قسمت پانزدهم : : : :
خیلی خوشحالم! خیلی!
ممنونم
خودتون دیدین چی به من گفت . قسم میخورم فراموش كرده بودم .منظوری نداشتم .
می دونم. منصور هم اهل این حرفها نیست .خودم تعجب كردم .نمی دونم چرا اینكار رو كرده
· عیب نداره، عوضش باعث شد صدای قشنگ شما رو بشنوم . همینكه به آرزوم رسیدم همه چیز رو فراموش كردم
· ممنونم عزیزم
· چرا سكوت می كردین مادرجون؟
· خب، آدم تا شنونده نداشته باشه برای چی باید حرف بزنه؟
· ولی من كه بودم
· میترسیدم به منصور بگی، ولی امروز دیگه طاقتم تموم شد
· یعنی بازهم نمی خواین اون بفهمه
· نه
· چرا؟ اون آرزو داره با شما حرف بزنه وجواب بگیره
· باید تنبیه بشه
· تنبیه بشه؟ چرا؟
· یه روز بهم گفت قرتی بازی وحرافی من باعث مرگ پدر وخواهرش شده ، منم، هم خودم رو تنبیه كردم هم اونو
· پس با بقیه چرا حرف نزدین؟
· نمیخواستم فكر كنن با منصور قهرم .ولی خدا تو دختر مهربون و پاك رو برام فرستاد
· باور كنید از لحظه ای كه دیدمتون مهرتون به دلم نشست .خیلی دوستتون دارم
· من هم همینطور عزیز دلم . قول بده به منصور نگی
· اگه میخواستم اینجا بمونم این قول رو نمی دادم . ولی حالا می دم.
· مگه میخوای بری؟
· بله مادر، بهتره برم .اجازه بدین غرورم رو حفظ كنم .شما هم كه الحمدالـله دیگه نیاز به من ندارین .می دونم كه دلم براتون خیلی تنگ میشه .صبحها میام بهتون سر میزنم
· من به تو نیاز دارم. نذار پشیمون بشم كه چرا حرف زدم
· نه، من قبل از صحبت شما این تصمیم رو گرفتم .دیگه نمیتونم اینجا بمونم
· میخوای از دوریت دق كنم و دوباره عصبی بشم ؟
· خدا نكنه
· پس بمون
· شرمندهم نكنین .الان نرم چند روز دیگه مهندس عذرم رو میخواد .چون شما كه نمی خواین باز هم حرف بزنین
· اون چنین كار نمی كنه
· چیزی رو كه اصلا فكرشو نمیكردم ، امشب دیدم . اینكه دیگه پیش بینی شدهس
خانم متین بلند شد وگفت: تو هیچ جا نمی ری ، چون من نمی ذارم و بطرف در رفت
· اگه ندیدمتون خدانگهدار مادر
· صبح باید بیای وگرنه از دستت ناراحت می شم .و رفت
بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم .دست و صورتم را شستم و به اتاق برگشتم وسایلم را جمع كردم .ساكم را برداشتم و پایین رفتم . خیر سرش نشسته بود حساب كتاب میكرد (( ایشاءا... مرده شور ببردت! ایشاءا.... كارخونه ات رو سیل ببره . هم آغوش الناز دیوونه بشی كه زجرت بده ، انقدر كه هرروز آروزی منو......)) به ثریا برخوردم .اِ خانم تشریف آوردین؟ داشتم می اومدم صداتون كنم برای شام
با زاویه دیدم متوجه شدم سرش را بالا كرد و به ما خیره شد
· ممنونم ثریا خانم. من دارم می رم. اگه بدی دیدین حلال كنین
· كجا دارین می رین؟
· خونه خودم. درجوارتون خوش گذشت .از قول من از بقیه خداحافظی كنین
بلند شد بطرف ما آمد .ثریا گفت: آخه برای چی دارین می رین؟ ما همه بشما عادت كردیم گیتی خانم
· آدمها باید تو این دنیا به هیچ چیز عادت نكنن .منم بشما عادت كردم ، ولی مجبورم ثریا خانم
در سه قدمی ما ایستاد و با خونسردی گفت: كجا خانم رادمنش؟
دلم نمیخواست حتی جوابش را بدهم، ولی بالاخره نان و نمكش را خورده بودم .گفتم: اونجا كه دل خوشه
· صبح كه تشریف میارین؟
· نخیر
· از دست من ناراحت شدین؟
· بله،ولی زود فراموش میكنم .این مرام بعضی از پولدارها و به اصطلاح متشخص هاست .
· طعنه می زنین؟
· حرف دلم رو میزنم
دستهایش را در جیبش كرد وگفت: پس بالاخره جا زدین
· حالا میفههم كه نه تقصیر پرستارها بوده ، نه تقصیر مادر
· اگه شما برین من جواب مادر رو نمیتونم بدم.
· ایشون كه از شما سوالی نمی كنن .تازه بهتر بود قبلا به این مسئله فكر میكردین
· خانم عزیز ، خب شما چرا فراموش كردین بگین؟
· شما كه قضاوت فرمودین .فكر كنین به همون علت
· خب، شاید من زود قضاوت كردم .معذرت میخوام
· گاهی اوقات عذرخواهی غرور آدمها رو برنمیگردونه مهندس متین .با اجازه تون می رم . برای همه چیز ممنون .ثریا خانم خداحافظ
· صبر كنین!
ثریا گفت: گیتی خانم، آقا كه معذرت خواهی كردن .حتما براشون عزیز ومحترمید
· عزیز ومحترم؟ عزیز ومحترم نه ثریا خانم .عزیز ومحترم كس دیگه اییه .تازه امروز نرم فردا بیرونم میكنه
متین چنگی به موهایش زد وگفت: حالا تا اون موقع .فعلا كه مادر به شما عادت كرده،از كارتون راضی ام ، حرف زدن مادر اهمیتی نداره. فقط تصمیم داشتم دیگه خرج تراشیهاتون رو قبول نكنم
· اونها خرج تراشی نیست، فراهم كردن زمینه آرامش و رفاهه
· حالا هرچی كه شما اسمش رو می ذارین، دیدین كه موثر نبود.
· بود. خیلی معذرت میخوام كه این رو میگم ، ولی دیدن نتایج كار من چشم بصیرت میخواد
· مادر فقط كمی اجتماعی تر شده، همین