تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 19 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 186

نام تاپيک: رمان الهه ناز ( مریم اولیایی )

  1. #21
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    ·نخیر ، خیلی بهشون علاقه مندم .
    مادر لبخند زد .
    ·مثل اینكه الحمدالـله حالتون بهتر شده خانم متین ، مهندس چطورن؟
    گفتم : الحمدالـله خوبن ، سلام رسوندن
    مادر كاتالوگ را بطرف من چرخاند تا من انتخاب كنم . من هم دوباره آن را بطرف خودش چرخاندم و گفتم: اتاق شماست . خودتون هم باید انتخاب كنین . اگر هم رنگ دیگه ای دوست دارین ، رنگ دیگه ای انتخاب كنین
    مادر یكی از نمونه را نشان داد.
    ·خیلی قشنگه اتفاقا نظر منم همین بود. خب، حالا مدل رو هم انتخاب كنین .
    صاحب مغازه كاتالوگ مدلها را جلوی ما گذاشت و بالاخره یك مدل را انتخاب كردیم . اندازه در و پنجره ها را دادم و قرار شد تا آخر هفته برای نصب پرده بیایند . از صاحب مغازه خداحافظی كردیم و چون یكساعت وقت داشتیم به مادر پیشنهاد كردم به پارك نیاوران برویم و كمی قدم بزنیم . آب میوه ای گرفتم و روی نیمكت نشستیم
    ·می دونین مادر، وقتی سیزده چهارده ساله بودم تا حوصله ام سر می رفت ، با مامانم و گیسو پارك می رفتیم . مدام در حال گردش بودیم . جمعه ها هم گاهی بند و بساطمون رو جمع می كردیم و می رفتیم پیك نیك . یادش بخیر ! چه روزهایی بود ! هنوز باورم نمیشه كه به این زودی خونواده ام رو از دست دادم . تو این دنیای به این بزرگی یه خواهر برام مونده و یه دل پر از یاد و خاطره ، یه دل پر از غصه . ولی روحیه ام رو شاد نگه می دارم . دنیا همینه دیگه ، ارزش غصه خوردن نداره . بعد دستش را گرفتم و ادامه دادم : من می دونم شما خوب می شین ولی دلم میخواد اگه من از پیشتون رفتم با دیگران حرف بزنین ، باهاشون ارتباط برقرار كنین . اونها نتونستن با شما ارتباط برقرار كنن . نه اینكه نخواستن ، فكر می كنن شما اینطوری راحت ترین. شما باید بهشون بفهمونین كه ارتباط رو دوست دارین . شما هنوز سنی ندارین ، پنجاه وپنج یا شش درسته ؟ سرش را بعلامت مثبت تكان داد .
    ·ماشاءا.... هنوز زیبایید، خوش اندامید ، كمی به خودتون برسین معركه می شین مادرجون . فقط باید بخواین و این سكوت رو بشكنین . اگر هم فعلا دوست ندارین با كسی حرف بزنین ، پنهانی با من حرف بزنین ، من به كسی نمی گم . ولی شما حرفهای دلتون رو بیرون بریزین تا سبك شین
    نگاهی پر از رضایت به من كرد و چشمهایش پر از اشك شد . چند روز پیش داخل كاستها به كاستی برخوردم كه روش نوشته شده بود صدای همسر عزیزم مرجان . مرجان شما هستین؟
    چشمانش را بست ، در حالیكه قطرات اشك روی صورتش می غلطیدند .
    ·چه اسم قشنگی دارین مادر و چه صدای قشنگی . با ویولن می خوندین . من به اون نوار گوش كردم . محشر بود . شما یه هنرمندین . معلومه همسرتون خیلی به شما علاقه داشتن و عاشق صداتون بودن . دلم میخواد ببینم كه شما باز هم می خونین . شوهرتون می نواختند؟
    سرش را بعلامت منفی تكان داد . بغضش شكست . دستش را روی چشمانش گذاشت و گریست . دستمالی از كیفم بیرون آوردم و به او دادم كه اشكهایش را پاك كند . او را بوسیدم و گفتم: گریه نكنید مادر، ساعت هشت و ده دقیقه‌س. بریم كه مهندس دفعه دیگه هم به ما اجازه بیرون اومدن بده
    بخانه برگشتیم . فكر میكنم مهندس بدجوری انتظار می كشید كه تا صدای تك گاز ما را شنید از ساختمان بیرون آمد . پیراهن لیمویی،ژاكت مشكی اسپرت و شلوار سفیدش را قلبم لرزاند . چقدر خوشگل شده بود. سیگارش را در باغچه انداخت .
    ·سلام مهندس، سر وقت رسیدیم؟
    ·سلام ، خوش گذشت؟
    ·جای شما خالی.
    ·مارو كه نبردین ! هرچی التماس كردیم، دلتون نسوخت . و بطرف مادرش رفت تا كمكش كند .
    ·مادر وماشین سالم تحویل شما
    ·ما نگران شما هم بودیم
    ·شما لطف دارین
    مادر خودش بطرف ساختمان رفت . متین ایستاد تا پیاده شوم . شیشه ها را بالا كشیدم و پیاده شدم . در را قفل كردم .سوییچ را بطرف مهندس گرفتم وگفتم: بفرمایین از لطفتون ممنون . ببخشید جسارت كردم
    ·افتخاری بود كه نصیب ماشین ما شد
    ·خواهش میكنم
    ·ببخشید بعد از ظهر عصبانی شدم
    ·مهم نیست ، مهندس . من برای سلامتی مادر همه چیز تحمل میكنم، برای بدست آوردن هر چیز باید بهایی پرداخت
    وارد ساختمان شدیم
    ·پرده خریدین؟
    ·بله سفارش دادیم. تا آخر هفته حاضره
    ·مبارك باشه .مبلمان وموكت رو هم لازمه مادر انتخاب كنه؟
    ·لازم هست ولی كافی نیست . شما هم باید برین
    زدیم زیر خنده و روی مبل نشستیم
    ·شما رو كه داریم غم نداریم گیتی خانم
    ·لطف دارین ولی جدا اینبار باید خودتون برین
    ·سه نفری می ریم اینطوری بهتره
    لبخند زدم و پول را از كیفم در آوردم و مقابلش گذاشتم
    ·ناقابله
    ·اختیار دارین.
    ·بعد از مدتها اولین بار بود كه احساس كردم خونه خیلی سوت و كوره . احساس تنهایی میكردم همین كه مادر تو اتاقش هم باشه من راضی ام وجودش برام دلگرمیه . به شما هم عادت كردیم
    ·ممنونم
    دوست داشتم فقط نگاهش كنم .خدا چرا یكباره مهر این مرد به دلم نشسته؟ من چه ام شده؟
    ثریا آمد و گفت: سلام گیتی خانم خسته نباشین . خوش گذشت ؟
    ·سلام ، جاتون خالی بود
    ·ممنون، شام حاضره
    ·بله الان میاییم ثریا .خانم بفرمایین بارونی تون رو در بیارین. من می رم مادر رو میارم
    ·ممنونم
    در حین صرف شام مهندس گفت:خانم تصمیم ندارین كارتون رو شبانه روزی كنین؟
    ·شما كه بعدازظهر تهدیدم كردین
    ·خب هنوز سرحرفم هستم .برای تستهای روانشناسی شما یكماه فرصت خوبیه كه فقط سه هفته باقی مونده .اما میخواستم به این وسیله وقت بیشتری بهتون بدم . اینطور شبها هم وقت دارین .
    ·تو خواب چكاری از دست من برمیاد مهندس متین؟
    ·ماشاءا..... استادین. فكر میكنم توخواب هم كارهایی ازتون بربیاد
    ·مسخره می كنین ؟
    ·بنظر شما داشتن تحصیلات و فن سخنوری وشیرین زبونی ورانندگی ومحبت چیز مسخره ایه؟
    ·شما لطف دارین ، ولی من خوابم سنگینه
    ·من فكر كردم الان قهر می كنین، ترسیدم
    ·خب بهتره قبل از اینكه صحبت كنین كمی به عاقبتش فكر كنین، مهندس
    ·از اون روزی كه شما اومدین سعی كردم اینطور باشم
    ·این هم از خوش شانسی منه
    ·شاید بخاطر نیت پاك و دل مهربونتونه
    ·من فقط وظیفه ام رو انجام می دم
    ·چیزی فراتر از وظیفه .ازتون ممنونیم
    بمادر نگاه كردم وگفتم: من مادر رو دوست دارم و هر كاری میكنم بخاطر دل خودمه
    ·خوش بحال مادر. ونگاهی عجیب به من كرد .كمی قاشق را جلوی دهانم گرفتم .یعنی دلش میخواست او را هم دوست داشته باشم؟ خودش هم نمی دانست چه آتشی به قلبم زده ، گل پسر ، ولی حیف كه راهمان از هم جداست

  2. #22
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت دوازدهم : : : :

    با دستمال دور لبش را پاك كرد و بلند شد .با اجازه اي گفت و رفت . در دلم گفتم اگه منو دوشت داشت بيشتر مي نشست .مثل من كه دوست ندارم لحظه اي از اون دور باشم .ما هم بلند شديم .مادرجون خسته بود و ميخواست استراحت كند .لباس خوابش را پوشيد و داروهايش را خورد و براي خواب آماده شد . از او خداحافظي كردم و پايين آمدم .مهندس مشغول تماشاي تلويزيون بود. با ديدن من نيم خيز شد و اداي احترام كرد .
    مادر خوابيده؟
    بله
    بفرمايين بشينين
    مزاحم نمي شم
    نه خانم بفرمايين
    نشستم .
    چيزي كم وكسر ندارين؟
    نه همه چيز هست ، ممنون
    نمي خواين رنگ و وسايل اتاق شما رو هم عوض كنيم ؟ بي تعارف!
    نه من حالم خوبه، ممنونم
    با لبخند سينه اي صاف كرد وگفت: منظورم اين نبود
    مي دونم شوخي كردم
    رنگ اتاق من چي؟
    عاليه، مثل خودتون
    شما كه مي گفتين من بيمارتر از مادرم ؟
    اون قضيه مال چند روز يش بود .حالا نظرم عوض شده
    نگاه عميقي به من كرد وگفت: چرا؟
    خب با محبت شدين، به مادرتون مي رسين ، توجه مي كنين
    پس فقط پسر خوبي براي مادرم شدم
    شما مرد محترم و باشخصيتي هستين .تو اين خونه همه دوستتون دارن
    متشكرم روز جمعه مهمون داريم .خواستم خواهش كنم شما هم تشريف داشته باشين
    ولي مهندس ، جمعه روزي مرخصي منه .بخدا دلم واسه خواهرم يه ذره شده .شبها كه ميرم انقدر خسته‌م كه خوب نمي بينمش . من هم كارهايي دارم كه بايد انجام بدم
    مي دونم، براي همين خواهش كردم .مي تونين خواهرتون رو هم بيارين
    نه ممنون.ميتونم بپرسم حضور من چه ضرورتي داره؟
    خب شما بايد هواي مادر رو داشته باشين .براي اولين باره كه مادر در جمع حضور پيدا ميكنه و من نگرانم
    مادر كاملا حالشون خوبه .همه رفتارهاشون طبيعيه . فقط صحبت نمي كنن . نگراني نداره . بنظر من اين زبون آدمها‌س كه نگران كننده‌س
    خنديد وگفت:آدم براي جملات شما پاسخي نداره
    خب چون حرف منظقي مي زنم
    Last edited by گل مریم; 04-03-2009 at 14:14.

  3. #23
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    بله، منم منظورم همين بود براي همين دوست دارم شما هم باشين
    چشم ، امر شما مثل خودتون متين
    ممنونم خوشحالم كردين .مهمونها اقوام دور ما هستن كمي باهاشون رودربايستي دارم .بدونين بهتره
    من بايد چطور بيام؟
    منظورتون چيه؟
    چطور لباسي بايد بپوشم؟
    شما هميشه شيك و متين لباس مي پوشين .لزومي نمي بينم نظر بدم
    ممنون
    فكر كردين گفتم باهاشون رودربايستي دارم يعني لباس خوب بپوشين؟
    سكوت كردم
    شما خيلي حساس و نكته بين هستين و مدام از جملات من يرداشتهاي منفي مي كنين
    معذرت ميخوام ، خب اجازه مرخصي مي فرمايين
    چشمهاتون خسته‌س ، اينه كه برخلاف خواسته قلبي ام اصرار نميكنم
    ممنون .خدانگهدار.
    خدانگهدار. وباز با مرتضي بخانه برگشتم
    ************ ********* *******
    امشب خواب ازچشمانم فرار كرده، انگار تحولي در درونم بوجود آمده .انگار عاشق شده ام و دوستش دارم .نمي دانم چرا از اعتراف به اين مطلب وحشت دارم .خدايا مهر منصور رو به دلم ننداز. چون مي دونم عاقبت نداره .من تا حالا عاشق نشدم .مي دونم اگه بشم نمي تونم دل بكنم .پس كمكم كن
    ************ ********* *********
    روز جمعه يك پيراهن آبي زنگاري وكفش سقيدي پوشيدم ، پيراهني با آستين هاي بلند شمشيري و دامن كلوش .يك كمربند ورني مشكي هم به كمرم بستم .جلوي آينه خودم را برانداز كردم .ايرادي نداشتم كمي عطر زدم، كمي رژ ماليدم ، يك خط كمرنگ آبي هم پشت چشمم كشيدم .الحمدالـله به ريمل هم كه نياز نداشتم مژه هايم بلند و برگشته بودند .موهايم را با سشوار صاف كردم و روي شانه هايم ريختم و بالاخره از جلوي آينه دل كندم و به اتاق مادر رفتم .مادر هم آماده بود. با تحسين لبخندي زد. تا آن موقع ، هميشه بلوز وشلوار تنم بود . ثريا وارد اتاق شد و گفت : آقا گفتن تشريف بيارين . مهمونها اومدن .
    از پله ها پايين رفتيم ووارد سالن پذيرايي شديم . با سلام من همه بلند شدند . متين چنان قد وبالاي مرا برانداز ميكرد كه اگر كسي نمي دانست فكر ميكرد تا حالا مرا نديده .رضايت از نگاهش مي باريد . جلو رفتيم و با ميهمانها دست داديم .متين گفت: ايشون خانم گيتي رادمنش يكي از دوستان جديد ما هستن . در رشته روانشناسي تحصيل كردن و به خواهش ما براي همراهي مادر اومدن و ادامه داد: ايشون آقاي مهندس فرزاد هستن . ايشون همسرشون مينا خانم . الناز خانم و الميرا خانم هم دخترشون .
    خدايا، پس الناز اين دختر خوشگل است؟ بعد از اينكه معرفي تمام شد، نشستيم .اصلا احساس خوبي نداشتم و شكست را پذيرفته بودم .شايد بخاطر زيبايي فوق العاده الناز بود. الميرا هم دختر قشنگي بود ، ولي الناز چيز ديگري بود .موهاي بلند خرمايي، چشمان خمار ناز، ابروهايي كه بطرف بالا كشيده شده بود و لبان كوچك قلوه اي با بيني كوچك كه حالت عمل شده داشت ولي خدادادي بود.
    آقاي فرزاد گفت: خانم متين مدتهاست شما رو نديديم . دلمون تنگ شده بود. مهندس مي گفتن كسالت دارين . انشاءا... كه رفع شده
    با سكوت سرش را پايين آورد . از عكس العملش خوشحال شدم .
    خانم فرزاد گفت: مرجان خانم باور كنين اين خونه بدون حضور شما سوت وكوره ، چندباري كه اومديم جاتون خالي بود .
    متين گفت: گيتي خانم، لطفا نگاه مادر رو معني كنين
    ايشون مي گن پس چرا نيومدين بالا حالي ازم بپرسين .من توي اين خونه بودم .جاي دوري نبودم مي تونستين افتخار بدين بيايين اتاقم .خوشحال ميشدم .
    نگاه پر از رضايت و تحسين خانم متين و مهندس صحت كلامم را تاييد كرد
    حق با شماست خانم متين. كوتاهي از ما بوده . به بزرگي خودتون ببخشين .ولي منصورخان مي گفتن شما به سكوت نياز دارين
    خانم مي فرماين توقعي ندارن خانم فرزاد
    الميرا گفت: چه جالب پس شما مترجم استخدام كردين مهندس، خيلي هم واردن ماشاء

  4. #24
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    نخير ايشون به افتخار دادن كه مدتي در خدمتشون باشيم . گيتي خانم با احساس لطيفشون نگاههاي مادر رو درك مي كنن و خيلي خوب تونستن با مادر رابطه برقرار كنن .همون كاري كه من نتونستم بكنم
    چرا مهندس متين يك كلمه نمي گفت او پرستار است ، استخدامش كرده ايم؟ اين همه احترام براي چه بود؟
    اي كاش به من مي گفتين مهندس. حتما يادتون رفته بود كه منم روانشناسي خوندم
    حواسم بود، ولي نخواستم گرفتاري تون رو بيشتر كنم
    حتما خانم رادمنش مشغله كاريشون كمه و بيكارن
    دلم ميخواست بلند شوم و خفه اش كنم .ادامه داد: فارغالتحصيل چه سالي هستيد گيتي خانم؟
    سال 53
    پس يه سال از من زودتر فارغ التحصيل شدين .كدوم دانشگاه تحصيل كردين؟
    شيراز
    آه پس تهروني نيستين
    لجم گرفت . دختره پر روي بي ترتبيت!
    نخير، خوشبختانه
    چرا خوشبختانه ؟ همه آرزو دارن تهروني باشن.
    دلم ميخواست بگويم تهراني هايي كه به تو رفته باشند به درد سطل آشغال مي خورند ، ولي پاسخ داد: خب شما تهرانيها رو دوست دارين چون تهراني هستين .منم شيرازيها رو دوست دارم چون شيرازي‌ام
    الميرا و الناز نگاهي به هم كردند ، يعني كه چه حاضر جواب!
    مهندس صحبت را عوض كرد تا مرا از فشار بار سوالات الميرا نجات بدهد و موفق هم شد . هنگام صرف ناهار متين و الناز رو به روي هم نشستند .مشخص بود بود كه الناز خيلي تلاش مي كند توجه او را بخودش جلب كند .اشتهايم كور شده بود. اگر بي ادبي نبود از سر ميز بلند مي شدم .انگار خدا هم برايم خواست كه ثريا آمد وگفت: مي بخشيد گيتي خانم، خواهرتون تماس گرفتن.گويا حالشون خوب نبود .نمي تونستن خوب صحبت كنن .خواستن خودتون رو برسونين منزل
    از جا پريدم. نگفت مشكلش چيه؟
    نخير
    مهندس گفت: نگران نباشين ، فقط سريعتر برين ببينين چه خبره.كمكمي از دست من برمياد بگين
    ممنون، ببخشيد از همگي معذرت ميخوام. با اجازه
    سريع به اتاقم رفتم .كيفم را برداشتم و از پله ها پايين آمدم و خداحافظي كردم.مهندس بلند شد و سوييچ را از داخل جيبش در آورد وگفت: بفرماييد گيتي خانم با ماشين برين. سوييچ بنز سفيده. ما رو بي خبر نذارين
    خيلي ممنون .خودم مي رم
    اين چه فرمايشيه؟ متعلق به خودتونه
    متشكرم مهندس.خدانگهدار
    مهندس تا كنار ماشين مرا همراهي كرد وگفت: من مواظب مادر هستم .خيالتون راحت
    ممنون
    احتياط كنين و ما رو بي خبر نذارين
    بله چشم. خداحافظ . باز هم معذرت ميخوام
    ************ ********* **
    · چي شده گيسو؟ اين چه رنگ و روييه؟
    · دارم مي ميرم. و بطرف دستشويي دويد و بالا آورد
    · بلند شو بريم بيمارستان .حتما مسموم شدي. چي خوردي؟
    · رفتم بيرون خريد .يه ساندويج خوردم .همين .واي دلم چقدر درد ميكنه!
    به نزديكترين مركز درماني رفتيم. به گيسو سرم تزريق كردند، كمي بهتر شد .حالش كه خوب شد پرسيد: يك هفته اي ماشين خريدي يا آقاي عمارت به نامت كرده؟
    باز حالت خوب شد؟ يه ساندويچ ديگه بهت مي خورونم ها
    نه جان من، آخه اين بنز كوپه به كجاي من و تو مياد؟
    مهندس داد كه سريعتر برسم .نگران تو بود
    نگران من؟
    آره
    مثل اينكه خوشبختي دوباره داره مياد سراغمون ، ولي اون كه هنوز منو نديده
    خب منو كه ديده . بهش گفتم گيسو مثل منه .اما خالدارش
    انگار او را آتش زده باشند ، گفت: تو غلط كردي، تو بيجا كردي،گيتي!خالدار خودتي! ببين چه آبرو و حيثيت ما رو برده .الان فكر ميكنه پر خالم
    نه بابا، گفتم يه خال روي بازوت داري .گفت جاش خوب نيست
    او هم مثل تو غلط كرد .بخند،بخند كه يه روزم من بتو مي خندم .حالا ببينم . خيلي دوستت داره؟
    نه بابا ديروز خودم به اصرار ماشين رو ازش گرفتم تا مادرو بيرن ببرم

  5. #25
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    چقدر وقيح!خجالت نكشيدي؟
    من براي سلامتي خانم متين هركاري ميكنم. دلم ميخواد به اجتماع برگرده.احساس استقلال كنه .كم كم كاري ميكنم كه خودش بشينه پشت فرمون.خيلي حالش بهتره
    توروخدا زودتر كه ماهم بريم سركار،گيتي
    بمنزل رسيديم .
    مهندس گفته اگه تا سرماه مادرش حرف نزنه اخراجم ميكنه
    چه توقعاتي!بگو مگه من متخصص گفتاردرماني ام .حالا بايد برگردي؟
    آره .بايد ماشينش رو ببرم
    پس ديگه شب نيا.نمي ترسم
    با اين حال و روزت تنهات بذارم؟
    من ديگه حالم خوبه .خيالت راحت باشه .اصلا يه شب بمون ببين اونجا چه خبره ،مطمئنه يا نه
    آره گيسو.بي بخار بي بخاره، به فريزر گفته زكي
    از آن بترس كه سر به تو دارد گيتي خانم ، به كي تلفن مي زني؟
    همون كه سر به تو دارد گيسو خانم، كه الهي قربون او سرش برم
    واي ،دوباره يكي از افراد خونواده ما عاشق شد !خدا به دادمون برسه!الحمدالـله اينجا از بارفيكس خبري نيست
    حرف مفت نزن...........الو، سلام ثريا خانم.
    سلام گيتي خانم.گيسو خانم چطوره؟
    الحمدالـله بهتره. مسموم شده بود. بردمش درمانگاه حالا خوبه
    خب الهي شكر.آقا مرتب مي گفتن چرا تماس نگرفتين. نگران بودن
    گرفتار بودم ببخشيد .بگيد تا يه ساعت ديگه ماشين رو ميارم
    فكر كردين نگران ماشينم خانم؟
    سلام آقاي مهندس
    سلام، حالتون چطوره؟
    ممنونم
    چه مشكلي براي گيسو خانم پيش اومده بود؟
    مسموم شده بود. بردمش بيمارستان بهتر شد .تشكر مي كنن
    سلام برسونين ، من كه كاري نكردم
    اختيار دارين .ببخشيد امروز نتونستم وظيفه‌مو انجام بدم
    خواهش ميكنم، جاتون خاليه
    آه ، پس هنوز اين الناز و الميرا اونجا هستن .دوستان بجاي ما
    برنامه تون چيه؟
    من تا يه ساعت ديگه ميام
    اگه براي آوردن ماشينه كه خودتون رو ناراحت نكنين .صبح بيايين
    دلم شور ميزنه مي دونم تا صبح خوابم نمي بره
    پس اگه مياين بايد شب بمونين
    نه متشكرم، برميگردم
    پس نياين خانم
    حالا ميام بعد تصميم ميگيرم
    پس منتظريم

  6. #26
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت سیزدهم : : : :


    گوشی را كه گذاشتم گیسوی ذلیل نشده گفت: فكر كنم میخواد بلایی سرت بیاره
    · خجالت بكش
    · هنوز تحولی رخ نداده؟
    با چشم و ابرو ناز آمدم وگفتم:چرا ازش خوشم میاد
    كف زد و گفت: مباركه،مباركه.چه شود! گیتی رادمنش همسر مهندس منصور متین
    · من دارم با احساسم مبارزه می كنم . اون به درد من نمیخوره .امروز دوتا دختر قشنگ مهمونش بودن. تا اونها هستن ما جایی ندارین
    · تو تورت رو بنداز و عقب نشینی نكن.حتما اونها هم می گن كه وای چه پرستار خوشگلی استخدام كرده، حالا چكار كنیم .
    · نه این ماهی زیادی بزرگه .تورما دیگه تور محكمی نیست، پوسیده شده. ولی می دونی گیسو امروز نگفت من پرستارم.انقدر قشنگ . با احترام منو معرفی كرد كه خجالت كشیدم .گفت از دوستان جدید ما هستن كه برای همراهی مادر اومدن .
    · تو مال وثروتشو دوست داری یا خودشو گیتی؟
    · بخدا خودشو گیسو.آدم عجیبیه .جدی ولی دلرحمه ، بداخلاقه اما مهربونه .سیاستمداره در صورتی كه ساده‌س.
    گیسو گفت: عاقله ولی دیوونه‌س.خل نیست ولی چله .دِ بگو دیگه .
    زدم زیر خنده و بلندشدم . از دست تو گیسو ، ایشاءا... یه ساندویچ مسموم دیگه بخوری.من رفتم .مواظب باش .جلوی اون شكم همیشه گرسنه ات رو هم بگیر
    · تو اونجا روز وشب بوقلمون و مرغ بریونی می زنی، كسی حرف میزنه؟
    چه بخیلی!یه تیكه سوسیس لای نون هم نمیتونی ببینی ما بخوریم؟
    · والـله تو كه نیستی از گلوم پایین نمی ره
    · الهی قربون تو برم كه انقدر ماهی .تو نگران نباش من بخودم می رسم .شب میای؟
    · فكر نمی كنم .بقول تو بد نیست یه شب امتحان كنم
    · خداحافظ .با احتیاط بروگیتی .حالا خودت به درك .منو بدهكار مهندس نكنی .پول ندارم نون بخورم بنز كوپه از كجا بخرم؟
    ساعت شش ونیم بمنزل متین رسیدم. بعد از سلام و علیك با ثریا وارد سالن پذیرایی شدم و با همه سلام واحوالپرسی كردم و روی مبل نشستم و پرسیدم : مادرجون كجا هستن مهندس
    · تو اتاقشون شما كه نیستین ما رو تحویل نمی گیرن
    · اختیار دارین
    المیرا گفت: خب مترجمشون نبودن، ترجیح دادن حضور نداشته باشن
    متین نگاهی به من كرد.هردو كفرمان بالا آمده بود. خانم فرزاد گفت: خواهرتون بهتر شدن؟
    · بله الحمدالـله ممنونم .الناز پرسید: خواهرتون چندسالشونه؟
    · دقیقا همسن خودم .بیست وچهار سال
    · چه جالب! مگه میشه؟
    · خب دوقلوییم
    · آه ، چه بامزه! شكل خودتون هستن؟
    · دقیقا
    · شما ایشون رو دیدین منصورخان؟
    · بله، سعادتش رو داشتم ، خیلی زیبا هستن
    با تعجب به مهندس نگاه كردم.چرا دروغ گفت.او كه گیسو را ندیده بود. الناز نگاه چپی به من كرد .پیش خودش می گفت:یعنی گیتی هم زیباست؟
    · خب، چه خبر گیتی خانم؟
    · سلامتی مهندس.خواهذم كه بهتر شد.خودم هم خوبم .ماشین هم سالمه
    همه خندیدند
    متین گفت: خب ماشین از همه مهمتر بود.من فقط میخواستم همین رو بدونم
    باز هم صدای خنده بلند شد.
    · ببخشید با اجازه من برم سری به مادرجون بزنم وبیام
    المیرا گفت: چه جالب،به خانم متین می گید مادرجون؟
    · اولین نشانه صمیمیت اینه كه آدم طرف موردعلاقه‌ش رو با صمیمیت و محبت صدا بزنه .مادرم مرحوم شدن ، اینه كه خانم متین رو واقعا دوست دارم وخودم رو دختر ایشون می دونم.شما كه خودتون روانشناسی خوندین المیرا خانم.
    المیرا صاف نشست وگفت: بله حق با شماست
    مهندس نگاه پر تحسینش را نثار من كرد
    به طبقه بالا رفتم .مادر را بوسیدم .او هم مرا بوسید ودستم را گرفت .انگار خدا دنیا را به او داده بود
    · گیسو مسموم شده بود .بردمش درمانگاه .سلام رسوند .ببخشید تنهاتون گذاشتم
    · كتاب می خوندین؟ دیگه چیزی نمونده تمومش كنین؟
    كمی پیش مادر نشستم .بعد به اتاقم رفتم .خیلی خسته بودم .روی تخت دراز كشیدم تا كمی آرامش بگیرم كه با صدای در از خواب پریدم
    · بله؟
    · گیتی خانم خوابین؟ ووارد شد و چراغ را روشن كرد.
    · ساعت چنده ؟ هوا تاریك شده؟
    · هشت ونیم
    · هشت ونیم؟ خدای من اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد. مهمونها رفتن؟
    · نخیر هستن. نیمساعت پیش خواستم بیدارتون كنم آقا گفتن خسته این بیدارتون نكنم
    · همه فهمیدن من خواب بودم ؟ چه بد شد!
    · نه خانم، من اومدم بگم بیاین برای شام. در زدم جواب ندادین .با اجازه دررو باز كردم .دیدم خوابیدین .بعد آروم به آقا گفتم ، گفتن بذارم نیمساعت دیگه بخوابین .مهمونها نفهمیدن ، خیالتون راحت .
    · آه چه خوب شد .الان میام
    بلند شدم .سر وصورتم را شستم وكمی آرایشم را تجدید كردم و به اتاق خانم متین رفتم .ولی او نبود .از اینكه اجتماعی شده بود خوشحال شدم. از پله ها رفتم پایین ووارد سالن شدم و سلام كردم .همه نیم خیز شدند و ادای احترام كردند
    · بفرمایین ،خواهش میكنم
    كنار مادرجون نشستم .دستش را در دستم گرفتم وگفتم : مادر جون دیگه تنها تنها میاد پایین .
    مادر لبخند زد .متین گفت: این هم نتیجه زحمات خودتونه، گیتی خانم.
    · شما لطف دارین
    ثریا از ما دعوت كرد برای صرف شام به سالن غذاخوری برویم .شام را صرف كردیم .بعد از شام هم كمی صحبت كردیم و ساعت یازده میهمانها قصد رفتن كردند .از چشمهای الناز میخواندم ازاینكه من شب می مانم ناراحت است .بعد از بدرقه میهمانها به سالن برگشتیم .مادر جون را به اتاقش بردم، داروهایش را دادم و به سالن برگشتم
    مهندس روی میز كیفش را باز كرده بود ومشغول حسابرسی دفترهای دم دستش بود و مرتب با ماشین حساب كار میكرد .
    · مهندس؟
    · شمایین ؟بفرمایین
    · ممنون، اجازه می دین برم؟

  7. #27
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    سرش را به راست و چپ تكان داد و با لبخند گفت:نه! اجازه ندارین .امشب رو باید بد بگذرونین
    · خواهش میكنم ولی.......
    · شما نذر دارین؟
    · چطور مگه؟
    · كه هی این راه رو برین و بیاین؟
    · كاش همه نذرها به این آسونی بود
    با لحن قشنگی گفت: بمونین گیتی خانم
    نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم میشم
    · اختیار دارین ،بفرمایین بشینین
    · ممنونم
    · امروز فوق العاده شده بودین
    · چشمهای زیبا ، زیبا می بینن
    · نه الحق زیبایین.من اصولا موهای بلند باز دوست ندارم .یعنی احساس میكنم مدام مو می ریزه، ولی موهای شما جعد قشنگی داره ، حتی موهای صاف هم بهتون میاد
    · شما لطف دارین
    از هیجان حرارت زیادی روی گونه هایم حس میكردم
    · ثریا؟
    · بله آقا
    · قبل از اینك بری دو فنجون قهوه برای ما بیار
    · چشم
    · میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
    · البته
    · چرا امروز نگفتین من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گیسورو ندیدین ، پس چرا گفتید دیدین ؟
    · وقتی روانشناسید، چرا باید بگم پرستارید . وقتی با هم دوستیم .چرا باید بگم غریبه این ووقتی گیسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا باید بگم ایشون رو ندیدم .شما رو كه دیدم ، انگار ایشون رو دیدم
    · ممنون
    · وقتی گفتم شما دوست جدید خونوادگی ماهستین ، نمی شد بگم گیسو خانم رو نمی شناسم ، درسته؟
    · آه،بله
    · از اینكه المیرا بی پروا صحبت میكرد معذرت میخوام .اون همینطوره ولی الناز با اون فرق داره .بنظرتون اینطور نبود؟
    · راست بگم یا رودربایستی كنم؟
    · معلومه ، راست بگید .
    · خب الناز هم خواهر المیرا خانمه ودرست مثل ایشونه، ولی سیاستمدار
    · جدی؟
    · بگذریم ،میترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنید غرضی دارم
    · نه،چنین فكری نمیكنم شما كه وقتش رو ندارین
    كمی بهش خیره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو یكی بود. بنظر من المیرا زبون النازه، ولی بعدها زبون الناز هم باز میشه .
    بلند زد زیر خنده وگفت: بعدها یعنی كی؟
    ثریا با سینی قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .
    · برو بگیر بخواب ثریا.خسته شدی .من فنجونها رو تو آشپزخونه می ذارم
    · چشم آقا،ممنون. شب بخیر!
    · خب، ادامه بدین
    · بگذریم مهندس
    · نه، خواهش میكنم .اصلا میخوام با یه روانشناس مشورت كنم
    · پس شما هم دوستش دارین؟
    · اینطور فكر می كنی؟
    · البته
    · خب، بعدا یعنی كی؟
    ای بابا ول كن نیست.
    · وقتی شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت یك چهره زیبا و دوست داشتنی پنهون شده تا بعد چهره واقعی خودشو نشان بده .البته این نظر منه . شاید اشتباه می كنم
    · امیدوارم اشتباه كرده باشین
    · شما به صحبتهای من توجه نكنین ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت می شین .
    · ممنون
    حال خودم را نمی فهمیدم .داشتم از حسادت می تركیدم .البته نظری كه دادم از روی حسادت نبود. واقعیت را گفتم .ولی خدایا غصه هایم كم بود كه این هم اضافه شد؟
    فنجان قهوه را برداشتم وكمی نوشیدم .او هم همین كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكی از دست من برمیاد؟
    · اگر حسابداری هم بلد باشین چرا كه نه؟
    · خب، راستش پدرم همیشه حساب كتابهای آخر سالش رو به من و گیسو می داد تا براش انجام بدیم، از خودش یاد گرفتیم
    · چه خوب! خوش بحال چنین پدری با چنین فرزندانی! خدا رحمتشون كنه
    · ممنون .پدرم و مادرم همیشه متعقد بودن زن مدیر كسی‌یه كه از هر كاری سررشته داشته باشه.
    · چه پدر فهیمی!راستش حساب كتابا باهم نمیخونه .هر كاری میكنم نودهزار تومان كسر میارم
    · نود هزار تومان؟
    · بله
    · می خواین كمكتون كنم؟
    · زحمتی براتون نیست؟
    · ابدا.آخرین قلپ فنجانم را سر كشیدم و بلند شدم روی مبل كنار متین نشستم وكمی مبل را جلوی میز كشیدم
    · می خواین شما ارقام رو بخونین ، من حساب كنم
    · موافقم
    و شروع كرد .من هم تند تند به ماشین حساب وارد كردم
    · درسته صد هزار تومان كم میاد .میتونم نگاهی به دفترتون بندازم؟
    · بله بفرمایین
    · دفتر سالیانه رو هم می دین؟
    · بله، این هم دفتر سالیانه این شش ماه اول . این هم شش ماه دوم
    نگاهی به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس میكردم منصور رفتار مرا زیر نظر دارد وهرازگاهی به چهره ام دقیق میشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: میشه خواهش كنم شما یه جوری خودتون رو مشغول كنین؟ وقتی بالا سرم هستین نمیتونم كار كنم.
    منصور لبخندی زد و گفت:حق با شماست من كتاب میخونم، شما حساب كنید ومارو از این گرفتاری نجات بدین
    · انشاءا....
    متین بلند شد رفت، كتابش رااز روی ویترین برداشت ، روی مبلی دورتر نشست ، عینكش را به چشمش زد و مشغول مطالعه شد

  8. #28
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    ارقام را با دفتر اصلي مقايسه كردم .حساب كتاب كردم .باز هم كم بود. شش ماه اول را كه كنترل كردم ، درست بود. پس هرچه بود در حسابهاي شش ماه دوم بود .مهر ، آبان ،آذر و دي هم مشكلي نداشن .بهمن ماه را كه كنترل كردم ، متوجه شدم در دفتر اصلي يكصد هزار تومان هست و دفتر فرعي ده هزار تومان زده شده بود. خوشحال شدم و نفس عميقي كشيدم .نگاهي به مهندس كردم واز خجالت مردم . در مبل فرو رفته بود و سرش را تكيه داد بود ، كتاب را بسته بود و عينكش را روي كتاب گذاشته بود و با لبخند به من نگاه ميكرد .انگار داشت از تماشاي من لذت ميبرد .خيلي خونسرد گفت: به كجا رسيدين خانم؟
    شما هميشه اينطوري مطالعه مي كنين مهندس؟
    خنديد وگفت: خب ، گاهي حواسي براي مطالعه نمي مونه
    آه پس داشتين منو مطالعه مي كردين!
    خيلي دقيق
    چند دقيقه‌س؟
    20 دقيقه
    چطور بودم؟ ارزش مطالعه داشتم؟
    اوه عالي، در ضمن اگه حسابدار مي شدين حسابدار موفقي بودين
    فكر نمي كنم ، چون نتونستم مشكلتون رو حل كنم
    مهم نيست، همينكه زحمت كشيدين يه دنيا مي ارزه.ولي گمان ميكنم به نتيجه رسيدين
    چطور
    از لبخند زيباتون واون نفسي كه بيرون دادين فهميدم
    آدم باهوشي هستين
    نه به اندازه شما
    ممنون.حالا بفرمايين براتون توضيح بدم
    از خدا خواسته بلند شد آمد كنارم نشست
    ببينيد مهندس نقطه كور كه ميگن اينه. وبه صفر اضافه اشاره كردم.
    با لبخند به من نگاه كرد.هر دو خنديديم .دستهايم را تكاندم وگفتم:همين، اين هم از توضيح بنده
    اشتباه نميكردم .لبخند ونگاهش عاشقانه بود . از آن فاصله نزديك به راحتي ميشد فهميد
    اين حسابدار كم حواس رو بايد اخراج كنم و شما رو به جانيش بنشونم
    پس مادرجون چي؟
    مادر ديگه نياز به پرستار نداره.تازه بعدازظهرها هم اينجا هستين ديگه
    از لطفتون ممنونم.ولي من جام خوبه
    گفتين گيسو خانم هم حسابداري بلدن؟ پس ايشون رو مي بريم
    گويا فقط سه هفته وقت دارم
    اگه در پرستاري موفق نشدين تو شركت استخدامتون مي كنم
    اگه موفق نشم براي هميشه باهاتون خداحافظي ميكنم مهندس.چشممون به هم نيفته بهتره
    مگه جنايت كردين خانم؟
    مگه پرستارهاي قبلي رو مي بينين؟
    خب شما با بقيه فرق مي كنين
    خوشحال شدم ، بلكه ميخواهد
    چطور؟
    خب، باعرضه ترين،مهربون ترين، مسئول ترين.
    خدا ذليلت نكنه مرد؟ دلم رو شكستي .عشق الناز لالت كرده؟
    امشب كه افتخار مي دين؟
    رنگ پريد، ياد حرف گيسو افتادم .گفتم: در چه مورد
    اينكه بمونيد
    قلبم ريخت ، مردحسابي اين چه طرز سوال كردن است؟
    بله گفتم كه امشب مزاحمتون هستم
    مراحميد
    با اجازه، من مي رم بخوابم
    شما كه غروب يه ساعت ونيم خوابيدين .باز هم خوابتون مياد؟ تازه صحبتهامون داغ شده
    ميترسم از داغي جوش بياد و سر بره
    با لبخند پرسيد: چرا؟
    شب بخير
    نمي گيد چرا؟
    همينطوري گفتم .شب بخير
    شبتون بخير وبابت كمكتون ممنون. باعث شدين امشب راحت بخوابم

  9. #29
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض


    خواهش ميكنم .
    بسمت پله ها رفتم.احساس كردم كه با نگاهش بدرقه ام ميكند. سري به اتاق مادر زدم خواب بود. به اتاق خودم رفتم و در را قفل كردم و روي تخت نشستم و اين وقايع را به دفتر خاطراتم اضافه كردم .واقعا دوستش دارم .در كنار او بودن برام لذتبخشه ،آرام بخشه.لباسهايي كه ميپوشه منو ديوونه ميكنه .ادوكلني كه ميزنه روحم رو به بهشت ميبره .اون متانتي كه در راه رفتن ، صحبت كردن ، غذا خوردن بخرج مي ده دلم رو ميلرزونه . درست هموني‌يه كه در روياهام ميخواستم
    نمي دانم چقدر غرق فكر بودم كه صداي موسيقي روح نوازي را شنيدم . صداي آرشه اي روي سيمهاي ويولن . آه خدايا چقدر ماهرانه مينوازد! آهنگ الهه ناز! چقدر اين آهنگ را دوست دارم با آهنگ زمزمه كردم
    باز اي الهه ناز با دل من بساز كين غم جانگداز برود ز برم
    خدا رحمت كند استاد بنان را، چه يادگاري از خودش گذاشت . ربدوشامبر سفيدي پوشيدم و از پله ها پايين رفتم .چراغهاي سالن خاموش بود، فقط ديوار كوبها روشن بود. جلو رفتم و سرم را از ميان در سالن داخل كردم .اين منصور بود كه آنطور زيبا ، گردن كشيده بود و ويولن را زير چانه اش گذاشته بود و به آرشه حركتهاي زيبا مي داد .چنان در خود فرو رفته بود و مينواخت كه تحسين بر انگيز بود. خوش بحالت الناز ! آخه تو چكار كردي كه توجه منصور رو بخودت جلب كردي؟ تو چشمات كه جز شرارت و قساوت نديدم ، حيف اين مرد كه اسير تو بشه!آخرهاي آهنگ بود كه تصميم گرفتم از آنجا دور بشوم. درست نبود مرا ببيند. نياز به هواي آزاد داشتم ، بلكه بتواند آتش اين عشق را كمي آرام كند . آرام در ورودي را باز كردم و به باغ رفتم . خوشبختانه دو سه تا از چراغهاي باغ روشن بود. روي صندلي نشستم .نسيم سردي كه به صورتم خورد حالم را جا آورد .آهنگ ديگري را شروع كرد كه اشكهايم سرازير شد .بياد بدبختيهايم افتادم .ديگر صدايي نمي آمد .از ترسم كه در را قفل نكند ، بلند شدم، آهسته وارد ساختمان شدم .سكوت كنجكاوي ام را برانگيخت .باز بطرف سالن رفتم ، ولي خبري نبود .حدس زدم رفته خوابيده .تا خواستم برگردم كسي جلوي دهانم را گرفت .داشتم زهره ترك ميشدم .نفسم بند آمده بود. انگشتش را جلوي بيني اش گذاشت يعني كه آرام باشم. بعد دستش را برداشت .دستم را روي قلبم گذاشتم
    معذرت ميخوام ترسيدين؟كم نهگفتم منو بي هوا ببينين جيغ مي كشين . اين بود كه جسارت كردم جلوي دهنتون رو گرفتم .ببخشيد .خب اينجا چيكار ميكردين؟فضوليدر چه مورد؟ببينم كيه كه انقدر زيبا ميزنهخب اين فضولي نيست ذوق هنريه .معلومه به موسيقي علاقه دارينخب بلهآهنگي كه مي نواختم خيلي غم انگيز بود؟نه خيلي، اما فوق العاده با احساس مي نوازينشما لطف دارين خانم رادمنش
    از نگاه عجيبي كه به من كرد مجبور شدم بپرسم: مشكلي پيش آمده
    ميخوام بدونم چرا جوش آوردين و سر رفتين؟ و به اشكهايم اشاره كرد
    آه،گفتم بي بخاره ، مثل يخ مي مونه، گيسو باور نكرد . به همون علت كه شما مي نواختين
    راستي؟!شما كه گفتين وقتش رو ندارين
    لبخند زدم .پس او علشق بود نه بدبخت
    غصه هاي دلم با سوزآهنگ شما آب شد.به من نمي گين چه غصه هايي تو دلتونه؟نهچرا؟هنوز فاصله هاي زيادي بين ماستفرض كنين ميخوام اين فاصله ها رو بردارم
    يعني ميخواين بمونم؟ حتي اگه مادرتون صحبت نكن؟من سرحرفم هستم .شما فقط دو هفته وقت دارين
    پس درددلها باشه وقتي موندگار شدم . تازه، شنيدن غمهاي من چه سودي براتون داره مهندس؟ من اومدم اينجا كه غمها رو از رو دلتون بردارم نه اينكه اضافه كنم
    خب شايد اگه غصه هاي شما بيشتر باشه بفهمم دردمندتر از من هم هست و تسكين پيدا كنم

  10. #30
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    وجود اون كسي كه براش الهه ناز رو مي زدين مرحم تمام زخمهاي شماست مهندس، نه شنيدن درددل من ، ميگن عشق تسكين تمام دردهاست و براي شما يعني الناز خانم
    نگاه عميقي به من كرد .تك تك اجزاي صورتم را بررسي كرد و گفت : آره دارم اين رو حس ميكنم
    خب اجازه مي دين؟
    ميخواين برين؟
    بله
    بياين داخل بشينيم
    ديروقته،درست نيست .مگه شما صبح نمي خواين برين شركت؟ ساعت دو نيمه شبه

    مدتيه كم خواب شدم .از غلت زدن تو رختخواب اعصابم خرد ميشه.ميام پايين هنرنمايي ميكنم
    عالي بود .احسنت .هركس بتونه اشكهاي منو دربياره خيلي هنرمنده .

    خنده قشنگي كرد وگفت: كسي كه اشكهاي شما رو در بياره بايد دار زده بشه

    اسم دار اعصابم را متشنج كرد . يك لحظه برادرم را در حاليكه آويزان بود ديدم . لبخند تلخي زدم وگفتم : شب بخير
    شب خوش

    اصلا نفهميدم چطور سي تا پله را نميدايره زدم آمدم بالا، انگار خواب ديدم .خدايا تا تو اين خانه ديوانه زنجيري نشده ام به دادم برس. رحم كن، من جرئت اينكه خودم را از بارفيكس آويزان كنم ندارم

    صبح روز بعد به اتفاق مادر براي صرف صبحانه سر ميز رفتيم .مهندس سر ميز بود .خيلي عادي برخورد كرد. اصلا انگار نه انگار كه ديشب فقط يك وجب با من فاصله داشت .صبحانه اش را خورد ، خداحافظي كرد و رفت . آن روز براي نصب پرده آمدند .پرده ها بسيار زيبا شده بود .
    ************ ********* ******
    به همين ترتيب سه هفته از ورود من به اين منزل گذشت. لرزش دستهاي مادر كم شده، روحيه اش بهتر است ، خودش مي آيد پايين ، مي رود بالا .انگار فقط يك مونس ميخواست .با هم بيرون مي رويم ، پارك و سينما مي رويم گردش وتفريح فرصت فكر كردن وغصه خوردن را به او نمي دهد .يكبار هم با مهندس به رستوران رفتيم .يكي دوتا از آشنايان آنها به ديدن آنها آمدند. از جكله دختردايي خانم متين بنام مينو خانم كه دختر دلنشيني بنام نگين دارد كه تقريبا همسن و سال من است .يك هفته به تعيين سرنوشت من باقي است و البته به فصل بهار .انگار با تغيير سال، سرنوشت من هم عوض ميشود. دوباره بايد دنبال كار بگردم .اين از همه بدتر است . خانه تكاني و تكاپوي مخصوص سال نو فضاي ديگري ايجاد كرده . چقدر من روزهاي آخر اسفند را دوست دارم . هر روز به انتظار مهندس صبح را ظهر ميكنم .او هم كه از شانس بد من بخاطر مشغله هاي مخصوص آخر سال ديرتر بخانه مي آيد .بنظرم خودش هم زياد از اين وضعيت راضي نيست چون مرتب غر ميزند وميگويد : ديگه حوصله كار كردن ندارم. ديگه نمي كشم .بايد شركت را بسپارم دست فرهان و بشينم خونه .

    يك روز ظهر ، حدود ساعت سه بعدازظهر ، با صداي پي در پي زنگ تلفن گوشي را برداشتم
    بله!

    سلام گيتي خانم
    سلام خانم
    بجا نياوردين؟
    نخير
    من الناز هستم

    آه، حالتون چطوره الناز خانم؟ ببخشيد بجا نياوردم
    خوبم
    خونواده خوبن؟
    الحمدالـله ، منصورخان نيستن؟
    نخير، هنوز نيومدن

    با شركت تماس گرفتم نبودن. حتما تو راهن.بهشون بگيد من تماس گرفتم .منتظر تلفنشون هستم

    بله،حتما
    خدانگهدار
    خدانگهدار
    از بخت بد كاملا فراموش كردم به مهندس بگويم كه با الناز تماس بگيرد. طرفهاي ساعت هشت شب در اتاق مادر بودم كه دو ضربه به در اتاق خورد و در به تندي باز شد . مهندس بر افروخته گفت: خانم امروز كسي با من كار نداشت؟
    امروز؟ امروز ؟آه، چرا ساعت 3 الناز خانم تماس گرفتن . ببخشيد، فراموش كردم
    فراموش كردين يا مخصوصا نگفتين؟
    با تعجب بلند شدم ايستادم .منظورتون چيه؟
    خودتون رو به اون راه نزنين خانم . من خودم استاد اين كارهام

    از عصبانيت نگاهم را به زمين دوختم . احساس ميكردم مادر متعجب شده چرا بايد براي قصد نداشته توبيخ ميشدم؟ فكر كرده دوستش دارم و به الناز حسودي ميكنم .خب آره ، دوستش دارم ، ولي واقعا فراموش كرده بودم .بغضم در حال شكستن بود ، ولي غرورم به من اجازه اشك ريختن نمي داد .با صدايي بلندتر از حد معمول گفت: پس چرا ساكن شدين؟
    در برابر رفتار شما بهت زده‌م
    لطف كنيد يا گوش را بر ندارين يا وقتي بر مي دارين احساستون رو كنار بذارين .شايد مردم كار واجبي داشته باشن

    دستم را از فرط عصبانيت مشت كردم و به خانم متين گفتم: ببخشيد مادر و از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم رفتم . روي تخت افتادم و بغضم را شكستم و هر چي بد و بيراه بود نثارش كردم .جدا كه فقط لايق الناز بود و بس.مرتيكه بي صفت عاشق
    نمي دانم چقدر گذشت كه دستي را روي شانه هايم احساس كردم .هراسان رو برگرداندم. مادر بود، كنارم نشست و اشكهايم را پاك كرد .
    اين اشكها را جلو كسي بريز كه طاقت ديدنش رو داشته باشه دخترم ، من ندارم
    چه صداي قشنگي! چه ملاحت كلامي! چقدر زيبا حرف ميزنه! خدايا چه مي بينم؟ چه مي شنوم؟
    در آغوشش افتادم و گفتم : خداي من شكرت! چقدر زيبا حرف مي زنين مادر جون .باورم نمي شه.

    مادر موهايم را نوازش كرد وگفت: باور كن عزيزم .دارم حرف ميزنم.


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •