تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 23 1234511 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #1
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض حکایت هایی از گلستان سعدی

    گرچه از بیوگرافی سعدی در تایپیکهای دیگه مطلب هست ولی لازم میدونم در اینجا هم به طور مختصر به این موضوع پرداخته بشه.


    درباره شاعر
    سعدي بدون ترديد يكي از پنج شاعر طراز اول زبان فارسي و بزرگ‌ترين شاعر ايران است كه فصاحت و زيبايي كلام او را مانندي نيست و شيوايي او در نظم و نثر زبانزد همگان است.

    شيخ مصلح‌الدين مشرف‌بن عبدالله، مشهور به "سعدي شيرازي" در سال
    ۶۰۰هجري قمري يا در نيمه نخست قرن ششم هجري در شيراز ديده به جهان گشود.

    درمورد تاريخ دقيق تولد او ترديد وجود دارد و گفته مي‌شود كه او در سال هاي بين
    ۶۱۰تا ۶۱۵به دنيا آمده است.

    پدر او در دستگاه ديواني اتابك سعدبن زنگي، فرمانرواي فارس، كار مي‌كرد، سعدي نوجوان بود كه پدر خود را از دست داد و سپس به توصيه اتابك فارس براي ادامه تحصيل به بغداد رفت و در نظاميه و مراكز علمي ديگر آنجا، دانش آموخت و از حجره مدرسه و كمك هزينه تحصيلي كه مديران مدرسه نظاميه مي‌پرداختند، بهره بسيار برد و بيشتر اوقات خود را به درس و بحث گذراند.

    او به هنگام اقامت در بغداد، از محضر استاداني چون "شيخ ابوالفرج جوزي" و "شيخ شهاب‌الدين سهروردي" بهره برد.

    سعدي پس از فراغت از تحصيل به سفر پرداخت و راهي سرزمين‌هاي ديگر شد و در اقاليم غربت سالياني بسر برد و اين سير و سفر، نزديك سي سال به طول انجاميد.

    حجاز و مكه، دمشق، بيابان قدس و طرابلس و حلب، بصره، اسكندريه، كوفه، جزيره‌ي كيش، كاشغر، ديار بكر، ديار مغرب، بلخ و باميان، دمشق، روم شرقي (تركيه امروز)، شهر صنعا واقع در يمن، و ديدار از سومنات هند از جمله مكان‌هايي است كه سعدي دربوستان و گلستان به سفر به اين مناطق اشاره كرده است.

    سرانجام سعدي پس از چهل سال سير آفاق و انفس، با توشه‌اي ارزشمند از تجربه و دانش به شيراز برمي‌گردد و حاصل معنوي، اخلاقي، احوال روحي و اجتماعي، انديشه‌ها و جهان‌بيني خود را در سال
    ۶۵۵در قالب كتاب "بوستان" و در سال ،۶۵۶در كتاب "گلستان" به رشته تحرير درمي‌آورد.

    اين دو كتاب كه نتيجه عمري جهانگردي و تجربه‌اندوزي و مشاهدات سعدي بوده، گنجينه ارزشمندي از نكته‌هاي اجتماعي و اخلاقي و راه و روش بهتر زيستن است.

    در كتاب گلستان، سعدي با زيباترين شكل و در نهايت متانت و استواري، كلام را با شوخي و مزاح در هم‌آميخته، چنان‌كه خود او مي‌گويد: "داروي تلخ نصيحت، به شهد رافت برآميخته تا طبع ملول از دولت قبول، محروم نماند." كتاب گلستان كه شاهكار نثر فارسي و سرآمد همه آثار منثور فارسي است، در يك ديباچه و هشت باب به نثر مسجع نوشته شده است، اغلب اين نوشته‌ها كوتاه و داستان گونه و مملو از پندهاي اخلاقي است.

    سعدي نثر مسجع را از نظر زيبايي و كوتاهي كلام به اوج خود رسانده است و هنوز كسي نتوانسته با او در اين مورد برابري كند.

    از ويژگي‌هاي كار سعدي اين است كه بسيار آگاهانه به بزرگان و حاكمان پند و اندرز مي‌دهد، چنانكه هيچ‌كس به اندازه او پادشاهان، حاكمان، صاحبان قدرت و زر و زور را به مهرباني و رعيت‌نوازي دعوت نكرده و به وظيفه خويش آگاه نساخته است.

    سفرهاي فراوان به ديگر نقاط، ديد او را به جهان و جهانيان گسترده‌تر ساخت، به گونه‌اي كه فقط به مردم فارس و يا ايران نمي‌انديشيد، بلكه جهاني را مد نظرداشت.

    برهمين مبناست كه نظريه بشردوستي و انساني او در ترجمه بيت "بني‌آدم اعضاي يكديگرند/ كه در آفرينش ز يك گوهرند" بر سردر تالار جامعه ملل نقش بسته است.

    عالم مطلوب سعدي بر اساس عدالت و دادگستري نهاده شده، او پيشرفت هر حكومتي را در پيوند با مردم و طريقت را نيز در خدمت به خلق مي‌داند و با زيركي و هوشياري خردمندانه مي‌كوشد پادشاه را قبل از هر فرد ديگر به وظيفه رعيت‌پروري و مردمداري خويش آگاه سازد.

    شايد سعدي تنها شاعري باشد كه كلامش را سهل و ممتنع مي‌دانند، زيرا سخن منظوم او به قدري شيوا و بي‌تكلف است كه به نثري روان و ساده نزديك است.

    شاعراني همچون جامي در كتاب بهارستان، مجد خوافي در روضه‌ي خلد، قاآني شيرازي در پريشان، ميرزا ابراهيم خان تفرشي در ملستان و حكيم قاسمي كرماني در خارستان به تقليد از گلستان سعدي اشعار بسياري سروده‌اند كه البته هيچ يك را نمي‌توان در رديف اشعار سعدي قرار داد.

    در سرودن غزل و بيان اخلاق و عرفان عملي جز حافظ شيرازي هنوز شاعري نتوانسته به سبك و شيوه سعدي غزل بسرايد.

    سعدي پس از نگارش بوستان تا زمان درگذشت خويش، يعني زماني نزديك به كمتر از چهل سال، به خلق آثار ديگري در زمينه نظم و نثر پرداخت.

    در نظم، به سرودن غزليات، قصايد و ترجيعات و در زمينه نثر، به نوشتن آثاري چون مجالس پنجگانه، نصيحه‌الملوك، رساله‌ي عقل و عشق و تقريرات ثلاثه همت گماشت.

    "عبدالعلي دستغيب" منتقد ادبي بر اين باور است كه: اروپا، ادبيات فارسي را با شعر سعدي شناخت.

    وي مي‌گويد: بعد از آغاز دوره رنسانس، اروپايي‌ها به شعر سعدي توجه كردند و آثار او به زبان‌هاي اروپايي ترجمه شد.

    "كساني چون لافونتن، جنبه‌هاي داستاني آثار او را در كارهاي خود تاثير دادند و افرادي چون مونتسكيو، لامارتين و حتي ويكتورهوگو به جنبه‌هاي شعر سعدي توجه كردند.

    وي مي‌گويد: گلستان سعدي زماني كه به فرانسه ترجمه شد، نهضت رمانتيسم فرانسه و بعد اروپا را تحت تاثير قرار داد، شعرايي چون "پوشكين" در روسيه و "امرسون" در آمريكا نيز تحت تاثير اشعار سعدي بوده‌اند.

    سعدي سرانجام به سال
    ۶۹۱يا ۶۹۴هجري قمري روي در نقاب خاك كشيد و در شيراز به خاك سپرده شد.


    تو انجمن از سعدی بسیار سخن گفته شده و انصافا بحث های خوب و آموزنده و شیرین ولی در مورد حکایتهای آموزنده و دلنشین ایشون کمتر صحبت شده.
    دوستان عزیز میتونن تو این تایپیک حکایتهای سعدی رو بزارن.
    با تشکر

  2. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکایت 1

    در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
    وقت ضرورت چو نماند گريز
    دست بگيرد سر شمشير تيز

    ملک پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟
    يكى از وزيران نيک محضر گفت : ای خداوند همی گويد:
    والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
    ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزير ديگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن.اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز
    هر كه شاه آن كند كه او گويد

    حيف باشد كه جز نكو گويد

    و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود:
    جهان اى برادر نماند به كس

    دل اندر جهان آفرين بند و بس

    مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت

    كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت

    چو آهنگ رفتن كند جان پاك

    چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

  4. این کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت2

    يكى از ملوک خراسان ، محمود سبکتکين را در عالم خواب ديد كه جمله وجود او ريخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گرديد و نظر می کرد. ساير حکما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشی که بجای آورد و گفت : هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
    بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
    كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند

    وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
    خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

    زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
    گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند

    خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
    زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

  6. #4
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکایت 3

    ملک زاده ای را شنيدم که کوتاه بود و حقير و ديگر برادران بلند و خوبروی . باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد . پسر بفراست استيصار بجای آورد و گفت : ای پدر ، کوتاه خردمند به که نادان بلند . نه هر چه بقامت مهتر به قيمت بهتر . اشاة نظيفة و الفيل جيفية.
    اقل جبال الارض طور و انه
    لاعظم عندالله قدرا و منزلا
    آن شنيدى كه لاغرى دانا
    گفت بار به ابلهى فربه

    اسب تازى وگر ضعيف بود

    همچنان از طويله خر به

    پدر بخنديد و ارکان دولت پسنديد و برادران بجان برنجيدند.
    تا مرد سخن نگفته باشد

    عيب و هنرش نهفته باشد

    هر پيسه گمان مبر نهالى

    شايد كه پلنگ خفته باشد

    شنيدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود . چون لشکر از هردو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به ميدان درآمد اين پسر بود . گفت :
    آن نه من باشم که روز جنگ بينی پشت من
    آن منم گر در ميان خاک و خون بينی سری
    کان که جنگ آرد به خون خويش بازی می کند
    روز ميدان وان که بگريزد به خون لشکری
    اين بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی مردان کاری بينداخت . چون پيش پدر آمد زمين خدمت ببوسيد و گفت :
    اى كه شخص منت حقير نمود

    تا درشتى هنر نپندارى

    اسب لاغر ميان ، به كار آيد

    روز ميدان نه گاو پروارى

    آورده اند که سپاه دشمن بسيار بود و اينان اندک . جماعتی آهنگ گريز کردند. پسر نعره زد و گفت : ای مردان بکوشيد يا جامه زنان بپوشيد . سواران را به گفتن او تهور زيادت گشت و بيکبار حمله آوردند . شنيدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر يافتند. ملک سر و چشمش ببوسيد و در کنار گرتف و هر روز نظر بيش کرد تا وليعهد خويش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بديد ، دريچه بر هم زد . پسر دريافت و دست از طعام کشيد و گفت : محال است که هنرمندان بميرند و بی هنران جای ايشان بگيرند.
    كس نيابد به زير سايه بوم

    ور هماى از جهان شود معدوم

    پدر را از اين حال آگهی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی بجواب بداد. پس هريکی را از اطراف بلاد حصه معين کرد تا فتنه و نزاع برخاست که:ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.
    نيم نانى گر خورد مرد خدا

    بذل درويشان كند نيمى دگر

    ملك اقلمى بگيرد پادشاه

    همچنان در بند اقليمى دگر

  7. #5
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت4

    طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.

    درختى كه اكنون گرفته است پاى

    به نيروى مردى برآيد ز جاى

    و گر همچنان روزگارى هلى

    به گردونش از بيخ بر نگسلى

    سر چشمه شايد گرفتن به بيل

    چو پر شد نشايد گذشتن به پيل

    سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،

    قرص خورشيد در سياهى شد

    يونس اندر دهان ماهى شد

    دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :

    پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است

    تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است

    بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:

    ابر اگر آب زندگى بارد

    هرگز از شاخ بيد بر نخورى

    با فرومايه روزگار مبر

    كز نى بوريا شكر نخورى

    وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :

    كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .

    پسر نوح با بدان بنشست

    خاندان نبوتش گم شد

    سگ اصحاب كهف روزى چند

    پى نيكان گرفت و مردم شد

    گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .

    دانى كه چه گفت زال با رستم گرد

    دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

    ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد

    چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

    فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :

    عاقبت گرگ زاده گرگ شود

    گرچه با آدمى بزرگ شود

    سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :

    شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟

    ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس

    باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

    در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

    زمين شوره سنبل بر نياورد

    در او تخم و عمل ضايع مگردان

    نكويى با بدان كردن چنان است

    كه بد كردن بجاى نيكمردان

  8. #6
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت5

    پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام ، ديگر دريا را نديده بود و محنت کشتی نيازموده ، گريه و زاری درنهاد و لرزه براندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عيش ملک ازو منغص بود ، چاره ندانستند . حکيمی در آن کشتی بود ، ملک را گفت : اگر فرمان دهی من او را به طريقی خامش گردانم . گفت : غايت لطف و کرم باشد . بفرمود تا غلام به دريا انداختند . باری چند غوطه خورد ، مويش را گرفتند و پيش کشتی آوردند به دو دست در سکان کشتی آويخت. چون برآمد به گوشه ای بنشست و قرار يافت . ملک را عجب آمد. پرسيد: درين چه حکمت بود ؟ گفت : از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامتی نمی دانست ، همچنين قدر عافيت کسی داند که به مصيبتی گرفتار آيد.
    اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند

    معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است

    حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف

    از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

    فرق است ميان آنكه يارش در بر

    با آنكه دو چشم انتظارش بر در

  9. #7
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت6

    هرمز را گفتند : وزيران پدر را چه خطا ديدی که بند فرمودی؟ گفت : خطايی معلوم نکردم ، وليکن ديدم که مهابت من در دل ايشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ، ترسيدم از بيم گزند خويش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته اند :
    از آن كز تو ترسد بترس اى حكيم

    وگر با چو صد بر آيى بجنگ 53

    از آن مار بر پاى راعى زند

    كه برسد سرش را بكوبد به سنگ 54

    نبينى كه چون گربه عاجز شود

    برآرد به چنگال چشم پلنگ

  10. #8
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 7

    يکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پيری و اميد زندگانی قطع کرده که سواری از درآمد و بشارت داد که فلان قطعه را به دولت خداوند گشاديم و دشمنان اسير آمدند و سپاه رعيت آن طرف بجملگی مطيع فرمان گشتند. ملک نفسی سرد برآورد و گفت: اين مژده مرا نيست دشمنانم راست يعنی وارثان مملکت.
    بدين اميد به سر شد، دريغ عمر عزيز

    كه آنچه در دلم است از درم فراز آيد

    اميد بسته ، برآمد ولى چه فايده زانك

    اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد

    كوس رحلت بكوفت دست اجل

    اى دو چشم ! وداع سر بكنيد

    اى كف دست و ساعد و بازو

    همه توديع يكديگر بكنيد

    بر من اوفتاده دشمن كام

    آخر اى دوستان حذر بكنيد

    روزگارم بشد به نادانى

    من نكردم شما حذر بكنيد

  11. #9
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت8

    بربالين تربت يحيی پيغامبر عليه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که يکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقا به زيارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست .
    درويش و غنى بنده اين خاك و درند

    آنان كه غنى ترن محتاجترند

    آنگه مرا گفت : از آنجا که همت درويشان است و صدق معاملت ايشان ، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب انديشناکم. گفتمش: بر رعيت ضعيف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبينی.
    به بازوان توانا و فتوت سر دست

    خطا است پنجه مسكين ناتوان بشكست

    نترسد آنكه بر افتادگان نبخشايد؟

    كه گر ز پاى در آيد، كسش نگيرد دست

    هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت

    دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست

    زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده

    و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست

    بنى آدم اعضاى يكديگرند

    كه در آفرينش ز يك گوهرند

    چو عضوى به درد آورد روزگار

    دگر عضوها را نماند قرار

    تو كز محنت ديگران بى غمى

    نشايد كه نامت نهند آدمى

  12. #10
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت9

    درويشی مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد . حجاج يوسف را خبر کردند ، بخواندش و گفت : دعای خيری بر من کن . گفت : خدايا جانش بستان. گفت : از بهر خدای اين چه دعاست ؟ گفت : اين دعای خيرست تو را و جمله مسلمانان را.
    اى زبردست زير دست آزار

    گرم تا كى بماند اين بازار؟

    به چه كار آيدت جهاندارى

    مردنت به كه مردم آزارى

صفحه 1 از 23 1234511 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •