ناراحتتون كنه.

    بلند شدم و با دنیایی فكر و غصه از اتاق بیرون آمدم. حالم بد شد بود. نیاز به آرامش و تنهایی داشتم. به اتاق منصور رفتم و در را بستم. روی مبل نشستم و در دنیای شك و خیال دست و پا زدم. ده دقیقه بعد منصور آمد

  8. #158
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    سلام گیسو جان.
    سلام.
    چی شده؟ چرا تنها نشستی؟
    هیچی، همین طوری.
    چه خبرها؟ كی اومد؟ كی رفت؟
    مگه مردم می خوان منو بخورن منصور، این مسخره بازیها چیه؟ دزد اومد منو برد، یكی هم منو نگاه كرد، یكی هم خواست منو بخوره.

    • چرا انقدر عصبانی هستی؟ می گم یعنی كسی با من كار نداشت؟
    • مهندس شاكر اومد.

    منصور پشت میزش نشست و در كیفش را باز كرد و اوراقی را بیرون آورد و پرسید:

    • چی كار داشت؟
    • فرهان از من مهر خواست، منم بهش دادم. الته گفتم صبر كنین منصور بیاد، گفت نیازی نیست، كار همیشگی ماست.
    • مهر فرهان مخصوص خودشه، مهر من مخصوص خودم. بدون امضای من نه اجازه خرید هست، نه اجازه فروش.
    • من چه می دونم، اصلاً از خودش بپرس.

    منصور شماره اتاق فرهان را گرفت.

    • سلام مهندس ... موضوع شاكر چیه؟ ... خب ... مگه امضای منو بلدی؟ ... پس چطور ... آها آشنای توئه؟ خب باشه مسئله ای نیست. ممنون.

    كوشی را كه گذاشت گفت:

    • می گه خریدار دوست خودمه. امضای منو قبول داره و چون معامله پرسودیه، خواسته از دستمون نره.
    • امضای تو رو بلده؟
    • نه، می گه امضای خودش رو زیر ورقه زده، مهر منو.

    با تعجب به منصور خیره شدم. برایم عجیب بود كه فرهان دروغ به این بزرگی بگوید من خودم دیدم امضای منصور را زیر برگه زد.

    • منصور!
    • بله.
    • این دستگاههای جدید رو خیلی گرون خریدین ها.
    • آره، عوضش سود خوبی داره گیسو جان.
    • فرهان كه می گه سود خوبی نداشته.
    • تو كی با فرهان حرف زدی؟

    با اخم نگاهش كردم و گفتم:

    • همون موقع كه مهر رو بهش دادم، جلوی آقای شاكر.
    • فرهان گفت این دستگاهها رو می خوایم، منم اجازه دادم. دیگه خودش می دونه.
    • یعنی چه؟ پس تو چی كاره ای؟
    • فرهان كارشو بلده، بهش اطمینان دارم. حالا این سوالها چیه می كنی عزیزم؟
    • همین طوری، برای اطلاعات بیشتر.
    • قربونت برم. تو خودت كه علامه دهری.

    و مشغول مطالعه اوراق شد. به چهره اش دقیق شدم. یعنی به غیر از من به كس دیگه ای هم علاقمنده؟ نكنه روم زن بگیره، نه، خدایا! طاقت ندارم، من حتما جدا می شم. دل تو دلم نبود. باید می فهمیدم فرهان از منصور چی می داند

  9. #159
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    در آن چند روز خیلی پیگیر مسئله شدم، ولی فرهان پاسخ درستی به من نمی داد و حرف را عوض می كرد. شبها خوابم نمی برد، به منصور احساس بدی پیدا كرده بودم. وقتی به طرفم می آمد، بدم می آمد و از محبت او لذت نمی بردم، دیگر روابط ما آن گرمی سابق را نداشت. بالاخره یك هفته بعد وقتی منصور از شركت بیرون رفت، به اتاق فرهان رفتم و پرسیدم:

    • یا می گین از منصور چی می دونین یا در مورد خودتون فكرهای بد می كنم.
    • گفتنش چه فایده داره گیسو خانم؟ شاید من اشتباه می كنم.
    • پس چرا تا مطمئن نشدین قضاوت می كنین و اعصاب منو به هم می ریزین مهندس؟
    • البته تا حدی مطمئن شدم.
    • با تعجب به او خیره شدم.
    • اون كیه؟ من می شناسمش؟
    • خیلی خوب.
    • النازه؟
    • بله. البته بیشتر النازه كه موی دماغ منصور خان شده و مطمئنم روزی موفق می شه. الناز دختر هوس انگیزه.
    • چی دارین می گین مهندس؟
    • حقیقت رو. چشماتون رو باز كنین. تعجب می كنم چطور تا حالا نفهمیدین!
    • تازه من خر، یادم افتاد كه یك بار منصور گفت اگر من به رفتارم ادامه بدم الناز رو می گیره. خدای من!
    • من از اولش می دونستم شما برای مهندس حیفین. اما ترسیدم فكر كنین از سر حسادت می گم. منصور خان عاشق و شیدا زیاد دارن و این یه روز زندگیتون رو به هم می ریزه، همون طور كه زندگی گیتی خانم به هم ریخت و پرپر شد.

    دیگر تحمل شنیدن حرفهای فرهان را نداشتم. بلند شدم به طرف پنجره رفتم. پرسیدم:

    • می تونین اینو ثابت كنید؟
    • صد در صد! ولی منصور نباید چیزی بفهمه. شاید هم من اشتباه می كنم. بهتره خودتون قضاوت كنین.
    • باشه من شما رو لو نمی دم، مطمئن باشین.
    • جایزه م چیه؟
    • هر چی دوست دارین.
    • من شما رو دوست دارم.

    با شتاب نگاهش كردم. لبخند قشنگی زد و سرش را پایین انداخت و ادامه داد:

    • البته منو ببخشین. ولی هیچ چیز تو دنیا به اندازه شما منو جذب نكرده. البته قصد خیانت ندارم. اگه خودتون به چشم خودتون دیدین و قضاوت كردین، اون وقت می تونیم با هم خوشبخت باشیم. شاید هم بتونین همین طور ایشون رو بپذیرین و زندگی كنین در اون صورت باز من خودم رو كنار می كشم.
    • اگه راست باشه من یه دقیقه نمی مونم. مطمئن باشین.
    • من هم اون وقت یه دقیقه معطل نمی كنم گیسو خانم.
    • من منتظرم زودتر حقیقت رو ببینم مهندس.
    • در اولین فرصت، اما مبادا به روی خودتو بیارین.
    • نه، مطمئن باشین.

    از اتاق كه بیرون آمدم، رنگ و روی یك جسد از من بهتر بود. چطور یكباره عشق تبدیل به تنفر می شود؟ چطور یكباره یك چهره زیبای دوست داشتنی تبدیل به یك چهره كریه آزار دهنده می شود؟ منصور در نظر من مثل دیوی شده بود كه وجودم را می لرزاند. ای كاش زن بهرام شده بودم یا زن همین فرهان. معلومه كسی كه بتونه اون عشق بی مثال رو زیر خاك دفن كنه و دوباره عاشق بشه، دفعه سوم هم عاشق می شه.

    غرق افكار خودم بودم كه فرهان چند ضربه به در زد و گفت:

    • اجازه هست؟
    • بیا تو پرویز جان.
    • خسته نباشین.

    تشكر كردیم. من و فرهان نگاهی معنی دار به هم كردیم. فرهان مقابل من نشست.

    منصور گفت:

    • چه خبر فرهان؟
    • سلامتی، راستش خواستم یه چك یك میلیونی بنویسین. این یارو، فروشنده دستگاهها، دبه در آورده.
    • دستگاهها كه صد كفن پوسوندن پرویز.
    • می گه اگه این قیمتو قبول ندارین، دستگاهها رو پس بیارین. ضرر كردم و از این حرفا. البته حق داره، ارزون به ما داد.
    • خیلی خب، اگه این طوره بهش بده. بار اول كه نیست ازش خرید می كنیم.

    و دسته چكش را از داخل كیفش در آورد و مبلغ را نوشت و امضا كرد وقتی ورقه چك را به سمت فرهان گرفت، پیشدستی كردم و چك را گرفتم و گفتم:

    • این بار من می خوام چونه بزنم، اشكالی كه نداره؟
    • چونه زدن كار تو نیست عزیزم.
    • مگه چه ایرادی داره منصور؟ بذار منم امتحان كنم. نمی شه كه بازی در بیاره.

    منصور به فرهان چشم دوخت.

    • خانم متین، شما خودتون رو با این جماعت درگیر نكنین. من این پول رو بهشون می دم، ولی بعدا از حلقمشون می كشم بیرون.
    • این جماعت فروشنده ان دیگه، اگه بدن كه چرا باهاشون معامله می كنین؟ اگه می خوبن كه حرف منطقی رو می پذیرن.
    • چك رو بده فرهان، خودش قضیه رو پیگیری می كنه گیسو جان.
    • وقتی كاری رو شروع كنم تموم می كنم. منو كه خوب می شناسی منصور. اگه نذاری، چك رو برمی دارم واسه خودم خرج می كنم. در وجه حامل هم كه نوشتی.
    • خب فدای سرت عزیزم، من دو برابرش رو برات می نویسم. تو اون چك رو بده به فرهان و با جماعت دزد درگیر نشو.
    • متاسفم.

    احساس كردم فرهان خودش را باخته، چون مرتب مخالفت می كرد و تعصب منصور را به جوش می آورد.

    • آخه آدم درستی نیست بیشرف، چشم هیزه! شما رو كه ببینه دیگه هیچ گیسو خانم.
    • گیسو، چك رو بده فرهان كه اون وقت منو به جرم قتل صاحب دستگاهها می برن زندون.
    • با هم بریم منصور جان. مسئله ای نیست. با مهندس فرهان هم می شه برم.
    • گیسو! چك را بده به فرهان

  10. #160
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    با عصبانیت چك را روی میز مقابلم گذاشتم و بلند شدم و گفتم:

    • شما حقتونه سرتون كلاه بره، چون مدام وحشت دارین. چیه؟ میترسین من برنده بشم و آبروتون بره.

    خواستم از اتاق بیرون بیایم كه منصور گفت:


    • حالا چرا عصبانی می شی عزیزم؟
    • دیگه تا بهم اختیارات ندی، پامو تو این شركت نمی ذارم.
    • خیلی خب بیا، هر كاری دوست داری بكن. گیسو خواهش می كنم.

    با ناز و قیافه آمدم نشستم. فرهان متعجب به من نگاه می كرد. چك را برداشتم و گفتم:

    • مهندس شماره شركت رو به من بدین.
    • بعداً براتون میارم خانم.
    • ممنون.
    • می بینی فرهان چه همسری دارم، دلسوز و فعال!
    • بله، همین طوره.

    و بلند شد از اتاق بیرون رفت.

    • گیسو كار زشتی كردی. ازت توقع نداشتم. الان فرهان فكر می كنه بهش اطمینان نداریم.
    • خب فكر كنه. مگه معاونت نیستم؟ منم حقی دارم. دو ماه نبودم گند بالا آوردین.بی عرضه ها! آخه تو چقدر ساده ای! مگه می شه یه شركت اسم و رسم دار بعد از یك هفته، تازه یادش بیفته جنسش رو ارزون فروخته و پول بیشتری بخواد؟ تو همچین كاری می كنی؟
    • تو این دنیا همه چیز امكان پذیره.

    با كنایه گفتم:

    • اینو كه می دونم.
    • خب پس چی می گی؟
    • تو كار رو بسپر دست من تا برات پولهای از دست رفته رو زنده كنم.

    منصور خندید.

    • می خندی؟
    • اگه تو تونستی این كار رو بكنی من دو دانگ این كارخونه رو به نمات می كنم. به خدا قسم!
    • نامردی اگه نكنی.
    • نامردم اگه نكنم.
    • پس باید بهم اختیارات بدی.
    • شما صاحب اختیاری، ولی بنده همسرم رو با پول معاوضه نمی كنم، تنها جایی نمی ری.
    • شاید لازم شدف خب با مهندس صدی می رم. «منظورم مرتضی بود»
    • من همین طوری به نامت می كنم. از خیرش بگذر.
    • ما پول در ازای زحمت می گیریم آقا، منم خواهر اون خدا بیامرزم.
    • پس همه جا با هم می ریم، یادت باشه گیسو . دخالتی تو كارت نمی كنم ولی كنارت هستم.

    آن روز فرهان شماره شركت را به من نداد و گفت شماره را گم كرده ام. فردای آن روز مهندس شاكر وارد شركت شد. از اتاق منصور بیرون آمدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:

    • مهندس شاكر ممكن لیست فروشی رو كه مهندس فرهان براتون مهر كردن، به من بدین؟

    مهندس شاكر از داخل اوراق، آن را پیدا كرد و به من داد. نگاهی به امضای زیرش كردم تا مطمئن شوم امضای منصور است. بله، فرهان امضای منصور را جعل كرده بود. آن لیست را به اتاق یكی از همكارها برم و كپی كردم و اصل را به شاكر برگرداندم و به اتاق فرهان رفتم و گفتم:

    • مهندس شماره شركت رو پیدا كردین؟
    • بله، اما هر چی می گیرم كسی بر نمی داره گیسو خانم.
    • چه شركتیه كه این وقت روز تعطیله، می شه شماره رو دوباره بگیرین؟ شاید اومده باشن.

    شماره را گرفت و گفت:

    • چی شده گیسو خانم؟ از وقتی در مورد اون موضوع باهاتون صحبت كردم رو رفتار من دقیق شدین، نكنه به من شك دارین.
    • این چه حرفیه؟ اتفاقاً رو حرفهاتون فكر كردم دیدم احتمالاً حق با شماست. ولی این دفعه بی گدار به آب نمی زنم و می خوام طرفم رو خوب بشناسم. برای آشنایی بیشتر هم لازمه با هم ارتباط داشته باشیم و برای ارتباط بیشتر لازمه بهانه ای پیدا كنم و به اتاقتون بیام، درسته؟
    • آه! بله حق با شماست، من برای جلب رضایت شما هر كاری می كنم.
    • ان وقت سر قولتون هستین؟
    • صد در صد.
    • كه این طور! باشه در اولین فرصت. منتظرم یه بار كه منصور و الناز با هم قرار گذاشتن، شما رو در جریان بذارم. بر نمی داره. بیاین خودتون گوش كنین.

    گوشی را گرفتم. حق داشت ولی گفتم:

    • می شه یه بار دیگه بگیرین؟
    • بله، صد بار می گیرم.

    شماره را در ذهنم ثبت كردم. به نظرم شماره آشنا آمد.

    • آره بر نمی داره،ممنونم. فعلا با اجازه.

    و به اتاق منصور برگشتم.

    • كجا بودی گیسو؟
    • همین دوروبرها.
    • این دوروبرها سوراخ سنبه زیاد داره.
    • پیش فرهان بودم. چرا این طوری نگاهم می كنی منصور؟ رفتم بپرسم كه با اون شركت تماس گرفته یا نه؟
    • خب حالا بود؟
    • نه كسی گوشی رو بر نمی داره.
    • اونم باید در شركتش رو تخته كنه.

    پشت میز تایپ نشستم و شماره ای را كه به خاطر سپرده بودم یادداشت كردم. ظهر به منزل رفتیم. فرصتی پیدا كردم و شماره را گرفتم. فرهان گوشی را برداشت. تعجب نكردم، چون می دانستم سرم كلاه گذاشه ولی كور خوانده بود. شماره خودش را جای شماره شركت گرفته بود.

    هر چه می خواستم باور كنم كلاهبرداریها زیر سر فرهان است، نمی توانستم. یعنی باورم نمی شد. فران مرد بی ایمان و شارلاتانی نبود. به خاطر همین تمام حرفهایش را درباره منصور باور داشتم و با منصور ارتباط بر قرار نمی كردم. آن شب هم مثل بقیه شبها منصور سراغم آمد و قربان صدقه ام رفت.

    · حوصله ندارم منصور، خسته م.
    · من خستگی تو در میارم.
    · خسته ترم می كنی.
    · یعنی چه؟
    · یعنی اینكه برو كنار.

    به او برخورد و طاقباز خوابید و ساق دستش را روی پیشانی اش گذاشت و چشمهایش را بست

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •