قسمت دهم : : : :
با لبخند از منزل خارج شدم .بسم اللهي گفتم و راهي شدم .بمنزل متين كع رسيدم، تو پله ها مهندس را ديدم كه پايين مي آمد ، كت وشلوار كرم ، پيراهن قهوه اي وكراوات شيري قهوه اي، كيفش را به آن دستش داد
سلام مهندس صبح بخير
سلام خانم رادمنش ، صبح شما هم بخير
و تغيير مسير داد و با من بالا آمد
مادرم صبحونه خوردن ولي داروهاشون رو شما بدين
حالا شدين فرزند صالح .البته اگه ايشون رو بوسيده باشين كه ديگه جاتون تو بهشته.
سري تكان داد ولبخند زد وگفت: پس حتما جام طبقه اول بهشته ، چون ايشون رو بوسيدم ، هم با هم صبحونه خورديم
خيلي عاليه خوشحالم كردين .ديشب خوش گذشت؟
جدا جاتون خالي بود .اونجا يادتون بودم
نگاهي با خجالت به او انداختم و تشكر كردم .در زذيم ووارد اتاق مادر شديم
سلام مادر جون .صبحتون بخير
با لبخند و نگاه عميقي از من پذيرايي كرد .جلو رفتم او را بوسيدم .او هم مرا بوسيد
اين يكي دو روز اينجا بوسه بارون شده
با خنده گفتم : مگه بده مهندس؟
نه خانم كاش همه بارونها ، بارون بوسه باشه ، نه بدبختي . با من كاري ندارين؟
نه بفرمايين
خداحافظ
خدانگهدار
مادر لبخند زد.
خب مادرجون حالتون چطوره؟ اجازه بدين كمي پنجره رو باز كنم كه هواي خوب بيرون رو تنفس كنين
داروهاي مادر را دادم، پنجره را بستم و بعد خواندن كتاب را از سر گرفتيم صفورا آمد ملحفه ها را عوض كرد و رفت
يكساعت بعد به مادر گفتم : مادرجون ؟ نگاهم كرد
شما رنگ مو تو منزل دارين؟
مادر بلند شد بطرف كشو ميز توالتش رفت و با دو سه تا جعبه رنگ مو برگشت
چه عالي!قهوه ايه. اين رنگها رو خيلي وقته دارين؟
دو انگشتش را به من نشان داد
دو ساله؟ شايد فاسد شده باشن. ولي فكر نمي كنم .حالا امتحان مي كنيم اگه رنگ نگرفت مي ريم مي خريم .
مادر هنوز نمي دانست من رنگ مو را براي كي ميخواهم
گفتم: ميخوام موهاي شما رو رنگ كنم
مثل اينكه بدش نيامد. اجازه مي دين؟
لبخند رضايت بر لبانش نشست .پس من برم از ثريا خانم پلاستيك بگيرم و بيام .
پايين كه رفتم ديدم دو نفر براي رنگ كردن در و پنجره ها آمده اند و ميخواهند كار را شروع كنند .با خودم گفتم امروز همه رنگ كاري دارند .وقتي برگشتم مادر يك كيسه روي ميز گذاشته بود. آنرا باز كردم .لوازم كامل رنگ مو در آن بود، كلاه، فرچه، اكسيدان وشانه هاي مختلف
خلاصه موهاي مادر را رنگ كردم .صفورا و محبوبه و ثريا هم آمده بودند تماشا ميكردند .انگار آرايشگاه باز كرده بودم .گفتم: اگه خواستين من حاضرم موهاي شما رو هم رنگ كنم ، بي تعارف مي گم
تشكر كردند
مادر سرش را شست وخشك كرد .موهايش را سشوار كشيدم رنگ قشنگي از آب در آمده بود. قهوه اي طلايي متوسط.خودش خيلي خوشش آمده بود ومرتب به موهايش دست مي كشيد و در آينه خودش را تماشا ميكرد .معلوم بود در اين زمينه حرفه اي است. لباسش را هم عوض كرد.كمي رژ و ريمل براي مادر زدم و حسابي ترگل ورگل شد ثريا آمد وگفت: به به،ماشاءا....! خانم شد مثل همون موقع ها .دستتون درد نكنه گيتي خانم
خواهش ميكنم من كاري نكردم .مادرجون خودش زيباست
ناهار رو بياريم؟
نه ثريا خانم.صبر مي كنيم آقاي مهندس هم تشريف بيارن.
به اتاقم رفتم ، كمي وضعم را مرتب كردم و تا صداي بوق ماشين مهندس را شنيدم به اتاق خانم متين رفتم تا با هم برويم پايين .دلم ميخواست ببينم عكس العمل مهندس نسبت به مادرش چيست .از پله ها پايين رفتيم و در سالن نشيمن روي مبل نشستيم .مادر پشتش به در ورودي سالن بود مهندس وارد سالن شد .جلو رفتم و سلام كردم :سلام مهندس خسته نباشين
سلام خانم ممنونم بعد وقتي خانمي را ديد كه موهاي قهوه اس طلايي بلند و سشوار كشيده اي داشت ، آهسته پرسيد: مهمون داريم؟
مهمون كه نيستن ، صاحبخونه اند
به مادر سپرده بودم كه برنگردد و نگاه نكند تا كمي سربه سر پسرش بگذاريم . مهندس با تعجب جلو رفت .
كنار خانم متين كه رسيد گفت : سلام خانم .
مادرجون برگشت و به مهندس نگاه كرد و لبخند زد و سرش را براي جواب تكان داد. قيافه متين ديدني بود . من و ثريا از خنده غش كرده بوديم .كم كم قيافه بهت زده اش خندان شد و گفت : ماشاءا....!مامان شمايين؟ من فكر كردم مهمون داريم ، خيلي قشنگ شدين، چقدر فرق كردين . شماها هم كه به ريش من ساده مي خندين .خانم رادمنش، جدا خيلي شيطونيد .
با لبخند بطرف آنها آمدم و روي مبل نشستم .مهندس هم روي مبل نشست وگفت: درست مثل اون موقع ها شدين مامان .حتما اين هنر خانم رادمنشه
اختيار داريت
خيلي ممنون ، آرايشگر ماهري هستين
مادرجون خودشون زيبا هستن
نه، مثل اينكه واقعا مي خواين ما رو به اصلمون برگردونين
انشاءا....
من برم دست و صورتم رو بشورم .لباسهام رو عوض كنم ، بيام ناهار بخورم كه خيلي گرسنه هستم
بله، عجله كنين، چون ما هم خيلي گرسنه ايم مهندس
شما هم غذا نخوردين؟
نخير، منتظر شما بوديم
ممنونم الان ميام
مشغول صرف غذا بوديم كه به من گفت: رنگ پليورتون خيلي قشنگه ، خانم رادمنش.
چشماتون قشنگ مي بينه
به درد اتاق من ميخوره
زديم زير خنده پرسيد: خودتون موهاتون رو بافتين؟
گاهي اوقات آرايشگرها هم نياز به آرايشگر دارن، مهندس
آرايشگر شما كي بوده كه انقدر ماهر بوده؟
هم سلوليم ، گيسو
بهتون مياد، بزنم به تخته كه چشم نخورين
ممنونم
حالا تا چند روزي بوي رنگ مياد .وامصيبتا!
عوضش قشنگ و تميز ميشه .درو پنجره هاي سفيد اين خونه رو دلبازتر مي كنه.
بله همينطوره
غذا را صرف كرديم و كمي در سالن نشستيم و بعد براي استراحت به اتقهايمان رفتيم . عصر كه مهندس بيرون رفت ، كاست شادي را داخل ضبط صوت گذاشتم .خودم كه رقصم گرفته بود ، خانم متين را نمي دانم . ولي افسوس كه خجالت مي كشيدم بلند شوم برقصم .ثريا خانم وارد سالن شد تا بساط پذيرايي را جمع كند كه گفت: آخيش خانم، خدا خيرتون بده ! دلشادمون كردين مدتهاست تو اين خونه از اين آهنگها نشنيديم
بهتر ديدم يقه ثريا خانم را بگيرم ، گفتم: پس خواهش ميكنم كمي برامون برقصين
اوا، خدامرگم بده ! من با اين سن وسال برقصم
مگه چه عيبي داره؟
شما خودتون بلند شين برقصين ، ما فيض ببريم
با اينكه خيلي دلم مي خواست گفتم: اول شما، حق تقدم با بزرگترهاست
رقص ما جوونهاست، گيتي خانم بلند شين
صداي شاد موسيقي محبوبه خانم را هم به سالن كشيد
محبوبه خانم افتخار بدين
من؟اوا! خاك عالم! و با دست تو صورتش زد
بيايين وسط، آهنگ تموم شد
من بلد نيستم
مگه مي شه كسي رقص بلد نباشه
آخه جلو خانم خوب نيست
ايشون ناراحت نمي شن. مگه نه مادرجون؟
مادر با لبخند سر تكان داد و با دست به محبوبه تعارف كرد كه وسط بيايد .بالاخره محبوبه خانم وسط آمد. حالا بايد يكي را پيدا ميكرديم كه خانم را بنشاند .ثريا وصفورا را هم رقصيدند .كم كم خودم هم بلند شدم و رقصيدم و مادر را هم بلند كردم .آرام و زيبا مي رقصيد .خلاصه ساعت شادي را ترتيب داديم و روحيه ما عوض شد كه ناگهان مهندس وارد شد و با تعجب به ما چشم دوخت .از خجالت مرديم و زنده شديم .آنقدر صداي ضبط صوت را بلند كرده بوديم كه صداي ماشينش را نشنيديم . اصلا فكر نميكردم به اين زودي برگردد.مهندس با لبخند به يك يك ما نگاه ميكرد كه حالا هركدام گوشه اي ايستاده بوديم .نمي دانم از شدت فعاليت بود يا خجالت كه آنقدر سرخ شده بودند وعرق كرده بودند .خيلي خودم را كنترل كردم كه نخندم ، ولي نتوانستم .مادرجون آرام وخونسرد رفت روي صندلي نشست .من هم خواستم بروم بالا كه گفت: ادامه بدين چرا متوقف كردين؟ به او قشنگي داشتين مي رقصيدين ، خانم رادمنش!
يه ساعتي بود مي رقصيديم .ديگه كافيه مهندس .ببخشيد با اجازه و با لبخند بالا رفتم تا چند پله با نگاهش مرا بدرقه كرد شنيدم به مادر مي گفت: كاش قايم مي شدم .برم به آقا نبي بگم كلاهش رو بذاره بالاتر . و زد زير خنده
يك ساعت بعد شام را صرف كرديم و آخرشب هم دوباره با مرتضي بمنزل برگشتم
************ ********* *******
شش روز است كه در منزل متين استخدام شده ام.از كارم راضي ام.احساس مي كنم مادر روحيه بهتري دارد .خودش جلو آينه مي رود و به سر وصورتش مي رسد پزشكش كه به ديدنش آمد گفت همينطور پيش بره به زودي داروهاي مادر را كم مي كند .البته اگر همينطور پيش برود .امروز ميخواهم با مهندس راجع به خواسته دومم صحبت كنم .
بعد از ناهر وقتي مادر به اتاقش رفت ، پيش مهندس رفتم وگفتم: آقاي مهندس وقت دارين؟
بله بفرمايين
ممنونم
ميخوام درخواست دومم رو بگم
امر بفرمايين. ما شش روزه منتظريم
ميخوام محبت كنين رنگ پرده و مبلمان وموكت اتاق مادر رو عوض كنين
مثل ترقه پريد وگفت: بله خانم؟
ببخشيد، مثل اينكه شوك شديدي بود
آخه انتظار هرچيزي رو داشتم جز اين. حالا ميتونم بپرسم براي چي؟
رنگ قرمز براي اعصاب خوب نيست .روز اول متوجه شدم مادر رنگ سبز دوست دارن .اينه كه ميخوام تنوعي ايجاد كنم
ولي مادر خودش اون رنگ رو انتخاب كرده .
اون رنگ مربوط به دوسال پيشه كه مادر بقول شما شاد وسرزنده بودن نه حالا كه نياز به آرامش دارن
حرف شما درست ولي اگه اينكار رو كرديم و تاثيري در روحيه مادر نكرد چي؟
مطمئنم موثره
ببينيد خانم رادمنش ، بنظر من مادر رو بايد بحال خودش رها كنين و بيشتر از اين با اعصابش بازي نكنين
منظورتون اينه كه تا حالا هرچه كردم به ضرر مادرتون بوده؟
نخير روحيه مادر بهتره .اما خودتون رو زياد اذيت نكنين . فقط كارهاي عادي روزمره اش رو براش انجام بدين .اينكار هاي شما بي فايدهس. بهترين پزشكهاي متخصص مادر رو تحت نظر داشتن ، نتونستن كاري بكنن .اونوقت شما با چهارسال تحصيل در رشته روانشناسي مي خواين مادر رو مداوا كنين؟
اگه براي هزينهشه، از حقوق من كم كنين
نگاه گله مندي به من كرد . سيگاري روشن كرد و گفت: فكر كردين هزينه مبلمان و موكت و پرده براي من رقمييه؟ اون مبلغ، پول توجيبي منه
اگه ميخواين منم بمونم بايد كارهايي رو كه مي گم انجام بدين. اگر هم نمي خواين كه من از فردا صبح نميام .
خودتون مي دونين ، من كه دوست دارم شما به كارتون ادامه بدين
پس تو ذوقم نزنين ومخالفت نكنين. اگه من مسئوليت مادر شما رو بر عهده دارم بايد به هدفم برسم. اگر هم براتون زحمته ، شما فقط به من اجازه بدين بقيهش با خودم.
شما ملحفه ها رو تغيير دادين چه تاثيري داشت؟ گلدون روي ميز رو پر از گل كردين چه تاثيري داشت؟ موهاي مادر رو رنگ كردين، زدين ، رقصيدين چه فايده اي داشت ؟
موثر بوده
من كه احساس نمي كنم
واقعا تغييرات رو حس نمي كنين؟
اگه مادرم با من حرف زد مي فهمم موثر بوده. مادر فقط از تنهايي در اومده وخوشحاله
پس كاري رو كه خواستم انجام نمي دين؟
دستي با كلافگي به موهايش كشيد وگفت: باشه ترتيبش رو مي دم، خانم
ممنونم يه خواهش ديگه!
فقط نگاهم كرد.
نه بگذريم
حرفتون رو بزنين
والـله از نگاهتون ترسيدم اين بار حتما سرم رو مي برين
يزيد كه نيستم خانم
ميخوام خواهش كنم اجازه بدين عصر خودم برم رنگ پرده رو انتخاب كنم .شما متناسب با اون موكت ومبلمان رو تهيه كنين
نيازي نيست شما به زحمت بيفتين .بگيد چه رنگي مي خواين من ترتيبش رو مي دم
گفتم ميخوام خودم برم
دو دستش را به علامت اصلا به من چه بالا آورد وگفت: خودتون بريد.
و ميخواهم مادرجون رو هم ببرم . و زير چشمي نگاهش كردم
پاهايش را با كلافگي كنار هم جفت كرد وگفت: چكار مي كنيد؟
ميخوام مادر رو ببرم. هم حال و هواشون عوض شه و هم خودشون انتخاب كنن
خانم تو رو خدا ول كنين. شما دارين زيادي احساسات بخرج مي دين، انقدر شلوغش نكنين
خب چرا اين همه هزينه كنبم اونوقت باب ميل مادر نباشه؟
مي گم كاتالوگ بيارن اينجا خوبه؟
نه
خانم عزيز، مادر من دوساله پاشو از خونه بيرون نذاشته .متوجه هستين يا نه؟
خب حالا مي ذاره .اينكه مسئله اي نيست روحيهش هم عوض ميشه
روحيه،روحيه ديگه حالم داره به هم ميخوره
شما هيچ متوجه شدين روحيه خودتون هم بهتر شده اين رو من نمي گم اهل خونه مي گن.
حتما منظورتون اينه كه از بركت وجود شماست
نخير، منظورم اينه كه در اثر برقراري ارتباط با مادرتون روحيه تون بهتر شده منظورم چيزي كه شما گفتين نبود .
سكوت كرد .سيگارش را خاموش كرد .بطرف پنجره رفت، دستي داخل موهايش كشيد بعد دو دستش را داخل جيبش كرد
از رفتار وگفتارش ناراحت شدم. طوري برخورد ميكرد كه انگار براي خودم اين چيزها را ميخواهم .آرام بدون اينكه متوجه بشود بسمت پله ها رفتم .آنقدر در فكر بود كه اصلا متوجه من نشد .
با اتاقم رفتم وعصبي روي مبل نشستم .شيطان مي گفت جل وپلاسم را جمع كنم و بروم .بخودم لعنت فرستادم كه چرا اين تقاضاها را از او كرده ام كه چند ضربه به در خورد
بفرمايين در بازه .
تا ديدمش از جا پريدم. با جذبه آمد داخل وگفت: ببينيد خانم رادمنش، ميتونين با مادر برين ولي اگه اتفاقي براي مادر بيفته از چشم شما مي بينم . در ضمن اگه تجويزهاي شما تا سرماه جواب نده اينجا رو ترك مي كنين، چون نه هر روز حوصله بحث كردن دارم ، نه حوصله ناز كشيدن و انجام فرمايشات شما رو . خودم هزارتا گرفتاري دارم خانم. و عصباني در را بست و رفت .
چه بد اخلاق! ترسيدم بابا! ولي معلومه كه طاقت قهر ونازم رو نداري! خوش بحال كسي كه زن تو بشه .جگر طلا ! چرا مي گي بدبخت ميشه ، بنظر من كه خيلي هم خوشبخت ميشه!