قسمت یازدهم
گلشاه از اندوه مرگدلدارش سه شبانه روز نخفت و نخورد. شاه شام چون بر حالش آگاه شد به دلداريشپرداخت،گلشاه به او گفت مرا بر سر گور آن شهيد عشق ببر تا خاكش را ببوسم، ببويم ودر آغوش بگيرم. شاه مرادش را برآورد. او را به مزار يارش برد كه دوست كنار دوستبودن آرزوست. چون گلشاه بدان جا رسيد از زندگي و جان خود سير شد جامه بر تن چاك كردبر خاك غلتيد و
به نوحه ز بيجاده بگشاد بند
بكند از سر آن سرو سيمينكمند
گه از ديده بر لاله بر ژاله راند
گه از زلف بر خاك عنبر فشاند
بشد گور را در برآورد تنگ
نهاد از برش عارض لاله رنگ
همي گفتاي مايه راستي
چه تدبير بود آن كه آراستي
چنين با تو كي بود پيمان من
كه نايي دگر باره مهمان من
همي گفتي اين: چون رسم باز جاي
كنم تازهگه گه به روي تو راي
كنونت چه افتاد در سينه راه
به خاك اندرون ساختيجايگاه
اگر زد گره در كار تو
كنون آمدم من به ديدار تو
هميتا به خاك اندرون با تو جفت
نگردم نخواهم غم دل نهفت
چه برخوردن است ازجواني مرا
چه بايد كنون زندگاني مرا
كنون بي تو اي جان و جانان من
جهان جهان گشت زندان من
كنون چون تو در عهد من جان پاك
بدادي، شديناگهان زير خاك
من اندر وفاي تو جان را دهم
بيايم رخت بر رخت بر نهم
گلشاه بدين گونه مويه مي كرد، هر كس از راه مي رسيد و او را بدان سان نوحهگر و گريان مي ديد بر بي نصيبي و دردمندي و اشكباريش مي گريست. گلشاه بناگاه روي برمزار ورقه نهاد آهي پردرد برآورد و گفت دلداده وفادارم نگرانم مباش كه به سوي توآمدم. همان دم روح از بدن آن زيباي ناكام به آسمان پر كشيد و بدنش سرد شد شاه شامبر مرگش.
همي كرد نوحه همي راند خون
ز ديده بر آن روح لاله گون
همي گفت اي دلبر دلرباي
شدي ناگهان خسته دل زين سراي
مرا در غمو هجر بگذاشتي
دل از مهر يكباره برداشتي
كجا جويمت اي مه مهربان
چهگويم كجا رفتي اي دلستان
دريغ آن قد و قامت و روي و موي
دريغ آن شد وآمد گفتگوي
دريغ آن همه مهرباني تو
دريغ آن نشاط و جواني تو
تورفتي من اندر غمت جاودان
بماندم كنون اي مه مهربان
گمانم چنين بود اينوبهار
كه با تو بمانم بسي روزگار
اجل ناگهان آمد اي جان من
ربودتدل آزرده از خان من
كنون آمدي نزد او شادمان
رسيدي به كام دل اي مهربان
شاه بدين سان مدتي دراز بر مرگ گلشاه نوحه گري كرد و اشك باريد. سپس بههمراهان گفت چون نگار من رفت اين شيون و گريه چه سود دارد. آن گاه به دست خود تنپاك آن دختر بي كام را به خاك و بر سر آن عمارتي عالي كرد. وزان پس آن جايگاهزيارتگه دلدادگان شد.
پایان.