تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 17 از 19 اولاول ... 713141516171819 آخرآخر
نمايش نتايج 161 به 170 از 186

نام تاپيک: رمان الهه ناز ( مریم اولیایی )

  1. #161
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت هجدهم: : : :

    آن روز وقتی منصور رفت خوابید، پریز تلفن را كشیدم و به اتاق سابقم رفتم و شماره فرهان را گرفتم.


    • بله.
    • سلام مهندس.
    • سلام گیسو خانم، عصر به خیر.
    • ممنون. چه خبر؟ دل تو دلم نیست.
    • آروم باشین خانم. بدونین با چه كسی دارین زندگی می كنین بهتره یا عمری بترسین و ندونین؟
    • حق با شماست.
    • امروز ساعت شیش و نیم بیاین سر خیابون جلوی رستورا. من میام دنبالتون، ماشین نیارین.
    • باشه، قراره با الناز كجا برن؟
    • قراره منصور بره خونه اونا، در مورد ازدواج با هم صحبت كنن. مبادا چیزی به روش بیارین ها.
    • باشه، فعلا خدا نگهدار.
    • خدا نگهدار.

    مثل مرده ها به مبل تكیه زدم. تمام وجودم می لرزید. آدم مرگ عزیزانش را راحت تر قبول می كند تا خیانت همسرش را. تمام قدرتم را در پاهایم جمع كردم و از روی مبل بلند شدم و به اتاق رفتم، منصور هنوز خواب بود. دو شاخه تلفن را به پریز زدم و روی تخت دراز كشیدم و به چهره منصور كه آرام خوابیده بود، خیره شدم. شاید علت تنفر این بود كه هنوز دوستش داشتم. اصلا فكر نمی كردم به من خیانت كند. كمی اشك ریختم. می دانستم امروز آخرین روز زندگی ماست. دلم برای آن همه عشق و شور و اشتیاق كه به منصور داشتم و آن همه امید كه مرا به این خانه كشاند. بدجوری می سوخت. بعد كه فكر كردم بعد از منصور باید با فرهان ازدواج كنم، با كسی كه می داند همسر اولم چه خیانتی به من كرده، منقلب می شدم. می ترسیدم مرتب به من سركوفت بزند و تحقیرم كند. یا مثلا موقع دعوا بگوید تو اگر لیاقت داشتی، تو اگر آدم بودی، منصور با وجود تو مجددا ازدواج نمی كرد. این بود كه به بهرام فكر كردم. آن قدر فكرهای جورواجور به سرم زد كه خسته شدم و استغفرالله گفتم. منصور غلتی زد، چشمهایش نیمه باز كرد و مرا كه دید انگار جن و پری دیده. چند بار چشمهایش را باز و بسته كرد بعد برای اینكه مرا بخنداند، دستهایش را روی چشمهایش مالید و گفت:

    • خواب می بینم؟ جناب عالی كه گفتین كنار من نمی خوابین، مور مورتون می شه و از این حرفها .....
    • كنار شما نخوابیده م، سر جای خودم خوابیدم.

    و پشتم را كردم.

    باز غرورش را زیر پا گذاشت و خودش را به من چسباند و گفت:

    • آخه تو چرا با من بد شدی؟
    • برو از قلبت بپرس، نه از من.

    با لحنی بامزه قلبش را نگاه كرد و گفت:

    • جناب قلب، می شه محبت بفرمایین بگین چرا همسر نازنینم با من بد شده؟
    • بله، بله. ممنونم جناب قلب.

    بعد در گوش من گفت:

    • ایشون می فرمایند كه حتما سوءتفاهمی پیش آمده و گرنه كه من « یعنی قلب منصور » فقط به عشق گیسو جان می زنم.

    و شروع كرد به بوییدن سر و گردن من.

    • آ ، منصور پرتت می كنم اون طرف ها! قاتی پاتی ام حسابی!
    • آخه چرا عزیزم؟ به من بگو چته؟ والله، باالله، من فقط تو رو دوست دارم. اگر هم یه وقت چیزی می گم، از روی عصبانیته.
    • پس چرا قبلا كه عصبانی می شدی از این حرفا نمی زدی؟ زن می گیرم و زنها سگند و فرهان زن نگیری.
    • غلط كردم خوبه؟
    • نه، می دونی چرا؟ چون بعد از اینكه عشقبازیتون تموم شد، تازه حرفای اصلی دلتون رو می زنین. یادتون نمیاد كه غلط كردین.
    • من به خاطر این مسایل تو رو دوست ندارم، اینو بفهم. آدم اگه كسی رو قلبا دوست نداشته باشه، نمی تونه باهاش ارتباط زناشویی برقرار كنه.
    • ا ...! پس اون بدكاره ای كه روز و شب بغل این و اونه، میلونها نفر رو دوست داره؟ اونا هم دوستش دارن؟ آره؟ ما زنها وقتی نیاز شما رو برطرف كردیم می شیم اخ.
    • شما هوس رو با عشق عوضی گرفتین، خانم.
    • شما هم عشقتون را با من عوضی گرفتین، آقا.
    • تو عشق منی، به خدا قسم! فقط فقط فقط تو، تو، تو عشق منی، چرا باور نمی كنی؟

    جیغ كشیدم:

    • برو اون ور. ازت بدم میاد منصور. چرا باور نمی كنی؟

    بدون كلمه ای از كنارم بلند شد. لبه تخت نشست، سیگاری روشن كرد و همانجا كشید. بعد بلند شد لباسش را عوض كرد و از اتاق بیرون رفت. به حال خودم كمی اشك ریختم. بعد بلند شدم و به طبقه پایین رفتم. منصور مشغول صرف چای بود ولی عصبانی و تو هم.

    تلویزیون را روشن كردم و روی مبل نشستم. منصور نگاهی به ساعت كرد. ساعت پنج بود. بلند شد بالا رفت و دوش گرفت و تمیز و ادوكلن زده، در حالی كه كت شلوار دودی پوشیده بود، پایین آمد و بدون خداحافظی رفت.

    خون خونم را می خورد. اولین بار بود منصور بدون اینكه بگوید كجا می روم و بدون خداحافظی از خانه خارج می شد. فاصله ای را كه بین ما ایجاد شده بود، به وضوح حس می كردم. بلند شدم با فرهان تماس گرفتم. گفت:

    • ساعت شش و نیم منتظرم.

    حاظر شدم و مظطرب از پله ها پایین آمدم.

    • تشریف می برین بیرون؟
    • آره ثریا خانم. می رم كمی قدم بزنم. نمی دونم چرا حالم دگرگونه؟
    • قدم بزنین حال و هواتون عوض می شه. راستی، آقا گفتن بهتون بگم میرن خونه یكی از دوستاشون.
    • بره قبرستون، كی ناراحت می شه؟
    • اوا خانم جون، خدا نكنه! بین زن و شوهرها حرف و قهر زیاده، عشقم زیاده، هر كدوم نباشه اون یكی معنا پیدا نمی كنه.
    • خداحافظ. راستی من سعی می كنم قبل از منصور بیام خونه، اگه تماس گرفت نگید من رفتم بیرونف بگید تو اتاقم، حمامم، خوابم، نگران می شه مغزم رو می خوره. می شناسیدش كه.
    • چشم خانم.
    • از همسایه مون چه خبر؟
    • خوبن، اتفاقاً آقای رادمنش و خانم هم الان همین سوال رو كردن.
    • شب می رم سری بهشون می زنم. فعلا خداحافظ.
    • خیر پیش.

  2. #162
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    سوار ماشین آلبالویی فرهان شدم و سلام و احوالپرسی كردم.

    • دیر كه نكردم؟
    • نخیر، تا از شاه داماد پذیرایی كنن و صحبت كنن، دو ساعتی طول می كشه.
    • گفت می رم خونه یكی از دوستام.
    • خب اینا هم دوستن دیگه، دروغ نگفته.


    و به تمسخر خنده ای كرد.

    سری تكان دادم و گفتم:

    • می بینین عاقبتم به كجا كشید؟ از همه بدتر گیتی بیچاره فدای چه نامردی چه عاقبتی.
    • عاقبت شما خوبه. نگران نباشین. مثل شیر كنارتون نشستم.
    • ممنونم. ولی دیگه پشت دستم رو داغ كردم به كسی اطمینان نكنم. البته ببخشین.
    • بهتون حق می دم.

    وارد خیابانی شدیم كه منزل الناز در آن بود. قلبم داشت می آمد توی دهنم. خدا خدا می كردم كه همه حرفهای فرهان دروغ باشد، ولی وقتی ماشین منصور را مقابل منزل آنها دیدم، عرقی سرد روی پیشانی ام نشست. دستم را روی چشمم گذاشتم و در دل گفتم:

    • خدایا بهم صبر بده. گیتی خوش به سعادتت كه مردی و این روز رو به چشم ندیدی. ای كاش از روز اول من پرستار مادر جون شده بودم، كه الان زیر خاك پوسیده بودم. اقلا با عشق می مردم. ولی حالا با نفرت دست به گریبانم. مرگ خودم را به چشم دیدم.

    فقط این جملات را در دل می گفتم:

    • امیدوارم به خونه نرسیده بمیری! امید دارم مغزت از هم بپاشه، امیدوارم اون الناز بی شرف رو زیر خاك كنن. امیدوارم تو بغل هم بمیرین و بپوسین.
    • خب، حالا ثابت شد؟

    با سر جواب مثبت دادم.

    • بریم؟
    • نه فرهان. صبر كن تا از خونه بیاد بیرون. تا به چشمم نبینم باور نمی كنم.

    لحظه ای در عمق چشمان هم فرو رفتیم.

    • باشه صبر می كنیم. دوست ندارم معمایی بمونه.

    دقیقا یك ساعت و پانزده دقیقه توی ماشین نشستیم و صحبت كردیم، تا آقای دلباخته از در منزل بیرون آمد. خانواده فرزاد هم تا كنار در نرده ای منصور را بدرقه كردند. الناز لباس زرشكی به تن داشت و خیلی زیبا شده بود. ولی آن لحظه در چشم من از خوك زشت تر بود. خب معلوم است، هوویم بود.

    فرهان مرا زیر نظر داشت. یك لحظه دستم رفت تا دستگیره در را باز كنم كه فرهان دستش را روی دستم گذاشت و گفت:

    • نه گیسو، خواهش می كنم.

    در حالی كه اشكهایم سرازیر شده بود، گفتم:

    • تو بودی تحمل می كردی فرهان؟ می نشستی و تماشا می كردی؟
    • گیسو ما الان خودمون مجرمیم. اگه الناز و منصور اون طرفن. من و تو هم این طرفیم. می دونی منصور بفهمه تو الان كنار من نشستی چه بلایی به روزگارمون میاره؟ هر چی باشه اون مرده، می تونه صد تا زن بگیره، ولی تو حق نداری الان در كنار من باشی. تو هنوز زن منصوری، می فهمی چی می گم؟

    سكوت كردم.

    • اگه می خوای به زندگی با منصور ادامه بدی، كه اون حرفی جداست. ولی اگه تصمیم داری از منصور جدا شی، نباید چیزی از امشب برای منصور تعریف كنی. شتر دیدی ندیدی. فقط طلاق بگیر. بگو نمی خوامت، بگو تو خائنی، ولی اثبات نكن. می فهمی چی می گم؟

    اشكهایم را پاك كردم و گفتم:

    • می فهمم ولی سخته خفه شم فرهان.
    • تحمل كن، خواهش می كنم. خب منصور رفت. بریم كه باید میون بر بزنم و شما رو قبل از منصور به خونه برسونم.

    و چنان با سرعت و ماهرانه از كوچه پس كوچه ها مرا به خانه رساند كه تعجب كردم. وقتی پیاده شدم تشكر كردم و گفتم:

    • انشاءالله جبران كنم.
    • همین كه بهتون برسم جبران شده.
    • خدا نگهدار.
    • گیسو خانم!
    • بله.
    • سكوت، سكوت، سكوت! عاقل و سیاستمدار باشید لطفا.

    به خانه آمدم. ثریا تا مرا دید گفت:

    • خانم چرا رنگتون انقدر پریده؟
    • حالم بده ثریا خانم. قلبم خیلی درد می كنه.
    • بگم مرتضی شما رو برسونه دكتر؟
    • نه كمی استراحت كنم بهتر می شم. منصور كه تماس نگرفت؟
    • نه.
    • خوبه. نگو بیرون بودم.
    • باشه. خیالتون راحت.
    • من می رم بالا استراحت كنم، جواب تلفن هم نمی دم.
    • بله.

    به اتاق خوابمان رفتم. لباسم را عوض كردم. كمی توی آینه خودم را نگاه كردم و گفتم:

    « راست می گن خوشگلها بد شانسن. بعد به اتاق سابقم رفتم. در را قفل كردم و روی تخت، هم آغوش افكار پریشانم شدم. قلبم تند تند می تپید. اضطراب به جانم افتاده بود. تا آن حد كه خواستم به مرتضی بگویم برویم دكتر. ولی وقتی صدای ماشین منصور را شنیدم، منصرف شدم. دوباره روی تخت دراز كشیدم.

    به لوستر نگاه كردم. آن را مثل نیزه چند شاخه ای می دیدم كه می خواست بر قلب من فرود آید. به اشیاء و مبلمان و تابلو ها نگاه می كردم. همه چیز در نظرم زشت و كریه می آمد. از آینه و پرده و كنسول و رنگ دیوار و اتاق و خانه متنفر شده بودم، چه برسد به خود منصور!

    خوشبختی ما چه زود گذشت. هنوز شش ماه نشده بود. به پدرم و مادر جون اندیشیدم كه بعد از جدایی من و منصور چه می كنند؟ هزار بار خودم را لعنت كردم كه چرا واسطه شدم. چون جدایی من از منصور، واقعیتی غیر قابل انكار بود. دستگیره در اتاقم پایین و بالا شد

  3. #163
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    • گیسو! گیسو! در رو باز كن ببینم چته؟ بیا بریم دكتر.
    • برو گمشو كثافت. با تمام وزنت، با تمام قدرتت، پا روی قلبم گذاشتی حالا می گی بریم دكتر؟ اینها را در دل گفتم.
    • گیسو، با توام خواهش می كنم ... اقلا بگو ببینم حالت خوبه؟ ...
    • ثریا! كلید یدكی این در رو بردار بیار ببینم. نكنه ...
    • آره، چرا می گی نكنه؟ بگو ایشاالله بمیری كه دیگه راحت بشم و عروس تازه مو بیارم همین خونه.

    فریاد كشیدم:

    • ثریا خانم من حالم خوبه، بهش بگو بره خونه همون دوستش، احوال اونو بپرسه.

    از صدای پای منصور فهمیدم به سمت اتاقش می رود.

    ثریا رسید و گفت:

    • بفرمایید كلید آقا.
    • دیگه لازم نیست، می گه حالش خوبه.

    یك ساعت بعد، ثریا برای صرف شام مرا صدا زد. وقتی پایین رفتم، سر میز نشسته بود و منتظر بود ولی شدیدا در فكر بود. آن شب برای اولین بار بی ادبی كردم و سلام نكردم. من تصمیم داشتم از او خداحافظی كنم. چه سلامی؟ چه علیكی؟

    منصور نگاهی به من كرد و گفت:

    • علیك سلام.
    • سلام.
    • بهتری؟
    • من چیزیم نبود.
    • مگه قلبت درد نمی كرد؟ مگه با تو نیستم؟
    • درد می كرد ولی گفتنش چه اهمیتی داره؟
    • از درد قلب انقدر اشك ریختی كه چشمات متورم و قرمزه؟

    سكوت كردم.

    • از اینكه بدون خداحافظی رفتم ناراحت شدی؟ ولی من به ثریا پیغام دادم.

    دو دستم را به حالت ایست مقابل منصور گرفتم و گفتم:

    • بس كن منصور، از این به بعد اگه تا صبح هم نیای خونه كسی انتظارت رو نمی كشه. پس راحت باش. اومدم خیر سرم دو لقمه كوفت كنم و برم. ممنون ثریا خانم.
    • آخه برای چی؟ این چه طرز صحبت كردنه گیسو؟
    • برای اینكه جناب عالی مردی، صاحب اختیاری.
    • باور كن كار واجبی بود.
    • چه كار واجبی؟
    • یكی از دوستام خواسته بود برم منزلش.
    • كدوم دوستت؟ من همه اونا رو می شناسم.
    • اینو نمی شناسی.
    • اتفاقا خوب می شناسم. آره. در كنار اون دوستها بودن خیلی خوبه و خیلی واجب.
    • چیزی لازم ندارین؟
    • چرا ثریا خانم، یه كم آرامش، بگو كجاست؟

    ثریا رو به منصور كرد و گفت:

    • خانم امروز حالشون خوب نیست، عصبانی هستن.

    این را گفت و رفت.

    • مجلس مردونه بود.
    • یعنی یه زن هم تو مجلس نبود؟
    • نه.
    • منزلشون كجا بود؟
    • مركز شهر.
    • خیلی خب اگه اینطوره، حرفی نیست.

    در حالی كه با چاقو شنیسل گوشت را می بریدم. ادامه دادم:

    • ولی به همون خدایی كه اون بالاست اگه خلاف این ثابت بشه ...

    و چاقو را مقابلش گرفتم:

    • با همین چاقو بند این زندگی رو پاره می كنم. این پیوند به اصطلاح مبارك و عاشقانه رو قطع می كنم.
    • این حرفها چیه می زنی. تو دعایی شدی گیسو؟!
    • یعنی طلاق. حالا یا دعایی شدم، یا جادوم كردن یا چیز خورم كردن یا دیوونه شدم یا كوفت كاری.
    • چی شده مرتب اسم طلاق میاری؟ تو كه تا یه ماه پیش عاشق و شیدا بودی، وابسته بودی، دوستم داشتی. بهم عادت داشتی، پس یه دفعه اون همه احساس چی شد؟
    • مثل احساس شما پرپر شد. ریخت. حباب بود، شكست. دود بود، رفت آسمون.
    • من همون منصور عاشق شیدای زن دوست گیسو دوست دیوونه مجنونم. به خدا قسم!
    • انقدر خدا رو قسم نخور، چون نیستی. ثابت كن كه نیستم.
    • به موقعش.
    • موقعش كیه؟
    • هر لحظه، منتظر باش. بدبخت بابام كه این وسط اسیر شد.
    • به بابات چه كار داری؟ اونها دارن بهتر از ما زندگی می كنن.من كه برم، بابام هم دنبالم میاد. چون دوست نداره بشه آینه دق تو.
    • كجا بری؟
    • گورستون، قبرستون، هر جا به جز این قصر وامونده، خواهرم رو كه مدفون كردی، حالا نوبت منه؟
    • تو بیجا می كنی. من تو رو طلاق نمی دم. اینجا خونه و زندگی توئه، هر موقع منو نخواستی، بگو من برم.
    • نمی خوام. من این قصر رو نخواستم، من زندگی بلوری نمی خوام. من جام طلایی تو خالی نمی خوام، من شوهر خیالی نمی خوام، من یه مرد می خوام كه قلبش فقط مال من باشه.
    • نكنه اون مرد رو پیدا كردی؟
    • این طور فكر كن.
    • راحت بگو منو نمی خوای، از من سیر شدی! خوشی زده زیر دلت، از محبت سیراب شدی، بگو كس دیگه ای رو می خوام.

    و بعد با مشت روی بشقاب كوبید و فریاد كشید:

    • بگو تو پیری، تو آدمكشی، تو گیتی دوستی، تو متعصبی، تو زیادی به من وابسته ای، د بگو! چرا لال شدی؟

    از بلندی صدای منصور سرم را میان دو دستم گرفتم. بشقاب شكسته را روی زمین پرت كرد و گفت:

    • ای لعنت به من كه دستم نمك نداره، لعنت به این زندگی، لعنت به من كه انقدر قربون صدقه ت رفتم و این شد نتیجه ش.

    و از سالن خارج شد. ثریا دوید و گفت:

    • چی شده؟ آخه چرا خلق خودتون رو تنگ می كنین؟ والله ارزش نداره!

    بغضم شكست. سرم را روی میز گذاشتم و بلند بلند گریستم. ثریا دست به سرم كشید و گفت:

    • ببین دخترم، آقا شما رو خیلی دوست دارن. واقعا چطور می شه عشق و دوست داشتن رو ثابت كرد؟ مرتب كه قربون صدقه تون می رن، قهر می كنین، التماسشون می كنن. دیگه چیكار كنن؟ آخه یه كم منطقی باشین. به حرف مردم اهمیت ندین. این مردم چشم ندارن زندگی خوب و شیرین شما رو ببینن. والله شما تو چشمین، مدتیه زندگی شما به هم ریخته. ناراحت نشین ها، ولی از وقتی رفتین شركت، این خونه آرامشش رو از دست داده، حالا چرا، نمی دونم!
    • برای اینكه بیشتر شناختمش ثریا خانم.
    • شما اشتباه می كنین، حالا شا متون رو میل كنین، بعد برین از آقا دلجویی كنین. این همه ایشون اومدن ناز شما رو كشیدن، یه بار هم شما برین. والله ازتون چیزی كم نمی شه. آقا به محبت شما نیاز دارن. از نیاز هم گذشته، عادت دارن. الان مدتیه بی محلی می كنین. اعصابشون خراب شده. محبتون رو دریغ نكنین.
    • من محبت می كنم، وقتی اون دلش جای دیگه س، چه فایده داره؟
    • آقا كه صبح تا شب پیش شمان، چطور دلشون جای دیگه س؟
    • مگه ندیدن عصر رفت بیرون. صبحها هم تو شركت چند با به بهانه كار می ره بیرون. من مطمئنم كه یه چیزی می گم.
    • به چشم دیدین؟
    • آره دیدم.
    • استغفرالله! من كه باور نمی كنم. اون موقع كه تو قلب آقا كسی نبود پی این كارها نبودن، چه برسه به حالا كه قلبشون ، زندگیشون شما هستین. اشتباه م كنین. اشتباه خودتون رو پیدا كنین، نه اینكه زندگی تون رو به هم بزنین.

    ثریا شروع به جمع كردن بشقابهای شكسته كرد و گفت:

    • ببین چقدر به ایشون فشار اومده كه دست به چنین كاری زدن، غذا هم كه نخوردن، اقلاً شما بخورین.
    • نمی تونم.

    و بلند شدم به سالن رفتم و روی مبل نشستم. منصور از بالا صدا زد:

    • ثریا یك چسب زخم توی این خانه نكبتی پیدا نمی شه؟
    • چی شده آقا؟ دستتون بریده؟
    • اعصاب برای آدم نمی ذاره. معلوم نیست چه مرگشه؟

    صدای مادر آمد:

    • مهمون نمی خواین؟

    آن موقع نمی خواستم، ولی برای حفظ ظاهر گفتم:

    • بفرمایین مادر جون.

  4. #164
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت نوزدهم : : : :

    • سلام بابا، سلام مادر جون، خوش اومدین
    · سلام. شما كه حالی از ما نمی پرسین. چرا گریه كردی دخترم؟ چی شده؟ منصور كجاست؟
    · چیزی نیست مادر جون، كمی حرفمون شده.
    · آخه برای چی؟
    · مهم نیست، خب چه خبرها؟ تعریف كنین.

    پدر گفت:

    · مثل اینكه خبرها اینجاست. دعوا سر چیه؟ شما مدتیه یا با هم قهرین، یا چشمهای تو اشكیه، یا اعصاب منصور خرابه، نكنه دعوا سر ماست.
    · نه والله بابا! این چه حرفیه؟ به خدا سر شما نیست.
    · پس سر چیه؟
    · نپرسین، چون خودمون هم هنوز نمی دونیم.
    · زن و شوهرها دعوا دارن دیگه رادمنش، خودمون عصری داشتیم با هم دعوا می كردیم یادت رفته. حرف رو عوض كن خواهش می كنم.
    · چشم خانم، هر چی شما بفرمایین.
    · شام خوردین مادر جون؟
    · آره عزیزم، ما یه ساعت پیش خوردیم. بابات گشنه بود، زود خوردیم.
    · منصور كجاست؟
    · بالاست. زد بشقاب رو شكست، مثل اینكه دستش بریده.

    مادر از جا پرید و گفت:

    · اوا خاك به سرم! چه بلایی سرش اومده؟

    منصور از توی پله ها گفت:

    · هیچی مادر، حالم خوبه. سلام. سلام پدر جان.
    · سلام پسرم! سلام منصور جان، دستت چی شده؟
    · عصبانی شدم، خواستم بكوبم رو میز، خورد تو بشقاب.
    · مثل اینكه ما بد موقعی مزاحم شدیم.
    · اختیار دارین. اتفاقا خوب موقعی اومدین. روحیه مون عوض می شه. خب، چه حال و خبر؟
    · خوبیم پسرم، اومدیم بگیم ما فردا می ریم مشهد، شما نمیایین؟
    · به به! زیارت چه عالی! خوش بگذره. اگه زودتر می دونستیم می اومدیم، ولی حالا نمی شه. چند تا قرداد دارم، گرفتارم.
    · ما هم یه دفعه تصمیم گرفتیم مادر. صبح رادمنش رفت برای ساعت هفت و نیم صبح فردا بلیط گرفت.
    · به سلامتی.
    · من هم باهاتون میام مادر جون، اگه پرواز كنسلی بود كه با هم می ریم، اگه نبود من عصرش میام. كدوم هتل جا رزرو كردین؟
    · هتل هما عزیزم. بیا خوش می گذره. منصور هم اگه كارهاش رو تمام كرد میاد. یه هفته می مونیم.
    · من و گیسو یه فرصت دیگه میاییم.
    · ولی من می رم.
    · كجا می ری؟ مادر و پدر دوتایی می خوان برن.
    · من اتاق جدا می گیرم. می خوام مدتی از این خونه دور باشم.
    · تو كنار خودمی، اخلاقت این شده، وای به حال اینكه دور بشی. بدون من جایی نمی ری.

    پدر گفت:

    · دخترم كنار شوهرت باشی بهتره، رضایت اون شرطه. منصور هم دلش به تو خوشه بابا.
    · باشه، مشهد نمیام، ولی توی این خونه هم نمی مونم.

    پدر گفت:

    · ای بابا من چی می گم،تو چی می گی، گیسو.
    · می بینین پدر جان، همین جوری لجبازی می كنه. هر چی دندون رو جیگر می ذارم بدتر می شه.

    به دست منصور اشاره كردم و گفتم:

    · آره، معلومه چقدر دندون رو جیگر می ذاری! مظلومیتت كاملا هویداست. بمیرم الهی.
    · یه ماهه دارم تحملت می كنم. خودت هم خوب می دونی.
    · خب تحمل نكن. مگه مجبوری زجر بكشی؟
    · صلوات بفرستین. شما چرا این طوری می كنین؟ قباحت داره. ما مثلا اومدیم دلمون باز شه.
    · خب رفتین خرید؟
    · آره دخترم، حالا بعد بیا ببین، سلیقه پدرته.
    · مباركتون باشه.

    و به خودش اشاره كردم و گفتم:

    · پدرم خوش سلیقه س دیگه.

    آن شب وقتی مادر و پدر خداحافظی می كردند، مادر جون گفت:

    · مواظب همدیگه باشین. منصور كاسه بشقابها رو شمردم، وای به احوالت چیزیش كم بشه!
    · حالا اومدیم و بشقاب از دست ثریا خانم افتاد. تقصیر من می ذارین مامان؟
    · ثریا دروغ نمی گه. ازش می پرسم. به اعصابت مسلط باش پسرم، جلو رادمنش خجالت می كشم.
    · صبح می برمتون فرودگاه مامان.
    · نه پسرم، ما ساعت شیش می ریم. مرتضی می بردمون.
    · پس مواظب هم باشین. انشاالله خوش بگذره. ما رو هم دعا كنین. در ضمن اونجا دعا كنید اخلاق گیسو مثل سابق بشه.

    منصور به اتاق خواب رفت. ده دقیقه بعد من رفتم لباس خوابم را برداشتم و از اتاق بیرون آمدم و به اتاق سابقم رفتم و همان جا خوابیدم. منصور هم اصلا اعتراضی نكرد، حسابی قهر بود. تا صبح دقیقه ای چشم برهم نگذاشتم. الناز لحظه ای از جلوی چشمم دور نمی شد، بالاخره زهر خودش را به من و گیتی ریخت. ساعت شش از پنجره دیدم كه پدر و مادر با مرتضی رفتند. آیت الكرسی بدرقه راهشان كردم.

    تا ساعت هفت و نیم فكر كردم و تصمیمم را گرفتم. دیگر زندگی زیر یك سقف در كنار منصور برام لذتبخش نبود كه هیچ، عذاب آور هم بود. به اتاق منصور رفتم. بیدار ولی هنوز در رختخواب بود. دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود و به سقف چشم دوخته بود. سلام نكردم. چمدانم را از داخل كمد بیرون آوردم و چند تا لباس و لوازم شخصی داخلش چیدم. منصور بلند شد نشست و گفت:

    · می خوای بری مشهد؟

    جواب ندادم. لباسهایم را عوض كردم و شناسنامه ام را از داخل كشو برداشتم و در كیفم گذاشتم. بعد رفتم حوله ام را آوردم و داخل چمدان گذاشتم. زیپ را بستم و گفتم:

    · ببخشین اگه براتون زن خوبی نبودم، مهندس متین.
    · تو داری چیكار می كنی؟
    · خداحافظی. دارم می رم خونه پدرم، منزل سابقش.

    بلند شد آمد دستش را روی چمدان گذاشت و گفت:

    · زده به سرت؟
    · آره خوشی زده زیر دلم. می رم تا تو راحت زندگی كنی و مجبور نشی اون دندونهات رو روی جیگر عاشقت بذاری. یه موقع خون میاد!
    · بین همه زن و شوهرها حرف پیش میاد.

    به دستش اشاره كردم و گفتم:

    · این طوری؟
    · مقصرش تو نبودی، خودم بودم.

    چمدان را بلند كردم.

    · یعنی انقدر از من بیزار شدی؟
    · ما برای هم مناسب نیستیم منصور، اصلاً ایراد از منه. ولم كن تو رو خدا.
    · من دوستت دارم گیسو، چرا نمی فهمی؟ چرا داری زندگیمون رو خراب می كنی؟ اگه می خوای به پات بیفتم، خوب می افتم، دیگه غروری برام نمونده.
    · چرا؟ چون با من ازدواج كردی؟
    · از وقتی گیتی عزیزم رو خاك كردم، غرورم رو خاك كردم. اون همه چیز بود، غرورم بود، زندگیم بود، تو هم خواهر اونی، پس برای من تو همونی، این رو بفهم.
    · تو منو به خاطر اون دوست داشتی.
    · من تو رو به خاطر خودت می خوام.
    · ولی من دیگه تو رو نمی خوام.
    · بی دلیل كه نمی شه. مگه زندگی لباس تنه؟
    · به خودت بگو.
    · والله كسی تو زندگی من نیست. اگه چیزی هم گفتم، اگه گفتم می رم زن می گیرم، از روی عصبانیت بود. گیسو قهر و لجبازی بیخودی نكن.
    · تعجب می كنم با داشتن اون همه خاطرخواه كه برات سر و دست می شكنن، به من التماس می كنی.
    · كدوم خاطرخواه؟ كی در انتظار منه؟ چرا پرت و بلا می گی گیسو؟
    · برو كنار منصور، الهه ناز تو كس دیگه س. راست می گن تا سه نشه بازی نش. براش قشنگ تر اهنگ بزن.

  5. #165
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    بازویم را گرفت و من را روی تخت انداخت و گفت:

    · فكر كردی نمی تونم نگهت دارم. دختر بی عقل؟

    · برو كنار منصور.
    · نمی رم. خودت رو بكشیف فحشم بدی، رهات نمی كنم.

    و شروع كرد به بوسه باران بدن من.

    · تو عزیز منی، تو عشق منی، وجود منی، لعنتی! اینو بفهم.

    هر چه می خواستم از دستش فرار كنم نمی توانستم. ماشاالله زوری داشت مثل فیل. جیغ كشیدم:

    · منصور من از تو بدم میاد، برو كنار، آزام نده.
    · گیسو چقدر فریاد می كشی. ثریا میاد بالا زشته.
    · بذار بیاد. ثریا خانم!

    دستش رو جلوی دهانم گرفت. به فشاری دستش رو برداشتم و فریاد كشیدم:

    · ثریا خانم! این داره منو می كشه. به دادم برس.

    منصور با یك دستش جلوی دهانم را گرفته بود و با دستش دیگرش باهام مبارزه می كرد، بعد دستش را از جلوی دهانم برداشت. ثریای بدبخت از جیغ و هوار من چند ضربه به در زد و گفت:

    · آقا تو رو خدا ولش كنین. از شما بعیده! شما كه دست بزن نداشتین.

    ثریا در را باز كرد و با ناراحتی گفت:

    · آقا به خاطر من ....

    ولی وقتی ما را دید گفت:

    · استغفرالله.

    و با خجالت و لبخند از اتاق بیرون رفت و در را بست.

    · بی حیا!
    · تقصیر توئه كه اپرا اجرا می كنی.
    · ولم كن لعنتی! آخه بزور چه فایده داره؟
    · فایده داره.

    آن قدر دست و پا زدم كه خسته شدم. یعنی از شما چه پنان در برابر جذابیت منصور كسی نمی توانست مقاومت كند. بنابراین تسلیم شدم، ولی احساسی نشان ندادم. در آخر مرا بوسید و گفت:

    · دیگه باهام آشتی كن. من بدم، پیرم، به درد تو نمی خورم، ولی تو نادیده بگیر. چی كار كنم؟ دوستت دارم.

    بلند شدم لباسم را مرتب كردم.

    · دیگه كه نمی خوای بری؟
    · مگه به خاطر این قهر كرده بودم؟
    · گفتم شاید شكستن غرورم دلت رو به رحم بیاره.
    · مگه نمی خوای بری شركت؟
    · تا از جانب تو مطمئن نشم، نه.
    · خیلی خب، من هستم، برو به كارت برس.
    · مگه تو نمیای؟
    · نه، می خوام بخوابم، دیشب نخوابیدم.
    · نری ها!

    و بلند شد سر و وضعش را مرتب كرد و گفت:

    · بریم صبحانه بخوریم.
    · من میل ندارم. اگه خوابم برد بیدارم نكن.
    · باشه بگیر بخواب عزیزم. پس خداحافظ.
    · خداحافظ.

    منصور رفت. شاید اگر ان موقع ها بود و به چشم خودم ندیده بودم كه به دیدن الناز رفته می گفتم:

    · آخیش! چقدر باگذشته! چقدر مهربونه! چقدر وابسته س!

    ولی آن لحظه هیچ كدام از این جملات را نگفتم. بر عكس فكرم رفت پیش فرهان و خوشبختیهایی كه در كنار او در انتظارم بود. وقتی منصور به اتاق آمد، خودم را به خواب زدم. ملحفه را رویم كشید، مرا بوسید و آرام گفت:

    · خانمم خسته شده، اعصابش ناراحت شده، قربونش برم الهی، چه ناز خوابیده! باید ببرمش مسافرت.

    و رفت. نیم ساعت بعد بلند شدم، آماده شدم. چمدانم را برداشتم و پایین آمدم. خجالت می كشیدم به چشمهای ثریا نگاه كنم.

    · سلام ثریا خانم.

    با لبخند معنی داری گفت:

    · سلام خانم.
    · ببخشین تو رو خدا. امروز زده بود به سرش. برای اینكه تركش نكنم، آبرومون رو برد.
    · عیب نداره. حالا فهمیدین چقدر دوستتون داره؟ ولی خودمونیم انقدر ترسیده بودم كه حد نداشت. فكر كردم واقعاً دارن شما رو خفه می كنن، نمی دونستم دارن با بوسه و قربون صدقه خفه تون می كنن، دور از جون.
    · كور خونده. من دارم می رم ثریا خانم، دیگه خسته شدم، می رم خونه پدرم.
    · ای بابا! این كارها چیه؟ ذوق و شوق آقا رو سركوب نكنین.
    · اون ذوق و شوقش واسه كس دیگه ایه. خداحافظ.
    · خانم جان، نرین تو رو خدا.
    · بمونم دعوا مرافعه می شه. چند روزی می رم آرامش بگیرم. شاید به قول منصور خسته شدم.
    · پس زود بیاین ها.
    · انشاالله. خدانگهدار

  6. #166
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت بیستم : : : :

    ماشین را روشن كردم و راه افتادم، به خانه كه رسیدم، آن قدر سرم درد می كرد و خسته بودم كه یك لباس راحتی پوشیدم ف سیم تلفن را از پریز كشیدم و خوابیدم. ساعت یك با صدای زنگ در از خواب پریدم. بلند شدم از پنجره نگاه كردم، منصور بود. رفتم در را باز كردم، وقتی آمد داخل گفت:

    · این بازیها چیه در آوردی، گیسو؟
    · بازی قایم باشك.

    · حاظر شو بریم خونه.
    · مریض نیستم كه صبح بیام اینجا بخوابم، ظهر بیام خونه.
    · اصلاً تو حرف حسابت چیه؟

    و در را بست.

    · من می خوام از تو جدا شم. شوخی هم نمی كنم، ناز هم نمی كنم، دعوا هم باهات ندارم. دوستانه با هم ازدواج كردیم، دوستانه هم جدا می شیم. هم واسه تو زن زیاده، هم برای من شوهر.
    · پس لطفاً دوستانه بگو كی زیر پات نشسته؟
    · عقلم، شعورم، غرورم.
    · اگه راست می گی ثابت كن.
    · منصور من انقدر تو رو دوست داشتم كه تا آخرین لحظه هم دعا می كردم اشباه كرده باشم، ولی متاسشفانه حقیقت داشت.
    · چی حقیقت داشت؟ چی دیدی؟
    · چیزی كه یك زن نمی تونه ببینه.
    · منو با كسی دیدی؟
    · منصور دیگه مهم نیست. حتی اگر اون مسئله حقیقت هم نداشته باشه، دیگه باهات زندگی نمی كنم. چون بهم دروغ گفتی.
    · چه دروغی گفتم؟ لعنتی.
    · لعنتی جد و .... استغفرالله ... برو منصورف حالم خوش نیست. اومدی زابه راهم كردی.

    منصور جلو آمد و مرا به دیوار تكیه داد و گفت:

    · اگه راست می گی بگو منو با كی دیدی؟
    · برو منصور حوصله ندارم. من فقط طلاق می خوام. نه به این دلیل كه بهم خیانت كردی. به این دلیل كه دیگه دوستت ندارم. ازت متنفرم. ای كاش همون موقع زن بهرام یا فرهان شده بودم. اونا شرفشون از تو بیشتره.

    منصور نامردی نكرد و چند سیلی پی در پی به صورتم زد. مرتب فریاد می كشید:

    · آره اونا از من شرفشون بیشتره. من بی شرفم؟ من پستم؟ من خائنم؟ فكر كردی تحملم چقدر كثافت؟ هر چی نازت رو می كشم گندتر می شی. دیگ از دستت خسته شدم! نمی خوای به درك! برو بمیر! برو طلاق بگیر! برو زن فرهان یا بهرام شو. اره دیگه من اخی شدم . ازم خسته شدی.

    و بی رحمانه به صورتم سلی می زد. دیوانه شده بود. شاید هفت سیلی به صورتم زد. صورتم بی حس شده بود. در اثر خونی كه از بینی و لبم جاری شده بود، به خودش آمد و كنار رفت. روی مبل نشست و سرش را میان دستهایش گرفت. خودش هم به نفس نفس افتاده بود.

    از روی میز دستمال كاغذی برداشتم و جلوی بینی ام گرفتم و روی مبل نشستم. سرم را به مبل تكیه دادم تا خونریزی بینی ام بند بیاید. نگاهی به من كرد و گفت:

    · بگو منو كجا دیدی؟ با كی دیدی؟ وگرنه همین جا می كشمت.
    · بكش راحتم كن. چرا معطلی نامرد؟

    بلند شد به طرفم حمله ور شد و گفت:

    · بگو وگرنه لهت می كنم. گیسو.
    · مگه دیروز بعدازظهر نرفته بودی خونه الناز؟

    جا خورد. كم كم عقب رفت و روی مبل نشست.

    از ساعت شیش تا هشت و ده دقیقه اونجا بودی و من توی ماشین بیرون منتظرت بودم. تو با الناز رابطه داری، می خوای باهاش ازدواج كنی. دیروز به خاطر قرار مدار رفته بودی اونجا.

    منصور مبهوت به من نگاه می كرد.

    · چرا ساكتی؟ دفاع كن. بگو نبودم. بگو چشمهام عوضی دیده.

    روی مبل نشست و گفت:

    · خب، بودم.
    · آفرین، پس اونجا مركز شهر نیست. خونه دوستت هم نیست. زن هم توی اون جمع دوستانه بوده، اونم سه نفر. حالا می خوای با دروغهایی كه تحویلم دادی، باور كنم بدون منظور اونجا رفتی.
    · خونه الناز رفته بودم، ولی نه برای خواستگاری و قرار مدار ازدواج.
    · پس برای چه كوفتی بدون مشورت با من رفته بودی اونجا؟ مگه نمی دونی از اونا بدم میاد؟ اون وقت آلاگارسون می كنی می ری دیدنش؟ ای تف به اون روت بیاد.
    · به خاطر كاری رفته بودم.
    · چه كاری؟ بگو.
    · نمی تونم بگم.
    · منصور، بلند شو از اینجا برو. من دیگه حرفی با تو ندارم. اگه تا حالا به نامردیت شك داشتم، امروز با این رفتار وحشیانه ت مطمئن شدم. برو از جلو چشمهام دور شو. من فردا می رم تقاضای طلاق می كنم. پدرم هم میل خودشه، فقط قضیه ما رو از اونها جدا كن. همین.
    · تو داری عجله می كنی گیسو، داری اشتباه می كنی. من الناز رو دوست ندارم.
    · ولی اون تو رو دوست داره.
    · گیسو زندگی مون رو خراب نكن. به خدا برای این چیزهایی كه تو گفتی اون جا نرفته بودم. ولی نمی تونم بگم چرا اون جا رفته بودم، چون ازم خواهش كردن چیزی نگم.
    · آره، به قولی كه به اونا دادی عمل كنی، بهتره.

    و فریاد كشیدم:

    · برو بیرون از این خونه.

    منصور بلند شد و با عصبانیت به سمت در رفت و گفت:

    · اگه شهامت داری برو تقاضای طلاق كن، مطمئن باش خیلی راحت امضا می كنم.
    · مطمئنم، خب، الناز بد تیكه ای نیست. از رادمنش ها استفاده كردی، دیگه حالا نوبت اونه.

    در را كوبید و رفت. تازه زدم زیر گریه. آن قدر فحش دادم كه خودم خسته شدم. بی رحم چقدر سیلی به صورتم زد.

    آن شب فقط منتظر بودم صبح شود بروم تقاضای طلاق بدهم. آن قدر از منصور بدم آمده بود كه به سه طلاقه هم راضی بودم. صبح به دادگاه خانواده رفتم كارهای مقدماتی را انجام دادم و به خانه برگشتم. حدود ساعت سه با فرهان تماس گرفتم.

    · سلام مهندس.
    · سلام گیسو خانم، معلوم هست كجایین؟
    · من منزل پدرم هستم، منزل سابقمون.
    · چرا اون جا؟
    · امروز رفتم تقاضای طلاق دادم. دیروز صبح منصور رو ترك كردم.
    · من دیدم مهندس امروز نیومد. پس ... چرا به این زودی؟
    · دیر هم شده.
    · مهندس چه كرد؟
    · هیچی، كمی التماس، كمی دعوا مرافعه، دیروز طهر هم اومد اینجا، منو به باد كتك گرفت و رفت.
    · بهش كه چیزی نگفتین؟
    · چرا گفتم كه خونه الناز دیدمت، می گه برای انجام كاری رفته بودم، ولی نمی تونم بگم چه كاری، چون بهشون قول دادم.
    · هنوز گیجم. باورم نمی شه تقاضای طلاق دادین. چه ضرب الاجلی!
    · پدر و مادر جون مسافرتن، تا اونا نیومده ن باید اقدام می كردم.
    · كمكی از دست من برمیاد؟
    · نه ممنونم. فقط فعلا موضوع پیش خودمون باشه. تو شركت صحبتی نكنین.
    · حتما. شماره منزل پدرتون همون شماره قبلیه؟
    · بله. قربان شما.
    · خدا نگهدار.

    بعدازظهر ثریا تماس گرفت، كلی نصیحتم كرد. خواهش كرد، التماس كرد، ولی به جایی نرسید

  7. #167
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    یك هفته گذشت و هیچ خبری از منصور نشد، فقط گاهی تلفن زنگ می خورد، برمی داشتم، قطع می كرد. می فهمیدم منصور است، ولی او هم روی دنده لجبازی افتاده بود. هنوز خبر نداشت تقاضای طلاق داده ام.

    یك روز بعدازظهر با صدای زنگ در، گوشی اف اف را برداشتم، پدر و مادر جون بودند. از دیدنشان خوشحال شدم. به استقبالشان رفتم. بعد از پذیرایی گفتم:


    · خب مشهد چه خبر بود؟ زیارتها قبول.
    · جاتون خالی بود دخترم، ولی همه رو از دل و دماغمون در آوردین. این چه بساطیه به پا كرده ین؟
    · شما خودتون رو ناراحت نكنین مادر جون، بین من و منصور اختلافی به وجود اومده كه زیاد ساده نیست و من دیگه نمی خوام باهاش زندگی كنم. به منصور هم گفتم، زندگی شما از ما جداست.

    پدر گفت:

    · من چه طور تو روی منصور نگاه كنم دختر؟ حرفها می زنی! می گه طلاق می خوای، راست می گه؟
    · آره، تقاضای طلاق دادم.

    مادر و پدر از جا پریدند.

    · تو چه كار كردی؟
    · هفته پیش رفتم دادگاه، تقاضای طلاق دادم. همین روزها باید احضاریه ش بیاد در خونه تون.
    · خیلی سر خود شدی گیسو1 این غلطها چیه؟ زن با كفن از خونه شوهرش بیرون میاد.
    · گیتی با كفن بیرون اومد بسه. اون مال قدیمهاست. من با یه آدم هوسباز زندگی نمی كنم. ببخشین مادر جون، ولی باید حقیقت رو بدونین.
    · منصور می گه منظور خاصی نبوده گیسو جان. البته قبول داره نباید بهت دروغ می گفته، ولی می گه از ترسم دروغ گفتم.
    · بهتون گفت اومد اینجا منو سیلی بارون كرد؟ صورتم پرخون شده بود. من دیگه نمی خوامش.
    · غلط كرد. ولی تو عصبانیت كه حلوا خیر نمی كنند مادرجون، خودت می دونی منصور چقدر دوستت داره.
    · من از شما جز خوبی ندیدم مادرجون، منو ببخشین، ولی تصمیمم رو گرفتم، دیگه توی اون خونه برنمی گردم. اصرارتون بی فایده س.

    پدر گفت:

    · خب منصور چرا نمی گه برای چی رفته اونجا؟ فكر نمی كنه زندگیش داره به هم می خوره؟ یعنی مردم مهم تر از زنش هستن خانم؟ یعنی چی؟
    · آدم خوش قولیه، سرش بره حرفش نمی ره. رادمنش، من چكار كنم؟

    به كنایه گفتم:

    · به منم قول داده بود از الناز دوری كنه مادرجون، اونا با هم سر و سر دارن.
    · اشتباه می كنی مادر. منصور همچین آدمی نیست، هرزه نیست، سوءتفاهم شده.
    · حالا اونا هیچی، من اصلا دیگه دوستش ندارم. با سیلی هایی كه به من زد، ورقه طلاق رو امضا كرد. اون همه خون از بینی و لب من اومد. بلند نشد یه دستمال بهم بده. منصور همچین آدمی بود؟ پس حق رو باید به من بدین.

    مادر نفس عمیقی كشید و گفت:

    · نمی دونم چی بگم؟ فقط اینو بدونین با این كارهاتون، زندگی من و رادمنش رو هم به هم می ریزین.
    · شما به ما كار نداشته باشین.

    پدر گفت:

    · مگه می شه، بچه جان؟!
    · حالا چایی تون رو میل كنین. حرف رو عوض كنیم بهتره.
    · اگه منصور عذرخواهی كنه و بگه چرا اون جا بوده، میای سر زندگیت عزیزم؟
    · نه مادرجون، دیگه نه. معذرت می خوام.

    مادر دو دستش را به علامت دیگه چقدر التماس كنم، باز كرد و به مبل تكیه داد.

    پدر گفت:

    · چاییت رو بخور مرجان جون، اینها خودشون آشتی می كنن. ناراحت نشو. چه ماه عسلی رفتیم! از شیرینی شكرك زد.
    · تو بمون اینجا رادمنش، من می رم خونه. تو مغز اینو شستشو بده، من مغز اونو، بلكه خدا بخواد زودتر آشتی كنن. اینم شده یه غصه روی دل ما.
    · نه مادرجون، من دوست دارم تنها باشم. خواهش می كنم.
    · بذار بمونم گیسو.
    · نه بابا، اگه لازم شد خودم خبرتون می كنم.
    · بابا بلند شو بریم سر خونه زندیگت. این بازیها چیه؟ طلاق چیه؟ از شما بعیده. منصور تو رو طلاق نمی ده.
    · چرا اتفاقا، خودش گفت اگه شهامت داری برو تقاضای طلاق بده، من راحت زیرش رو امضا می كنم. الان یه هفته س، نه زنگی زده، نه سری زده، پس بدونین اونم خسته شده. اون دلش جای دیگه س.

    پدر و مادر نتوانستند من را ببرند و رفتند. از اینكه وقتی بروند منصور می فهمد تقاضای طلاق دادم، احساس خوبی داشتم، دلم خنك می شد.

    فرهان گاهی با من تماس می گرفت. دروغ نباشد، من هم منتظر تماسش بودم، دلم به او گرم شده بود.

    روز بعد با زنگ تلفن گوشی را برداشتم. منصور بود.

    · سلام گیسو.
    · سلام .
    · خوبی؟
    · بد نیستم به لطف شما!

    مكث كرد.

    · كاری داشتی منصور؟

    دوباره كمی مكث كرد، بعد گفت:


    · می خوام خواهش كنم برگردی سر زندگیت. قبول دارم اشتباه كردم. ولی تو گذشت كن.
    · متاسفم منصور.
    · به خدا الناز رو دوست ندارم. به خدا قصد ازدواج با اونو ندارم. كی به تو این چرت و پرتها رو گفته؟
    · هیچ كس. این همه تو مواظب من بودی، یه مدت هم من تو رو زیر نظر گرفتم و خودم فهمیدم.
    · گیسو من دوستت دارم.
    · تو جای من بودی چیكار می كردی؟ اگه من همچین خطایی مرتكب شده بودم، باهام زندگی می كردی؟ مرد و مردونه جواب بده.
    · شاید تنبیهت می كردم. ولی طلاقت نمی دادم، چون بهت اطمینان دارم. حرفت رو باور می كردم. ولی تو حرف منو باور نمی كنی. هرچی می گم قضیه چیز دیگه ای بوده، قبول نمی كنی.
    · اصلا گیریم تو رفتی اون جا، موضوعی رو حل كنی كه مربوط به خودت نبوده، بهم دروغ كه گفتی، با مشت زدی تو بشقاب و با سیلی زدی تو صورت من. اینهاست كه نمی ذاره باهات ادامه بدم. منم تو رو خیلی دوست داشتم، خیلی زیاد، ولی تو همه چیز رو خراب كردی.
    · برگرد گیسو، خواهش می كنم. من بدون تو نمی تونم زندگی كنم. حاضرم هر تنبیهی رو بپذیرم.
    · تنبیه تو فقط اینه كه پای ورقه طلاق رو امضا كنی.
    · گیسو، دیوونگی نكن.
    · كاری نداری منصور؟
    · درست تصمیم بگیر. نمی خوام تهدیدت كنم، ولی اگه پام رو تو دادگاه بذارم، دیگه همه چیز تمومه ها، گیسو!
    · حتما بذار. خدا نگهدار.

    و گوشی را گذاشتم.

    از لحن ملتمسانه منصور با غمی كه در صدایش بود گریه ام گرفت. چرا كار ما به اینجا كشید؟ قابل تصور نبود.

    دو هفته گذشت. پدر و مادر خیلی سعی كردند ما را آشتی بدهند، اما نتوانستند. پای عموی منصور هم وسط كشیده شد، ولی بی فایده بود.

    یك ماه بعد، دادگاه ما تشكیل می شد و من بی صبرانه منتظر آن روز بودم. طاهره خانم و آقا كریم و نسرین خیلی نصیحتم كردند، ولی بی نتیجه بود. پدر هم دیگر از دستم عصبانی شده بود و قهر كرده بود. می گفت گذشت رو از مادرت یاد نگرفتی. بچه من نیستی و از این حرفها.

    بیشتر از بیست روز بود كه منصور را ترك كرده بودم. وضع و حالم عوض شده بود. حالت تهوع داشتم. با دیدن علامت های بارداری وحشت كردم. بعد از آزمایش فهمیدم تصورم درست بوده و باردارم. حالت مرگ به من دست داد. منصور را لعنت می كردم كه آن روز وحشیانه و به زور در من آویخته بود.

    حق داشت كه می گفت: « فكر كردی نمی تونم نگهت دارم؟ » من را پابند كرده بود. كارم شده بود گریه. نمی دانستم باید چكار كنم. جریان را به احدی نگفتم. به چند پزشك مراجعه كردم تا سقط كنم. دو نفر از آنها قبول نكردند، ولی یكی پذیرفت و برای دو روز بعد به من وقت داد.

    با وجدانم در جنگ بودم. نه دلم راضی می شد بچه ام را با دست خودم بكشم، نه دلم راضی می شد بی پدر یا بی مادر بزرگ شود. تازه با این وضع، تا نه ماه دیگر هم نمی توانستم طلاق بگیرم و این از همه دردآورتر بود. دلم می خواست زودتر تكلیفم روشن شود. یعنی با وعده های فرهان قصر طلایی خودم را روی خرابه زندگی منصور ساخته بودم و برای رسیدن به آن روزشماری می كردم و شدیدا عجله داشتم.

    بلاخره تصمیم گرفتم بچه را بدبخت نكنم و او را سقط كنم تا از این زندگی نكبتی راحت شود. فقط قبل از اینه به اتاق عمل بروم، باید كارهایی را انجام می دادم. چون معلوم نبود زنده از اتاق بیرون بیایم، باید یك نفر می دانست من چرا اینكار را می كنم و در كجا.

  8. #168
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت بیست و یکم : : : : :

    اگر می مردم و می فهمیدند كه سقط جنین كرده ام، برایم هزار حرف در می آوردند. آن وقت كجا بودم كه ثابت كنم بچه از منصور بوده. این بود كه اول وصیت خودم را نوشتم و روی میز گذاشتم، بعد به دیدن فرهان رفتم.

    · خب چه خبرها؟ خیلی خوش اومدین.
    · ممنونم. خبر كه زیاد دارم، فقط نمی دونم اول كدوم رو بگم.

    · راحت باشین.
    · می دونین مهندس، من سه چهار روزه متوجه شده م باردارم.

    بهت زده به من خیره شد.

    · حالا كه نمی خوام با منصور ادامه بدم، تصمیم گرفتم سقط جنین كنم. فردا صبح وقت دارم. به شما گفتم، كه اقلاً یه نفر بدونه كه بچه مال منصوره. شاید مردم، دوست ندارم پشت سرم تف و لعنت باشه.
    · شما نباید این كار رو بكنین. قتل نفس گناهه.
    · هنوز زیر یه ماهه س و حوصله ندارم نه ماه دیگه طلاق به تعویق بیفته. می خوام زودتر همه چی تموم بشه.
    · خب اگه می خواین طلاق بگیرین بگیرین، ولی بچه رو سقط نكنین. من اون بچه رو مثل بچه خودم دوست دارم، یا می تونیم بدیم به پدرش.
    · من تصمیمم رو گرفتم مهندس، فقط یه موضوع دیگه ... نمی دونم چطور بگم، ولی می خوام بدونم چرا با منصور این كار رو كردین؟
    · كدوم كار رو؟
    · دست بردن تو حسابها، تقاضای بی دلیل چك، جعا امضا، چرا؟

    خشكش زد.

    · این چه حرفیه گیسو خانم؟ من سالهاست با منصور رفیقم و دارم بهش خدمت می كنم.
    · ببینید مهندس اگه باهام صادق نباشین، منم صرف نظر می كنم. اینو جدی می گم. من همه چیز رو می دونم. اگه خدا بهم شانش نداده، الحمدالله هوش و ذكاوت بی نظیری داده. من از شما مدرك دارم. قصد هم ندارم به منصور چیزی بگم، فقط می خوام بدونم چرا؟

    سرش را پایین انداخت. كمی سكوت كرد بعد گفت:

    · حق با شماست. اما به خدا خیلی دلم از منصور گرفته. اون دو بار به من خنجر زد. روی هر كس دست گذاشتم، صاحبش شد. گیتی رو تونستم فراموش كنم، شما رو نتونستم. یك سال و اندی به امید شما از خواب بیدار شدم، به خواب رفتم. باهاتون زندگی كردم. هر چی به منصور می گفتم پس چی شد؟ به گیسو گفتی؟ می گفت: اره گفتم، قبول نمی كنه. انقدر به منصور اطمینان داشتم كه باور می كردم، ولی نمی دونستم دروغ می گه. شما خودتون رو جای من بذارین. با كسی اینطور « و كف دستش را نشان داد» صادق و صاف باشین و اون این طور عشقتون رو بدزده، اونم نه یه بار، دو بار! فقط خواستم یه جوری تلافی كنم. خودتون می دونین من آدم بی وجدان و بی ایمانی نیستم، اما باید بهش می فهموندم منم زرنگی و سیاست دارم. تصمیم گرفتم ازش بدزدم، موفق هم شدم. الان مبلغ زیادی ازش دزدیده م و همه رو به حسابی كه براش باز كردم ریختم. فقط می خواستم یه روزی اون دفترچه حساب رو جلوش بذارم و بهش بگم، اگه می خواستم سرت كلاه بذارم، می تونستم. من چشمداشتی به مال منصور ندارم. الحمدالله بی نیازم. هم خودم زحمت كشیدم، هم پدر ثروتمندی داشتم كه بی اندازه برام ارث گذاشته. پس قبول كنین اون پول رو برای خودم نمی خواستم. به روح مادر و پدرم قسم، به جون شما كه خیلی دوستتون دارم قسم، من دزد نیستم. ولی اعتراف می كنم كه به شما نظر دارم، یعنی به مال منصور نظر ندارم، ولی به ناموسش دارم، چون شما اول ناموس خودم بودین. بهم حق بدین گیسو خانم. می دونم خلاف كردم، ولی اقلاً دلم خنك شد. حالا هم ازتون معذرت می خوام. الان می رم دفترچه حسابش رو براتون میارم

  9. #169
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    بلند شد به طبقه بالا رفت. انگار با پتك زدند توی سرم. باورم نمی شد فرهان چنین آدمی شده باشد. خدا می داند چقدر به او فشار آمده كه دست به چنین كاری زده بود. خب البته با تصوراتی كه او كرده بود، حق داشت. وقتی با دفترچه حساب پس انداز برگشت، آن را به من داد و گفت:
    · اینو بهش بدین.

    · خودتون بهش بدین، من با اون كاری ندارم.
    · روم نمی شه. من هنوز منصور رو دوست دارم. به خدا فقط ازش گله مندم. نمی خوام رابطمون به هم بخوره.
    · منصور هم شما رو خیلی دوست دارهف باور كنید شما دچار سوء تفاهم شدین. منصور منو نمی خواست، من منصور رو دوست داشتم. وقتی بهش گفتم، گفت اول به خاطر گیتی، دوم به خاطر فرهان، نمی تونم باهات ازدواج كنم. دوست ندارم فكر كنه زرنگ بازی در میارم، تو حق فرهانی. خیلی هم از شما تعریف كرد. بعد به همین علت از خونه ش اومدم بیرون. چون می گفت نمی تونیم با هم ازدواج كنیم. ولی عشق منصور راه قلبم را بسته بود. هسچ كس رو نمی تونستم دوست داشته باشم. این بود كه وقتی منصور منو برای شما خواستگاری كرد، رد كردم. بعد بهرام اومد وسط و بقیه ماجراها كه می دونین.
    · واقعاً این طوری بود.
    · بله، به خدا قسم.
    · پس من شیش ماهه در اشتباهم. خدایا منو ببخش! چه اشتباهی كردم!

    و سرش را میان دستهایش گرفت.

    · من به منصور نمی گم ازش دزدی كردین. مطمئن باشید، فقط چون شرفم رو گرو گذاشتم كه این پول رو براش زنده كنم، پول رو بهش پس می دم. می گم طرف اومده پولها رو داده به فرهان، اونم به خواهش من برات حساب جدا باز كرده.
    · ازتون ممنونم. شما زن بزرگواری هستین. همیشه به منصور غبطه خوردم.
    · اگه با چشمهای خودم منصور رو خونه الناز اینها ندیده بودمف فكر می كردم این بساط هم حقه بازی بوده و قصد تلافی داشتین مهندس.

    سكوت كرد و بعد گفت:

    · به بچه كاری نداشته باش گیسو، خواهش می كنم.
    · بچه بدون پدر و مادر، به دنیا نیاد راحت تره.
    · من به منصور می گم.
    · اون وقت منم می گم.
    · گیسو، عاقل باش تو مادری، چقدر بی رحمی!
    · این كار لازمه، فرهان.
    · نمی دونم چی بگم. اقلاً چند روز صبر كن.
    · من از منصور جدا می شم، هیچ شكی ندارم. حالا شما چرا حرص می خوری؟ شما كه باید خوشحال بشی.
    · من راضی به مرگ بچه نیستم. تو رو دوست دارم گیسو، اما قاتل نیستم. دوست ندارم این دنیا كامروا باشم و ان دنیا در عذاب.
    · به شما ربطی نداره، شما منو متوجه كردی، حالا خودمم تصمیم می گیرم.

    فرهان كلافه بود، بعد گفت:

    · میوه بخور، گیسو جان.
    · ممنونم. زحمت رو كم می كنم. فقط خواهش می كنم برای منصور رفیق خوبی باشین. اون شما رو مثل برادر خودش می دونه. منصور خیلی تنهاست. اگه برای من همسر با وفایی نبود، برای شما دوست و برادر خوبیه، مطمئن باشین منصور آدمی نیست كه سرش كلاه بره. اما با اطمینانی كه به شما داره باور نمی كنه كه مسبب همه بدبختیهای مالیش شمایید. از این جریان هم به كسی چیزی نگین.

    و به شكمم اشاره كردم.

    · ماشین دارین؟
    · آره ماشین منصور هنوز پیش منه، هر موقع جدا شدم بهش پس می دم. هنوز زنشم.
    · اون حاضره دار و ندارش رو بده. ولی شما رو از دست نده.
    · منم حاضرم بچه م رو از بین ببرم، ولی با اون زندگی نكنم.
    · نمی خوای در مورد منصور تحقیق بیشتری كنی؟ شاید سوءتفاهم بوده.
    · مگه شما نمی گی با المیرا در ارتباطی؟ مگه نمی گی المیرا گفته الناز و منصور با هم رابطه دارن؟ پس جای شكی باقی نمونده.

    سكوت كرد.

    · چیزی می خواین بگین مهندس؟
    · آره یعنی نه، خواستم بگم، عجله نكنید.

    به خانه آمدم. باز حالم بد شد. یاد گیتی افتادم كه چه ویاری بدی داشت و چقدر زجر كشید. كلی اشك ریختم كه هر دو فدای یك نامرد شدیم. چه قسمتی ما داشتیم. این همه آدم حسابی دور و برمان بود، مثل ندید بدیدها چسبیدیم به این رذل هوسباز، كه حالا به دنبال الناز رفته بود.

    آن شب نمی دانم از هیجان بود، ترس و اضطراب عمل بود، یا عذاب وجدان بود كه خیلی دیر خوابم برد. وقتی هم خوابیدیم آن قدر خوابهای پریشان دیدم كه با جیغ و داد از خواب پریدم. هر چه فكر كردم به یاد بیاورم چه خوابی دیده ام، موفق نشدم. سر صبحانه انگار جرقه ای به مغزم خورد و یك چیزهایی یادم آمد. خواب دیدم گیتی در یك بیابان وحشتناك می دود. كفشهایش از پایش درآمده بود و پریشان حال بود. هرچه صداش می زدم، به من اهمیت نمی داد. آخر به او رسیدم و گفتم:

    · تو چته؟ چرا اینقدر پریشونی؟

    نگاه غضبناكی به من كرد و گفت:

    · این طوری می خواستی جای منو برای منصور پركنی، عوضی احمق؟

    گفتم:

    · حرف دهنت رو بفهم. شوهر تو آدم نیست. من و تو فدای یه حیوون شدیم.
    · ولم كن. می خوام برم پیش بچه هام. ولم كن، بی وجدان.

    و از من دور شد.

    با جیغهایی كه می كشیدم و گیتی را صدا می زدم، از خواب پریدم. از چای خوردن دست كشیدم. دیگر اشتها نداشتم. بچه های گیتی؟ گیتی كه فقط یه بچه داشت. نكنه من دارم اشتباه می كنم. ولی نه، خودم منصور رو دیدم. خودش گفت اونجا بودم، ولی چرا؟ نمی دونم. در هر صورت دوبار زیر قولش زده، اول اینكه رفته پیش الناز، دوم اینكه كتكم زده. خواب زن چپه، گیتی واسه من ناراحته، برای بچه من كه می خوام از بین ببرمش

  10. #170
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    بلند شدم میز را جمع كنم كه صدای زنگ در را شنیدم.

    · كیه؟

    · گیسو خانم، منم فرهان. اگه ممكنه، بیاین بریم دوری بزنیم، باهاتون كار دارم.

    · خب بیاین بالا.
    · نه، شما بیاین بهتره.

    سریع حاضر شدم و پایین رفتم. فرهان داخل ماشین منتظر بود. سوار شدم.

    · سلام.
    · سلام. چه خبر شده مهندس؟
    · توی راه براتون می گم.
    · می خواین منو كجا ببرین؟
    · هیج جا. دوری می زنیم و برمی گردیم.

    پنج دقیقه بعد در كوچه خلوتی نگه داشت. ماشین را خاموش كرد و گفت:

    · من باید حقیقتی رو بگم، البته خواهش می كنم عصبانی نشو و خوب گوش كن.

    دل توی دلم نبود. داشتم از هیجان می مردم. قلبم تند تند می زد.

    · منصور رو ... چطور بگم ... منصور رو من فرستاده بودم خونه الناز.
    · تو؟!!
    · می دونی، الناز مرتب پاپی ام می شد كه باهاش ازدواج كنم. اول المیرا منو دوست داشت، ولی گویا یكی بهتر پیدا كرده، حالا الناز مثل كنه شده، هی مادرش رو می فرستاد خونه من خواستگاری. من الناز رو دوست ندارم. روم نشد مستقیما به مادرش بگم نمی خوامش. این بود كه از منصور خواهش كردم واسطه بشه و بره بهشون بگه. منصور قبول نمی كرد. می گفت اگه گیسو بفهمه من پام رو گذاشتم توی خونه اونا. بیچاره م می كنه. التماسش كردم تا قبول كرد تلفن كنه. ولی چون هنوز تو رو دوست داشتم، باید ضربه محكمی هم به منصور می زدم. ازش خواستم حضورا بره و هیچ چیز در این مورد به كسی نگه، تا هم آبروی الناز حفظ بشه، هم نقشه م عملی بشه. بالاخره قبول كرد. منم بهترین فرصت رو برای فریب تو و اثبات حرفم پیدا كردم. منصور به تو وفاداره، انقدر كه فكرش رو نمی كنی. بی حد و اندازه دوستت داره. وقتی چند روز پیش باهام درد دل می كرد. گریه كرد. می گفت نمی دونم بعد از گیسو چطور زندگی كنم؟ ولی انقدر دوستش دارم كه حاضر نیستم در كنار من عذاب بكشه. طلاقش می دم، شاید یكی رو پیدا كرد كه بهتر از من باشه. می دونی به خاطر سیلی هایی كه به تو زده، كف دستش رو با سیگار سوزونده؟ درست هفت تا سوختگی. من خریت كردم، ولی دوستت داشتم گیسو، منو ببخش. من با همه بدیهام حاضر نیستم یه بچه رو این وسط قربونی كنم. تو رو خدا بزن تو صورتم. بهم ناسزا بگو، ولی برو آشتی كن. این بچه رو نابود نكن. منصور چشم به راهته. می خواستم برم همه چیز رو به منصور بگم، ولی جرات نكردم. دیروز بهم می گفت یه روزی تلافی می كنم، چون بهت گفتم منو نفرست خونه الناز. زندگیم به هم می خوره، حالا چطور جرات كنم برم بهش بگم، داشتم زنت رو صاحب می شدم.

    اشك از دیدگانم جاری بود. به چشمهای فرهان خیره شده بودم. وقتی صحبتهایش تمام شد، تا مدتی مبهوت بودم. بالاخره گفتم:

    · تو چیكار كردی؟ نامرد! عوضی! بی شعور! من دیگه چطور به روی منصور نگاه كنم؟ تو آبروی خونواده ما رو بردی. تو نابودمون كردی فرهان! تو ایمان نداری! تو وجدان نداری!

    و بلند بلند گریستم.

    · گیسو آروم باش.
    · چطور آروم باشم؟ تقاضای طلاق ندادم كه دادم! به منصور تهمت نزدم كه زدم! تو روش نایستادم كه ایستادم! به الناز تهمت نزدم كه زدم! عشقم تبدیل به نفرت نشد كه شد! قاتل بچه خودم هم كه داشتم می شدم. لعنتی! این چه نقشه كثیفی بود فرهان؟ نگفتی شاید منصور دوباره خودكشی كنه، نگفتی باعث مرگ ما می شی؟
    · عشق تو كورم كرده بود و انتقام خرم.

    عصبانی در ماشین را باز كردم.

    · كجا می ری؟ قبرستون.
    · بیا بریم پیش منصور. من همه چیز رو بهش می گم.
    · می خوای بكشدت؟ یا می خوای اخراجت كنه؟ اون دیگه به احدی اعتماد نمی كنه.
    · پس چی كار كنم تا منو ببخشی؟
    · برو آدم شو.

    از ماشین پیاده شدم. دنبالم آمد و گفت:

    · پس نمی ری بیمارستان؟ خیالم راحت باشه.
    · می پرستمش، هم خودش رو، هم بچه اش رو.
    · بیا بالا، برسونمت.
    · لازم نكرده.
    · گیسو، من شرمنده م.
    · نری به منصور چیزی بگی، تا یه خاكی به سرم بكنم.

    پیاده تا سر خیابان آمدم و از آنجا یك ماشین دربست و به خانه آمدم. مثل مرده ها روی مبل افتادم و به افكار و رفتار زشت خودم اندیشیدم. بیخود نبود گیتی توی خواب به من گفت احمق. چقدر ساده بودم! چطور گول فرهان رو خوردم. چطور داشتم به شوهر نازنینم خیانت می كردم. چطور توی روی منصور نگاه كنم؟ این زندگی دیگه پرده حرمتش پاره شده.

    منصور دیگه مثل سابق دوستم نداره. هر چقدر هم بهش محبت كنم، جای كارهای زشتم رو نمی گیره. به ساعت نگاه كردم، یك ربع به دوازده بود. یك ساعت بود كه داشتم اشك می ریختم. وقتی یادم می افتاد تا چند ساعت دیگر قاتل بچه ام می شدم، از خودم بدم می آمد و وقتی یادم می افتاد كه چطور فرهان را به جای منصور در دلم جا داده بودم، از خودم بیزار می شدم. دیگر راه برگشتی برایم نبود.

    بی اختیار بلند شدم و به حمام رفتم. مرگ برایم از همه چیز بهتر بود. از زیر بار این همه خجالت و عذاب وجدان راحت می شدم. این بچه چنین مادری نداشته باشد، بهتر است. تیغ را برداشتم، بعد یادم افتاد باید نوشته ای به جا بگذارم. به اتاق برگشتم. روی كاغذ چنین نوشتم:

    · منصور جان دوستت دارم. من اشتباه كردم، ولی دیگه روی برگشت ندارم. مثل اینكه قسمت نیست از خانواده رادمنش بچه داشته باشی. همراه فرزندت ازت خداحافظی می كنم. این دفترچه حساب پس انداز متعلق به توئه. بالاخره تونستم پولهای برباد رفته شركت رو با كمك فرهان برات زنده كنم. به جای دو دانگ كارخونه رو به نامم كنی، مقدار كمی از این پولها رو برام خیرات كن، بلكه خدا از گناهم بگذره. دل كندن از تو برام سخته، ولی خجالتش بدتره. از قول من از پدرم و مادرجون خداحافظی كن و حلالیت بخواه. برای فرهان دوست خوبی باش، چون برات دوست خوبیه. اون همه چیز رو برام گفت. من شرمنده م.

    قربونت گیسو و فرزندت

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •