تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 3 از 3

نام تاپيک: مباحث دیه

  1. #1
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض مباحث دیه

    ماهیت حقوقی دیه

    آنان كه بامفاهيم جديد حقوق جزاخوگرفته اند ازمشاهده پاره اي ازنهادهاي پيشين شگفت زده مي شوند. به عنوان مثال، ازخودمي پرسند كه اگر ديه درشماركيفرهاست چرابه ولي دم داده مي شود وچگونه است كه گاه بين المال عهده دارآن است؟ واگرهدف ازتشريع آن جبران زيان ناشي ازجرم است به چه دليل ويژه قتل وجرح شده ودرسايرجرايم ازآن استفاده نمي شود وچراميزان آن ثابت است ورابطه اي باميزان واقعي خسارت درهرموردندارد؟
    اين ابهام تنهارنگ نظري ندارد؛ درعمل نيزدادرسان رابه ترديد ودودلي انداخته است، يعني اگرالزام به دادن ديه كيفرمجازات قتل وجرح باشد باحكم به جبران خسارات مادي ومعنوي زيان ديده قابل جمع است مجرم بادادن ديه كيفرمي بيند وباالزام به جبران خسارت، آثارمدني تجاوزخودراازبين مي برد ولي هرگاه ديه به منظورتشفي خاطرزيان ديده وجبران رنج وهزينه درمان اوپرداخته شود توجه دادگاه به زيان اضافي مورد ادعادشوارمي نمايد.قانونگذارنيزدراين دودلي شريك ديگران است:درقانون راجع به مجازات اسلامي مصوب 21 مهرماه 1361ديه تنهاچهره كيفري داشت وماده 7 ديات رادركنارحدودوقصاص وتعزيرات درشمارمجازاتهاآورده بود ماده 10قانون نيزدرتعريف ديات چنين داشت كه: ((ديات جزاي مالي است كه ازطرف شارع براي جرم تعيين شده است)) ولي تجربه هاي بعدي به نويسندگان قانون نشان دادكه بايد ازاين گزافه دست كشند وماهيت دوگانه وپيچيده اين نهادرادرنظربگيرند. پس درقانون مجازات اسلامي مصوب1371 (ماده 15) چنين آمده است: ((ديه مالي است كه ازطرف شارع براي جنايت تعيين شده است))

    اين تغييرعبارت، درعين حال كه نشان مي دهد قانونگذاربه خودآمده ومتوجه اشكال شده است هيچ گرهي رانمي گشايد وبرابهام مفهوم ديه مي افزايد، زيرادرتعريف نيامده كه ديه براي كدام چهره جنايت مقررشده است: براي تنبه مجرم وايجاد نظم وصلح اجتماعي، يابراي جبران زيان قرباني جرم؟ اگر تعريف پيشين((ديه)) رابجايانابجا((جزا)) معرفي مي كرد تعريف كنوني آن اندازه صراحت رانيزندارد وانگهي درماده 12 قانون هنوزهم ديه درشمارمجازاتهاست وسايه اي كه براين تعريف ناقص دارد برابهام آن مي افزايد وچهره كيفري آن راتقويت مي كند.

    ازنظررواني دغدغه خاطردادرس فراترازاين گونه دودليهاست : عدالت وتاريخ روبروي هم ايستاده اند واودراين انديشه كه چگونه آندورادركنارهم نهد.

    ازيك سو، سنتهاي ديرين به اوچنين القامي كند كه بارهروان همگام شود وبه آنچه ساليان درازفقيهان وانديشمندان گفته اند پاي بند بماند وبدعتي رارواندارد. وانگهي، باخودمي انديشد كه راه سلامت گام نهادن برجاي پاي ديگران است انسان متعارف راه آسان وكوفته رابرجاده ناهموارترجيح مي دهد وحركت درجمع راانتخاب مي كند تامصون ازگزند بماند وواداربه هيچ تلاشي نشود.

    ازسوي ديگر، نداي عدالت زمزمه مي كند: نشنيده اي كه بزرگان گفته اند((تن آدمي شريف است به جان آدميت))؟ برابرداشتن رياضي همه كساني كه لباس زيباي آدمي رابه تن دارند عين ستم است وتظاهربه عدالت. عدالت واقعي نهادن هرچيزبرجاي سزاوارآن است وشناختن جاي سزاوارباچشم بسته ميسرنمي شود ولازمه آن رعايت همه شئوون وشرايط است چگونه مي توان خسارت شكستن دست جراح ياهنرمندي رابادست بيكاره اي دغل برابرداشت ودم ازعدالتخواهي زد؟ آيابواقع انسانهادرپيشگاه قانون همچون اموال مثلثي ارزشي برابردارند وشرف وتقواوعلم ووضع اجتماعي آنان به حساب نمي آيد؟

    آيامي توان برشاهكارجهان خلقت وجاني كه حق دراودميده است بهاي مالي گذارد ونقصي راكه براين مجموعه متفكروفعال وارد شده است با((ارش)) وارد براشياء وحيوان قياس كرد؟ آياباورنداري كه ديه درمجموعه كنوني ارزشهاي اخلاقي رنگ ومفهوم ديگري پيداكرده است كه بايد آن رابه اجتهادي ديگر بيابي وسنت مورد احترام خودراجلايي تازه بخشي تاگرد پيري برچهره آن احساس نشود؟

    برخورداين دونيزوجاذبه هاي هركدام دررويه قضايي آشكاراست: دادرسان جوان وبه ويژه دانش آموختگان دانشكده هاي حقوق تمايل به اجتهاد جديد دارند ودرتلاشند تااحترام به باورهاي خودرابامصالح اجتماعي وارزشهاي آن سازگاركنند وعدالت ماشيني ونوعي رارهاسازند، ولي ديوان عالي به احتياط واحترام به سنتهانظردارد.

    راي مورد نظرمانموداري ازاين كشاكش دروني است ومي توان پيش بيني كرد كه سرانجام برخوردانديشه هاهردونظرافراطي راتعديل مي كند وگامي ديگر درراه ((معقول شدن)) نظام حقوقي برداشته مي شود تلاش مانيزبراي نشان دادن مسيرحركت اين تحول وجلوگيري ازانحراف آن است.

    پرونده شماره 3-1/2981-67/54 راي اصراري هيات عمومي ديوان عالي كشور14/9/1368:
    خلاصه جريان پرونده.
    درتاريخ 26/12/63 آقاي محسن زندي دادخواستي به طرفيت آقاي ذبيح الله گوران مبني برمطالعه مبلغ دوميليون ريال بابت ضرروزيان ناشي ازجرم به دادگاههاي عمومي ساري تسليم واظهارداشته: خوانده بافرزندم تصادف كرد كه منجربه شكستگي شديد استخوانهاوضربه مغزي گرديد مدت سه سال تحت معالجه بوده ولي معالجات موثرواقع نشد ازبابت ضرروزيان وازباب تسبيب به استناد حكم شماره 63/418 دادگاه كيفري يك سازمان تقاضاي صدورحكم محكوميت وي رابه پرداخت مبلغ فوق دارم.

    خواهان درجلسه دادرسي افزوده است خوانده مجموعا به پرداخت مبلغ 95 هزارتومان بابت ديه محكوم شده كه آن رادريافت كرده ام، ولي هزينه معالجه بيشترازاين مبلغ بوده است مضافا براينكه فرزندم دچاربيماري رواني شده ونگهداري وي درآينده مستلزم تحمل هزينه هايي خواهد بود. خوانده پاسخ داده بافرزند خواهان تصادف كردم وبه پرداخت مبلغي به عوان ديه محكوم شدم كه پرداخت شدوپس ازاين جريان اقامه دعوي عليه من وجه قانوني ندارد وتقاضاي رد دعوي رامي نمايد.

    شعبه اول دادگاه عمومي به موجب دادنامه شماره 64/483 حكم به محكوميت خوانده جمعا به پرداخت مبلغ 600 هزارريال براساس نظركارشناس صادرمي نمايد.

    متعاقب فرجامخواهي خوانده، شعبه 11 ديوان عالي كشور، بااين استدلال كه باوجود صدورحكم به پرداخت ديه ووصول آن مطالبه ضرروزيان ناشي ازجرم وجه شرعي وقانوني ندارد، حكم صادره رامغايرباموازين قانوني تشخيص مي دهد وبانقض آن رسيدگي مجددرابه شعبه ديگر دادگاه عمومي ساري ارجاع مي نمايد.

    شعبه اول دادگاه حقوقي يك درتاريخ 11/5/65 به لحاظ اينكه صدورحكم دادگاه كيفري به پرداخت ديه رافع مسئووليت مدني خوانده نيست، به صدورحكم محكوميت خوانده به پرداخت مبلغ 600 هزارريال بابت ضرروزيان ناشي ازجرم اظهارنظرنموده وپرونده جهت بررسي به اين شعبه( شعبه سوم ديوان عالي كشور) ارجاع شده وبه موجب دادنامه شماره 666/3-11/11/10/65 چنين راي داده شده است:
    ((باتصويب واجراي قانون راجع به مجازات اسلامي وقانون حدودوقصاص قانون مسئوليت مدني درحدي كه باقوانين مذكورتعارض دارد منسوخه تلقي مي شود ومطالبه ضرروزيان مادي مجوزشرعي ندارد وباعدم تنفيذ نظريه پرونده جهت اقدام مقتضي به دادگاه ذي ربط اعاده شده است ودادگاه باهمان دلايل ومستندات مندرج درنظريه حكم به محكوميت خوانده به پرداخت مبلغ فوق صادرنموده است .

    حكم دادگاه مورد اعتراض وتجديد نظرخواهي خوانده قرارگرفته وپرونده مجددابه ديوان عالي كشورارسال وشعبه سوم به موجب دادنامه شماره 733/2-21/10/66 اعتراض راوارد تشخيص وباهمان استدلال مندرج دردادنامه قبلي خودراي صادره رانقض ورسيدگي رابه شعبه ديگر دادگاه حقوقي يك ساري محول مي نمايد پرونده پس ازوصول به شعبه دوم دادگاه حقوقي يك ارجاع وبه كلاسه 66/321 به ثبت مي رسد دادگاه درتاريخ 29/11/66 پس ازكسب نظرمشاورپايان رسيدگي رااعلام وخلاصتا به شرح زيرمبادرت به صدورراي مي نمايد.

    ((باتوجه به محتويات پرونده كيفري مقصربودن خوانده محرزاست ومطالبه ضرروزيان ناشي ازجرم مغايرتي باموازين شرعي وقانوني ندارد. باتوجه به مواد 7و10 قانون راجع به مجازات اسلامي ديه نوعي مجازات است وباضرروزيان ناشي ازجرم تفاوت بسياردارد وطبق اصل اباحه مطالبه ضرروزيان ناشي ازجرم چون شرعا ممنوع نشده جايزومباح مي باشد دراصل 171 قانون اساسي وماده 154 قانون تعزيرات مطالبه ضرروزيان جايزاعلام شده ودرقانون مجازات اسلامي مطالبه ضرروزيان نفي نگرديده ودرمواد3و4 و5 قانون مسئوليت مدني كه تاكنون نسخ نشده وبه قوت خود باقي است، جبران ضرروزيان ناشي ازجرم پيش بيني شده وازنظرقانون مدني نيزهرگاه كسي سبب ورود خسارت به غيرشود بايد ازعهده آن برآيد بنابه مراتب حكم به محكوميت خوانده به پرداخت مبلغ 600هزارريال بابت خسارات وارده صادرمي نمايد))

    راي دادگاه مورد اعتراض وتجديد نظرخواهي خوانده قرارگرفته وپرونده به ديوان عالي كشورارسال شده است.

    به تاريخ روزسه شنبه 14/9/1368 جلسه فوق العاده هيئت عمومي ديوان عالي كشورپس ازطرح موضوع وقرائت گزارش وبررسي اوراق پرونده واستماع عقيده نماينده دادستان كل كشورمبني بر((درپرونده 67/54 هيئت عمومي ، نظردادسراي ديوان عالي كشوربه شرح زيراست: نظرديوان عالي كشورمورد تاييد است)) مشاوره نموده وبه اكثريت قريب به اتفاق بدين شرح راي داده اند:
    راي هيات عمومي ديوان عالي كشور(شعب حقوقي)

    ((حكم تجديد نظرخواسته واستدلال دادگاه مخدوش است زيراادعاي مطالبه ضرروزيان ناشي ازجرم براثرضربه مغزي وشكستگي استخوان جمجمه شهاب زندي دردادگاه كيفري مطرح ورسيدگي شده ودادگاه كيفري درحكم خودمقدارديه رابرطبق قانون ديات معين نموده است بنابراين دعوي ضرروزيان وارده به شخص مزبوربراثرهمين جرم تحت عنوان ديگري غيرازديه فاقد مجوزمي باشد واگر تجديد نظرخواه درمورد كميت ديه اعتراض داشته باشد بايد ازطريق مراجع كيفري اقدام نمايد لذاحكم فرجامخواسته نقض مي شود وتجديد رسيدگي بارعايت ماده 576 قانون آيين دادرسي مدني به شعبه ديگر دادگاه حقوقي يك ساري محول است))

    درتصميم ديوان عالي ونظرشعبه سوم آن چند نكته مهم وجوددارد كه مطالعه وتحليل آنهابه يافتن راه حل مطلوب كمك فراوان مي كند.

    1.نسخ قانون مسئووليت مدني
    درراي شعبه سوم ديوان عالي كشور، درمقام نقض نظريه شعبه اول دادگاه حقوقي يك، چنين مي خوانيم: ((باتصويب واجراي قانون راجع به مجازات اسلامي وقانون وحدودقصاص، قانون مسئووليت مدني درحدي كه باقوانين مذكورتعارض دارد منسوخه تلقي مي شود ومطالبه ضرروزيان مادي مجوزشرعي ندارد..)) چنين گشاده دستي دراعتقاد به نسخ ضمني قانون ازديوان عالي بعيد است زيرامفاد مواد 3و4 و5 قانون مسئووليت مدني كه درنظريه دادگاه تالي به آن استناد شده درواقع بيان مصداقهايي ازقواعد تسبيب است؛ قاعده اي كه بي گمان چهره شرعي دارد ودرقانون مدني وبخش تعزيرات قانون مجازات اسلامي به تكرارازآن سخن رفته است بالاترين نتيجه ادعاي شمول ديه برتمام زيانهاي مادي ومعنوي پذيرش اين نكته است كه باپرداخت ديه ازقرباني جرم رفع ضررشده وديگر زياني باقي نمانده است كه باحكم جداگانه جبران شود. اين ادعا، برفرض پذيرفته شدن، حاوي تعارض ميان قانون مجازات اسلامي وقواعد مسئووليت مدني نيست؛ به معني اجراي ويژه اي ازمفاد آن است پس چرابايد توهم نسخ ضمني درآن رود؟

    وانگهي، چنانكه درراي ديوان نيزبه طورضمني به آن اشاره شده است، قلمروقانون مسئووليت مدني به مراتب گسترده تراززيانهاي ناشي ازقتل وجرح است وشامل تمام مواردي كه ازفعل ياتفريط شخص به ديگري آسيب وضررمي رسد مي شود ، خواه آن فعل ياتفريط جرم باشد يانباشد وخواه جرم منبع ضررقتل وجرح باشد ياكارنارواي ديگر، پس اگر ديوان عالي اعتقاد داشته باشد كه احكام ديه قلمروآن موادرامحدودمي كند آياشايسته است كه واژه نسخ رابكارببرد؟

    نسخ به معني زدودن حكم ازنظام حقوقي است، درحالي كه محدودشدن قلمروحكم دراصطلاح ((تخصص)) ناميده مي شود تفاوت اين دواصطلاح وآثارويژه هركدام به طورمعمول درمقدمه علم حقوق وبراي جواناني كه درآغاز مطالعه حقوق هستند گفته مي شود: درفرضي كه قانون سابق عام وقانون جديد معارض باآن خاص است، حكم جديد رامخصص عام پيشين مي گويند تانشانه بقاي حكم ومحدودشدن قلمروآن باشد1 ادعاي شعبه سوم برفرض كه تمام مباني آن پذيرفته شود، اين است كه قلمرواحكام مسئووليت مدني درخصوص زيان ناشي ازقتل وجرح محدودشده ودادن مبلغ مقطوع ديه جاي آن راگرفته است درچنين فرضي، سخن ازنسخ گفتن خطاست وآثارنامطلوبي به بارمي آورد كه بي گمان صادركنندگان راي نيزملتزم به آن نمي شوند.

    2.ماهيت ديه
    درباره ماهيت ديه تاكنون دوپاسخ گوناگون داده شده است .
    1.ديه كيفرمجازات قتل وجرح وهدف ازآن تنبه مجرم است اين گفته درراي مورخ 29/11/66 شعبه اول دادگاه حقوقي يك چنين توجيه شده است:
    ((… باتوجه به مواد 7و10 قانون راجع به مجازات اسلامي، ديه نوعي مجازات است وياضرروزيان ناشي ازجرم تفاوت بسياردارد وطبق اصل اباحه مطالبه ضرروزيان ناشي ازجرم چون شرعا ممنوع نشده جايزومباح مي باشد)) بخش نخست استدلال كه درآن آمده است((ديه نوعي مجازات است)) بيان چهره اي ازواقعيت است نه تنهادرقانون مجازات اسلامي ديه رادرشماركيفرهاآورده اند، ازنظرتاريخي درفقه نيزنظري بدين مضمون به ديه شده است2.وانگهي ،مالي كه به سبب جنايت برمجرم واجب مي شود3، بي گمان رنگي ازكيفرهم دارد ولي بخش دوم آن كه مي گويد((ديه باضرروزيان ناشي ازجرم تفاوت بسياردارد)) قابل انتقاد به نظرمي رسد زيرااگرديه تنهاكيفرجرم بود، نمي بايست به زيان ديده پرداخته شود واوبتواند ازديه بگذرد ومجرم راعفو كند امكان اسقاط امتيازي كه قانون به اشخاص مي دهد نشانه وجود حق است؛ حقي كه به ميراث نيزمي رسد وانگهي درقانون ديات به مواردي برخوردمي شود كه ديه خسارت ناميده شده يابراي اموري مقرراست كه جرم محسوب نمي شود وكيفري ندارد براي مثال درماده 316 ق.م.ا.ديه درخطاي محض به عهده عاقله است ودرماده 311 مي خوانيم: ((عاقله تنهاعهده دارپرداخت خسارتهاي حاصل ازجنايتهاي خطايي محض ازقتل ناموضحه است4)) همچنين، درباب مئجبات ضمان( اتلاف وتسبيب) موارد گوناگوني پيش بيني شده كه شخص ضامن ديه است بدون اينكه جرمي مرتكب شده باشد(مواد319 به بعد)5
    ازاينهاگذشته، درصورتي كه ديه تنهاكيفرجرم قتل وجرح باشدكه به وسيله قرباني آن انتخاب مي شود زيان ديده ياشاكي مي تواند هم ديه رابگيرد وهم زيان ناشي ازجرم را؛ نتيجه اي كه پذيرش آن برخلاف اصول مسئووليت مدني است: هدف ازمسئووليت مدني جبران ضرراست نه تحصيل سود براي زيان ديده پس، ضرري راكه به گونه اي جبران شده است نمي توان مطالبه كرد دادن ديه، تمام يادست كم بخشي اززيان قرباني جرم راجبران مي كند وزمينه ضمان مجرم راازبين مي برد؛ همانند وفاي به عهد درديون كه به سقوط تعهد منتعي مي شود.

    2.ديه وسيله جبران خسارت ناشي ازجرم مربوط مي كند، پاره اي ازنويسندگان وقضات راچنان فريفته است كه نقش ديه رادراموركيفري فراموش كرده انددرنظراينان ديه وسيله جبران خسارت است ومجازات نيست ولي اين نظرافراطي رانيزبايد مردودشمرد زيرانه تنهاقانون مجازات آن رادرشماركيفرهاآورده است( ماده 12ق.م. ا.) نتيجه منطقي اين نظرامكان جمع ديه باقصاص وحدودتعزيرات است درحالي كه قانون اين امكان رانپذيرفته ودرواقع اختلاط مجازاتهارامنع كرده است اگر ديه تنهاچهره مدني داشت وابزارجبران خسارت بود، مي بايستي قاتل مجازات قصاص راتحمل مي كرد وبادادن ديه نيزضررناشي ازكارخودراجبران مي ساخت ولي قانونگذارديه راكفه متقابل قصاص ساخته وبه شاكي اجازه داده است كه يكي ازآندوراانتخاب كند.

    نتيجه نامعقول ديگراين است كه بايد پذيرفت درجامعه اسلامي آنچه قصاص ندارد، مانندكشتن كافروفرزندوديوانه جرم نيست ومرتكب تنهابايد خسارت ناشي ازفعل خودراجبران كند(مواد 220 و222 ق.م.ا.) قانون اين نتيجه نامعقول راهم رد مي كند وبادادن عنوان((قاتل)) اعمال ياد شده رادرزمره جرايم مي آورد.

    ولي نتيجه اي كه به طورمستقيم به موضوع ماارتباط پيدامي كند اين است كه اگر ديه مبلغ مقطوع خسارتي باشد كه قانونگذاربراي ضرروزيان ديده معين كرده است باصدورحكم ديه بايد دعوي خسارت پايان يابد وزيان ديده ازمطالبه هرگونه مبلغ اضافي محروم شود.اين نتيجه راقانون ديات ردنكرده ورسم دادرسيهاي قديمي نيزبه همين منوال است ديوان عالي كشورنيزدرراي اصراري همين نتيجه رادنبال مي كند: درنظرهيات عمومي مي خوانيم ((.. ادعاي ضرروزيان ناشي ازجرم براثرضربه مغزي وشكستگي استخوان جمجمه… دردادگاه كيفري مطرح ورسيدگي شده ودادگاه كيفري درحكم خودمقدارديه رابرطبق قانون ديات معين نموده است بنابراين دعوي ضرروزيان وارد به شخص مزبوربراثرهمين جرم تحت عنوان ديگري غيرازديه فاقد مجوزمي باشد..))

    منتها، بايد دانست برفرض ديه تنهاچهره مدني داشته باشد كه براي جبران خسارت داده مي شود،مشمول آن برتمام ضررها دليل اضافي مي خواهد وهمين امر سبب شده است كه بعضي،بااعتراف به ماهيت مدني ديه،كوشيده اند تابااستناد به عمومات مربوط به لزوم جبران تمام ضرر از آن نتيجه ناروا پرهيز كنند وادعاي شاكي را نسبت به مطالبه خسارت قابل استماع بدانند6.باوجود اين،بايد پذيرفت كه اعتقاد به چهره مدني محض براي ديه ونفي ماهيت كيفري آن، اثبات وجود حق اضافي را براي قرباني جرم دشوار تر مي كند، زيرا ظاهر اين است كه قانونگذار ،در مقام بيان چگونگي جبران خسارت وميزان مبلغي كه برعهده مجرم قرار مي گيرد، به تمام خسارت نظر دارد نه به بخشي از آن.

    حقيقت اين است كه مساله چنانكه بايد طرح نشده است: تلاش براي الحاق ديه به يكي ازدوماهيت كيفري ومدني در نظامي ضروري است كه مرز قاطع ميان مسئووليت مدني وكيفري وجود داشته باشد. اين مرز از ابتكارهاي نويسندگان سده هاي اخير است ودر حقوق قديم كشورها ديده نمي شود واصطلاح ((كيفر مدني)) يا ((شرط كيفري)) نيز از يادگارهاي همان دوران است كه گاه در حقوق جديد هم بكار برده مي شود. براي مثال، در حقوق روم، امكان ابطال معامله مكره جزاي عمل كسي بود كه ديگري راواداربه معامله مي كرد7وتدليس نيزماهيت دوگانه داشت درحالي كه درحقوق كنوني اين دورويدادازحيث اثري كه درمعامله دارد، درزمره مسائل حقوقي است.

    درنظام كيفري كه برپايه قصاص قراردارد، مسئووليت مدني وكيفري آن مرزقاطع درحقوق كنوني راندارد وبيشترنهادهادوچهره است هم حقوق عمومي درآن ملحوظ است وجنبه كيفري داردوهم حقوق خصوصي زيان ديده به همين جهت نبايد باعث شگفتي شود كه چراازروابط همسايگان وتصادم رانندگي وتقصيرهاي پزشكي درقانون مجازات اسلامي سخن گفته شده است ياكيفرقتل راولي دم انتخاب مي كند.

    ديه نيزماهيتي دوگانه دارد.نقد دونظري كه به وحدت ماهيت ديه منتهي مي شود بخوبي نشان مي دهد كه ديه، هم مجازات است تامانع ازارتكاب جرم قتل وجرح واتلاف جان ومال ديگران شود، وهم به منظورجبران ضرربه شاكي داده مي شود ازاين ايراد هم نبايد هراسيدكه چگونه ممكن است موجودي دوماهيت جداگانه داشته باشد، زيراديه ازاموراعتباري است ووحدت وكثرت ماهيت آن نيزساخته ذهن وقراردادهاي اجتماعي است . درواقع ، ديه به اعتبارهاي گوناگون ممكن است چهره كيفري داشته باشد يامدني ياهردو.

    اعتقاد به ماهيت دوگانه ديه وتوجه به آثارناشي ازاختلاط دومسئووليت كيفري ومدني نه تنهاوقعيتي انكارناپذيراست راه رابراي رسيدن به نتيجه اي معقول بازمي كنند :ماهيت كيفري ديه احتمال شمول ديه به جبران تمام خسارات ناشي ازجرم راضعيف مي كند واجراي عدالت رابامانع قانوني روبرونمي سازد تكيه برماهيت مدني وچهره حمايتي ديه نيزمانع ازآن است كه زيان ديده بتواندهم ديه رابگيرد وهم زبان ناشي ازجرم رابخواهد.

    3 امكان مطالبه ضرراضافي
    ازآچه گفته شد، اين نتيجه به دست آمد كه دادن ديه هميشه نمي تواند تمام ضررناشي ازجرم راجبران كند وگاه بخش مهمي ازآن جبران نشده باقي مي ماند.به ويژه درنظام ديه تفاوتهايي ناشي ازشخصيت زيان ديده ورنج ولطمه هاي روحي وصدمه به سرمايه معنوي اوناديده گرفته شده است ازسوي ديگرقانون مسئووليت مدني وقانون آيين دادرسي كيفري وسايراحكام مربوط به جبران خسارت وقاعده لاضرربه ماحكم مي كند كه تمام ضررهاي ناشي ازجرم بايد جبران شود وهيچ ضرري نبايد جبران نشده باقي بماند. پس، يابايد به نسخ ضمني ياتخصيص همه آن قواعد نظرداد( كاري كه شعبه سوم ديوان كشوركرده است) يابايد راهي انديشيد كه حكم ديه راباسايرقواعد جمع شود وتعارضهاازبين برود.

    احتمال نخست هم خلاف عدالت است وهم درچهره افراطي خود(نسخ قواعد) نظام مسئووليت مدني راواژگون مي سازد وبايد تاحد امكان ازآن پرهيزكرد، درحالي كه جمع ميان قانون ديات وسايرقواعد مربوط به مسئووليت مدني، نه تنهانظام جبران خسارت رابرهم نمي زند آن راهنگون وعادلانه مي سازد وبه دادرس اجازه مي دهد كه حفظ سنتهارابااجراي عدالت همگام سازد.

    درقانون ديات هيچ حكمي كه نشانه نسخ ياتخصيص قواعد مسئووليت شودبه چشم نمي خورد، جزاينكه مقطوع ونوعي بودن مقمدارديه درباره همه جرايم قتل وجرح ظهوردراين دارد كه قانون فرض كرده است همه خسارات زيان ديده همين اندازه است ولي بايدتوجه داشت كه اين فرض خلاف واقعيت ونوعي مجازحقوقي واستثناء است كه به قانونگذارنسبت داده نمي شود، مگراينكه صراحت حكم چنان باشد كه هرگونه تفسيرمخالفي راممنوع سازد.درموضوع بحث ماديه به نظامي پيوند خورده است كه درآن همه ضررهابايدجبران شود. پس، معني تعيين ميزان مقطوع درچنين نظامي اين است كه قانونگذارميزان حداقل ضررناشي ازاين جرايم راتعيين كرده است تابه عنوان مجازات مرتكب وتشفي خاطرقرباني به اوداده شودتعيين اين ميزان مقطوع دوفايده مهم دارد كه مبناي فرض راتوجيه مي كند:

    1.زيان ديده ميزان ديه نيازي به اثبات ورود خسارت ندارد دردعاوي مسئووليت مدني، دشوارترين مرحله دادرسي اثبات ورودضرراست درغالب موارد زيان ديده ناچار ايت كهبه احتمال وظن غالب متوسل شود، يعني ظن را جانشين قطع سازد.براي مثال، در موردي كه دست كارگري قطع شده است، چگونه مي توان در باره ميزان واقعي خسارت در آينده به يقين رسيد؟ كسي چه مي داند كه سرنوشت اودر آينده چه رقم خورده است وبرقلم صنع چه جاري شده؟ معمول شده است كه دستمزد مانند اورا معيار تميز ميزان خسارت مي سازند، ولي آيا بواقع تضميني وجود دارد كه اوتاچه زمان به اشتغال خود ادامه مي دهد؟ 8پس،فرض ورود خسارت به مبلغ ديه نيز ، مانند فرض تقصير براي مرتكب، در چنين مواردي براي زيان ديده مفيد است واز تفريط بسياري ضررهاي ناروا جلوگيري مي كند.

    2.مجازات مرتكب به گونه اي قاطع معين مي شود.اگر ماهيت دوگانه ومختلط ديه پذيرفته شود واين نكته مورد توجه قرار گيرد كه ديه، در عين حال كه مقدار مقطوع ونوعي براي آن روشن مي شود.كيفر جرم را نمي توان به نظر دادرس واگذار كرد يا تابع اوضاع واحوال ساخت. قانونگذار ناچار است كه ميزان آن را به طور نوعي وقاطع معين كند.پس، دليل واقعي تعيين ميزان ديه چهره كيفري اين نهاد ايت نه شمول آن برتمام خسارات مادي ومعنوي.

    بدين ترتيب، درباره رابطه ديه باساير قواعد مسئووليت مدني،دادرس بادواحتمال گوناگون روبروست: الف) احتمال تخصيص آن قواعد وايجاد استنا درباره زيانهاي ناشي از قتل وجرح؛ ب) احتمال ايجاد فرض حقوقي براي حداقل ميزان ضرر وتعيين كيفر مجرم در صورت رهايي از قصاص. اين دواحتمال ،هر كدام منطقي به همراه دارد،منتها يكي به تخصيص وايجاد استثنا وحكومت مي انجامد وديگري به جمع وهمگوني.پس،بايد احتمال دوم را برگزيد، زيرا مجري قانون بايد تاحد امكان از نسخ وتخصيص قواعد بپرهيزد ودر مقام ترديد، جمع احكام را ترجيح دهد( الجمع مهما امكن اولي).

    4.رعايت اعتبار امر مختوم وخسارات حادث بعد از صدور حكم

    نكته ديگري كه بايد در نظر داشت رعايت اعتبار امر مختوم در دادگاههاي كيفري است كه هيات عمومي ديوان عالي كشور در توجيه رد دعوي به آن استناد كرده است.در اين راي مي خوانيم: ((…دعوي ضرر وزيان 9 وارده به شخص مزبور براثر همين جرم تحت عنوان ديگري غير از ديه فاقد مجوز مي باشد…)). ظاهر جمله حكايت از اين دارد كه چون ديه همان ضرر وزيان ناشي از جرم است كه يك بار به آن رسيدگي شده،طرح دوباره آن باعنوان ديگر امكان ندارد. اگر مقصود همين باشد، قابل انتقاد است،زيرا ديديم كه ديه فرض قانوني مربوط به ضرر مسلم در قتل وجرح واتلاف است،پس مطالبه واثبات ضرر بيشتر هيچ تعارضي باصدور حكم برديه ندارد. به بيان ديگر،صدور حكم به پرداختن ديه بدين معني نيست كه تمام ضرر جبران مي شود؛ حكم به جبران ضرر مفروض در قانون است وهيچ مانعي ندارد كه مدعي ورود ((ضرر فرض نشده)) در دادگاه حقوقي براي مطالبه آن طرح دعوي كند.منتها،چنانكه گفته شد،مدعي نمي تواند ديه را از دادگاه كيفري بگيرد وزيان ناشي از جرم را از دادگاه حقوقي.دعوي،در بخشي از زيان كه بادادن ديه جبران شده است،تكرار دعواي سابق است وموضوعي براي آن باقي نمانده است،ولي در بخش اضافي، يا زيان خارج از فرض قانوني ديه، دعوايي است جديد كه بايد به آن رسيدگي شود.

    باوجود اين ،اگر زيان ديده از جرم براي مطالبه تمام خسارت خود( نه ديه تنها ) در دادگاه كيفري طرح دعوي كند ودادگاه براين مبنا كه ديه حاوي تمام زيانهاي مادي ومعنوي ناشي از جرم است حكم به پرداخت ديه دهد، پذيرش دعواي خسارت در دادگاه حقوقي بااعتبار امر مختوم كيفري منافات دارد،زيرا سبب صدور احكام متعارض در دودادگاه كيفري ومدني مي شود: فرض كنيم دادگاه حقوقي به زيان اضافي حكم دهد.در اين فرض، دادگاه كيفري نظر داده است كه مدعي نسبت به بخش اضافي حق ندارد واكنون دادگاه مدني به استحقاق اونظر مي دهد.مبناي اعتبار امر قضاوت شده پرهيز از چنين اتفاقي است10 وبه همين جهت مي گويند دعوي شنيده نمي شود.پس،اگر زيان ديده به ناتمام ماندن جبران خسارت وعدم كفايت ديه اعتراض دارد،بايد از راه تجديد نظر خواهي به حق خود برسد ونمي تواند راي كيفري را رها سازد وهمان موضوع را در دادگاه حقوقي مطرح كند.قانون باچنين دوباره كاري مخالف است، هرچند كه تجديد نظر مكرر را بپذيرد11.

    از مفاد حكم ديوان عالي بخوبي برنمي آيد كه جريان دعوي چگونه بوده است وآيا طرح دعواي مطالبه خسارت در دادگاه حقوقي تكرار همان دعواي خصوصي در دادگاه كيفري بوده است،يا موضوع دودعواي متفاوت بوده وديوان به دليل شمول ديه برتمام خسارات حكم دادگاه حقوقي را شكسته است.اين تفاوت اهميت دارد زيرا،در فرض تكرار دعوي،دادگاه بايد قراررد آن را بدهد كه به معني خودداري از استماع دعوي است( ماده 203 ق.آ.د.م.) ولي در فرض دوم،كه برمبناي شمول ديه برتمام خساراتاست بدون اينكه دعوي تكرار شده باشد(مانند در خواست زيان معنوي) ،دادگاه بايد حكم به بيحقي مدعي بدهد ،وتمام بحث درباره نادرستي اين تصميم است كه بامفهوم ديه در حقوق كنوني منافات دارد.

    نكته ديگري كه بايد براين بحث افزود موضوع خسارات حادث بعد از صدور حكم است،مانند فرضي كه ديه جرح پرداخته مي شود ولي، پس از صدور حكم، همان جرح سبب خونريزي مغزي يا فلج عضو ديگر مي شود يا زمينه ابتلاي مجروح را به مرض ديگر( مانند كزاز) فراهم مي سازد وزيان ديده اين زيانهاي حادث را از دادگاه مي خواهد.

    در اين فرض، محلي براي صدور قراررد يا عدم استماع دعوي وجود ندارد، زيرا فرض اين است كه زيان حادث است؛ نه موضوع در خواست وبوده ونه حكمي در باره آن صادر شده است.پس، نمي توان ادعا كرد كه اعتبار امر قضاوت شده مانع از طرح دعوي است12 وتمام بحث بدين باز مي گردد كه آيا ديه تنها خساراتي است كه زيان ديده از جرم مي تواند مطالبه كند، يا فرضي است ناظر به حداقل خسارت عمومي نسبت به نوع جرايم قتل وجرح؟ پرسشي كه به آن پاسخ داده شده وتامل در آن مي تواند افق تازه اي را در حقوق كيفري- مدني ماباز كند وعدالت وسنت را آشتي دهد

  2. #2
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    نگاهى به مسئوليت عاقله در پرداخت ديه

    ترديدى نيست که انسان ها در زندگى اجتماعى وابستگى هايى به يکديگر دارند و هر فرد در مقابل همنوع خويش مسئوليت هايى را به عهده دارد. برخى از اين مسئوليت ها از نظر عقل، عرف، شرع و يا قوانين موضوعه الزامى است، اما بسيارى از آنها جنبه اخلاقى و ـ يا بهتر بگوييم ـ استحبابى دارد. در مقوله مورد بحث، يکى از موضوعاتى که به ويژه پس از وضع قانون مجازات اسلامى کشورمان در محافل فقها و علما و حقوق دانان مورد توجه قرار گرفته و درباره آن آرا و نظريات متفاوتى اظهار شده است، موضوع (عاقله) و مسئوليت آن در پرداخت ديه است. بيشتر فقهاى اسلام اعم از شيعه و سنى به مسئول بودن عاقله جهت پرداخت ديه در قتل خطاى محض فتوا داده اند، و نوعاً همه فقها اصل مسئول دانستن عاقله را در صدر اسلام در مورد پرداخت ديه پذيرفته اند; اما همه بحث در اين است که چرا بايد عاقله مسئول پرداخت ديه جنايتى باشد که ديگرى انجام داده است؟ آيا شرايط حاکم بر زندگى اجتماعى صدر اسلام، موجب نشده که شارع موضوعى را امضا کند که در بين اعراب قبل از اسلام متداول بوده است؟

    مسئوليت عاقله چه نوع مسئوليتى است؟ آيا بر اساس ديدگاه کسانى که ديه را مجازات مى دانند، ديه اى که عاقله مسئول پرداخت آن است، مى تواند مجازات باشد؟ اگر مجازات است، اصل حقوقى (شخصى بودن مجازات ها) چه مى شود؟ آيا نمى توان گفت با پايان يافتن زندگى قبيله اى مرسوم بين اعراب پيش از اسلام و بسيارى از ملل ديگر، حکم عاقله منسوخ شده است؟ آيا محکوم کردن خويشاوندان جانى که هيچ گونه دخالتى و يا حتى اطلاعى از وقوع جنايت نداشته اند، با عدالت و حکم عقل سازگار است؟ البته از نظر اخلاقى نوعاً وقتى از هر انسانى سؤال شود که در مقابل خويشاوندان و حتى همسايگان و يا هم نوعان چه مسئوليتى دارند، بى ترديد پاسخ خواهند داد که بايد مددکار يکديگر باشند; اما آيا اين مددکارى الزام شرعى و قانونى هم دارد؟ مسئله اينجا است که اولاً، جنايتى واقع شده است. ثانياً، جانى هيچ گونه قصد و عمدى در جنايت خود نداشته است. ثالثاً، بر اساس اصل کلى (لا يبطل دم امرء مسلم فى الاسلام) (خون هيچ مسلمانى در اسلام ضايع نمى شود)، بايد خسارات وارده بر مجنى عليه را تدارک ديد; اما چگونه؟ اهميت و ضرورت پرداختن به اين موضوع از آن روست که موضوع ديه و مسئوليت عاقله در قانون مجازات اسلامى آمده است و اين قانون مراحل اجراى آزمايشى خود را سپرى مى کند و قوه مقننه بايد تا پيش از پايان مهلت آن، که سال1385 خواهد بود، وضعيت اجرايى آن را روشن نمايد. بنابراين بررسى، تجزيه و تحليل کارشناسانه موضوع مى تواند براى قانون گذاران کشور مفيد باشد.



    عاقله در لغت و اصطلاح

    عاقله در لغت به معانى زير به کار رفته است:

    1. عاقله از واژه (عقل) مشتق شده و به معناى بستن و محکم کردن است. به همين دليل به ريسمانى که براى بستن است، عقال گويند و از اين رو، به خويشاوندان جانى هم عاقله گفته مى شود که با عقال، شتران را (به عنوان ديه) به خانه وليّ مجنى عليه مى بردند و مى بستند.1 شهيد ثانى در اين باره مى نويسد:

    (به اين دليل به آنان عاقله مى گويند که با پرداخت ديه به اولياى مقتول زبان آنان را مى بندند و از هر گونه تعرضى بازمى دارند).2

    2. عاقله از عقل و به معناى منع و نگاهدارنده و مواظبت کننده است.3 شهيد ثانى در بيان تناسب اين معنى با عاقله مى نويسد: چون در زمان جاهليت عشيره و خويشان قاتل به وسيله شمشير، قاتل را از گزند اولياى مقتول منع و محافظت مى کردند و سپس در اسلام اين ممانعت با پرداختن مال (ديه) حاصل گرديد. به همين سبب، به خويشاوندانى که با اين پرداخت عامل منع مى شدند، عاقله گفته اند.4

    3. عقل به معناى ديه هم به کار رفته است; چنان که در حديث نبويِ (عقل المرأة مثل عقل الرجل حتى يبلغ الثلث من دية)، به همين معناست; يعنى ديه زن مثل ديه مرد است تا به يک سوم برسد.

    ابن منظور در اين خصوص مى نويسد:

    (العقل فى کلام العرب الدية سميت عقلاً لأن الدية کانت عند العرب فى الجاهلية إبلاً لأنها کانت اموالهم فسميت الدية عقلاً لان القاتل کان يکلّف أن يسوق الدية إلى فناء ورثة المقتول فيعقلها بالعقل ويسلمها إلى أوليائه. واصل العقل مصدر (عقلت البعير بالعقال، أعقله، عقلاً) تثنى به يد البعير إلى رکبتيه فتشدبه);5

    عقل در عربى به معناى ديه است، و اين بدان سبب است که ديه نزد عرب جاهلى شتر بوده است; چرا که اموال و دارايى آنها شتر بود، و ديه را بدين جهت عقل ناميدند که قاتل مکلف بود ديه (شتران) را به آستانه منزل اولياى مقتول ببرد و آن را با طناب، که بدان (عقال) گفته مى شد، ببندد و به ورثه مقتول بدهد. بنابراين اصل عقل مصدر است. (شتر را با عقال بستم; يعنى آن را عقال کردم). با عقال دو دست شتر به دو پايش بسته مى شد تا به وسيله آن محکم شود. عاقله چه کسانى اند؟

    درباره اين که عاقله شامل چه افرادى مى شود، سه ديدگاه عمده وجود دارد:

    الف) عصبه جانى: شيخ مفيد (ره) پس از ذکر ميزان ديه در قتل خطاى محض و بيان اين نکته که ديه در اين صورت از عاقله اخذ مى شود، در تعريف عاقله مى نويسد:

    ( وهم عصبته الرجال دون النساء).6

    دکتر عليرضا فيض در اين باره مى نويسد:

    (عاقله جانى عبارتند از پدر، مردان بالغ، عاقل و ثروتمند از خويشان پدرى او که بايد ديه قتل خطا را که جانى مرتکب شده است و ديه برخى جراحات را، طبق شرايطى که در کتب فقهى مسطور است بپردازند).7

    اين ديدگاه که مشهورترين قول است، يکى از نظريات سه گانه بين فقها درباره عاقله است. مطابق اين نظريه، عاقله همان عصبه 8جانى محسوب مى شود. مؤيد اين ديدگاه روايتى است از محمد بن قيس، بدين قرار:

    (عن محمد بن قيس عن ابى جعفر(ع) قال: امير المؤمنين(ع) على امرأة اعتقت رجلاً واشترط ولاه ولها ابن فألحق ولاه بعصبتها الذين يعقلون عنه دون ولدها).9

    در اين روايت، حضرت على(ع) درباره زنى که مرد بنده اى را آزاد کرد و ولاى وى را شرط نمود در حالى که پسرى داشت، فرموده است: ولاى مرد آزاد شده به عصبه آن زن، يعنى آنان که ديه او را مى پردازند، تعلق مى گيرد، نه فرزندش. در روايت مذکور، عصبه به معناى (الذين يعقلون عنه; کسانى که از جانب زن ديه مى پردازند)، آمده است.



    ب) ورثه جانى: ديدگاه ديگرى مى گويد: عاقله همان کسانى اند که در صورت مرگ جانى، از وى ارث مى برند، از هر طبقه و مرتبه اى که باشند. شيخ طوسى نيز ارث بران قاتل را عاقله محسوب مى کند و مى نويسد:

    (الّذين يرثون دية القاتل لو قتل ولا يلزم من لا يرث من ديته شيئاً على حال).10

    قائلان اين قول نيز به رواياتى استناد کرده اند که به يکى از آنها اشاره مى شود:

    (عن ابى بصير قال: سألت أبا عبداللّه(ع) عن رجل قتل رجلاً متعمّداً ثم هرب القاتل فلم يقدر عليه. قال: إن کان له مال أخذت الدية من ماله و إلا فمن الأقرب وإن لم يکن له قرابة أداه الامام فانّه لا يبطل دم امرء مسلم);11

    از امام صادق (ع) درباره مردى که مرد ديگرى را عمداً کشته و سپس قاتل گريخته است و قدرتى به دستيابى وى نيست، سؤال کردم. آن حضرت فرمودند: اگر قاتل مالى دارد، ديه از مالش گرفته شود; در غير اين صورت، از کسانى که با وى قرابت و خويشاوندى نزديک ترى دارند، گرفته شود. اگر براى او خويشاوندى نبود، امام ديه او را مى پردازد; چرا که خون شخص مسلمان ضايع و باطل نمى شود.

    خدشه اى که به اين روايت وارد است، آن است که بحث عاقله در قتل خطايى محض مطرح است; در حالى که اين روايت سخن از قتل عمد دارد. علاوه بر اين، به قول آيت اللّه خويى (ره) حکم امام به پرداخت ديه از طرف اقارب و نزديکان، يک حکم تعبدى و مختص به همين مورد است. بنابراين نمى توانيم قائل به اين شويم که نزديکان و خويشاوندان همه جا بايد ديه را بپردازند.12

    ج) ورثه صاحب فرض: قول سوم آن است که عاقله به ورثه اى گفته مى شود که در قرآن کريم براى آنان سهمى از ارث مشخص شده است و اگر اين افراد هم نبودند، نزديکان پدرى دو سوم و نزديکان مادرى يک سوم ديه را مى پردازند. قائلان به اين قول نيز به روايتى تمسک کرده اند که از حضرت على(ع) نقل شده است.13

    خلاصه روايت اين است که فردى مرتکب قتل خطائى شد. او را نزد حضرت على (ع) آوردند و آن حضرت از بستگان وى سؤال کرد. قاتل گفت که در اين شهر (کوفه) قوم و خويشى ندارد و خويشانش در موصل زندگى مى کنند. آن حضرت پس از تحقيق در کوفه و حصول اطمينان از گفته قاتل، به عامل خود در موصل نوشت: من او را با فرستاده خود نزد شما فرستادم تا در مورد وجود اقوام و بستگان وى تحقيق کنى. پس اگر از اهل موصل کسى بود که ايشان از آنها متولد شده باشد (پدر و مادر) و قوم و خويشى براى وى يافتى، آنها را جمع کن، و خويشاوندانى (مردانى) را که از او ارث مى برند و در قرآن براى آنها سهمى فرض شده و حاجب و مانع از ارث بردن هم براى آنها نيست، ملزم به پرداخت ديه در طى سه سال (سه قسط) کن.اما اگر در ميان آنها فردى يافت نشد که در قرآن سهمى برايش معين شده است و همه به طور مساوى از نظر نسب از خويشاوندان او هستند و از جانب پدر و مادر هم خويشانى مساوى از نظر نسب داشت، ديه را از مردانى بگير که عاقل و مسلمان و از بستگان پدرى و مادرى (ابوينى) او هستند، و مدت پرداخت آن سه سال است.

    اگر چنين نزديکانى هم نداشت، ديه را از اهل موصل بگير و بپرداز و افراد ديگر را در آن وارد مکن. مدت اداى آن هم سه سال است. در نهايت، اگر هيچ قوم و خويشى براى اين مرد نيافتى و ادعاى خود را پس گرفت، او را نزد من بفرست; چون من وليّ او هستم و از طرف او ديه را پرداخت مى کنم; چرا که خون هيچ فرد مسلمانى نبايد ضايع شود و از بين برود.

    آيت اللّه خويى (ره) به دليل وجود سلمة بن کهيل در سند، اين روايت را ضعيف مى داند و مى فرمايد او از نظر عقيده (بترى المذهب)14است.15

    همچنين نسخه ديگرى از اين روايت، که کلينى در فروع کافى آورده است، اثبات کننده قسمت آخر ادعاى اين گروه است. عبارات اين نسخه بدين شرح است:

    (ثم اجعل على قرابته من قبل أبيه ثلثى الدية واجعل على قرابته من قبل أمه ثلث الدية).16

    نکته درخور توجه آن که در اين روايت همشهريان قاتل نيز به عنوان عاقله مطرح شده است که بسيار بعيد به نظر مى رسد و از ديدگاه فقهاى مذهب ما مردود است.

    البته اين سه ديدگاه درباره تعريف عاقله با هم در تعارض کامل نيستند و بسيارى از افرادى که تحت هر يک از تعاريف سه گانه قرار مى گيرند، مشترک هستند.

    قانون مجازات اسلامى در ماده 307، در تعريف عاقله مى گويد:

    (عاقله عبارت است از بستگان ذکور نسبى پدر و مادرى يا پدرى به ترتيب طبقات ارث; به طورى که همه کسانى که حين الفوت مى توانند ارث ببرند، به صورت مساوى عهده دار پرداخت ديه خواهند بود). ضمان عاقله در قانون

    قانون مجازات اسلامى، طبق فتواى مشهور فقهاى شيعه در مورد پرداخت ديه از سوى عاقله، در مواد 305 و306 ضمان عاقله را در موارد زير بيان کرده است:

    الف) در قتل خطاى محض; در صورتى که قتل با بيّنه يا قسامه يا علم قاضى ثابت شود.

    ب) جنايت عمد و شبه عمد نابالغ و ديوانه به منزله خطاى محض، و ديه جنايت آن دو بر عهده عاقله است.

    مطابق مواد بالا اولاً، عاقله فقط در مواردى مسئول است که قتل، خطاى محض و يا در حکم خطاى محض باشد. البته نه هر قتل خطاى محضى; بلکه فقط در خطاى محضى که با اقرار ثابت نشده باشد، عاقله ديه را مى پردازد; به تعبير ديگر، در قتل هاى خطايى محض، که قتل با اقرار قاتل ثابت شده باشد، عاقله مسئوليتى در پرداخت ديه ندارد دليل اين ديدگاه برخى روايات است; از جمله اين روايات:

    الف) (عن ابى جعفر(ع) قال: لاتضمن العاقلة عمداً و لا اقراراً و لا صلحاً);17

    امام باقر(ع) فرمود: عاقله ضامن قتل عمد و اقرار قاتل و مصالحه قاتل نيست.

    ب) (العاقلة لاتضمن عمداً و لا اقراراً ولا صلحاً18

    حضرت على(ع) مى فرمايد: عاقله ضامن قتل عمد و اقرار قاتل و مصالحه او نيست.

    ج) (قال اميرالمؤمنين(ع): لاتعقل العاقلة إلا ما قامت عليه البينة، و اتاه رجل فاعترف عنده فجعله فى ماله خاصة و لم يجعل على عاقلة منه شيئاً);19

    اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: عاقله فقط در جنايتى مسئول است که از طريق بيّنه ثابت شده باشد. از اين رو، وقتى شخصى نزد حضرت آمد و به قتل خود اعتراف کرد، امام(ع) ديه را در مال او قرار داد و مسئوليتى را متوجه عاقله وى نکرد. ضمان عاقله از نگاه فقها

    در اين مسئله، در زمان حاضر چهار ديدگاه وجود دارد.

    ديدگاه نخست: نظريه نخست، که مشهورترين ديدگاه نزد فقهاى پيشين و حتى معاصر است، اعتقاد دارد که به مانند صدر اسلام عاقله در قتل خطايى محض مسئول است. از جمله فقهايى که درباره مسئول بودن در قتل خطاى محض، که از طريق بيّنه ثابت شده باشد، نظر داده و حتى برخى تصريح کرده اند که خلافى در اين مسئله وجود ندارد، شيخ صدوق(ره)،20 شيخ طوسى(ره)،21

    محقق حلى(ره)،22 محقق اردبيلى(ره)،23 صاحب جواهر(ره)24 و امام خمينى(ره)25 است.

    سه تن از صاحب نظران معاصر، نيز که طرفدار اين ديدگاهند، عبارتند از:

    1. دکتر گرجى در اين مورد مى نويسد:

    (به نظر اين جانب منشأ اين حکم، حمايتى است طبيعى، که بين خويشان ذکور در ميان عموم اقوام وجود داشته و دارد; چنان که ممکن است منشأ حکم به ثبوت ديه بر کسى حمايت اختيارى قراردادى باشد…. بر اين مبناست که شارع مقدس احکامى از قبيل ضمان عاقله، ضمان جريره و غيره را مقرر فرموده است که در حقيقت نوعى بيمه است. نهايت، بعضى بيمه ها قهرى است، مانند همين ضمان عاقله، و بعضى اختيارى (عقدى) است، مانند ضمان جريره.

    کسانى که در تاريخ بيمه تحقيق مى کنند، در صورتى تحقيق آنان مى تواند تحقيق کاملى باشد که در اطراف اين نوع مسائل هم تحقيق کنند. در کنار اين نوع مقررات، به طور معمول مقررات ديگرى هم وجود دارد که اگر در ما نحن فيه، مقرراتى است به ضرر برخى از افراد، مقررات ديگرى که وجود دارد، مقرراتى است به نفع همان افراد و چنان که احکام مورد بحث احکامى است طبيعى يا قراردادى، احکامى هم در کنار آنها قرار دارد و به نفع افراد است، احکامى است طبيعى يا قراردادى; مثلاً چنان که براى عاقله حکم ضمان در مورد جنايت خطايى قرار داده شده براى همان عاقله نيز در باب ارث به عنوان عصبه امتياز مثبتى قرار داده شده است، همين طور در مورد ضمان جريره; منتها در باب ضمان عاقله، امتياز مثبت و منفى هر دو قهرى و به طور مستقيم به جعل شارع است، اما در باب ضمان جريره، هر دو قراردادى و مجعولى است غير مستقيم).26

    2. آيت الله مظاهرى در جواب استفتايى درباره ضمان عاقله مى نويسد:

    (حکم عاقله از احکام اوليه اسلام است و تا روز قيامت تغيير نخواهد کرد و اين حکم در حالى که حکم وضعى الهى است، حکم تکليفى نيز هست و تخلف از آن حرام است).27

    3 . آيت الله مکارم شيرازى يکى از فقهاى معاصر نيز با نظريه نخست موافق است. ايشان چهار حکمت را براى پرداخت ديه قتل خطايى با عاقله برمى شمرد که خلاصه آن چنين است:

    1. همان طور که فلسفه بيمه تضامن متقابل و تقسيم فشار مشکلات و حوادث بر عهده گروه کثيرى است، در مورد عاقله نيز همين فلسفه موجود است. ايشان تعلق ديه را بر عاقله نوعى بيمه خانوادگى مى داند.

    2. حکمت دوم آن است که اين ضمان در مقابل با ارث است، خصوصاً آن که برخى از روايات به جاى عاقله، تعبير ورثه را به کار برده اند; مثل روايت (ان الدية على ورثته);28 يعنى ديه بر عهده ورثه او (جانى) است، که اين روايت ضمان عاقله را از مصاديق قاعده معروف (من له الغنم فعليه الغرم) محسوب مى کند; يعنى کسى که فايده (ارث) را مى برد، بايد خسارت (ديه) را نيز بپردازد.

    3. پرداخت ديه از سوى عاقله، اثر بازدارندگى نيز دارد; چرا که وقتى اقوام بدانند که در قتل خطايى مسئول پرداخت ديه هستند، همديگر را به احتياط دعوت مى کنند.

    4. پرداخت ديه در قتل خطايى از سوى عاقله، موجب حفظ و احترام و ضايع نشدن خون مسلمان مى شود; چرا که اگر پرداخت ديه به عهده عاقله نبود، ممکن بود در بسيارى از موارد جانى توانايى پرداخت ديه را نداشته باشد و يا اين که فرار کند و دسترسى به او ميسر نباشد و خون مسلمان ضايع شود.29

    از بين اين حکمت ها، حکمت دوم، که ديه مقابل ارث تلقى شد، درخور تأمل و توجه است. اين حکمت همانى است که دکتر گرجى نيز به آن اشاره داشت.

    اما درباره حکمت اول، که تضامن متقابل بيان شده است، بايد گفت که قاعدتاً در بيمه ها ضمان با اختيار و انتخاب دو رکن اصلى، يعنى بيمه گر و بيمه شونده، تحقق مى يابد. در اين جا اساساً چنين تعهدى را طرفين به يکديگر نداده اند، و بيمه خانوادگى لازمه اش آن است که عرف زندگى خانوادگى آن را اقتضا کند; در حالى که امروزه زندگى خانوادگى چنين چيزى را اقتضا نمى کند.

    درباره حکمت بازدارندگى بايد گفت که اتفاقاً اگر همه بدانند که در صورت ارتکاب جنايت، حتى در صورت خطا هم بايد تاوان آن را بپردازند، به مراتب مراعات جوانب احتياط را بيش از آن جايى خواهند کرد که عاقله ضامن پرداخت ديه فرد باشد. از اين رو، بازدارندگى اين حالت بيش از حالتى است که معظم له بيان کرده است.

    درباره حکمت چهارم، که ضايع نشدن خون مسلمان را با استناد به روايات مطرح کرده اند، بايد گفت که اگر پرداخت ديه با خود جانى هم باشد، باز هم خون مسلمان ضايع نمى گردد، و با فرض اين که جانى فرار کند و در دسترس نباشد، اگر اموالى داشته باشد، ديه از اموالش تأديه مى شود و اگر هيچ مالى نداشته باشد، مثل ساير ديون بر عهده اش مى ماند تا به تدريج بپردازد و در نهايت، مى توان راه ديگرى براى پرداخت ديه چنين فردى که مقتضاى زمان نيز همان باشد، در نظر گرفت.

    تنها حکمتى که به نظر مى آيد مناسب ترين دليل براى تداوم ضمان عاقله در هر عصر و زمانى باشد، مقابله با ارث است، اما آيا در قتل شبه عمد همين فلسفه نمى تواند مستند براى ضامن بودن عاقله باشد; پس چطور در آن جا عاقله را ضامن ندانسته اند؟ و همچنين در قتل خطايى مگر همه ارث بران عاقله محسوب مى شوند; قطعاً اين گونه نيست; چون عاقله فقط شامل مردان مى شود. پس چرا اين مقابله درباره زنانى که از جانى ارث مى برند، جارى نمى شود، خصوصاً اين که همين حالت درباره قتل خطايى که از طريق اقرار ثابت شود، وجود دارد; پس چرا آن جا قائل به ضامن بودن عاقله نيستيم؟ همچنين مطابق ماده 307 قانون مجازات اسلامى، عاقله به صورت مساوى عهده دار پرداخت ديه خواهند بود.

    بنابراين از نکات قابل ملاحظه آن است که اگر نظر کسانى که ضمان عاقله را مقابل ارثى مى دانند که از جانى مى برد صحيح باشد، منطقى آن است که هر فردى از افراد عاقله به همان اندازه سهم خود از ارث ضامن باشد; يعنى اگر جانى بميرد، فردى که يک ششم از وى ارث مى برد، اين جا هم بايد ضامن يک ششم ديه جانى باشد; در حالى که چنين نيست.

    نظريه دوم: به نظر مى رسد اين ديدگاه به آيت اللّه صانعى منحصر باشد. ايشان در پاسخ به سؤالى درباره مواردى که ديه بر عهده عاقله است، مى گويد:

    (به نظر اين جانب، قدر متيقن از ديه بر عاقله، در مثل جايى است که عاقله در مسئوليت حفظ قاتل از قتل و جرح و… مسامحه و بى مبالاتى نموده; مثل صغيرى که مميز نبوده و از نظر عقلا عاقله اش مسئول پيشگيرى او از قتل و ضرب و جرح مى باشد، و يا مثل ديوانه زنجيرى، که در اين گونه موارد، ضمان جنايت هاى آنها از باب اقواييت سبب و دلالت روايات به عهده عاقله است; اما حکم به ديه در مطلق قتل خطايى، قطع نظر از آن که از جهت ادله و لسان اخبار ثابت نيست. اطلاقى که در مقام بيان اين جهت باشد تا اطلاقش از اين حيث محکم گردد، يا مشکل است يا ممنوع. و عموم آن ادله، بر فرض ثبوت اطلاق، چون برخلاف آيه شريفه (ولا تزر وازرة وزر أخرى)30 و برخلاف عقل که حکم به مضمون آيه است، مى باشد; به خاطر مخالفت با قرآن و عقل و اصول مسلّمه شرعيه و عقلاييه که همه و همه همان مضمون کتاب الله است، حجّت نبوده و قابل استدلال و احتجاج نيست، و چون لسان آيه هم آبى از تخصيص است، رفع مخالفت با آن با مسئله تخصيص هم ناتمام و نادرست است).31

    اين نظر بنا به دلايلى قابل خدشه است:

    اولاً، چنين قدر متيقنى که ادعا شده است، از هيچ دليلى ثابت نيست.

    ثانياً، مگر مسئوليت حفظ صغير غير مميز و يا حتى به تعبير ايشان ديوانه زنجيرى با تمامى افراد عاقله است که بتوانيم در مقابل مسامحه و يا بى مبالاتى احتمالى بگوييم همه آنها ضامن هستند؟ پس چرا ساير افراد بايد تاوان بى مبالاتى وليّ کودک و يا ديوانه را بپردازند؟

    ثالثاً، اگر وليّ و شخصى که مسئول حفاظت از ديوانه است، در نگهدارى او تعلل و کوتاهى کند و ديوانه جنايتى را مرتکب شود، به قول ايشان از باب اقواييت سبب، ضامن خواهد بود; يعنى به نوعى جنايت واقع شده، به وليّ و يا مسئول حفاظت منتسب مى شود و به سبب همين انتساب، ضامن است، نه به جهت عاقله بودن.

    رابعاً، اين که گفته اند حکم به ديه در مطلق قتل خطايى از جهت ادله و لسان اخبار ثابت نيست، اين طور به نظر نمى رسد; زيرا رواياتى که در اين خصوص وارد شده اند، از جهتى که ايشان مطرح کرده اند، اطلاق دارد و ظاهراً شارع در مقام بيان هم بوده است و حتى اگر ترديد داشته باشيم که آيا شارع در مقام بيان بوده است يا نه، اصل در مقام بيان بودن است.

    خامساً، ايشان ديه را مجازات نمى داند; بلکه آن را جبران خسارت محسوب مى کند. از اين رو، استدلال وى به آيه شريف (ولا تزر وازرة وزر اخرى) مطلوب و تمام به نظر نمى رسد; چرا که قتل خطايى اساساً وزر محسوب نمى شود و ديه اى که براى آن در نظر گرفته مى شود، مجازات نيست تا بتوان به آيه مذکور براى نفى ضمان عاقله استناد کرد.

    بنابراين اعتقاد ما بر اين است که مخالفت روايات مربوط به ضمان عاقله، با حکم عقل و با قرآن کريم و حتى با اصول مسلّم شرعى براى اثبات حکم ضمان عاقله در صدر اسلام و با توجه به شرايط و مقتضيات آن زمان به طورى که معظم له بيان داشته اند، ثابت نيست.

    نظريه سوم: دکتر محمد صادقى تهرانى در مورد خطاى محض قائل به پرداخت ديه از سوى خود جانى است و عاقله را ضامن و مسئول پرداخت ديه در قتل خطايى محض نمى داند. ايشان در کتاب تبصرة الفقهاء که به شرح و يا بهتر بگوييم به نقد کتاب تبصرة المتعلمين علامه حلّى پرداخته است، در اين باره مى نويسد:

    (ف(من قتل مؤمناً خطأ فتحرير رقبة) لاتعنى إلا عليه نفسه دون من سواه ثمّ (دية مسلمة إلى أهله) و کذلک الامر، فلو کانت الدية و تحرير رقبة على غير القاتل لکان الواجب ذکره لأنه خلاف ضابطة العدالة والعقلية السليمة);32

    ييعنى آيه قرآن کريم که مى فرمايد: هرکس مؤمنى را از روى خطا بکشد، بايد بنده اى را آزاد کند، معنايى جز اين ندارد که آزاد کردن بنده به عهده خود قاتل است، نه غير او، سپس اين عبارت علامه هم که مى گويد (علاوه بر آزاد کردن بنده، ديه اى را به خانواده اش بپردازد)، باز همين معنى را دارد (يعنى پرداخت ديه بر عهده خود جانى است، نه غير او). بنابراين اگر پرداخت ديه و آزاد کردن بنده بر عهده غير قاتل بود، لازم بود که آن را ذکر کند; چرا که اين حکم بر خلاف ضابطه عدالت و عقل سليم است.

    البته جاى اين سؤال از ايشان هم باقى مى ماند که درست است در قرآن کريم اشاره اى به ضمان عاقله در پرداخت ديه قتل خطايى نشده است. اما مگر در روايات بدان تصريح نشده است؟ پاسخ ايشان را مى توان در همان کتاب يافت که:

    (فى دية العاقلة روايات ضعيفة الاسناد والدلالة والمتون);33

    ييعنى در باره پرداخت ديه به وسيله عاقله، رواياتى است که از نظر سند، دلالت و متن ضعيف هستند.

    در ادامه، ايشان به دو روايت معروف در اين باب اشاره مى کند، ولى در صدد تشريح وجوه مربوط به ضعف سند و دلالت روايت برنمى آيد. در قسمت ديگرى از عبارت ايشان به گونه اى است که به نظر آيت اللّه صانعى نزديک مى شود; اگرچه تفاوت هايى هم حداقل در بيان آن دو وجود دارد. ايشان مى نويسد:

    (اللهم إلا بالنسبة للقاتل القاصر الذى يجب على وليّه الحفاظ عليه، فإن قصر فيه فأخطأ فى قتل سواه فعليه ديته ولياً، لاعصبة ودم المسلم لايهدر).34

    ايشان سپس با اشاره به دو فراز ديگر از قرآن، مى گويد: وقتى قرآن مى فرمايد: (فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين)، آيا مى توان گفت که صيام هم به عهده عاقله است؟ يا در مورد (توبة من الله)، آيا مى توانيم بگوييم که عاقله بايد توبه کند؟ پس از عبارات فوق، ايشان مى گويد: مگر آن که قاتل در ارتکاب جنايتش قاصر و حفاظت از او بر عهده وليّ وى بوده باشد که در اين صورت، اگر در حفاظت و مراقبت از او کوتاهى کند و او نيز به خطا ديگرى را بکشد، ديه بر عهده وليّ وى از آن جهت که وليّ اوست، خواهد بود، نه از آن جهت که عصبه او مى باشد، و بدين ترتيب، خون مسلمان هدر نمى رود.

    وى در نهايت، دليل خود را در ردّ ضمان عاقله اين گونه مى نويسد:

    (لأنها خلاف الکتاب والسنة العادلة ولا سيما إذا کان القاتل کبيراً مؤسراً و العاقلة معسرة مهما کانت بالغة ولم تکن لها مسؤولية الحفاظ على مرتکب الخطيئة حتى يؤدب بتأدية الدية وبتحرير رقبة…);35

    ييعنى دليل رد ضمان عاقله آن است که خلاف کتاب و سنت عادلانه است، به ويژه در جايى که قاتل کبير و ثروتمند باشد و عاقله تنگدست; هرچند بالغ باشد. همچنين خصوصاً در جايى که عاقله مسئوليت حفظ قاتل خطايى را نداشته باشد تا بتوان وى را به پرداخته ديه و آزاد کردن بنده تأديب نمود.

    از جمله آياتى که مطابق نظر ايشان با ضمان عاقله مخالفت دارد، عبارتند از:

    الف) (ولا تکسب کل نفس إلا عليها ولا تزر وازرة وزر أخرى);36

    هيچ کس چيزى نيندوخت مگر بر خود و هيچ کس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى کشد.

    ب) (لها ما کسبت و عليها ما اکتسبت);37

    نيکى هاى هرکس به سود او، و بدى هايى که کسب مى کند، به زيان خود اوست.

    همچنين وى در ترجمه قرآن کريم، که به تازگى انتشار يافته است، در پاورقى ترجمه آيه 92 از سوره نساء مى نويسد:

    (در اين آيه فقط قاتل و مقتول و اولياى مقتول مطرحند و بس، و عاقله به قول معروف هرگز نقشى در پرداخت خون بهاى قتل خطا ندارد; مثلاً در آخر آيه (توبة من الله)، آيا چه تناسبى با عاقله دارد که خطا از قاتل است و نه ديگرى؟ مگر درباره کودکان که نگهبانى شان بر اوليايشان واجب است که اگر در اثر سستى و بى تفاوتى وليّ کودک (يعنى عاقله) ـ که بايستى نگهبان او باشد ـ مرتکب قتلى شد، بايد خون بهايش را بپردازد، و بالاخره، عاقله که به قول معروف فقيهان، عموزاده ها و دايى زاده هايند، کجا؟ و ولايت طفل خطاکار ـ که تنها بر عهده اولياى شرعى اش مى باشد ـ کجا؟)38

    نظريه چهارم: يکى از طرفداران اين نظريه، آيت اللّه محمدحسن مرعشى است که در اين جا ابتدا اشاره اى به ديدگاه ايشان مى کنيم و سپس جمع بندى از بحث حاضر ارائه مى گردد.

    ايشان در يکى از مقالات خود با عنوان ضمان عاقله (مسئوليت عاقله در پرداخت ديه)، با اشاره به اين که يکى از انتقادهاى وارد بر فقها در امر اجتهاد، استناد آنها فقط به روايات و منابع فقهى ديگر بدون توجه به شرايط زمانى و مکانى است، مسئله پرداخت ديه از طرف عاقله را همانند مسائل ديگرى چون مسئله عتق رقبه حکمى مى داند که دايرمدار وجود موضوع و شرايط آن باشد; يعنى به عنوان مثال وقتى شارع مى فرمايد براى کفاره افطار روزه يک بنده آزاد کنيد، اين حکم متوقف بر وجود موضوع و شرايط خاص است. پس اگر امروزه موضوع بنده دارى منتفى است، حکم آزادى بنده سالبه به انتفاى موضوع است.

    ايشان حکم عاقله را نيز از همين قبيل مى داند; يعنى چون با توجه به شرايط اجتماعى حاضر در اغلب جوامع بشرى، اساساً موضوع عاقله منتفى است، پس حکم در مورد آن موضوع نيز منتفى خواهد بود. ايشان مى نويسد:

    (مسئوليت عاقله اختصاص به جامعه اى دارد که نظام قبيله اى بر آن حاکم باشد. بنابراين در جامعه ما که چنين نظامى وجود ندارد و وابستگى حقوقى منتفى است، نمى توان بستگان جانى را مسئول پرداخت ديه دانست. چنانچه در مسئله دچار شک گرديم و ندانيم که آيا چنين حکمى اختصاص به نظام قبيله اى داشته و يا اختصاص به چنين نظامى ندارد، مقتضاى اصل عدم مسئوليت در صورت شک در مسئوليت اين است که هيچ يک از بستگان جانى چنين مسئوليتى نداشته باشند).39

    آيت اللّه مرعشى در ادامه همين بحث معتقد است که لفظ عاقله در زمان صدور روايات مربوط، در معنا و موردى ظهور دارد که همبستگى هاى عشيره اى بين افراد در پرداخت ديه وجود داشته باشد. او حتى معتقد است که اگر در چنين ظهورى شک پديد آيد، لفظ عاقله مجمل مى گردد و با اجمال موضوع لازم است در حکم مخالف با اصل به قدر متيقن اکتفا شود و در غير قدر متيقن به اصل برائت استناد کرد. وى در نهايت مى نويسد:

    (به هر حال، دليل معتبرى بر مسئوليت عاقله در جامعه ما وجود ندارد و اجماع اصحاب در چنين مواردى معتبر نيست; زيرا اين اجماع يک اجماع مدرکى است).40

    اگرچه نتيجه عملى نظريه سوم و چهارم عدم ضمان عاقله در پرداخت ديه است، اما تفاوت اين دو ديدگاه در اين است که آيت اللّه مرعشى و موافقان وى، اصل تشريع ضمان عاقله را در پرداخت ديه قتل خطايى مردود نمى دانند; بلکه براساس شرايط و مقتضيات زمان، ديگر موضوعيت عاقله را منتفى مى دانند و از اين رو، آنان را مسئول پرداخت ديه ندانسته اند.

    اما دکتر صادقى تهرانى بيشتر با استناد به آيات قرآن و گويا بدون عنايت به روايات وارده و سنت قطعى، اساس تشريع حکم ضمان عاقله را در پرداخت ديه نشانه گرفته و آن را منتفى دانسته است و به نظر مى رسد. وى چنين تشريعى را در هر شرايط زمانى و مکانى ناعادلانه مى دانند.

    با توجه به آنچه بيان شد، ديدگاهى که با شرايط و مقتضيات کنونى مقبول تر و مستدل تر به نظر مى رسد، همان ديدگاه چهارم است سه ديدگاه ديگر، به اصل وجود روايات صحيح درباره ضمان عاقله اعتراف دارند. استدلال ديدگاه اول اين است که احکام شرعى به طور کلى شامل همه جوامع و مکان ها و زمان هاست و از اين رو، حکم ضمان عاقله، به زمان يا قبيله و مردم خاصى اختصاص ندارد. اين ديدگاه به ضامن بودن عاقله حکم مى کند و حتى مى گويد اگر قائل به اختصاص شويم، اين عقيده با خاتميت اسلام و جاودانى بودن دين حنيف منافات دارد; چرا که (حلال محمد حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة).

    بايد از اين افراد پرسيد که با منتفى دانستن مسئوليت عاقله در پرداخت ديه، کدامين حلال به حرام تبديل شده است؟ مگر ما مى گوييم پرداخت ديه منتفى است، تا گفته شود اين ابطال و تضييع خون مسلمان را در پى دارد؟ بلکه سخن در اين است، تعهدى که بين اقوام و خويشان در زندگى قبيله اى و عشيره اى وجود داشته است و بر همين اساس اقوام خود را در مقابل جنايت يکديگر مسئول مى دانستند در نظام اجتماعى و زندگى خانوادگى امروز وجود ندارد.

    بنابراين بيشتر اقوام، تکليفى براى خويش در مقابل جنايت يکديگر قائل نيستند. مگر خاتميت و جاودانگى دين مبين اسلام در اين است که همه احکام آن حتى احکامى که در شرايط و مقتضيات زمان خاصى موضوعيت دارد، بدون تغيير بماند؟ اگر چنين باشد، پس نقش زمان و مکان در اجتهاد و فقه پويا کجا رخ مى نمايد؟

    چرا بسيارى از همين آقايان در احکامى مثل ديه کافر ذمى به رغم وجود روايات مبنى بر تفاوت ديه او با ديه مسلمان، به تساوى حکم مى دهند؟ حکم پرداخت ديه امر ثابتى است، اما چگونگى پرداخت و نحوه محاسبه مقدار ديه براساس شرايط هر عصر مى تواند متغير باشد. در يک عرف اجتماعى مثل آنچه که در صدر اسلام بوده است، ممکن است حکمى قابليت اجرا داشته و پسنديده هم باشد. به همين دليل، مى بينيم وقتى حاکم حکم به پرداخت ديه به وسيله عاقله مى دهد، هيچ واکنش منفى که حاکى از نپذيرفتن آن باشد، وجود ندارد; اما شرايط زندگى در اغلب جوامع بشرى در عصر کنونى به گونه اى است که عرف پذيراى چنين حکمى نيست حتى اگر آن گونه که برخى گفته اند، شارع مقدس خواسته باشد با صدور حکم مذکور، فرهنگ تعاون و هميارى را در جوامع حاکم نمايد و هر يک از اقوام خويشان خود را در مقابل ساير نزديکان مسئول بدانند، بايد گفت که اولاً، اگرچه سير حرکت فرهنگى شارع مقدس چنين چيزى را اقتضا دارد، اما در اين جا نوعى تقويت فرهنگ هميارى است که از زمان اعراب جاهلى و به اقتضاى زندگى عشيره اى در بين آنها وجود داشت و اسلام نيز آن را تأييد کرد، و اگر شرايط کنونى هم اين گونه باشد که افراد خود را در مقابل قتل هاى خطايى بستگان و خويشان مسئول مى دانستند، قطعاً شارع مقدس مؤيد آن بود.

    البته کسى منکر مطلوب بودن آن از نظر اخلاق اجتماعى نيست; اما همه بحث در اين است که شرايط زندگى اجتماعى اقتضاى چنين حکمى را ندارد، و اين به معناى تعطيلى حکمى از احکام الهى نيست; بلکه راه هاى ديگرى که جنبه حمايتى و هميارى دارد و مورد پسند شرايط اجتماعى حاضر است، وجود دارد که يکى از آنها بيمه و تقويت فرهنگ آن و همچنين فراگير کردن آن است و بدين گونه ديگر خون هيچ مسلمانى ضايع نمى شود.

    همچنين گفته شد که اين گروه از فقها، که اکثريت را تشکيل مى دهند، با بيان فلسفه هايى براى ضمان عاقله در پرداخت ديه، که از جمله مهم ترين آنها مقابله اين ضمان با موضوع ارث است، سعى دارند براى اين حکم فلسفه اى فرازمانى و مکانى معرفى کنند تا همچنان قائل به ضمان عاقله در قتل خطايى محض باشند.

    اما ديدگاه چهارم، ضمن پذيرش اصل تشريع ضمان عاقله، موضوع اين حکم را با توجه به شرايط و مقتضيات زندگى قبيله اى و عشيره اى محقق مى داند. به همين جهت، اعتقاد دارد چون آن شرايط در حال حاضر موجود نيست، بنابراين موضوع اين حکم منتفى است و در نتيجه حکم نيز منتفى خواهد بود. آنها با اين بيان به انتقاد مخالفان مبنى بر نبودن هيچ گونه نصى در مورد اختصاص ضمان عاقله به شرايط خاص زندگى قبيله اى پاسخ داده اند. علاوه براين، در اين زمينه حکم مشابهى نيز مطرح کرده اند که آن حکم عتق رقبه است و مى گويند درست است که در حکم عتق رقبه، قيدى وجود ندارد که آن را به زمان و شرايط خاصى اختصاص دهد، اما مسلّم است که اين حکم مربوط زمانى است که اساساً رقبه اى وجود داشته باشد. پس اگر اقتضاى عصرى مانند بسيارى از جوامع در عصر ما اين باشد که رقبه وجود نداشته باشد، مسلماً حکم آن نيز منتفى است و اين سخن هيچ منافاتى با (حلال محمد حلال إلى يوم القيامه) ندارد; چرا که به قول آيت اللّه مرعشى (هر حکمى تابع وجود موضوع خود در خارج مى باشد).41

    حتى در حال حاضر نظام هاى قبيله اى که قبايل همچون گذشته عهده دار ديه هستند، به گونه اى متفاوت با گذشته عمل مى شود. به گزارشى که در کتاب ديه از (عوض احمد ادريس) درباره کسى که مسئوليت ديه را در قبيله سومالى تحمل مى کند، چنين مى نويسد:

    (فرد در جامعه سومالى على رغم اين که به عشيره و يا قبيله معينى منسوب است، در عين حال به گروهى منسوب است که گروه ديه و يا جماعت ديه ناميده شده است. و اين گروه بر اساس خويشاوندى يا انتساب عشيره اى و قبيله اى استوار نشده; بلکه بر اساس گروه هاى پراکنده اى استوار شده که به موجب توافق ها و اتفاق هاى ويژه اى وحدت يافته است و اين مجموعه واحد در عادت و عرف خود از چند صد يا چند صد هزار از مردان تشکيل يافته است. هنگامى که يکى از افراد اين گروه مرتکب قتل شود، گروه، ديه را به جماعت مجنى عليه مى پردازد.

    بنابراين فرد در نظام قبيله اى سومالى به تنهايى اقدام به پرداخت ديه نمى کند; بلکه جماعت ديه به جاى او آن را مى پردازد. عرف سومالى حکم مى کند که هر فرد وابسته به جمعيتى از اين جماعات، ديه را از راه جماعت خود بپردازد; جماعتى که حامى جان و مال اوست.

    اين جماعت ديه سومالى به اين معنى که گفته شد، با عاقله، که در فقه اسلامى مورد بحث است، به صورت هاى گوناگون فرق دارد; چون عاقله در فقه اسلامى بار ديه را در بسيارى از انواع قتل متحمل نمى شود،… اما جماعت ديه سومالى، بار دفع ديه را در همه حالات قتل بر دوش مى گيرد و متعهد به پرداخت آن است.

    در کنار جماعت ديه سومالى، جماعت کوچک ديگرى وجود دارد که سيفو ناميده مى شود. اين گروه از نزديک ترين نزديکان جانى تشکيل شده است. ظاهراً اين جماعتى است که در برابر عاقله فقه اسلامى قرار گرفته است. در حالى که جماعت ديه، به موجب توافق هاى ويژه اى دفع ديه را از طرف جانى به عهده مى گيرد، جماعت سيفو بدون هيچ توافقى با افراد خود هميارى دارد; يعنى سيفو، يک وحدت داخلى است براى جماعت بزرگى که بار سنگين پرداختن ديه را در جايى که جماعت ديه وجود نداشته باشد، عهده دار مى شود).42

    از بيانات بالا چند نکته روشن مى شود:

    1. در نظام قبيله اى، پرداخت ديه بر اساس توافقى است که بين گروهى از افراد انجام مى پذيرد.

    2. گروه پرداخت کننده ديه الزاماً از خويشاوندان نيستند.

    3. اين گروه فقط ديه قتل هاى خطايى را به عهده ندارند; بلکه نوع قتل مطرح نيست.

    4. هميارى بين خويشاوندان در پرداخت ديه ولو آن که جزء گروه پرداخت کننده ديه نباشند، يک عرف پذيرفته شده در قبايل محسوب مى شود.

    5. عرف زندگى قبيله اى در سومالى به گونه اى است که هر فرد خود را به يکى از گروه هاى موجود منسوب کند.

    6. گروه مذکور يک گروه حمايتى است که حمايتگر جان و مال افراد تحت پوشش خويش است.

    آيا مسئوليت عاقله در پرداخت ديه حکمى تکليفى است يا وضعى؟

    اين سؤال بر اين فرض استوار است که عاقله را مسئول پرداخت ديه بدانيم.

    مسئوليت تکليفى بدين معناست که پرداخت ديه بر عاقله واجب شرعى است و اگر اين فعل را ترک کند، واجبى را ترک کرده و مرتکب حرام شده است; اما مديون به مجنى عليه يا اولياى وى محسوب نمى شود و فقط خود جانى مديون خواهد بود، اما مسئوليت وضعى عاقله بدين معناست که از ابتدا دين (پرداخت ديه) بر ذمه عاقله مستقر مى شود و اساساً جانى ذمه اش از اين دين برى است.

    فقها در پاسخ به اين سؤال که حکم عاقله، تکليفى است يا وضعى، اختلاف نظر دارند. برخى مانند شيخ طوسى،43 صاحب جواهر44 و آيت اللّه خويى45 اعتقاد دارند که ديه ابتدا بر ذمّه جانى تعلق مى گيرد، ولى عاقله مسئول و يا مأمور پرداخت آن مى شود. برخى ديگر معتقدند که ديه ابتدا بر ذمّه عاقله مستقر مى شود و جانى هيچ گونه مسئوليتى در پرداخت آن ندارد. شيخ طوسى در کتاب خلاف مى نويسد:

    (الدية فى قتل الخطأ تجب ابتداء على العاقلة … و للشافعى قولان احدهما يجب على القاتل ابتداء ثم تحملها عنه العاقلة و به قال ابوحنيفة و الثانى ما قلناه. دليلنا أن کل خبر روى ان الدية على العاقلة تضمن ابتداء و ليس فى شىء منها أنها تجب على القاتل و تنتقل إلى العاقلة);46

    ديه در قتل خطايى از ابتدا بر عهده عاقله است. براى شافعى نيز در اين مورد دو قول است: قول اول آن که ديه ابتدا بر قاتل واجب و سپس به عاقله منتقل مى شود. ابوحنيفه نيز به همين معتقد است. قول دوم همان نظر ماست. دليل ما (شيعه) مبنى بر اين که عاقله ابتدا ضامن پرداخت ديه مى شود اين است که تمامى روايات مربوط به ضمان عاقله، ابتدا عاقله را ضامن دانسته اند، و در بين آنها روايتى يافت نمى شود که ديه را بر قاتل واجب کرده و سپس اين ضمان به عاقله منتقل شده باشد.

    علامه حلى نيز به نقل از مبسوط مى نويسد:

    (وقال فى المبسوط: قال قوم: يجب على القاتل إذا قتل. الدية تجب فى الابتداء عليه و انما العاقلة تحملها عنه، لانها عليه وجبت فإذا لم يکن هناک من ينوب عنه عاد الغرم عليه، و من قال: يجب على العاقلة ابتداء فلا غرم عليه…);47

    در کتاب مبسوط آمده است: گروهى معتقدند که ديه در قتل ابتدا بر قاتل واجب مى گردد و عاقله از سوى قاتل مسئول پرداخت آن مى شود، و به همين سبب، اگر هيچ کس يافت نشود که نيابت قاتل را در پرداخت ديه به عهده گيرد، پرداخت خسارت به او باز مى گردد. و گروه ديگر هستند که مى گويند ديه ابتدا بر عاقله واجب مى شود. از اين رو، پرداخت آن به عهده جانى (قاتل) نيست.

    آيت اللّه موسوى اردبيلى ضمن آن که علت ضمان عاقله را اجماع معلوم و اخبار متواتر يا قريب به متواتر (مستفيض) معرفى مى کند، رجوع عاقله به جانى را جايز نمى داند که اين نشان مى دهد ايشان حکم ضمان عاقله را حکمى وضعى و يا تکليفى ـ وضعى مى داند. وى دليل جايز نبودن رجوع عاقله به جانى را اين گونه بيان مى دارد:

    (…و اما عدم رجوعها إلى القاتل لمنافاة ذلک للعدالة فى الرجوع لعدم ضمان القاتل منها شيئاً والأصل على خلافه و إن نسب القول بالرجوع إلى المفيد و سلاّر);48

    اما دليل عدم رجوع عاقله به قاتل، آن است که چون قاتل ضامن پرداخت چيزى از ديه نيست، رجوع عاقله به قاتل با عدالت منافات دارد. همچنين اصل آن است که پس از پرداخت ديه از سوى عاقله، ذمه قاتل برى شود و رجوع به وى جايز نباشد; اگرچه به شيخ مفيد و سلاّر نسبت داده شده که قائل به رجوع هستند.

    نکته قابل تأمل در بيانات مذکور آن است، چطور مسئول دانستن عاقله در پرداخت ديه قتلى که جانى مرتکب آن شده است و عاقله در آن نقشى و تعهدى به آن نداشته است با عدالت سازگار است، اما رجوع عاقله به جانى پس از پرداخت، به ويژه در صورتى که جانى تنگدست نباشد، با عدالت منافات پيدا مى کند؟

    همچنين از ايشان سؤال شده است که: اگر عاقله جانى ديوانه باشد، آيا مى توان از طريق دادگاه ديه را از مال او برداشت نمود؟ در پاسخ نوشته اند:

    (بنابر قول مشهور، اگر مال داشته باشد مى توانند به حکم حاکم شرع از مال او بردارند).49

    از نکات جالب توجه آن است که اگر ديوانه خود مرتکب جنايتى شود، حتى اگر جنايت وى عمدى هم باشد، مطابق نظر فقهاى شيعه قصاص ندارد و ديه او نيز بر عهده عاقله است، اما در اين جا به دليل قتل خطايى ديگرى مسئول پرداخت ديه است! البته ماده 308 قانون مجازات اسلامى ديوانه را عاقله محسوب نکرده است.

    با توجه به مطالب مذکور، اغلب فقهاى شيعه بر اين عقيده اند که عاقله ابتدا ضامن پرداخت ديه است و بنابراين هم حکم وضعى و هم تکليفى شامل وى مى شود; يعنى اگر عاقله نپردازد، نه تنها شرعاً حقى را ادا نکرده و فعل حرامى را مرتکب شده است، بلکه بر ذمه اوست که ديه را بپردازد. سخن پايانى

    با توجه به روايات ضمان عاقله، اصل تشريع مسئول بودن عاقله در پرداخت ديه انکارناپذير است; اما نوعاً احکام اجتماعى که از سوى پيامبر(ص) و ائمه معصوم(ع) صادر مى شده است، به حکم عقل مى تواند و يا حتى بايد ناظر بر شرايط عرفى و اجتماعى بوده باشد; به طورى که اگر شرايط به گونه اى تغيير کند که موضوع حکمى تغيير يابد، آن حکم نيز بايد به تبع آن تغيير نمايد. مقوله مورد بحث نيز موضوع از همين قرار است. بنابراين اصل تشريع ديه و پرداخت غرامت به مجنى عليه يا اولياى وى در شريعت اسلام حکم ثابت و لايتغيرى است; اما دليلى وجود ندارد که مواردى مثل ميزان و کيفيت پرداخت آن را قابل تغيير ندانيم; چرا که هدف اصلى براساس روايت (لايبطل دم امرء مسلم) آن است که خون مسلمانى ضايع نگردد که اين هدف با ثابت بودن حکم ديه در همه زمان ها و مکان ها حاصل مى شود; اما چگونگى پرداخت آن مى تواند تابع شرايط عرفى و اجتماعى باشد.



    پي نوشت ها: 1. مجمع البحرين (چاپ جديد)، شيخ طريحى، چاپ مکتبة المرتضوية، ج5 / 427.

    2. الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية، شهيد ثانى، تصحيح کلانتر، بيروت، ج10 / 307.



    3. ترمينولوژى حقوق، محمدجعفر جعفرى لنگرودى، انتشارات گنج دانش، چاپ چهارم، 1368 / 441، شماره3499.



    4. الروضة البهية، شهيد ثانى، ج10 / 307.



    5. لسان العرب، ابن منظور، بيروت، ج11 / 460.



    6. المقنعة، شيخ مفيد، تحقيق جامعه مدرسين قم / 735.



    7.مبادى فقه و اصول، عليرضا فيض، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم، بهار 1382 / 349.



    8. دکتر عليرضا فيض در صفحه 351 کتاب مذکور به نقل از شرح لمعه، عصبه را پدر و نزديکان پدرى هر فرد معرفى کرده است.



    9. وسائل الشيعة، حر عاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج16 / 44.



    10. النهاية فى المجرد الفقه و الفتاوى، شيخ طوسى، دارالاندلس، بيروت / 737.



    11. وسائل الشيعه، حر عاملى، پيشين، ج19 / 303.



    12.مبانى تکملة المنهاج، سيد ابوالقاسم خويى، دارالهادى، قم، المطبعة العلمية، ج2 / 439.



    13. فروع کافى، کلينى، چاپ آخوندى، ج7 / 364; تهذيب الاحکام، شيخ طوسى، چاپ اسلاميه، تهران، ج10 / 171; من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، مکتبة الصدوق، تهران، ج4 / 105.



    14. مطابق روايت زيد بن على بتريه به گروهى گفته مى شود که بر اثر بيزارى از حضرت فاطمه(س) به اين نام (بتريه= بيزارى جويان) معروف شده اند. (فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشکور، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اول، سال 1368 / 9).



    15. معجم الرجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويى، چاپ بيروت، ج8 / 210.



    16. فروع کافى، کلينى / 365.



    17. وسائل الشيعه، حر عاملى، ج19 / 302.



    18.پيشين.



    19. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، جامعة المدرسين، 1404ق، ج4 / 141.



    20. الهداية، همو، مؤسسه امام هادى(ع)، چاپ اول، 1418ق، چاپخانه اعتماد، قم / 301 .



    21. المبسوط، فى فقه الاماميه، شيخ طوسى، تحقيق محمدباقر بهبودى، المکتبة المرتضوية، ج7 / 173; وسائل الشيعه، حر عاملى، ج19 / 304.



    22. شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، محقق حلى، تحقيق: سيد صادق شيرازى، انتشارات استقلال، تهران 1409ق، چاپ دوم / 1053.



    23. مجمع الفائدة والبرهان، محقق اردبيلى، تحقيق: اشتهارى، عراقى و يزدى، جامعه مدرسين، قم، چاپ اول 1416ق، ج14/282.



    24. جواهرالکلام، محمدحسن نجفى، المکتبة الاسلامية، چاپ ششم 1404ق، ج43.



    25. تحرير الوسيلة، امام خمينى(ره)، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، قم، ج2/540.



    26. مقالات حقوقى، ابوالقاسم گرجى، دانشگاه تهران، 1375، ج2/266.



    27. به نقل از نهاد عاقله در حقوق کيفرى اسلام، ذکرالله احمدى، نشر ميزان، چاپ اول، پاييز1381/108 .



    28 . وسائل الشيعه، ج 19 / 304



    29 . مجله مکتب اسلام، آيت الله مکارم شيرازى، مقاله (احکام و فلسفه ديات در اسلام)، سال26، شماره8/17.



    30 . سوره فاطر، آيه18. (هيچ کس بار گناه ديگرى را به دوش نگيرد.)



    31 .منتخب الاحکام، آيت اللّه يوسف صانعى، انتشارات ميثم تمار، قم، چاپ پنجم، بهار 1382ش / 334ـ335 .



    32 . تبصرة الفقهاء على تبصرة المتعلّمين، محمدصادقى تهرانى، انتشارات فرهنگ اسلامى، چاپ اول 1412ق، جزء دوم / 397.



    33.همان، پاورقى / 397.



    34.همان.



    35.همان.



    36. سوره انعام، آيه164.



    37. سوره بقره، آيه286.



    38. قرآن کريم، ترجمه محمدصادقى تهرانى، پاورقى / 93.



    39.ديدگاه هاى نو در حقوق کيفرى اسلام، سيد محمدحسن مرعشى، نشر ميزان، پاييز79، ج2 / 222.



    40.همان.



    41.همان / 223.



    42.ديه، عوض احمد ادريس، ترجمه دکتر عليرضا فيض، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ دوم، پاييز78 / 101.



    43.النهاية فى المجرد الفقه والفتاوى، شيخ طوسى، دارالاندلس، بيروت / 760.



    44. جواهر الکلام، محمدحسن نجفى، المکتبة الاسلامية، الطبعة السادسة، 1404ق، ج43 / 444.



    45.مبانى تکملة المنهاج، سيد ابوالقاسم خويى / 449.



    46. الخلاف، شيخ طوسى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، الطبعة الاولى، 1417ق، ج5 / 285.



    47. مختلف الشيعة، علامه حلى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ج9 / 294.



    48. فقه الديات، سيد عبدالکريم موسوى اردبيلى، منشورات مکتبة اميرالمؤمنين، قم، الطبعة الاولى، 1416ق / 130.



    49. استفتائات، همو، ج1 / 387.

  3. #3
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    دیه اعضای مختلف بدن

    فصل اول : ديه مو

    ماده 368 : هرگاه كسى موى سر يا صورت مردى را طورى از بين ببرد كه ديگر نرويد عهده دار ديه كامل خواهد بود و اگر دوباره برويد نسبت به موى سر ضامن ارش است و نسبت به ريش ثلث ديه كامل را عهده دار خواهد بود .
    ماده 369 : هر گاه كسى موى سر زنى را طورى از بين ببرد كه ديگر نرويد ضامن ديه كامل زن مى باشد و اگر دوباره برويد عهده دار مهر المثل خواهد بود و در اين حكم فرقى ميان كوچك و بزرگ نيست .

    تبصره : اگر مهرالمثل بيش از ديه كامل باشد فقط به مقدار ديه كامل پرداخت مى شود.

    ماده370 : هر گاه مقدارى از موهاى از بين رفته دوباره برويد و مقدار ديگر نرويد نسبت مقدارى كه نمى رويد با تمام سر ملاحظه مى شود و ديه به همان نسبت دريافت مى گردد.

    ماده371: تشخيص روئيدن مجدد مو ونروئيدن آن با خبره است و اگر طبق نظر خبره ديه يا ارش پرداخت شده و بعد از آن دوباره روئيد بايد مقدار زائد بر ارش به جانى مسترد شود .

    ماده 372 : ديه موهاى مجموع دو ابرو در صورتيكه هرگز نرويد پانصد دينار است و ديه هر كدام دويست و پنجاه دينار و ديه هر مقدار از يك ابرو به همان نسبت خواهد بود اگر دوباره روئيده شود در همهء موارد ارش است و اگر مقدارى از آن دوباره روئيده شود و مقدار ديگر هرگز نرويد نسبت به آن مقدار كه مجدداً روئيده شود ارش است و نسبت به آن مقدار كه روئيده نمى شود و ديه با احتساب مقدار مساحت تعيين مى شود .


    ماده 373: از بين بردن موهاى پلك چشم موجب ارش است خواه دوباره برويد خواه نرويد و خواه تمام آن باشد و خواه بعض آن .

    ماده 374 : از بين بردن مو در صورتى موجب ديه يا ارش مى شود كه به تنهايى باشد نه از بين بردن عضو يا كندن پوست و مانند آن كه در اين موارد فقط ديهء عضو قطع شده يا مانند آن پرداخت مى گردد.



    فصل دوم : ديه چشم


    ماده 375 : از بين بردن دو چشم سالم موجب ديهء كامل است و ديه هر كدام از آنها نصف ديه كامل خواهد بود .

    تبصره : تمام چشم هائيكه بيناى دارند در حكم فوق يكسانند گرچه از لحاظ ضعف و بيمارى و شبكورى و لوچ بودن با يكديگر فرق داشته باشند .

    ماده 376 : چشمى كه در سياهى آن لكه سفيدى باشد اگر مانع ديدن نباشد ديه آن كامل است و اگر مانع مقدارى از ديدن باشد بطوريكه تشخيص ممكن باشد به همان نسبت از ديه كاهش مى يابد و اگر به طور كلى مانع ديدن باشد در آن ارش است نه ديه .

    ماده 377 : ديه چشم كسى كه داراى يك چشم سالم و بينا باشد و چشم ديگرش نابيناى مادرزاد بوده يا در اثر بيمارى يا علل غيرجنائى از دست رفته باشد ديه كامل است و اگرچشم ديگرش را در اثر قصاص يا جنايتى از دست داده باشد ديه آن نصف ديه است .

    ماده 378 : كسى كه داراى يك چشم بينا و يك چشم نابينا است ديه چشم نابيناى او ثلث ديه كامل است خواه چشم او مادرزاد نابينا بوده است يا در اثر جنايت نابينا شده باشد .

    ماده 379 : ديه مجموع چهار پلك دو چشم ديه كامل خواهد بود و ديه پلك هاى بالا ثلث ديه كامل و ديه پلكهاى پائين نصف ديه كامل است .


    فصل سوم : ديه بيني

    ماده 380 : از بين بردن تمام بينى دفعتاً يا نرمهء آن كه پايين قصب و استخوان بينى است موجب ديه كامل است و از بين بردن مقدارى از نرمهء بينى موجب همان نسبت ديه مى باشد.

    ماده 381 : از بين بردن مقدارى از استخوان بينى بعد از بريدن نرمهء آن موجب ديه كامل و ارش مى‌باشد.

    ماده 382 : اگر با شكستن يا سوزاندن ياامثال آن بينى را فاسد كنند در صورتى كه اصلاح نشود موجب ديهء كامل است و اگر بدون عيب جبران شود موجب يكصد دينار مى باشد .

    ماده 383 : فلج كردن بينى موجب دو ثلث ديه كامل است و از بين بردن بينى فلج موجب ثلث ديه كامل مى‌باشد.

    ماده 384 : از بين بردن هر يك از سوراخهاى بينى موجب ثلث ديه كامل است و سوراخ كردن بينى بطورى كه هر دو سوراخ و پرده فاصل ميان آن پاره شود يا آنكه آن را سوراخ نمايد در صورتى كه باعث ازبين رفتن آن نشود موجب ثلث ديه كامل است و اگر جبران و اصلاح شود موجب خمس ديه مى باشد .
    ماده 385 : ديه از بين بردن نوك بينى كه محل چكيدن خون است نصف ديه كامل مى باشد.


    فصل چهارم : ديه گوش

    ماده 386 : از بين بردن مجموع دو گوش ديهء كامل دارد و از بين بردن هر كدام نصف ديه كامل است و ازبين بردن مقدارى از آن موجب ديهء همان مقدار با رعايت نسبت به تمام گوش خواهد بود.

    ماده 387 : از بين بردن نرمه گوش ثلث ديه آن گوش را دار و از بين بردن قسمتى از آن موجب ديه به همان نسبت خواهد بود.

    ماده 388 : پاره كردن گوش ثلث ديه دارد .

    ماده 389 : فلج كردن گوش دو ثلث ديه و بريدن گوش فلج ثلث ديه را دارد .
    تبصره : هر گاه آسيب رساندن به گوش به حس شنوائى سرايت كند و به آن آسيب رساند يا موجب سرايت به استخوان و شكستن آن شود براى هر كدام ديه جداگانه اى خواهد بود.

    ماده 390 : گوش سالم و شنوا و گوش كر در احكام مذكور در موارد فوق يكسانند.


    فصل پنجم : ديه لب

    ماده 391 : از بين بردن مجموع دو لب ديه كامل دارد و از بين بردن هر كدام از لب ها نصف ديه كامل و از بين بردن هر مقدارى از لب موجب ديه همان مقدار با رعايت نسبت به تمام لب خواهد بود .

    ماده 392 : جنايتى كه لب ها را جمع كند و در اثر آن دندانها را نپوشاند موجب مقدارى است كه حاكم آن را تعيين مى‌نمايد .

    ماده 393 : جنايتى كه موجب سست شدن لب ها بشود بطورى كه با خنده و مانند آن از دندانها كنار نرود موجب دو ثلث ديه كامل مى باشد .

    ماده 394 : از بين بردن لب هاى فلج و بى حس ثلث ديه دارد .

    ماده 395 : شكافتن يك يا دو لب بطورى كه دندانها نمايان شوند موجب ثلث ديه كامل است و در صورت اصلاح و خوب شدن خمس ديه كامل خواهد بود .



    فصل ششم : ديه زبان

    ماده 396 : از بين بردن تمام زبان سالم يا لال كردن انسان سالم يا ضربه مغزى و مانند آن ديه كامل دارد و بريدن تمام زبان لال ثلث ديه كامل خواهد بود.
    ماده 397 : از بين بردن مقدارى از زبان لال موجب ديه همان مقدار با رعايت نسبت به تمام زبان خواهد بود ولى ديه قسمتى از زبان سالم به نسبت از دست دادن قدرت اداى حروف خواهد بود.

    ماده 398 : تعيين مقدار ديه جنايتى كه بر زبان وارده شده و موجب از بين رفتن حروف نشود لكن باعث عيب گردد با تعيين حاكم خواهد بود.

    ماده 399 : هر گاه مقدارى از زبان را كسى قطع كند كه باعث از بين رفتن قدرت اداى مقدارى از حروف باشد و ديگرى مقدار ديگر را كه باعث از بين رفتن مقدارى از باقى حروف گردد ديه به نسبت از بين رفتن قدرت اداى حروف مى باشد .

    ماده 400 : بريدن زبان كودك قبل از حد سخن گفتن موجب ديه كامل است .

    ماده 401 : بريدن زبان كودكى كه به حد سخن گفتن رسيده ولى سخن نمى گويد ثلث ديه دارد و اگر بعداً معلوم شود كه زبان او سالم و قدرت تكلم داشته ديه كامل محسوب و بقيه از جانى گرفته مى شود.

    ماده 402 : هرگاه جنايتى موجب لال شدن گردد و ديهء كامل از جانى گرفته شود و دوباره زبان به حال اول برگردد و سالم شود ديه مسترد خواهد شد .



    فصل هفتم : ديه دندان

    ماده 403 : از بين بردن تمام دندانهاى بيست و هشتگانه ديه كامل دارد و به ترتيب زير توزيع مى شود:
    1- هر يك از دندانهاى جلو كه عبارتند از پيش و چهارتايى و نيش كه از هر كدام دو عدد در بالا دو عدد در پائين مى رويد و جمعاً دوازده تا خواهد بود. پنجاه دينار و ديه مجموع آنها ششصد دينار مى شود.

    2- هر يك از دندانهاى عقب كه در چهار سمت پايانى از بالا و پايين در هر كدام يك ضاحك و سه ضرس قرار دارد و جمعاً شانزده تا خواهد بود بيست و پنج دينار و ديهء مجموع آنها چهار صد دينار مى شود .

    ماده 404 : دندانهاى اضافى به هر نام كه باشد و به هر طرز كه روئيده شود ديه اى ندارد و اگر در كندن آنها نقصى حاصل شود تعيين مقدار ارش آن با قاضى است و اگر هيچگونه نقصى حاصل نشود ارش نخواهد داشت ولى به نظر قاضى تا 74 ضربه شلاق محكوم مى شود.

    ماده 405 : هرگاه دندانها از بيست و هشت تا كمتر باشد به همان نسبت از ديه كامل كاهش مى يابد خواه خلقتاً كمتر باشد يا در اثر عارضه اى كم شده باشد .

    ماده 406 : فرقى ميان دندانهائى كه دارى رنگهاى گوناگون مى باشد نيست و اگر دندانى در اثر جنايت سياه شده و نيافتد ديه آن دو ثلث ديه همان دندان است كه سالم باشد و ديه دندانى كه قبلا" سياه نشده ثلث همان دندان سالم است .

    ماده407 : شكاف (اشقاق) دندان كه بدون كندن و از بين بردن آن باشد تعيين جريمه مالى آن با حاكم است .

    ماده 408 : شكستن آن مقدار از دندان كه نمايان است با بقاء ريشه ديه كامل آن دندان را دارد و اگر بعد از شكستن مقدار مزبور كسى بقيه را از ريشه بكند جريمه آن با نظر حاكم تعيين مى شود خواه كسى كه بقيه را از ريشه كنده همان كسى باشد كه مقدار نمايان دندان را شكسته يا ديگرى .

    ماده 409 : كندن دندانهاى شيرى كودك كه ديگر بجاى آن دندان نرويد ديه كامل آن را دارد و اگر بجاى آن دندان برويد ديه هر دندان شيرى كه كنده شد يك شتر مى باشد .

    ماده 410 : دندانى كه كنده شود ديهء كامل دارد گرچه همان را در محلش قرار دهند و دوباره مانند سابق شود.

    ماده 411 : هرگاه دندان ديگرى بجاى دندان اصلى كنده شده قرار گيرد و مانند دندان اصلى شود كندن آن ديهء كامل دارد.



    فصل هشتم : ديه گردن

    ماده412 : شكستن گردن بطورى كه گردن كج شود ديهء كامل دارد.

    ماده 413 : جنايتى كه موجب كج شدن گردن شود و همچنين جناتى كه مانع فرو بردن غذا گردد جريمه آن با نظر حاكم تعيين مى شود.

    ماده 414 : هرگاه جنايتى كه موجب كج شدن گردن و همچنين مانع فرو بردن غذا شده اثر آن زايل گردد ديه ندارد فقط بايد ارش پرداخت شود گرچه بعد از برطرف شدن اثر آن با دشوارى بتواند گردن را مستقيماً نگه بدارد يا غذا را فرو ببرد.


    فصل نهم : ديه فك

    ماده 415 : از بين بردن مجموع دو فك ديهء كامل دارد و ديهء هر كدام آنها پانصد دينار مى باشد و از بين بردن مقدارى از هر يك موجب ديهء مساحت همان مقدار است و ديهء از بين بردن يك فك بامقدارى از فك ديگر نصف ديه با احتساب ديه مساحت فك ديگر خواهد بود .

    ماده 416 : ديه فك مستقل از ديه دندان مى باشد و اگر فك با دندان از بين برود ديه هر يك جداگانه محسوب مى‌گردد.

    ماده 417 : جنايتى كه موجب نقص فك شود يا باعث دشوارى و نقص جويدن گردد تعيين جريمه مالى آن با نظر حاكم است .


    فصل دهم : ديه دست و پا

    ماده 418 : از بين مجموع دو دست تا مفصل مچ ديه كامل دارد و ديه هر كدام از دستها نصف ديه كامل است خواه منجى عليه داراى دو دست باشد يا يك دست و دست ديگر را خلقتاً يا در اثر سانحه اى از دست داده باشد .

    ماده 419 : ديه قطع انگشتان هر دست تنها تا مچ پانصد دينار است .

    ماده 420 : جريمه مالى بريدن كف دست كه خلقتاً بدون انگشت بوده و يا در اثر سانحه اى بدون انگشت شده است با نظر حاكم تعيين مى شود.

    ماده 421 : ديه قطع دست تا آرنج پانصد دينار است خواه داراى كف باشد و خواه نباشد و همچنين ديه قطع دست تا شانه پانصد دينار است خواه آرنج داشته باشد خواه نداشته باشد .

    ماده 422 : ديه دستى كه داراى انگشت است اگر بيش از مفصل مچ قطع شود و يا بالاتر از آرنج قطع گردد پانصد دينار است به اضافه ارش كه با در نظر گرفتن مساحت تعيين مى شود .

    ماده 423 : كسى كه از مچ يا آرنج يا شانه اش دو دست داشته باشد ديه دست اصلى پانصد دينار است و نسبت به دست زائد قاضى به هر نحو كه مصلحت بداند نزاع را خاتمه مى دهد. تشخيص دست اصلى و زاهد به نظر خبره خواهد بود.

    ماده 424 : ديه ده انگشت دو دست و همچنين ديه ده انگشت دو پا ديه كامل خواهد بود، ديه هر انگشت عشر ديه كامل است .

    ماده 425 : ديه هر انگشت به عدد بندهاى آن انگشت تقسيم مى شود و بريدن هر بندى از انگشتهاى غير شست ثلث ديه انگشت سالم و در شست نصف ديه شست سالم است.

    ماده 426 : ديه انگشت زائد ثلث ديه انگشت اصلى و ديه بندهاى زائد ثلث ديه بند اصلى است .

    ماده 427 : ديه فلج كردن هر انگشت دو ثلث ديه انگشت سالم است و ديه قطع انگشت فلج ثلث ديه انگشت سالم است .

    ماده 428 : احكام مذبور در مواد اين فصل در پا نيز جارى است .



    فصل يازدهم : ناخن

    ماده 429 : كندن ناخن بطورى كه ديگر نرويد يا فاسد و سياه برويد ده دينار و اگر سالم و سفيد برويد پنج دينار است.


    فصل دوازدهم : ديه ستون فقرات


    ماده 430 : شكستن ستون فقرات ديه كامل دارد خواه اصلا" درمان نشود يا بعد از علاج به صورت كمان و خميدگى در آيد يا آنكه بدون عصا نتواند راه برود يا توانايى جنسى او از بين برود يا مبتلا به سلس و ريزش ادرار گردد و نيز ديه جنايتى كه باعث خميدگى پشت شود يا آنكه قدرت نشستن يا راه رفتن را سلب نمايد ديه كامل خواهد بود.

    ماده 431 : هرگاه بعد از شكستن يا جنايت وارد نمودن بر ستون فقرات معالجه مؤثر شود و اثرى از جنايت نماند جانى بايد يكصد دينار بپردازد.
    ماده 432 : هرگاه شكستن ستون فقرات باعث فلج شدن هر دو پا شود براى شكستن ديهء كامل و براى فلج دو پا دو ثلث ديه كامل منظور مى گردد.


    فصل سيزدهم : ديه نخاع


    ماده 433 : قطع تمام نخاع ديه كامل دارد و قطع بعضى از آن به نسبت مساحت خواهد بود.

    ماده 434 : هر گاه قطع نخاع موجب عيب عضو ديگر شود اگر آن عضو داراى ديه معين باشد بر ديه كامل قطع نخاع افزوده مى گردد و اگر آن عضو داراى ديه معين نباشد ارش آن بر ديه كامل قطع نخاع افزوده خواهد شد .



    فصل چهاردهم : ديه بيضه

    ماده 435 : قطع دو بيضه دفعتاً ديه كامل و قطع بيضه چپ دو ثلث ديه و قطع بيضه راست ثلث ديه دارد.

    تبصره : فرقى در حكم مذكور بين جوان و پير و كودك و بزرگ و عنين و سالم و مانند آن نيست .

    ماده 436 : ديه ورم كردن دو بيضه چهار صد دينار است و اگر تورم مانع راه رفتن مفيد شود ديه آن هشتصد دينار خواهد بود.



    فصل پانزدهم : ديه دنده

    ماده 437 : ديه هر يك از دنده هايى كه در پهلوى چپ واقع شده و محيط به قلب مى باشد بيست و پنج دينار و ديه هر يك از ساير دنده ها ده دينار است .



    فصل شانزدهم : ديه استخوان زير گردن

    ماده 438: شكستن مجموع دو استخوان ترقوه ديه كامل دارد و شكستن هر كدام از آنها كه درمان نشود يا با عيب درمان شود نصف ديه كامل است و اگر بخوبى درمان شود چهل دينار مى باشد.


    فصل هفدهم : ديه نشيمن گاه

    ماده 439 : شكستن استخوان نشيمن گاه (دنبالچه) كه موجب مى شود مجنى عليه قادر به ضبط مدفوع نباشد ديه كامل دارد و اگر قادر به ضبط مدفوع باشد و قادر به ضبط باد نباشد ارش پرداخت خواهد شد.

    ماده 440 : ضربه اى كه به حد فاصل بيضه ها و دبر واقع شود و موجب عدم ضبط ادرار يا مدفوع گردد ديه كامل دارد و همچنين اگر ضربه اى به محل ديگرى وارد آيد كه در اثر آن ضبط ادرار و مدفوع در اختيار مجنى عليه نباشد.

    ماده 441 : از بين بردن بكارت دختر با انگشت كه باعث شود او نتواند ادرار را ضبط كند علاوه بر ديه كامل زن، مهرالمثل نيز دارد .



    فصل هجدهم : ديه استخوان ها
    ماده 442: ديه شكستن استخوان هر عضوى كه براى آن عضو ديه معينى است خمس آن مى باشد و اگر معالجه شود و بدون عيب گردد ديه آن چهار پنجم ديه شكستن آن است و ديه كوبيدن آن ثلث ديه آن عضو و در صورت درمان بدون عيب چهار پنجم ديه خرد شدن استخوان مى باشد.

    ماده 443 : در جداكردن استخوان از عضو بطورى كه آن عضو بى فائده گردد دو ثلث ديه همان عضو است و اگر بدون عيب درمان شود، ديه آن چهار پنجم ديه اصل جدا كردن مى باشد .


    فصل نوزدهم : ديه عقل
    ماده 444 : هرجنايتى كه موجب زوال عقل گردد ديه كامل دارد و اگر موجب نقصان آن شود ارش دارد. مادهء 445 از بين بردن عقل يا كم كردن آن موجب قصاص نخواهد شد.

    ماده 446 : هر گاه در اثر جنايتى مانند ضربه مغزى و شكستن سر يا بريدن دست، عقل زايل شود براى هر كدام ديه جداگانه خواهد بود و تداخل نمى شود.

    ماده 447 : هرگاه در اثر جنايتى عقل زايل شود و ديه كامل از جانى دريافت شود و دوباره عقل برگردد ديه مسترد مى شود و ارش پرداخت خواهد شد.
    ماده 448 : مرجع تشخيص زوال عقل يا نقصان آن دو نفر خبره عادل مى باشد و اگر در اثر اختلاف رأى خبرگان زوال يا نقصان عقل ثابت نشود قول جانى با سوگند مقدم است .


    فصل بيستم : ديه حس شنوايي
    ماده 449 : از بين بردن حس شنوائى مجموع دو گوش ديه كامل و از بين بردن حس شنوائى يك گوش نصف ديه كامل دارد گرچه شنوائى يكى از آن دو قوى تر از ديگرى باشد .

    ماده 450 : هر گاه كسى فاقد حس شنوائى يكى از گوش هاباشد كر كردن گوش سالم او نصف ديه دارد .

    ماده 451 : هر گاه معلوم باشد كه حس شنوائى بر نمى گردد يا دو نفر عادل اهل خبره گواهى دهند كه برنمى گردد ديه مستقر مى شود و اگر اهل خبره اميد به برگشت آن را پس از گذشت مدت معينى داشته باشد و با گذشتن آن مدت شنوايى برنگردد ديه استقرار پيدا مى كند و اگر شنوائى قبل از دريافت ديه برگردد ارش ثابت مى شود و اگر بعد از دريافت آن برگردد ديه مسترد نمى شود و اگر مجنى عليه قبل از دريافت ديه بميرد ديه ثابت خواهد بود.

    ماده 452 : هر گاه بريدن هر دو گوش شنوائى از بين برود دو ديه كامل لازم است و هر گاه با بريدن يك گوش حس شنوائى بطور كلى از بين برود يك ديه كامل و نصف ديه لازم مى شود اگر با جنايت ديگرى حس شنوائى از بين برود هم ديه جنايت لازم است و هم ديه شنوائى .

    تبصره هرگاه دو نفر عادل اهل خبره گواهى دهند كه شنوائى از بين نرفته ولى در مجراى آن نقصى رخ داده كه مانع شنوائى است همان ديه شنوائى ثابت است.

    ماده 453 : هرگاه كودكى كه زبان باز نكرده در اثر كر شدن نتواند سخن بگويد جانى علاوه بر ديه شنوائى به پرداخت ارش محكوم مى شود .

    ماده 454 : هر گاه در اثر جنايتى حس شنوائى و گويايى از بين برود دو ديه كامل دارد .

    ماده 455 : اگر كسى سبب پاره شدن پرده گوش ديگرى شود محكوم به پرداخت ارش است .

    ماده 456 : در صورت اختلاف جانى و مجنى عليه هر گاه با نظر خبره معتمد موضوع روشن نشود مورد از باب لوث است و مجنى عليه با قسامه ديه را دريافت خواهد كرد .


    فصل بيست و يكم : ديه بينايي
    ماده 457 : از بين بردن بينائى هر دو چشم ديه كامل دارد و از بين بردن بينائى يك چشم نصف ديه كامل دارد .

    تبصره : فرقى در حكم مذكور بين چشم تيزبين يا لوچ يا شب كور و مانند آن نمى باشد .

    ماده 458 : هر گاه باكندن حدقه چشم، بينائى از بين برود ديه آن بيش از ديه كندن حدقه نخواهد بود و اگر در اثر جنايت ديگر مانند شكستن سر، بينائى از بين برود هم ديه جنايت با ارش آن لازم است و هم ديه بينائى .

    ماده 459: در صورت اختلاف بين جانى و مجنى عليه با گواهى دو مرد خبره عادل يا يك خبره مرد و دو زن خبره عادل به اينكه بينائى از بين رفته و ديگر برنمى گردد يا اينكه بگويند اميد به بازگشت آن هست ولى مدت آن را تعيين نكنند ديه ثابت مى شود و همچنين اگر براى برگشت آن مدت متعارفى تعيين نمايند و آن مدت سپرى شود و بينائى برنگردد ديه ثابت خواهد بود و هر گاه مجنى عليه قبل از سپرى شدن مدت تعيين شده بميرد ديه استقرار مى يابد و همچنين اگر ديگرى حدقه او را بكند ديه بينائى بر جانى اول ثابت خواهد بود و هر گاه بينائى برگردد و شخص ديگرى آن را چشم بكند، بر جانى اول فقط ارش لازم مى باشد .

    ماده 460 : هر گاه مجنى عليه مدعى شودكه بينائى هر دو چشم يا يك چشم او كم شده به ترتيب با آزمايش و سنجش با همسالان يا با مقايسه با چشم ديگرش به نسبت تفاوت ديه پرداخت مى شود و در صورتى كه از طريق آزمايش علم حاصل نشود از طريق قسامه اقدام مى شود.

    ماده 461 : هر گاه مجنى عليه ادعا كند كه بينائى او زايل شده و شهادتى از متخصصان در بين نباشد حاكم او را با قسامه سوگند مى دهد و به نفع او حكم صادر مى كند.

    تبصره : قسامه براى كورى دو چشم شش قسم و براى كورى يك چشم سه قسم و براى كم شدن بينائى به نسبت كم شدن آن مى باشد اعم از اينكه مدعى به تنهايى قسم ياد كند يا با افراد ديگر .


    فصل بيست و دوم : ديه حس بويايي
    ماده 462 : از بين بردن حس بويائى هر دو مجراى بينى ديه كامل دارد و در صورت از بين بردن بويائى يك مجرى نصف ديه است و قاضى در مورد اخير قبل از صدور حكم بايد به طرفين تكليف صلح بنمايد.

    ماده 463 : در صورت اختلاف بين جانى و مجنى عليه هر گاه با آزمايش يا با مراجعه به دو متخصص عادل از بين رفتن حس بويائى يا كم شدن آن ثابت نشود با قسامه (طبق تبصره ماده 461) به نفع مدعى حكم مى شود.

    ماده 464 : هر گاه حس بويائى قبل از پرداخت ديه برگردد ارش آن پرداخت خواهد شد واگر بعد ازآن برگردد بايد مصالحه نمايند و اگر مجنى عليه قبل از سپرى شدن مدت انتظار برگشت بويائى بميرد ديه ثابت مى شود .

    ماده 465 : هرگاه در اثر بريدن بينى حس بويائى از بين برود دو ديه لازم مى شود و اگر در اثر جنايت ديگر بويائى از بين رفت ديه جنايت بر ديه بويائى افزوده مى شود و اگر آن جنايت ديه معين نداشته باشد ارش آن بر ديه بويائى اضافه خواهد شد.

    فصل بيست و سوم : ديه چشايي

    ماده 466: از بين بردن حس چشائى موجب ارش است .

    ماده 467 : هر گاه با بريدن زبان حس چشائى از بين برود بيش از ديه زبان نخواهد بود و اگر با جنايت ديگرى حس چشائى از بين برود ديه يا ارش آن جنايت بر ارش حس چشائى افزوده مى گردد .

    ماده 468 : در صورتى كه حس چشائى برگردد ارش مسترد مى شود.

    ماده 469: اگر با مراجعه به دو نفر كارشناس عادل مقدار جنايت روشن شود طبق آن عمل مى شود و گرنه در صورت لوث،با قسامه مدعى حسب مورد حكم به نفع او صادر خواهد شد.


    فصل بيست و چهارم : ديه صوت و گويايي

    ماده 470 : از بين بردن صوت شخص بطور كامل كه نتواند صدايش را آشكار كند ديه كامل دارد گرچه بتواند با اخفات و آهسته صدايش را برساند .

    ماده 471 : از بين بردن گويائى بطور كامل كه نتواند اصلا" سخن بگويد نيز ديه كامل دارد .

    ماده 472 : در جنايتى كه موجب نقصان صوت شود ارش است.

    ماده 473 : ارش جنايتى حذف كه باعث از بين رفتن صوت نسبت به بعضى از حروف شود بايد با مصالحه معلوم گردد.



    فصل بيست و پنجم : ديه زوال منافع
    ماده 474 : جنايتى كه موجب سلس و ريزش ادرار شود به ترتيب زير ارش دارد:
    الف ـ در صورت دوام آن در كليه ايام تا پايان هر روز ديه كامل دارد.

    ب ـ در صورت دوام آن در كليه روزها تا نيمى از هر روز دو ثلث ديه دارد.

    ج ـ در صورت دوام آن در كليه روزها تا هنگام بر آمدن روز ثلث ديه دارد .

    تبصره : هرگاه سلس و ريزش ادرار در بعضى از روزها بود و بعداً خوب شود جريمه آن با نظر حاكم تعيين مى شود .

    ماده 475 : اعمال ارتكابى زير باعث ارش است.
    الف ـ باعث از بين رفت انزال شود.
    ب ـ قدرت توليد مثل و باردارى را از بين ببرد .
    ج ـ لذت مقاربت را از بين ببرد.

    ماده 476 : جنايتى كه باعث ازبين رفتن توان مقاربت بطور كامل شود ديه كامل دارد .

    ماده 477 : در هر جنايتى كه موجب زوال يا نقص بعضى ازمنافع گردد مانند خوابلمس يا موجب پديد آمدن بعضى از بيماريها شود و ديه آن معين نشده باشد ارش تعيين مى شود.

    ماده 478 : هر گاه آلت رجوليت مرد از محل ختنه گاه و يا بيشتر قطع شود ديه كامل دارد و كمتر از ختنه گاه به نسبت مساحت ختنه گاه احتساب مى گردد و به همان نسبت از ديه پرداخت خواهد شد .

    ماده 479 : هر گاه آلت زنانه كلا"قطع شود ديه كامل دارد و هرگاه يك طرف آن قطع شود نصف ديه دارد.

    ارش آن چیزی ست که شرع میزان آن را برای خسارت جسمی مشخص نکرده و به نظر قاضی واگذار شده است. مثلا اگر شکستگی در انگشت باشد دیه معلوم است، اما اگر انگشت نشکند و فقط حالتش تغییر کند ارش تعلق می گیرد و میزانش معلوم نیست که معمولا قضات با توجه به مقیاس دیه ارش را تعیین می کنند.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •