تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 19 اولاول 1234567814 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 186

نام تاپيک: رمان الهه ناز ( مریم اولیایی )

  1. #31
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت پانزدهم : : : :


    خیلی خوشحالم! خیلی!
     ممنونم
     خودتون دیدین چی به من گفت . قسم میخورم فراموش كرده بودم .منظوری نداشتم .
     می دونم. منصور هم اهل این حرفها نیست .خودم تعجب كردم .نمی دونم چرا اینكار رو كرده
    · عیب نداره، عوضش باعث شد صدای قشنگ شما رو بشنوم . همینكه به آرزوم رسیدم همه چیز رو فراموش كردم
    · ممنونم عزیزم
    · چرا سكوت می كردین مادرجون؟
    · خب، آدم تا شنونده نداشته باشه برای چی باید حرف بزنه؟
    · ولی من كه بودم
    · میترسیدم به منصور بگی، ولی امروز دیگه طاقتم تموم شد
    · یعنی بازهم نمی خواین اون بفهمه
    · نه
    · چرا؟ اون آرزو داره با شما حرف بزنه وجواب بگیره
    · باید تنبیه بشه
    · تنبیه بشه؟ چرا؟
    · یه روز بهم گفت قرتی بازی وحرافی من باعث مرگ پدر وخواهرش شده ، منم، هم خودم رو تنبیه كردم هم اونو
    · پس با بقیه چرا حرف نزدین؟
    · نمیخواستم فكر كنن با منصور قهرم .ولی خدا تو دختر مهربون و پاك رو برام فرستاد
    · باور كنید از لحظه ای كه دیدمتون مهرتون به دلم نشست .خیلی دوستتون دارم
    · من هم همینطور عزیز دلم . قول بده به منصور نگی
    · اگه میخواستم اینجا بمونم این قول رو نمی دادم . ولی حالا می دم.
    · مگه میخوای بری؟
    · بله مادر، بهتره برم .اجازه بدین غرورم رو حفظ كنم .شما هم كه الحمدالـله دیگه نیاز به من ندارین .می دونم كه دلم براتون خیلی تنگ میشه .صبحها میام بهتون سر میزنم
    · من به تو نیاز دارم. نذار پشیمون بشم كه چرا حرف زدم
    · نه، من قبل از صحبت شما این تصمیم رو گرفتم .دیگه نمیتونم اینجا بمونم
    · میخوای از دوریت دق كنم و دوباره عصبی بشم ؟
    · خدا نكنه
    · پس بمون
    · شرمنده‌م نكنین .الان نرم چند روز دیگه مهندس عذرم رو میخواد .چون شما كه نمی خواین باز هم حرف بزنین
    · اون چنین كار نمی كنه
    · چیزی رو كه اصلا فكرشو نمیكردم ، امشب دیدم . اینكه دیگه پیش بینی شده‌س
    خانم متین بلند شد وگفت: تو هیچ جا نمی ری ، چون من نمی ذارم و بطرف در رفت
    · اگه ندیدمتون خدانگهدار مادر
    · صبح باید بیای وگرنه از دستت ناراحت می شم .و رفت
    بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم .دست و صورتم را شستم و به اتاق برگشتم وسایلم را جمع كردم .ساكم را برداشتم و پایین رفتم . خیر سرش نشسته بود حساب كتاب میكرد (( ایشاءا... مرده شور ببردت! ایشاءا.... كارخونه ات رو سیل ببره . هم آغوش الناز دیوونه بشی كه زجرت بده ، انقدر كه هرروز آروزی منو......)) به ثریا برخوردم .اِ خانم تشریف آوردین؟ داشتم می اومدم صداتون كنم برای شام
    با زاویه دیدم متوجه شدم سرش را بالا كرد و به ما خیره شد
    · ممنونم ثریا خانم. من دارم می رم. اگه بدی دیدین حلال كنین
    · كجا دارین می رین؟
    · خونه خودم. درجوارتون خوش گذشت .از قول من از بقیه خداحافظی كنین
    بلند شد بطرف ما آمد .ثریا گفت: آخه برای چی دارین می رین؟ ما همه بشما عادت كردیم گیتی خانم
    · آدمها باید تو این دنیا به هیچ چیز عادت نكنن .منم بشما عادت كردم ، ولی مجبورم ثریا خانم
    در سه قدمی ما ایستاد و با خونسردی گفت: كجا خانم رادمنش؟
    دلم نمیخواست حتی جوابش را بدهم، ولی بالاخره نان و نمكش را خورده بودم .گفتم: اونجا كه دل خوشه
    · صبح كه تشریف میارین؟
    · نخیر
    · از دست من ناراحت شدین؟
    · بله،ولی زود فراموش میكنم .این مرام بعضی از پولدارها و به اصطلاح متشخص هاست .
    · طعنه می زنین؟
    · حرف دلم رو میزنم
    دستهایش را در جیبش كرد وگفت: پس بالاخره جا زدین
    · حالا میفههم كه نه تقصیر پرستارها بوده ، نه تقصیر مادر
    · اگه شما برین من جواب مادر رو نمیتونم بدم.
    · ایشون كه از شما سوالی نمی كنن .تازه بهتر بود قبلا به این مسئله فكر میكردین
    · خانم عزیز ، خب شما چرا فراموش كردین بگین؟
    · شما كه قضاوت فرمودین .فكر كنین به همون علت
    · خب، شاید من زود قضاوت كردم .معذرت میخوام
    · گاهی اوقات عذرخواهی غرور آدمها رو برنمیگردونه مهندس متین .با اجازه تون می رم . برای همه چیز ممنون .ثریا خانم خداحافظ
    · صبر كنین!
    ثریا گفت: گیتی خانم، آقا كه معذرت خواهی كردن .حتما براشون عزیز ومحترمید
    · عزیز ومحترم؟ عزیز ومحترم نه ثریا خانم .عزیز ومحترم كس دیگه ای‌یه .تازه امروز نرم فردا بیرونم میكنه
    متین چنگی به موهایش زد وگفت: حالا تا اون موقع .فعلا كه مادر به شما عادت كرده،از كارتون راضی ام ، حرف زدن مادر اهمیتی نداره. فقط تصمیم داشتم دیگه خرج تراشیهاتون رو قبول نكنم
    · اونها خرج تراشی نیست، فراهم كردن زمینه آرامش و رفاهه
    · حالا هرچی كه شما اسمش رو می ذارین، دیدین كه موثر نبود.
    · بود. خیلی معذرت میخوام كه این رو میگم ، ولی دیدن نتایج كار من چشم بصیرت میخواد
    · مادر فقط كمی اجتماعی تر شده، همین

  2. #32
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    · این كافی نیست؟ مگه من چند وقته كه اینجا هستم ؟هنوز یه ماه نشده
    · من دوست دارم مادر رو مثل سابق ببینم .شاد و پرانرژی و پرحرف
    · مگه از پرستارهای قبلی چنین انتظاری داشتین كه از من دارین؟
    · خب شما روانشناسی و مرتب خرج می تراشین كه بلكه مادر روحیه اش عوض شه.
    · من به اندازه یه روز پول تو جیبی شما خرج تراشیدم . اون رو هم حاضرم تقدیم كنم
    · منظورم این نبود
    · كمی فكر كنین چیكار كردین كه مادرتون باهاتون یه كلمه حرف نمی زنه
    · من؟
    · بله،شما
    · اینم از نگاهش فهمیدین؟
    سكوت كردم
    · با شما چرا حرف نمی زنه ؟ شما كه دریای محبت و احساسید .
    باز سكوت كردم .نه، قول دادم. باید جلوی دهانم را بگیرم
    · چرا سكوت كردین ؟حرف منطقی جواب نداره،آره؟
    راهم را كشیدم بروم
    · خانم عزیز ، من عذرخواهی كردم، چقدر كینه ای هستین!
    · متاسفم .اینجا دیگه جای من نیست .خداحافظ!
    · اقلا صبر كنین حقوقتون رو براتون بیارم
    · من حقوق نمیخوام
    · من دوست ندارم منتی رو سرم باشه
    · منتی نیست .من حقوقم رو یه ساعت پیش گرفتم
    با تعجب نگاهم كرد .
    · چیزی كه من گرفتم مادی نبود
    · آه! همون نگاه مادرانه!
    سری به افسوس تكان دادم و خودم را به در رساندم
    · صبر كن گیتی جان
    بر جا میخكوب شدم .بطرف پله ها برگشتم . همه با دهان نیمه باز به خانم متین چشم دوخته بودیم كه از پله ها پایین می آمد و با غضب به منصور نگاه میكرد. رو به روی منصور قرار گرفت و گفت: تو هیچكس رو برای خودت نگه نمی داری، البته برخلاف خواسته قلبی ات
    بعد جلو آمد وگفت: مگه قرار نشدنری عزیزم
    · گفتم كه باید برم مادرجون. بهتون سر میزنم .قهر كه نكردم .می رم كه مهندس و الناز خانم راحت باشن
    · اگه بری یك لحظه اینجا نمی مونم به روح محسن و ملیحه قسم، می رم ساختمون پشتی
    منصور و ثریا خانم به من نگاه میكردند
    · تو مگه بخاطر منصور اومدی كه بخاطر منصور بری. تو برای من اینجا هستی و منم دوست دارم كه بمونی .چیه خشكت زده منصور؟
    · والـله منم دوست دارم گیتی خانم بمونن مامان جان.چند بار عذرخواهی كردم.بازم میگم .گیتی خانم، معذرت میخوام.دلتون میاد كه مامان منو ترك كنین؟...... ثریا ساك و كیف گیتی رو بگیر ببر بالا
    · چشم،الهی شكر! نمی دونین چقدر خوشحالم كه شما رو در حال صحبت می بینم ، خانم جون!
    · ممنونم ثریا
    ثریا كیف و ساك را از من گرفت.
    · مامان جان شما از كی صحبت می كنین؟باورم نمیشه.
    · از وقتی اشك عزیز دل منو در آوردی
    · من حاضرم دارم بزنین گیتی خانم .سرحرفم هستم
    لبخند تلخی زدم
    · چرا به من نگفتین مادر باهاتون صحبت كرده؟ فقط در برابر سوالات من سكوت كردین
    · برای اینكه من ازش خواستم
    متین مادرش را در آغوش كشید وگفت: نمی دونم بخندم یا گریه كنم .الهی شكر .خیلی خوشحالم . و مادرش را بوسید .
    خانم متین دست دور شانه های من انداخت وگفت: بیا بریم شام بخوریم عزیزم
    چند قدم كه رفتیم منصور گفت: گیتی خانم؟
    · بله؟
    · منو بخشیدین؟
    · مهم نیست
    · بخاطر همه محبتهاتون ممنونم . شما لطف بزرگی كردین
    · من فقط وظیفه‌م رو انجام دادم
    · من رو به محفل گرمتون دعوت نمی كنین؟ منم گرسنمه.
    من و مادر لبخند زدیم . مادر گفت: تو برو محفل الناز خانم .اونجا گرمتره . گرسنگیت رو هم برطرف میكنه
    انگار یخ روی دلم گذاشتند .خیلی دلم خنك شد كه حرف دل مرا زد
    منصور با لبخند گفت: الناز كیه دیگه. حالا ما یه غلطی كردیم .البته ببخشید
    · پس اگه غلط كردی بیا بشین پسرم
    دور میز نشستیم
    · خب از كی دست یه یكی كردین منو فریب بدین؟
    · از وقتی گیتی جون حقوق گرفت
    زدیم زیر خنده
    · پس حقوقتون رو گرفتین. خرو شكر
    مادر دست دور گردنم انداخت وگفت: تا آخر عمر هم نمی تونیم حقی رو كه به گردن ما داره ادا كنیم .این دختر جواهره
    · تازه فهمیدین مامان جان؟
    · فكر نمیكردم انقدر كینه ای باشین .خیلی دل نازكین .ماهم كه نازكشی بلند نیستیم متاسفانه
    · تو برو ناز الناز رو بكش .همون به درد تو میخوره
    · ای به چشم.
    این حرفش آتش به جانم زد .حسادت دامن به قتل من بسته بود. معلوم نبود چه مرگش بود .با دست پیش می كشید ، با پا پس میزد
    ثریا با ظرف جوجه كباب وارد شد و آنرا سر میز گذاشت و رفت . منصور برای ما جوجه كباب گذاشت و گفت: یه چیزی بگم باور می كنید؟ سكوت كردیم
    · وقتی احساس كردم گیتی خانم داره میره زانوهام سست شد. بخدا قسم
    · چرا منصور؟ باز مادر بود كه حرف دل مرا میپرسید
    · وای مادر! وقتی می گید منصور بند دلم پاره میشه .تازه قدر كلمه به كلمه حرفهاتون رو می دونم
    · ممنونم پسرم . جواب منو ندادی صحبت رو عوض نكن
    · خب جواب شما رو نمی تونستم بدم
    · من كه باهات حرف نمی زدم . پس دروغ نگو . آخ كه سرتاپات رو جواهر بگیرن مادر!
    · خب، شاید بخاطر اینكه اگه حساب كتابام با هم نخوند از ایشون كمك بگیرم
    · و دیگه ؟
    · حوصله دوباره پرستار پیدا كردن نداشتم
    · و دیگه؟
    · اِ مامان بس كنید دیگه، حالا ما یه بار در زندگی به یه حقیقت اعتراف كردیم . پشیمونم نكنین.
    · حرف دلت رو بزن منصورخان
    · همین دیگه! دلیلی وجود نداره
    آخ كه خیر از جوونیت نبینی!پسره بی احساس كور! این همه زیبایی ومحبت چشمت رو نگرفته
    با اینحال گفتم: در هر صورت ممنون مهندس
    · امشب میخوام به افتخار باز شدن نطق مادر براتون ویولن بزنم

  3. #33
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت شانزدهم : : : : :


    شام را صرف كردیم و به سالن نشیمن رفتیم .ویولنش را برداشت و شروع به نواختن كرد .آهنگ شاد زیبایی زد .وقتی مادر منصور را در آنحال دیدكه با چه شور و عشقی ویولن می نوازد، در گوش من گفت: قربون قد وبالاش برم الهی، ولی بهش نگی ها
    خندیدم وگفتم: اگه منم بهش نگم، خودتون می گید
    · اگه تو بخوای بری، خب آره.البته برعكسش رو، چون تو رو از من جدا كرده
    خندیدیم .سرا را به شانه مادر چسباندم و ابراز علاقه كردم.مرا بخودش فشرد
    منصور آهنگ را تمام كرد وگفت: دیگه داره حسودیم می شه ها، وویولن را روی میز گذاشت
    برایش دست زدیم و تشكر كردیم .ثریا با سینی چای وارد شد .من برنداشتم .وقتی رفت بلند شدم و گفتم : با اجازه من می رم
    · چرا به این زودی گیتی خانم ؟
    · نمیخوام شما رو عصبانی كنم و حسادتتون طغیان كنه
    · خانم من شوخی كردم، هرچه مادر عاشق شما میشه.منم عاشقتر میشم وخوشحال تر
    · منظورت چیه منصور؟
    منصور با انگشت پیشانی اش را خاراند و گفت: والـله ، خودمم نفهمیدم چی گفتم
    همه زدیم زیر خنده.
    · مهندس ذوق زده شدن مادرجون، آرزوشون بود كه باهاشون حرف بزنین
    · میخوای بری خونه عزیزم؟
    · بله
    · شب همین جا بمون دیگه
    · نه ممنون. گیسو منتظره
    · بهشون زنگ بزنین ، اطلاع بدین گیتی خانم
    · نه، حالم خوش نیست باید حتما برم ، ببخشید
    · صبح كه میایین؟
    · انشاءا....
    · اگه نیایین میام دنبالتون ها!
    بخانه كه آمدم هنوز از رفتار منصور گیج بودم .گیسو علتهای مختلفی را برای رفتار منصور مطرح كرد، ولی بنظر من كه او فقط عاشق الناز بود .
    *****************************
    منصور برای شب سال نو میهمانی بزرگی ترتیب داده و همه در تدارك جشن هستند .این جشن به افتخار سلامتی خانم متین برگزار میشود . خانم متین به خیاطش سفارش داد لباس زیبایی برای من بدوزد كه از بهترین جنس لمه به رنگ نقره ای است و در نور تلالویی خاص دارد . لباسم مدل ماهی است ، زانو به پایین كلوش میشود با آستینهای كوتاه و یقه دلبری كه تا سر شانه ام باز بود . خیاط به خواست من شالی از همان جنس برای روی شانه ام دوخت . كفش نقره ای هم دارم كه مناسب این لباس است لباس خیلی زیبا از آب در آمده ولی چه فایده، آنكه دوست دارم تحسینم كند دلش جای دیگری است .
    دو سه شب مانده به میهمانی، بیخوابی به سرم زده بود .نیمه شب با صدای ویولون متین پایین رفتم و مستقیما به باغ رفتم و روی صندلی نشستم تا دقیق تر گوش كنم . وقتی احساس میكردم این شور و نوا بخاطر الناز است . دلم آتش می گرفت. از آن بدتر رو به رو شدن با المیرا و الناز در جشن بود . سرم را به صندلی تكیه دادم و به آسمان پرستاره چشم دوختم .نسیم خنك به من آرامش می بخشید .
    · بی خواب شدین گیتی خانم؟
    بطرفش برگشتم و نیم خیز شدم.
    · بشینین.راحت باشین خانم
    روی صندلی كنارم نشست و سیگاری روشن كرد
    · بله، خوابم نمی برد
    · چرا؟
    · نمی دونم، گاهی اینطوری میش م .صدای آرشه ویولن شما كه بلند میشه آروم میشم. آهنگهای قشنگی می زنین، مملو از احساس
    · ممنونم
    · حیف نیس تو هوای به این خوبی اون دود سمی رو وارد ریه تون می كنین، مهندس؟
    · صدای ویولن، شما رو آروم میكنه .دود سیگار منو
    · اصلا قابل مقایسه نیستن. تازه شما كه الحمدلـله مشكلتون حل شد. شادی به این خونه برگشته، چرا نا آرومین؟
    سرش را به صندلی تكیه داد. پا روی پا انداخت و در صندلی فرو رفت و به آسمان چشم دوخت وگفت: یه مشكل حل میشه، یكی دیگه میاد. آدم هیچوقت راحن نیس
    · چه مشكلی؟
    سرش را بطرفم برگرداند وگفت: شما نمی خواین از مشكلاتتون برام بگید؟ حالا كه موندگار شدین.
    · نكنه مشكلتون مشكل منه؟
    لبخند زد وگفت: قول داده بودین برام بگین .من هم قول می دم یه روزی راز دلم رو بگم . و دوباره به آسمان چشم دوخت و به سیگارش پك زد
    بی مقدمه گفتم : سه سال پیش برادرم خودش رو بخاطر دختری دار زد طاقت دیدن عروسی عشقش رو نداشت .
    سریع سرش را برگرداند . انگار جرات نداشت شدت غم را در چشمانم نظاره كند . كه فقط به دستهایم چشم دوخت . به آسمان چشم دوختم و ادامه داد: از میله بارفیكس خودشو حلق آویز كرد و داغش رو به دل من ، گیسو، مادرم و پدرم گذاشت .طوریكه پدرم و مادرم روزی صدبار خودشون رو سرزنش میكردن كه چرا با ازدواجش با اون دختر بی خانواده و بی اصل ونسب مخالفت كردن .خب،آره حقیقتی‌یه. لااقل بهتر از این بود كه صورت كبود و بدن آویزونش رو ببینن.بعد از اون ، مارم كم كم مریض شد و سكته كرد .بعد هم پدر مریض شد، كم حواس شد، رفقاش سرش كلاه گذاشتن و خونه به اون دراندشتی رو از چنگمون در آوردن .ماشین و مغازه برامون موند .ماشین رو فروختیم و جایی رو رهن كردیم .مغازه رو هم اجاره دادیم .خلاصه تقدیر اینطور خواست كه من وگیسو بمونیم ، با انبوهی مشكل پیش رومون .یعنی میشه آدم در عرض یكسال همه چیزش رو از دست بده؟ وقتی می بینم از گذشته فقط گیسو برام مونده ، دلم میخواد با چنگ و دندون حفظش كنم .ولی با تمام مصیبتها خدا رو فراموش نكردم وهمیشه ازش كمك خواستم .مصیبتها رو خودمون بسر خودمون میاریم مهندس ، نه خدا. حالا كه فهمیدین دردمندتر وبدبخت تر از شما هم هست كمتر غصه بخورین
    به او نگاه كردم در صندلی فرو رفته بود و به دقت به حرفهای من گوش میكرد .انگار خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چون چهره اش آینه دردهای خودم بود .سیگارش را در جاسیگاری روی میز خاموش كرد وگفت: دختر مقاومی هستین گیتی خانم. آدم وقتی شما رو می بینه فكر نمی كنه انقدر زجر كشیده باشین .
    · مقاومت نكنم چكار كنم؟ یه موقع ها ، وقتی غرق افكار پریشون خودم میشم توانایی هركاری رو از دست میدم ، مغزم كار نمیكنه ، سست و بی اراده می شم، ولی وقتی یادم می افته كه گیسو دلش به من خوشه .به خودم نهیب میزنم كه بلند شو ، گذشته ها گذشته ، باید به آینده فكر كرد و زندگی رو ساخت .
    · از خدا برای آینده چی می خواین؟
    · اینكه دیگه داغ عزیزی رو نبینم!اینكه اینبار به جای عزیزانم منو ببره
    · عزیزانم؟
    · مگه شما به جز مادرتون كسی رو دوست ندارین؟
    · چرا یه نفر هست كه خیلی دوستش دارم .
    · خب،منم جز خواهرم كسانی رو دارم كه دوستشون داشته باشم
    · با اینكه شما نپرسیدین ، ولی من میپرسم و جواب میخوام . اون كیه؟
    · هر موقع شما گفتین من هم میگم .هرچند می دونم اولیش الناز خانمه
    به آسمان چشم دوخت و با آهی گفت: الناز؟
    بند دلم پاره شد .خدای من یعنی انقدر دوستش داره كه اینطور با حسرت صداش میكنه و در آسمونها او را می بینه؟ كنار ستارگان زیبا كه چشمك می زنن؟لابد فكر میكنه یكی از اون ستاره ها النازه كه داره بهش چشمك میزنه،وای،خوش بحالت الناز،چقدر خوشبختی

  4. #34
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    · حق دارین،واقعا هم ایشون ازنظرظاهرمثل ستاره میدرخشه.باید هم او رو بین ستاره ها جستجو كنین .
    · چه تشبیه جالبی!اونكه من دوستش دارم واقعا مثل ستاره زیباست و می درخشه .بقول مادر جواهره
    از فشار دردی كه به قلبم وارد شد چشمهایم را بستم
    · شما هنوزنظرتون راجع به الناز منفیه؟
    · ول كنید تو رو خدا مهندس .من اوندفعه فكر كردم شما واقعا قصد مشورت دارین .دیگه حوصله این رو ندارم كه بخاطر نظرم سركوبم كنین
    · ای بابا ، من كه عذرخواهی كردم .تازه من برای اون كارم دلیل داشتم
    · چه دلیلی جز عشق بیش از حد؟
    · نه،دلیلش این نبود
    · پس چی بود؟
    · بگذریم،دیگه گذشته
    · مهندس من به هر كس كه مورد علاقه شما و مادره احترام می ذارم . الناز خانم هم همینطور .شما ومادرتون انقدر خوبید كه مطمئنم ایشون رو عوض می كنین
    · این نظر لطف شماست ، ولی میخوام بدونم چرا در یه برخورد احساس كردین الناز ذات خوبی نداره وخوش قلب نیست
    · باز شروع كردین؟
    · نه،خواهش میكنم
    · دوباره پس فردا نگید حسادت میكنم؟
    · اگه گفتم بزنید تو صورتم ، خوبه؟
    · این چه حرفیه
    · بگید منتظرم .
    · خب می دونید كسیكه شما رو دوست داشته باشه طبعا باید مادر شما رو هم دوست داشته باشه. چون شما از وجود او هستین .یعنی در واقع یك وجودین .ولی الناز خانم در طول مدتیكه مادر بیمار بود و گوشه عزلت رو اختیار كرده بود .حتی یكبار حال ایشون رو نپرسید .حتی اگر شما هم مانع می شدین الناز باید از نزدیك احوالپرسی میكرد. پس حتما مادر براش مهم نیست . حتی وقتی با من تلفنی صحبت كرد حال مادر رو نپرسید .الان كه این باشه،وای بحال بعدها
    · یعنی فكر می كنین الناز منو هم دوست نداره
    · این رو نمی دونم.یعنی می دونم كه شما رو دوست داره، ولی نمی دونم بخاطر چی! بخاطر ثروت،موقعیت اجتماعی،تیپ،قیافه،شخصیت،ذ ات،نمی دونم كدومش. برای همین تهمت نمی زنم .شاید در برخوردهای بعد یبه این موضوع پی ببرم .شناخت كامل با یك برخورد ممكن نیست
    · ولی اونها وضعشون خوبه. پدرش مرد محترم و پولداریه.چرا باید به مال و اموال من چشم دوخته باشه
    · خب اینكه دلیل نمی شه. پول با خودش حرص وطمع میاره . مثل این می مونه شما یه گنجی داشته باشین بعد یه گنج دیگه پیدا كنین . نمی رین سراغش؟ می گین من كه یه گنج دارم،میخوام چكار؟ بذار باشه برای یكی دیگه؟
    نگاهش پر از تحسین بود
    · پس به اونهایی كه توانایی مالی كمی دارن كه دیگه اصلا نمی شه اطمینان كرد
    · بله، تو اون قشر هم آدمهای طماع زیادن.یكیش فائزه دختر مورد علاقه برادرم .ولی یادتون باشه آدمهای فقیر یا با قدرت مالی ضعیف ، بیشتر با معنویات بزرگ شدن تا با مادیات. بخاطر همین هم عادت دارن با همه چیز بسازن .اونها عادت دارن دنبال معنویات بگردن ، تازه وقتی هم به ثروت برسن خیلی زود خودشون رو نشون می دن . خیلی زود میشه فهمید با جنبه اند یا بی جنبه
    · شما كه روزی خودتون جزو خونواده های مرفه بودین چرا تصورتون از پولدارها اینه ؟
    · شاید چون مادر داشتم كه از طبقه متوسط بود. وقتی هم با پدرم ازدواج كرد نه تنها خودش رو نباخت، بلكه همیشه دست یه عده رو می گرفت .همیشه به پدرم می گفت كه من با همه چیز میسازم ، مال حروم تو این خونه نیار .البته پدرم هم مرد معتقدی بود .
    · پس چرا با ازدواج برادرتون با اون خونواده فقیر مخالفت كرد؟
    · مادر فائزه زن بدكاره ای بود و مادر همیشه از این هراس داشت كه نكنه دختر به مادرش رفته باشه .هر چی باشه ایمان از دامن مادر به بچه ها منتقل میشه .راستش از شما چه پنهون،مادر می ترسید حتی خود فائزه هم ثمره یه گناه باشه . با اینحال من خیلی تلاش كردم پدر ومادر رو قانع كنم كه همیشه اینطور نیست . شاید اشتباهات مادر برای اون دختر غعبرت شده باشه.مادر متقاعد شد ولی پدرم نه. تعصبات خاصی داشت. بعد از اینكه فائزه ازدواج كرد و برادرم خودكشی كرد ، فهمیدیم كه حق با پدرم بوده فانزه فقط مال وثروت برادرم رو میخواست .اون حتی نیومد به ما تسلیت بگه .یه هفته بعد از فوت برادرم دیدمش،با آرایشی غلیظ چنان به من فخر می فروخت و سوار ماشین مدل بالای شوهرش شد كه سوختم .راستش برخلاف خواسته قبلی ام نفرینش كردم .من عادت دارم همیشه از اشتباهات دیگران بگذرم ، ولی اون اولین كسی بود كه من نفرین كردم و مطمئنم كه روز خوش نمی بینه. اون بود كه برادرم رو عاشق كرد، انقدر به این در واون در زد ، انقدر پیغام پسغام فرستاد و نامه نگاری كرد كه علی رو دیوونه كرد. برادرم قلبش مثل آینه صاف بود و از محبت می درخشید با محبت و عشق جلو رفت و دلسوخته مرد .
    اشكهایم بدون توقف روی گونه هایم ریخت .دلم نمیخواست متین بیشتر از این شاهد آنها باشد .بلند شدم و بطرف انتهای باغ رفتم و بغضم را شكستم .دستهایم را روی درخت گذاشتم و پیشانی ام را روی دستهایم و با صدای بلند گریستم .دلم برای مادرم،پدرم،برادرم و محبتهایشان تنگ شده بود. حسرت نوازش پدرم را میخوردم كه دستی روی شانه هایم احساس كردم.مرا بطرف خودش برگرداند و در چشمهایم خیره شد .منتظر بودم چیزی بگوید ، ولی هیچ نگفت . اشكهایم را پاك كردم وگفتم:ببخشید آقای مهندس سرتون رو درد آوردم شبتون بخیر.
    به اتاقم رفتم وروی تخت افتادم وزار زدم و به دستهای گرمش اندیشیدم .آری، آن لحظه دستهایش به من آرامش بخشید .او بهترین كسی بود كه بعد از عزیزان از دست رفته ام میتوانست تكیه گاهم باشد .آغوش گرم او بود كه میتوانست پناهگاه من از بدبختیها و در بدریهایم باشد. ولی صدافسوس او هیچ كلام تسلی بخشی برای من نداشت .عشق الناز آنقدر در قلبش ریشه كرده بود كه حتی از دلداری من هم عاجز بود....باز،آهنگ الهه ناز به گوش می رسید واشكهایم بی اختیار جاری شد.آری الهه ناز آهنگ مناسبی برای الناز بود. عشق ناجی آدمهاست .فرشته نجات. میتونه هركسی رو از دنیای خودش بیرون بیاره .منصور!حتی اگه به تو نرسم،با یادت آرامش میگیرم.چون یا كسی رو دوست نداشتم یا اگه دوست داشتم ، حسم بسیار عمیق وواقعی بوده .آره،تو یكی از عزیزان منی كه هیچوقت نمی تونم داغت رو ببینم .قسم میخورم كه حاضرم پیشمرگت بشم منصور. خیلی خسته ام،خسته از این دنیای پراز آرزوهای غیر ممكن،پراز آرزوهای محال.

  5. #35
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت هفدهم : : : : :

    روز میهمانی فرا رسید.برای جشن گیسو هم دعوت شد.اما ترجیح داد بمنزل طاهره خانم برود .با نسرین حسابی صمیمی شده بود و سرش با او گرم بود.شور وشعف خاصی بر خانه حكمفرما بود. همه در تكاپو بودند . ولی من انگیزه ای برای خوشحالی نداشتم .آخر چرا باید خوشحال می بودم؟از اینكه امشب الناز ومنصور همدیگر را می بینند؟ یا از اینكه با هم می رقصند .
    وای خدایا كمكم كن بر احساساتم غلبه كنم كه فكر نكن حسودم. بخدا من آدم حسودی نیستم .دلم نمیخواد عشق كسی رو بگیرم یا به كسی خیانت كنم .ولی چه كنم دوستش دارم. دلم براش میسوزه .منصور برای الناز زیاده .منصور حیفه .ای خدا؟اینها بهانه نیس. حتی اگه منصور با گیسو ازدواج كنه حسادت نمی كنم .چون گیسو به درد منصور میخوره ، دركش میكنه ، ولی الناز نه.منصور! با اینكه درد عشقت تا آخر عمر در قلبم می مونه ولی تحملش میكنم .آرزوی من اینه كه خواهرم رو خوشبخت ببینم. دوست داشتن واقعی همینه .اینكه حاضر باشم مال من نباشی ولی خوشبخت باشی .مطمئنم الناز رابطه تو ومادرت رو به هم میزنه .عنان زندگی زیبای شما رو بدست میگیره و همه چیز رو بهم میریزه.
    با حالت افسرده لباس نقره ای‌ام را پوشیدم .كفشهایم را به پا كردم .شال را روی شانه ام انداختم. موهایم را كمی از دوطرف بالا بردم و با همان شلوغی و جعد به جمع موهای پشتم رساندم. كمی هم آرایش كردم و عطر زدم .خانم متین هرچه اصرار كرد كه آرایشگر آرایشم كند ، قبول نكردم .اصلا حوصله نداشتم .چند ضربه به در خورد
    · بفرمایین
    · به به!چقدر زیبا شدی عزیزم
    · ممنونم مادر،جدا لباس زیباییه،ازتون ممنونم
    · این لباس به تن هركسی زیبا نیست ، فقط برازنده تو دختر زیبا و خوش اندامه ، عزیزم
    · خجالتم ندین
    · من چطور شدم؟
    · عالیه . كت ودامن مشكی خیلی بهتون میاد .چه گل سینه قشنگی زدین مادر.
    · ممنونم دختر قشنگم .بیا بریم مهمونها الان پیداشون میشه
    · شما تشریف ببرین ، من میام
    · باشه عزیزم،پس زود بیا. و رفت
    به كنار پنجره اتاقم رفتم و از گوشه پرده بیرون را نگاه كردم .باغ با چراغهای پایه دار بلند روشن شده بود. خدمتكاران در رفت وآمد بودند.آقا نبی فوراه های استخر را باز میكرد .كت وشلوار چقدر به او می آمد .محبوبه داشت بسمت عمارت می دوید.آه،اولین گروه میهمانان وارد شدند.چه ماشین شیكی دارند .خودشان هم شیكند .آقا وخانم همراه پسرشان .آه ماشین بعدی هم آمد .ماشین به رنگ لباس من است. وای چه یكدفعه شلوغ پلوغ شد. آقایان با كت وشلوار وكراوات. وخانمها با لباسهای فاخر چنان به زمین و زمان فخر می فروختند كه انگار فرمانروای این سرزمین بودند.وای،اصلا از چنین آدمهای خوشم نمی آمد . كاش مرااز حضور در این مجلس معاف میكردند
    به به!صاحب آینده این عمارت هم كه با خانواده شون تشریف فرما شدن .چقدر هم خودشون رو می گیرن .واه واه اصلا این دوتا من رو عصبی میكنن.این آقای موقر كیه دیگه؟چه ماشین آلبالوئی خوشگلی داره. احتمالا همون معاون منصوره(پرویز فرهان) كه صحبتش تو خونه زیاده
    · بله بفرمایید
    · گیتی خانم!خانم می گن چرا تشریف نمیارین؟
    · اومدم،محبوبه خانم
    این علاقه زیادی هم شده واسه ما دردسر،چرا قلبم تاپ وتاپ میزنه؟چرا اضطراب به جونم افتاده؟
    از اتاق خارج شدم .از پله ها پایین آمدم .صدای قهقهه خنده وهیاهو از سالن به گوش می رسید .دو سه پله به آخر،به ثریا خانم برخوردم
    · ماشاءا.... خیلی خواستنی شدین .هزار الـله اكبر!
    · متشكرم ثریا خانم، لباس شما هم قشنگه
    نگاهی به سینی كه در دست ثریا خانم بود كردم وگفتم:كاش زودتر فهمیده بودم ، در اون صورت نمی اومدم ، ثریا خانم
    · والـله منم مخالفم و عذاب وجدان دارم.... و حرفش را خورد . بطرف چپم نگاه كردم ببینم چی باعث شده ثریا حرفش را قطع كند . او بود،با كت وشلوار مشكی وكراوات زرشكی!چقدر با این لباس زیبا بود!خدای من،به من اعتماد به نفس بده .انگار او هم از دیدن تیپ و قیافه من جا خورد
    · سلام مهندس
    · سلام خانم
    · ثریا پس چرا انقدر طول دادی. اونها رو ببر بذار سر میز
    · بله آقا. ثریا رفت. متین نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت: فوق العاده شدین خانم!انگار یه پری دریایی در برابر منه
    · ممنونم
    جلو آمد ، دستم را بالا آورد كه ببوسد. گفتم: نه مهندس، شرمنده‌م نكنین
    · مایه افتخار بنده‌س
    · ولی من خجالت میكشم . واجازه ندادم
    · خب ، چه چیز رو اگه زودتر فهمیده بودین نمی اومدین؟
    حالا بیا و درستش كن. گفتم : هیچ چیز
    · من تا ندونم از اینجا تكون نمیخورم
    · ممكنه ناراحت بشید
    · نمی شم
    · من دوست ندارم در مهمونی‌ای كه مشروب توش سرو میشه شركت كنم
    لحظه ای نگاهم كرد .سر فرصت سیگاری بیرون آورد و روی لبش گذاشت و با فندك روشن كرد .فندك را در جیبش گذاشت و گفت: و دلیلش؟
    · برای اینكه مقابل افرادی قرار میگیرم كه خودشون نیستن .با كسانی صحبت میكنم كه حرف خودشون نیست .یه مهمونی مصنوعی چه لذتی داره،چقدر خوب میشد اگه شادیها و خنده ها طبیعی بود. نه نتیجه مصرفالكل. البته من بكار شما ایراد نمیگیرم .قصد بی احترامی و توهین هم ندارم. پرسیدین ،نظرم رو گفتم . اینطور بار اومدم. ولی مهمونم و دعوتتون رو پذیرفتم
    پكی به سیگارش زد و گفت: اگه می دونستم شما ناراحت می شین اختصاصا امشب صرفنظر میكردم ، آخه مهمونی امشب به افتخار شما و سلامتی مادره،اما حالا دیگه دیر شده چون سرو شده
    · شما محبت دارین
    · گیتی جان!پس چرا نمیای دخترم؟
    · داشتم با جناب مهندس صحبت میكردم .ببخشین دیر كردم
    خانم متین دستش را بطرفم دراز كرد وگفت: بیا بریم عزیزم تا به دوستان و اقوام معرفیت كنم .منصور جان تو هم بیا پسرم
    با مادر بطرف سالن راه افتادم .وارد سالن كه شدیم مادر گفت: با دخترم گیتی آشنا بشین .چون دخترم كه از دستم رفت برام عزیزه
    همه بلند شدند .از خجالت سرخ شدم .با لبخند از خانم متین تشكر كردم و سلام كردم. منصور وارد سالن شد و از كنار ما رد شد. همراه مادر جلو رفتم .خانم متین معرفی میكرد ومن با تك تك آنها احوالپرسی كردم.
    · مهندس عسكری و خونواده‌شون.دكتر فروزش وخونواده‌شون.دكتر متین عموی منصور وكیل دادگستری،ایشون هم خانم و پسرشون پرهام جون و دخترشون پروانه جون.خانم ملك دوست صمیمی بنده .با دكتر سپهر نیا هم كه آشنا هستی عزیزم،پزشك خودم ، ایشون هم مادرشون.با خونواده مهندس فرزاد هم كه آشنایی. المیرا والناز بسردی با من دادند. با خواهرزاده ام سوسن هم كه آشنایی.ایشون عمه منصور هستن،همسرشون و سعیدجان پسرعمه منصور. مهندس فرهان معاون شركت منصور. خانم حكیمی حسابدار شركت منصور. خانم كاظمی منشی شركت،ایشون هم همسرشون.آقای لطفی مسئول فروش شركت وهمسرشون و دخترشون ندا جون. شیرین دوست عزیزم و همسر ودخترشون ساناز جون .سرهنگ نیكو وخونواده‌شون.تیمسار شكوهی،ایشون هم دكتر شكوهی پسرشون.با دختر دایی بنده مینوجان ودخترش نگین هم كه آشنا هستی. ایشون هم آقای شادمهر موسیقی دان هستن و رشته اخصصی شون پیانوست واین آقایون هم گروه اركستر امشب ما رو تشكیل میدن
    · خوشوقتم،بفرمایین بشینین
    · بیا عزیزم،اینجا پیش خودم بشین
    چشمم به منصور افتاد كه روی مبل نشسته بود و به من خیره شده بود .صفورا سینی شربت مقابلم گرفت كه شیرین دوست مادر گفت:مرجان جون ، راجع به گیتی خانم بیشتر توضیح بده عزیزم. كنجكاو شدیم. شاید عروس آینده تونه. همه لبخند زدند بجز الناز و خانواده اش .منصور هم كه پا روی پا انداخته بود،مثل بقیه لبخند به لب داشت
    مادر گفت:گیتی جان لیسانس روانشناسی داره،محبت كرد و بخواست ثریا پیش من اومد تا روحیه بیمار منو تغییر بده وموفق هم شد. آخرش تونست زبون منو با اون شیرین زبونی ها و دل نازكش باز كنه .تنها كسی بود كه خیلی خوب منو درك كرد .او ، با توجه و محبتش منو به زندگی برگردوند .محبتش رو هیچوقت فراموش نمی كنم.
    · خجالتم ندین مادرجون. من كه كاری نكردم
    · بالاخره نگفتی عروسته یانه
    نخیر،این شیرین خانم ول كن نبود و تا الناز رو به جون من نمی انداخت دست بر نمی داشت. به الناز نگاه كردم كه هم منتظر پاسخ مادر بود و هم از حسادت داشت خاكستر میشد .سریع به میان صحبت مادر پریدم و گفتم: مادر اول فرمودن كه من دخترشون هستم نه عروسشون. هرچند كه من خودم رو لایق چنین مادر مهربونی نمی بینم و هیچوقت نمی تونم جای ملیحه خانم باشم ، ولی امیدوارم حداقل سنگ صبور مادر و برادرم مهندس متین باشم. وهزار لعنت برخودم فرستادم كه مهندس را برادر خطاب كرد. ماشاءا... چه دختر فهیمی!حق داری مرجان.
    · اختیار دارین خانم.
    نگاه مهندس ناشناخته بود،ولی انگار افتخار هم میكرد چنین خواهری داشته باشد،انگار با حرفم الناز كمی آرام گرفت. چرا میهمانی را به بدبخت زهركنم؟برای من زهر میشود كافی است. اینطور راضی ترم. من عادت دارم
    بعد از كمی صحبت و گفتگو گروه موزیك آماده شدند و به گوشه سالن رفتند.هركس یك لیوان دستش گرفته بود ومشغول نوشیدن بود. متین بلند شد و نزد یكی از دوستانش كه ایستاده بود رفت ومشغول صحبت و خنده شد .المیرا و الناز وپروانه به آنها پیوستند .الناز خودش را كنار منصور رساند و شانه به شانه‌اش ایستاد. كمی مشروب میخورد و كمی ناز وادا می آمد .المیرا هم با آن موهای بلند خرمایی و آن لباس لخت كه فقط یك آستین داشت ، چشمهای سعید ، پسر عمه منصور را روی خودش ثابت كرده بود. برایم شگفت آورد بود كه اینقدر آسان خودش را در معرض تماشای دیگران گذاشته بود. باز هم الناز، شاید هم می دانست منصور لباسهای سنگین ومتین را می پسندد و دارد فعلا فریبش می دهد

  6. #36
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    بحث داغی شروع شد راجع به اینكه سر تحویل سال چه آهنگی نواخته میشود .هركسی نام یك آهنگ را می گفت. الناز هم نام آهنگی را گفت و اصرار ورزید ،حتی با المیرا بر سر خواسته اش ناسازگاری میكرد وحوصله همه را سر برده بود.
    متین گفت :بالاخره چی بزنن؟ اركستر ما رو گیج نكنین
    الناز گفت:اینكه سوال نداره منصورخان
    · خب،حق با شماست الناز خانم،آهنگ مورد علاقه الناز خانم رو بزنین
    جانم به آتش كشیده شد. پنج دقیقه بیشتر به شروع سال نو نمانده بود . از خانم متین عذرخواهی كردم و بطرف در سالن راه افتادم .متین در حالیكه لیوانش را سر می كشید نگاهی به من كرد و دنبالم آمد.
    · كجا تشریف می برین؟ الان سال تحویل میشه.
    · ممنونم مهندس ، من عادت دارم سال رو با دعای مخصوص سال نو و آیات قران شروع كنم .دلم میخواد سال خوبی داشته باشم
    · بین ما كه سال نو رو با رقص وآواز شروع میكنیم و شما كه با دعا ونیایش شروع می كنید،هیچ فرقی نیست .هر دو با هزار مشكل دست وپنجه نرم میكنیم
    · ما با هم خیلی فرق میكنیم مهندس. در دو دنیای متفاوتیم .باید دید كی قلب و روح آرومتری داره.با اجازه
    از در سالن خارج شدم و به اتاقم برگشتم .دعای تحویل سال وكمی قرآن خواندم. واقعا كه هیچ چیز به اندازه یاد خدا به انسان آرامش نمی دهد و هیچ چیز لذت قرآن خواندن را ندارد
    نیمساعتی بحال خودم بودم .بعد با منزل طاهره خانم تماس گرفتم و سال نو را به آنها وگیسو تبریك گفتم. یك لحظه حسرت خوردم كه چرا در آن خانه كوچك باصفا ودوست داشتنی نیستم .بعد روی تخت دراز كشیدم اما با صدای در از جا پریدم
    · سال نو مبارك گیتی خانم !
    بلند شدم ،جلو رفتم و محبوبه را بوسیدم و سال نو را تبریك گفتم .
    · خانم گفتن چرا نمیاین؟
    · بگید حالم خوش نیس. سرم درد میكنه .عذرخواهی كنید . بهتر شدم میام
    دوباره روی تخت دراز كشیدم .چه اشتباهی كردم .منصور آدمی كه من میخوام نیست . چه وقیحانه جلو روی من مشروب میخورد .اگه براش ذره ای ارزش داشتم اینكار رو نمیكرد .چه سریع دستور دادآهنگ مورد علاقه الهه نازش رو بزنن .آره، همین شنل قرمزی به درد تو میخوره كه جیگرت رو رنگ لباسش كنه .بی لیاقت !
    دوباره صدای در مرا مثل ترقه از جا پراند .نمی گذارند كمی استراحت كنم و آرام بگیرم .تو این خونه نمیشه لحظه ای افقی بود
    · چرا نمیای عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟
    · نخیر،فقط كمی سرم درد گرفته. در ضمن دوست داشتم لحظه تحویل سال رو با دعا شروع كنم ، این بود كه اومدم بالا
    · التماس دعا
    · محتاجیم به دعا و با مادر روبوسی كردم و سال نو را تبریك گفتم
    · بیا بریم پایین قربونت برم. چرا تنها نشستی مادر؟
    · میشه من رو معذور كنین؟ كمی سرم درد میكنه
    · نه نمیشه، تو كه كنارم نیستی انگار یه چیزی گم كرده‌م. همچین اعتماد به نفسم رو از دست می دم.
    · این نظر لطف شماست،اما...........
    · بیا بریم دیگه یه قرص بهت می دم سرت خوب میشه دخترم
    ناچار دنبال مادر راه افتادم .در پله های آخر صدای منصور را شنیدیم كه می پرسید: صفورا كاری كه گفتم انجام دادی؟
    · خانم خودشون رفتن آوردنشون . و به من اشاره كرد
    انگار منصور خجالت كشید .شما اومدین؟
    · بله، كاری داشتین؟
    · از صفورا خواستم بیاد بهتون بگه تشریف بیارین پایین تا شریك شادیهامون باشین، می دونین كه همیشه این جشنها برپا نیست
    · ممنونم،انشاءا... همیشه شاده وخوشحال باشین . در ضمن سال نو مبارك
    · سال نوی شما هم مبارك
    · منصور چرا نمی ری وسط؟ مامان جان تو كه لالایی می گی چرا خوابت نمیبره؟
    منصور لبخندی زد و رفت . روی مبل نشستم .خانم متین سرگرم گفتگو با خانم سرهنگ شد. چشمم به الناز افتاد كه با دیدن منصور ، پرهام را رها كرد و خودش را به منصور چسباند .پچ پچی كرد و دست منصور را گرفت . بعد رو در رو شروع به رقصیدن كردند .كاش مرده بودم و این صحنه را نمی دیدم .كاش كور می شدم . خیلی سوختم ، خیلی! حسابی آویزان منصور شده بود!آهنگ ملایم تر شد و چراغها كم نورتر و بقول معروف شاعرانه. طاقت دیدن آن صحنه را نداشتم كه الناز با لبخند چشم در چشم منصور دوخته بود. بلند شدم برم هوایی بخورم كه مهندس فرهان،معاون شركت منصور،مقابلم ظاهر شد و گفت: گیتی خانم افتخار همراهی می دین؟
    · خواهش میكنم افتخار ماست ، اما به هوای آزاد احتیاج دارم ، كمی سرم درد میكنه
    فرهان همان مرد جوان زیبایی بود كه در ابتدای ورود توجهم را جلب كرده بود،خدایا! باید چه كنم ، من كه از رقص در جمع شرابخوار متنفر بودم، من كه این رفتار را ناپسند می دانستم .
    اما نفسش بوی الكل نمی ده،از چشمهاش هم صداقت هویداس.چرا یكباره حس خاصی نسبت به اون پیدا كردم؟ چه تیپی داره!چه خوش قیافه‌س! سبزه روشن، چشم ابرو مشكی، قد بلند و خوش هیكل . كت و شلوار سرمه ای چقدر بهش میاد
    پرسید : مزاحم كه نیستم؟
    · نخیر ،ابدا
    همانطور كه با هم صحبت میكردیم به گوشه ای از سالن رفتیم .آهنگ ملایمی نواخته میشد. سعی میكردم به چشمهایش نگاه نكنم ، چون گیرایی خاصی داشت . با لبخند چشم از من بر نمی داشت . در این گیرودار یك خواستگار كم داشتم كه آنهم درست شد.
    · شما خانم زیبایی هستین. با یك نظر آدم رو جذب می كنین
    · ممنونم مهندس
    · بیشتر از همه وقارتون چشمگیره
    · لطف دارین
    · چند سالتونه؟
    · 24 سال
    · مهندس میگفتن یه فرشته زیبای مهربون به منزلشون اومده . می بینم حق داشتن
    خدایا چی میشنوم؟ نه،حتما اشتباه میكنه .یا شاید هم یه كلاغ چهل كلاغه. پرستار مهربون رو كرده فرشته مهربون كه منو فریب بده
    · ممنونم،لطف دارن
    · از آشنایی با شما خوشوقت شدم
    · من هم همینطور
    · تاثیر بسزایی روی خانم متین داشتین . خیلی سر حال تر از سابقن
    · آدمها ، مخصوصا خانمها، نیازمند محبت اند .هر كس محبت ببینه سر حال میشه، هر چند من فقط وظیفه‌م رو انجام دادم
    · تهرانی هستین؟
    · نخیر شیرازی ام
    · دخترهای شیرازی به زیبایی و با نمكی شهرت دارن
    چشم منصور به ما افتاد .قلبم فرو ریخت .از نگاهش حالم منقلب شد. منصور، متحیر وگله مند به من نگاه كرد. الناز گفت : مهندس، خوش می گذره؟
    · بله خانم، هرچقدر بشما خوش میگذره به من هم خوش میگذره . هم صحبتی با ایشون دنیاییه
    شاید غیرتش جوش آمده بود. شاید هم فكر میكرد چه آسان پرستار مهربانش را از دست داد. با حالت خاصی نگاهم میكرد .انگار دیگر حوصله رقصیدن نداشت .كمی كه از ما دور شد ، از الناز جدا شد و با لبخندی تصنعی از سالن خارج شد .
    · چنین همسری آرزوی دیرینه من بوده . در واقع تو رویاهام دنبال شما میگشتم . به مهندس بگم خوشحال میشه. چون معتقده كه من تا آخر عمر تن به ازدواج نمی دم
    آب دهانم را بسختی فرو دادم .حالم بد شده بود .از یكطرف یك جور خواستگاری بود، از یكطرف از او خوشم آمده بود. از این طرف میخواست منصور را مطلع كند و از طرفی فهمیدم منصور به من علاقه ای ندارد كه درباره من با فرهان صحبت كرده است .
    · حالا شما اجازه می دین خانم؟
    · این نظر لطف شماست، اما من قصد ازدواج ندارم
    · سنتون كه مناسبه ، در مورد من هم می تونین تحقیق كنین. با صداقت تر از مهندس متین هم وجود نداره، از ایشون بپرسین
    · اختیار دارین . در اینكه شما شایسته‌این شكی ندارم، ولی من معذرویت دارم
    · مشكل چیه؟
    چی باید به او می گفتم؟ میگفتم كه عاشق مهندس متین هستم؟ میگفتم مشكل من همان مهندس متین است؟
    · مادرم با من زندگی میكنه.زن مهربون و با ایمانیه.خواهرم هم در آمریكاست و تشكیل خونواده داده .از مال دنیا هم بی نیازم و برای همسرم جونم رو می دم و از اون جز صداقت هیچی نمیخوام

  7. #37
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت هجدهم : : : : :


    چقدر زیبا حرف میزد.چقدر با صداقت وموقر بود.كاش قبل از آشنایی با منصور با او برخورد كرده بودم، اما دیگر كمی دیر شده! ای كاش این جملات را از زبان منصور شنیده بودم! همان موقع دكتر شكوهی از كنار ما رد شد وگفت: مهندس بیاین .باهاتون كار دارم
     چشم الساعه میام
     اجازه بدین فكر كنم، چشم.خبرتون میكنم
    ·
    كی گیتی خانم؟
    ·
    قطعا یكی دو هفته كمه
    · باشه. ولی می دونین كه انتظار چقدر بده ؟منتظرم نذارین .من تلفن منزلم رو بهتون می دم
    · نیازی نیست توسط مهندس خبرتون میكنم
    · متشكرم خانم.برم بببینم دكتر چكارم داره
    نیاز به آب خنك داشتم.خدا محبوبه خانم را خیر بدهد كه آورد. از منصور خبری نبود .با خودم گفتم نكند ناراحت شده .هرچه باشد من یك پرستارم ، ولی به درك .بگذار ناراحت بشود .خودش گفت : در شادیهامون شریك باشین . مگه من حق خوشبختی ندارم. بالاخره من هم باید بعد از او دلم را به كسی خوش كنم یا نه؟
    صدای بسلامتی و برخورد گیلاسها اعصابم را متشنج میكرد .انگار هرچه بیشتر مینوشیدند بیشتر می رقصیدند، یا نه هر چه بیشتر می رقصیدند بیشتر می نوشیدند .احساس میكردم كمی گیج شده ام .بلند شدم از سالن خارج شدم. باید می فهمیدم منصور كجا رفته .به اتاقم رفتم و از پنجره به بیرون نگاه كردم.منصور را وسطهای باغ دیدم .تنها ایستاده بود و سیگار می كشید . شدیدا در فكر بود .
    آخ آخ ،فاتحه‌ت خونده‌س گیتی! اگه شب اخراجت نكرد ! وای چه عصبانی سیگارش رو پرت كرد .بالاخره از انزوا دست كشید ووارد ساختمان شد .جلوی آینه كمی خودم را مرتب كردم و سریع پایین آمدم. منصور جلوی پله ها ایستاده بود و به ثریا امر ونهی میكرئ
    · كم كم میز شام رو آماده كنین .چیزی از قلم نیفته .گلهای روی میز فراموش نشه
    از پله ها پایین آمدم و لبخند قشنگی تحویل متین دادم . با كنایه گفت: به به! خانم رادمنش خوش میگذره؟
    · البته ، چرا خوش نگذره . چقدر جناب فرهان موقرن مهندس
    نگاه گله مندش اعصابم را خراش داد.از مقابلش رد شدم . با خودم گفتم فكر كرده من بلد نیستم . فكر كرده فقط بلدم پرستاری كنم و غصه بخورم .نه جونم، ما بلدیم خوش باشیم .وارد سالن شدم .هنوز عده ای می رقصیدند و از هرگوشه سالن صدای قهقهه خنده و برخورد گیلاسهای شراب و پچ پچ و صدای اركستر به گوش می رسید . كنار نگین نشستم و با او مشغول صحبت شدم و .متین آمد روی مبل نشست و مشغول صحبت با تیمسار شوكهی شد .
    پرهام جلو آمد و گفت: گیتی خانم افتخار می دین؟
    · آقا پرهام ؟ درسته؟
    · بله، پرهام هستم . چه باهوشید ماشاءاله
    · ببخشید ، آقای پرهام كمی سرم گیج رفت، برای همین نشستم .بنده رو معاف بفرمایین .با نگین جان برقصین
    · بله،اشكالی نداره .نگین خانم افتخار می دین؟
    نگین بدون هیچ تعارفی دست به دست پرهام داد و بلند شد .چشمم به متین افتاد كه در حین صحبت با تیمسار شكوهی متوجه من بود .بعد كه نگین وپرهام رفتند نگاهش را از من برگرفت. مادر در حالیكه بطرف من می آمد با همسر مهندس عسكری در حال صحبت و خنده بود . می گفت: شما بلند شین افتخار بدین شهلا خانم .من دیگه رقصم نمیاد . پیر شدم دیگه
    عموی منصور گفت: كاش همه پیرها مثل شما ترگل ورگل باشن
    عموی منصور بلند شد جلوی مادر را گرفت و از او تقاضای رقص كرد به شوخی گفت: پس با پیرها برقصید مرجان خانم
    همه زدیم زیر خنده .مادر با خنده گفت: نمی ذارن چند دقیقه پیش گیتی بشینم ، این همه جوون زیبا اینجا هست ، منو انتخاب كردین؟
    · ما بهتر همدیگر رو درك میكنیم زن داداش
    باز صدای خنده بلند شد. شهلا خانم گفت: چقدر هم به هم میایین.
    سر شام الناز مثل كنه به منصور چسبیده بود. بالاخره منصور به بهانه سركشی به اوضاع ، دوری سر میز زد و به همه تعارف كرد كه از خودشان پذیرایی كنند. بطرفم آمد و گفت: شما چیزی احتیاج ندارین؟
    · ممنونم ، همه چیز هست. سپاسگزارم
    · خواهش میكنم .شما امشب فقط سالاد خوردین ها
    · شما از كجا فهمیدین؟
    · من به مهمونای عزیز توجهی خاص دارم.
    · لطف دارین.راستش من در مهمونی ها كم اشتها می شم. اصلا هیچی نمیتونم بخورم
    · ولی باید این تكه جوجه كبابی رو كه براتون می ذارم بخورین . و از بشقاب خودش یكی دو تكه ران و سینه تو بشقابم گذاشت و گفت: دستخورده نیست
    · اختیار دارین. خیلی ممنون

  8. #38
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    در دلم گفتم چطور بدم بیاد .دست خورده هم باشه با جون و دل پذیرام .مشغول خوردن غذایش شد و پرسید: فرهان رو چطور آدمی دیدین؟
    · بسیار متشخص
    · از شما چی می پرسید؟
    · مشخصاتم،كجایی هستم ، چند سالمه ، ازدواج میكنم یا نه
    · یعنی خواستگاری كرد؟
    · بله
    · عجیبه. فرهان به این زودیها دم به تله نمی داد.
    · من برای مهندس فرهان تله نذاشته بودم
    با لبخند پرسبد: خب، جواب مثبت گرفتن؟
    · اگر شما ایشون رو تایید كنین ، كمی هم خودم پرس وجو كنم، شاید
    نمی دانم دلم میخواست اینطور باشد یا همینطور بود. احساس كردم لقمه از گلویش پایین نمی رود. و مجبور شد نوشابه بردارد . الناز آمد وگفت: منصور خان، بین مهمونهاتون فرق می ذارین ها!
    · چطور خانم؟
    · برای ما از بشقابتون سرو نكردین
    منصور به من نگاه كرد. انگار پیش خودش می گفت این دختر همه وجودش چشم است .بعد با لبخند گفت: علتش این بود كه گیتی خانم هیچی نخوردن ، فقط سالاد میل كردن
    · پس یعنی ما زیاد خوردیم
    · اختیار دارین .شما اگه زیاد می خوردین كه چنین اندامی نداشتین
    بالاخره خیال الناز راحت شد و او را رها كرد و خطاب به من گفت: گیتی خانم، مهندس فرهان چشم از شما بر نمی داره
    · این چه فرمایشیه الناز خانم
    · منصورخان دروغ میگم تو رو خدا؟
    منصور نگاهی به من انداخت و گفت: خب حق داره
    الناز گفت: كی حق داره فرهان، گیتی خانم ، یا من؟
    · فرهان
    رنگ از رخسار الناز پرید ، ولی گفت: پس بهتره شما بعنوان بزرگتر و رئیسشون واسطه بشین منصورخان و دست این دو جواهر رو تو دست هم بذارین. بالاخره باید برای خواهرتون كاری انجام بدین كه جبران محبتهاشون بشه. من كه فكر میكنم مهندس فرهان بهترین هدیه از طرف شماست . مطمئنم گیتی خانم رو خوشبخت میكنه .
    احساس كردم منصور عصبانی شده . دیگر در این یكماه تا حدی با اخلاق و رفتارش آشنا شده بودم. بشقاب را روی میز گذاشت و با دستمال عرق پیشانی اش را پاك كرد، بعد كتش را در آورد .با خودم گفتم میخواد همین وسط یا خودش رو بزنه یا الناز رو. از این دو حال خارج نیست .آخه من كه كاری نكردم منو بزنه. دارم خیر سرم یه تكه جوجه كباب رو گاز میزنم كه اونهم وا... زوركی‌یه. محبوبه را صدا زد، گفتم حتما میخواد از اونهم كمك بگیره ، چون بالاخره زمانی در مسابقات دو شركت داشته
    · بله آقا
    · محبوبه اینو ببر بزن به جالباسی ، خیلی گرمه
    · چشم آقا، و رفت .داشتم به افكارم می خندیدم كه الناز خنده را بر لبانم خشكاند
    · خب نظرتون چیه گیتی خانم؟
    · در كنار خانم متین كه باشم خوشبختم .همین برام كافیه
    باز با نگاه تحسین آمیز منصور رو به رو شدم .
    · خب بالاخره چی؟ وقتی منصورخان ازدواج كنن، فكر نمیكنم شما بتونین زیاد اینجا رفت و آمد كنین .پس بهتره مهندس فرهان رو از دست ندین . اینطوری با خیال راحت تری تشریف میارین اینجا و خانم متین رو می بینین .خانم متین هم با اومدن عروس به این خونه وابستگی‌شون بشما كم میشه. نگران نباشین
    تما وجودم لرزید .مارمولك خوش خط وخال شیطان صفت! برای اینكه مرا از سرش باز كند چه زوری میزد . با خشم به منصور نگاه كردم كه اقلا او دفاعی بكند كه گفت: می دونید الناز خانم..... خواهش میكنم نوش جانتون سرهنگ
    حالا مگه مردم می ذارن این از من دفاع كنه .كوفت كردین برین بتمرگین تا هضم بشه. حالا انگار منصور نگه نوش جونتون، اسیدهای معده شون ترشح نمیكنه .از عصبانیت بشقاب را روی میز گذاشتم و به هر چی آدم شكموست لعنت فرستادم
    · نوش جون، اگر كمی، كسری بود، به بزرگواری خودتون ببخشین....... چی می گفتم. آها...... می دونید الناز خانم ......... نوش جان ......... اختیار دارین.........
    بر پدر هر چی مهمونه لعنت. بابا بذارین حرفش رو بزنه بدبخت .بخدا اگه یكی دیگه بیاد جلو و بگه دستتون درد نكنه منصورخان، با مشت میزنم تو دهنش، حالا بعد از عمری یكی اومده از ما دفاع كنه.
    · تو این خونه مادرم تصمیم گیرنده‌س. اگر بنده بر فرض مثال بخواست همسرم بگم ایشون.... و به من اشاره كرد ، باید اینجا رو ترك كنه ، فكر میكنم مادر، بنده و همسرم رو بیرون میكنه .اینه كه من هوای ایشون رو خیلی دارم .
    و به من چشمك زد و لبخند زد .آخ كه اگه در تمام این مدت یه حرف حسابی زدی همین بود. آخ كه دلم میخواد به اندازه كلماتی كه ادا كردی بر لبات بوسه بزنم .خدا از بزرگی، غیرت و عزت و مهربونی كمت نكنه. خدا از حاضر جوابی نندازدت مرد
    با لبخند گفتم :پس با اجازه من می رم پیش مادر جون. چون فقط ایشونه كه به دادم می رسه. و با حالتی معنی دار به الناز نگاه كردم، به منصور چشمك زدم و با لبخند دور شدم . بعد از دو سه قدم برگشتم ، هنوز مرا نگاه میكردند . گفتم: مهندس ممنون شام دلچسبی بود.
    · نوش جون گیتی خانم ، شما كه چیزی میل نكردین .
    · چرا مهندس، بهترین تكه جوجه كباب امشب رو من خوردم .جوجه كبابی كه خیلی ها آرزوش رو دارن . و به الناز نگاه كردم تا دیگر هوس نكند مرا بیرون كند. چنان زهر خندی زد كه دندانهای سفید و ردیفش نمایان شد. راهم را كشیدم و رفتم .
    بعد از صرف شام همه به سالن پذیرایی برگشتیم و دوباره اركستر شروع به نواختن كرد .آن موقع كه گرسنه بودند سرسام گرفتیم، وای به حالا كه سیر شده بودند .منصور وارد سالن شد و با همه خوش وبش كرد، انگار اصلا من وجود ندارم
    صدای شكستن دلم وجودم را لرزاند و بغض راه گلویم را بست .اشكهایم هر لحظه در حال چكیدن بود. نمی توانستم جلوی احساسم را بگیرم. دست خودم نبود. آهسته بلند شدم و از ساختمان خارج شدم و به باغ رفتم .خیلی سعی كردم كه گریه نكنم و در درون اشك بریزم ، ولی نتوانستم و چند قطره اشك بر گونه هایم جاری شد كه خیلی زود آنها را پاك كردم .خودم را با دیدن گلها و بوییدن آنها سرگرم كردم.مثل دیوانه ها فواره ها را بیشتر باز كردم تا قطره های خنك آب جسم و روحم را آرام كند .ای كاش این چراغها رو هم خاموش میكردن .ای كاش صدای اركستر قطع میشد تا اعصابم آرامش بگیره .بالاخره به خواست خدا كمی آرام گرفتم .خودم را قانع كردم كه حتما مصلحت همین است و باید پرستار می شدم. دو سه قدم به عقب برداشتم .و بطرف ساختمان برگشتم كه سینه به سینه با منصور برخورد كردم .یكه خوردم و گفتم: عادت دارین آدم رو غافلگیر كنین ، مهندس ، ترسیدم بخدا .
    · ببخشید ، چرا خلوت كردین؟
    · همینطوری
    · نیاز به هوای آزاد داشتین ، چون سرتون درد میكنه درسته؟
    · بله
    نگاهی عمیق به من كرد.
    · با اجازه تون من به سالن می رم
    · همینجا باشیم من حوصله مهمونا رو ندارم
    · اما اونا هم بخاطر شما اومده‌ن، درست نیست تنها بمونن
    قصد گرفتن دست من را كرد. اجازه ندادم و گفتم: شما مشروب خوردین، مستین .خیلی معذرت میخوام آقا. من حتی دوست ندارم با آدمها مست صحبت كنم
    كمی نگاهم كرد .من هم نگاهش كردم .دهانش را جلوی بینی ام گرفت . از ترس زهره ترك شدم .ها كرد و گفت: نفس من بوی الكل می ده ؟
    با تعجب گفتم: نه
    · پس مست نیستم
    · ولی شما مرتب گیلاس مشروب دستتون بود و می نوشیدین . این رو كه انكار نمی كنین
    · درسته من می نوشیدم، اما چی؟
    سكوت كردم چون نمی دانستم
    · من نوشابه می نوشیدم ، نه شراب ، كنیاك و ویسكی
    به تك تك اجزاء صورتش با تعجب نگاه كردم .او هم همین كار را میكرد ، ولی عاشقانه نه با تعجب، حالت مستی در چشمهایش نبود ، راست می گفت
    · چرا نوشابه؟
    · چون شما دوست ندارین و امشب هم شب شماست
    لبم را گزیدم و گفتم: ازتون ممنونم. و دوباره خواستم بروم كه اجازه نداد و گفت: حالا، بهم افتخار می دین؟
    · اینجا؟ تو باغ؟
    · آره، تو خلوت بهتره
    · ولی درست نیست
    · اینجا خونه منه. درستی و نادرستی كارهای این خونه هم با منه .چهار دیواری اختیاری.
    · بله ولی برای من بده، فكر می كنن من شما رو كشیدم اینجا
    · نكشیدین؟
    · نه، خودتون اومدین
    لبخند زد و بهم نزدیكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزید و بی اختیار چشمهایم را فشردم. حالا كه به آرزویم، به آن احساس قشنگ رسیده بودم می لرزیدم. توانایی حركت نداشتم .بی حركت ایستاده بودم

  9. #39
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    قسمت نوزدهم : : : : : :

    لبخند زد و بهم نزدیكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزید و بی اختیار چشمهایم را فشردم. حالا كه به آرزویم، به آن احساس قشنگ رسیده بودم می لرزیدم. توانایی حركت نداشتم .بی حركت ایستاده بودم .
    · چیه؟
    · راستش خجالت می كشم، نمی دونم چرا در برابر شما نمیتونم .خواهش میكنم بنده را معاف كنید. دوست دارم اما نمیتونم

    كمی نگاهم كرد و سپس گفت: باشه هر طور راحتی گیتی جان
    وی تا حالا انقدر از شنیدن اسم خودم لذت نبرده بودم .خدایا خوابم یا بیادر. مستم یا هشیار . این منصوره كه رو به روم ایستاده و داره عاشقانه بهم نگاه میكنه
    · قدم كه باهام میزنی؟
    · شما مهمان دارین فراموش كه نكردین؟
    · ابدا میخوام چند دقیقه تو حال خودم باشم، اشكالی داره ؟
    با هم به اعماق باغ رفتیم . پرسیدم: چرا اینجا برای با من بودن كردین؟
    · خب، شاید چون تو خلوت و فضای آزاده
    · تو چرا اومدی اینجا؟
    · همینطوری
    · دلت كه نگرفته بود؟
    · نه
    · پس اون اشكها چی بود پاك میكردی؟
    آه، از كی منو زیر نظر داشته؟
    · اشك خوشحالی
    · بابت....؟
    · جشن
    · از حرفهای الناز ناراحت شدی؟
    · من عادت دارم مهندس. از وقتی پدرم اعصابش ناراحت شد،به گوشه كنایه های مردم عادت كردم .مهم نیست، همین كه شما جوابش رو دادین آروم شدم
    · من جوابهای بهتری هم براش داشتم،اما دیدم مهمون ماست كوتاه اومدم
    · بله كار خوبی كردین،یه مهمون عزیز كه همسر آینده شماست ، عشق شماست
    · انقدر نگو مهندس متین، مهندس، من اسم دارم گیتی . بگو منصور.
    در حالیكه بطرف ساختمان می رفتیم گفتم:الناز خانم میگن منصورخان،اونوقت من بگم منصور؟ یه كم عجیب نیس؟ میخواین همین الان بیرونم كنه.
    · بیخود میكنه
    · ولی بالاخره باید رفت ، دیر یا زود
    · اگه شده ازدواج كنم ، نمی ذارم اینجا رو ترك كنی !این خونه بوجود تو زنده‌س.روح تازه ای به این خونه و آدمهاش بخشیدی گیتی
    · ممنونم. من كاری نكردم. راضی هم نیستم مجرد بمونین .راستی میخواستم در اینمورد باهاتون صحبت كنم
    با تعجب وصف ناپذیری پرسید: در مورد ازدواج؟
    با خنده گفتم:نه. در مورد رفتن. دیگه به وجود من نیازی نیست. دوست دارم بمونم. اما دلم نمیخواد دیگران فكر كنن قصد سوء استفاده دارم یا كنگر خوردم لنگر انداختم
    · دیگران غلط میكنن چنین فكری كنن .نكنه میخوای دوباره زانوهام رو سست كنی گیتی
    · نمیخوام، ولی مجبورم
    · خب، هنوز احساست رو نگفتی؟
    · در كنار شما بودن برام لذتبخش بود. برای همین احساس خوبی داشتم .ولی احساس بدم این بود كه فكر میكنم برای این اینجا رو انتخاب كردین كه از الناز خانم می ترسین و یا اینكه خجالت می كشین جلوی اون جمع با پرستار منزلتون باشین ، از طرفی هم دلتون نیومد من رو طرد كنین. چون ذاتا مهربونید و بدون تكبر
    با گله مندی نگاه تندی به من كرد و بی هوا دستم را كشید و دنبالش برد
    · كجا؟
    · بیا بریم تو سالن
    · خب دارم میام ،چرا اینطوری؟
    · میخوام بهت ثابت كنم كه علتش این چیزها نبوده
    · باشه قبول كردم،ولم كنین ، آقای مهندس، خواهش میكنم
    · باز گفتی مهندس؟
    · خب منصور، ولم كن خودم میام
    ایستاد
    · پس چرا تو جمع...................؟
    · یعنی تو نمی دونی چرا؟
    · نه از كجا بدونم .شما جای من بودین چنین فكری نمی كردین؟
    فقط نگاهم كرد
    · دیدین حق با منه
    دستی داخل موهایش كرد و گفت: برای اینكه با اون دخترهایی كه تو سالن هستن برام فرق میكنی. حالا بیا بریم.
    برای اینكه ازش بیشتر حرف بكشم گفتم: چه فرقی؟ چون بدبخت تر و بی كس ترم ، دلتون برام سوخته؟
    كلافه شد و گفت: میای یا بغلت كنم ببرمت
    · می خواین آبروی منو ببرین؟
    · نه،نترس.بیا بریم دیگه
    شالم از اضطراب آویزان شده بود. خودش شالم را روی شانه ام انداخت . آن را مرتب كرد و كنار در ورودی گفت: بفرمایین
    · حالا من یه چیزی گفتم . گفتین احساسم رو بگم، گفتم. پشیمونم نكنین!
    · پشیمون نمی شی.
    · باور كردم .كوتاه بیاین .خواهش میكنم

  10. #40
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    پيش فرض

    با كلافگی نگاهم كرد و گفت: برو تو گیتی!
    به خودم مسلط شدم.شال را از دو طرف مرتب كردم و وارد سالن پذیرایی شدم .رفتم كنار المیرا نشستم ، چون اولین مبل خال بود. منصور هم آمد .از نگاه المیرا و الناز خواندم كه در فكرند كه من و منصور تا حالا كجا بودیم. منصور لبخندی به من زد و بطرف گروه اركستر رفت و به آنها چیزی گفت . اركستر دست از نواختن كشید . دلم هری فرو ریخت . عده ای كه وسط بودند نشستند .منصور كمی از گروه اركستر فاصله گرفت و گفت: خانمها،آقایون یكبار دیگه سال نو رو خدمت همگی تبریك عرض میكنم و از تشریف فرمایی شما بی نهایت سپاسگزارم .سال خوبی رو براتون آرزو میكنم .مستحضر هستین كه امشب این مهمونب به مناسبت قدر دانی از خانم گیتی رادمنش ترتیب داده شده . برای قدر دانی از دختری كه با دل پاك و محبت صادقانه‌ش شادی و صفا رو به این خونه برگردوند .واقعا نمی دونم چطور میشه از این خانم زیبا، مهربون و پاك تشكر و قدردانی كرد. فقط تنها میتونم اینو بگم كه اینهمه خوشبختی رو اول از خدا، بعد از تو داریم گیتی جان . و از دور بوسه ای برایم فرستاد و گفت: من ومادر به اینكه در كنارت هستیم افتخار می كنیم.
    اگر غش میكردم كم بود .اگر آب میشدم و زیر زمین فرو می رفتم باز هم كم بود. داشتم بال در می آوردم و پرواز میكردم .این كلمات قلبم را لرزاند . همه كف زدند و به من چشم دوختند. خانم متین لبخند به لب داشت .الناز با دهان نیمه باز و چشمهای از حدقه در آمده به من نگاه میكرد و حرص میخورد
    گفتم: من كار مهمی انجام ندادم .فقط وظیفه‌م رو انجام دادم .محبت دیدم كه محبت كردم . خجالتم ندین مهندس
    منصور جلو آمد .دستش را دراز كرد .همانطور كه دستم در دستش بود، به دنبال او به وسط سالن رفتم . به مادرش اشاره كرد كه بیاید .
    خانم متین آمد و سرویس طلای زیبایی را به من هدیه كرد و گفت: قابل تو رو نداره دخترم .این یه یادگاری از طرف من ومنصوره. مباركت باشه.
    · ممنونم مادرجون، اینكارها چیه؟ منو شرمنده كردین.
    در جعبه را باز كردم .می درخشید . چقدر زیبا بود .مادر را بوسیدم و تشكر كردم .از منصور هم تشكر كردم .منصور دستم را بوسید و گفت : در برابر محبت تو گیتی جان، ناقابله!
    · اختیار دارین ، خجالتم دادین
    مادر كمكم كرد تا سینه ریز را به گردنم آویختم.قفل دستبند را هم منصور بست . گوشواره را هم خودم به گوشم آویختم .همه كف زدند و تبریك گفتند ، كنار مادر نشستم .حسابی عرق كرده بودم، هم از گرما و فعالیت ، هم از خجالت و هیجان .با دستم صورتم را باد می زدم كه منصور یك لیوان آب داد و گفت: بیا گیتی جان
    · ممنونم
    نیمی از لیوان را سر كشیدم .منصور مقابلم ایستاده بود و با پرهام صحبت میكرد . به او گفت: به شادمهر بگو آهنگ معروفش رو بزنه پرهام جان
    تا آمدم لیوان را روی میز مقابلم بگذارم لیوان را از دستم گرفت و به پرهام گفت: بگو من خواستم و لیوان را سر كشید
    از منصور وسواسی بعید بود. هیچ كارش آنقدر روی من اثر نگذاشت كه ته مانده آب مرا بخورد .خدایا نكند امشب خوابم و غافلم .منصور نگاهی به من كرد و كنارم نشست وگفت: حالا دیدی من از هیچكس نمیترسم
    · بله ازتون ممنونم.خجالت زده‌م كردین. من لیاقتش رو نداشتم.
    · اوه حالا مونده تا جبران كنیم .می گم مثل اینكه فرهان حالش خوب نیست
    · درست همون احساس رو داره كه شما داشتین. الناز خانم هم همین طور شد .راستش من فكر كردم چون پرستار اینجا هستم كار بدی كردم با مهندس فرهان صحبت كردم
    · باز از این حرفها زدی؟ چه لذتی داره در كنار تو بودن
    · دارین كارهایی می كنین كه دل كندن رو برام سخت میكنه
    · منم قصدم همینه .تو جات همین جاست
    چی چی شد؟ جام كجاست؟ تو این خونه یا كنار تو؟ چرا دو پهلو حرف می زنی مرد ، دیوونه‌م كردی، از جون من چی میخوای ؟ الناز رفته بیرون برید از دلش در بیارین
    · بذار تو حا خودم باشم فرشته مهربون
    آه پس مهندس فرهان راست می گفت. خدای من! چه اسم قشنگی برام انتخاب كرده
    · آخه............
    · آخه چی عزیزم؟
    · پس فردا نگین من باعث شدم به الناز نرسین ها! من بهم ثابت شد كه آدم فروتنی هستین . حالا برید به عشقتون برسید. بخاطر همه چیز ممنونم
    · انقدر غصه الناز رو نخور. واقعا راست میگفتی عشق تسكین تمام دردهاست .هیچوقت اینطور آروم نبودم گیتی
    وجودم لرزید ، اما گفتم: ولی عشق شما رفت به باغ وباهاتون قهر كرد.
    · هیس هیچی نگو.خودش برمیگرده
    باز زد تو ذوقم .لامذهب دربه‌در!انگار جنون داره!
    · گیتی هفته دیگه می ریم شمال، خواستم بدونی
    · انشاءا... بهتون خوش بگذره، مهندس
    با اخم نگاهم كرد.
    · ببخشید منصور!
    · گفتم می ریم
    · ولی من نمیام .ممنونم
    · مگه دست خودته؟
    · پس نه، دست شماست
    · فعلا كه دیدی سه تا جمعه كشیدمت اینجا ! پس دست منه
    · خیلی بی انصافین .خواهرم گناه داره.صداش در اومده بخدا. فردا، هر كار كنید نمی مونم
    · خواهیم دید. در ضمن گیسو خانم رو هم می بریم
    · ممنونم.بهتره با الناز خانم برید. با خواهر مسافرت رفتن لذتی نداره، ولی با عشق رفتن البته!
    · جدا تو خودت رو خواهر من می دونی گیتی؟
    · اگه قابل بدونید
    · چرا خواهر؟
    · مگه دیگه جایی تو قلب شما هست؟ عشق كه دارین، مادر هم كه دارین، پسر هم كه نیستم بشم برادرتون ، پس همون خواهر بهتره
    · قلب من فقط مال یك نفهر و مثل دریا وسیعه
    · خدا ضربانش رو طولانی تر كنه
    كنار گوشم خندید وگفت: بدون عشقم ضربان طولانی نمیخوام
    · ولی شما كه دارین بدون اون خوش می گذرونین ، اون بیچاره الان داره غصه میخوره
    · بذار تنبیه بشه تا دیگه به تو مزخرف نگه
    · مهندس؟!
    جوابم را نداد. با خجالت گفتم: منصور! نگاهم كرد و گفت: جانم!
    · انقدر اذیتش نكنین!
    · اون داره منو اذیت میكنه گیتی جان . چه حلال زاده! دیدی گفتم خودش میاد.
    الناز نگاهی به ما كرد و كنار مادرش نشست .دكتر شكوهی به كنایه و با لبخند گفت: منصور جان تصمیم داری تا تحویل سال بعدی تو همون حالت باشی
    عده ای كه صدای اورا شنیدند خندیدند.منصور گفت: شما هم جای من بودی نوید جان، تا ابد در همین حالت می مونی .
    صدای خنده بلند شد .
    · اجازه میدی امتحان كنیم منصور جان؟ بالاخره نوبتی هم باشه نوبت ماست .شما پاشو ما بشینیم
    · متاسفم دوست عزیز ، خدا روزی تون رو جای دیگه حواله كنه.
    باز هم صدای خنده ها بلند شد . عموی منصور گفت : فكر نمیكردم انقدر خسیس باشی منصور. بابات كه خسیس نبود خدابیامرز
    · اما این قضیه كمی فرق میكنه
    · خب بذار به تفاوتش پی ببریم پسرم، چقدر سخت می گیری
    منصور ابرویی بالا انداخت و گفت: متاسفم!
    آهنگ تند شروع شد و مناسب آنهایی كه اجق وجق رقصیدن را دوست دارند. بهتر دیدم منصور را ترك كنم و حس كنجكاوی مردم را بیش از این تحریك نكنم .بنابراین بلند شدم تا به اتاقم بروم و كمی سر ووضعم را مرتب كنم . در ضمن دلم میخواست جواهرات را در آینه ببینم
    منصور پرسید: كجا می ری گیتی؟
    · می رم بالا الان بر میگردم .بسمت پله ها راه افتادم .منصور تا كنار جالباسی دنبالم آمد و در حالیكه از كتش پاكت سیگار را بیرون می آورد گفت: پس زود بیا یه سورپریز برات دارم
    · چه سورپریزی مهندس؟ اخم كرد
    · ببخشید منصور
    · شادمهر میخواد آهنگ قشنگی رو با پیانو بزنه .مطمئنم خوشت میاد
    · باشه، الان میام

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •