تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 23 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #11
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 10


    يکی از ملوک بی انصاف ، پارسايی را پرسيد: از عبادتها کدام فاضل تر است ؟ گفت: تو را خواب نيم روز تا در آن يک نفس خلق را نيازاری.
    ظالمى را خفته ديدم نيم روز

    گفتم : اين فتنه است خوابش برده به

    و آنكه خوابش بهتر از بيدارى است

    آن چنان بد زندگانى ، مرده ، به

  2. #12
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت11

    يکی از ملوک را ديدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پايان مستی همی گفت:
    ما را به جهان خوشتر از اين يكدم نست

    كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست

    درويشی به سرما برون خفته و گفت :
    اى آنكه به اقبال تو در عالم نيست

    گيرم كه غمت نيست ، غم ما هم نيست

    ملک را خوش آمد ، صره ای هزار دينار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درويش . گفت : دامن از کجا آرم که جامه ندارم. ملک را بر حال ضعيف او رقت زياد شد و خلعتی بر آن مزيد کرد و پيشش فرستاد. درويش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پريشان کرد و باز آمد.
    قرار برکف آزادگان نگيرد مال
    نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
    در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند : بهم برآمد و روی ازو درهم کشيد . و زينجا گفته اند اصحاب فطنت و خبرت که از حدث و سورت پادشاهان برحذر بايد بودن که غالب همت ايشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.
    حرامش بود نعمت پادشاه

    كه هنگام فرصت ندارد نگاه

    مجال سخن تا نيابى ز پيش

    به بيهوده گفتن مبر قدر خويش

    گفت : اين گدای شوخ مبذر را که چندان نعمت به چندين مدت برانداخت برانيد که خزانه ی بيت المال لقمه مساکين است نه طعمه ی اخوان الشاطين.
    ابلهى كو روز روشن شمع كافورى نهد

    زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ

    يكى از وزرای ناصح گفت : ای خداوند ، مصلحت آن بينم که چنين کسان را وجه کفاف بتفاريق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند اما آنچه فرمودی از زجر و منع ، مناسب حال ارباب همت نيست يکی را بلطف اميدوار گردانيدن و باز به نوميدی خسته کردن.
    به روى خود در طماع باز نتوان كرد

    چو باز شد، به درشتى فراز نتوان كرد

    كس نبيند كه تشنگان حجاز

    به سر آب شور گرد آيند

    هر كجا چشمه اى بود شيرين

    مردم و مرغ و مور گرد آيند

  3. #13
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت12

    يكى از شاهان پيشين ، در رعايت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد ، همه پشت بدادند.
    چو دارند گنج از سپاهى دريغ

    دريغ آيدش دست بردن به تيغ

    يکی از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ملامت کردم و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و ناحق شناس که به اندک تغير حال از مخدوم قديم برگردد و حقوق نعمت سالها درنوردد. گفت : از بکرم معذور داری شايد که اسبم درين واقعه بی جور بود و نمد زين بگرو وسلطان که به زر بر سپاهی بخيلی کند. با او به جان جوانمردی نتوان کرد.
    زر بده سپاهى را تا سر بنهد

    و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم

  4. #14
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت13

    يکی از وزرا معزول شد و به حلقه ی درويشان درآمد. اثر برکت صحبت ايشان در او سرايت کرد و جمعيت خاطرش دست داد. ملک بار ديگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود قبولش نيامد و گفت : معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی.
    آنان كه كنج عافيت بنشستند

    دندان سگ و دهان مردم بستند

    كاغذ بدريدند و قلم بشكستند

    وز دست و زبان حرف گيران پرستند

    ملک گفتا : هر آينه ما را خردمندی کافی بايد که تدبير مملکت را شايد . گفت : ای ملک نشان خردمندان کافی جز آن نيست که به چنين کارها تن ندهد.
    هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد

    كه استخوان خورد و جانور نيازارد

  5. #15
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت14

    سيه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شير به چه وجه اختيار افتاد؟ گفت : تا فضله ی صيدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می کنم . گفتندش اکنون که به ظل حمايتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزديکتر نيايی تا به حلقه ی خاصان درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت : همچنان از بطش او ايمن نيستم.
    اگر صد سال گبر آتش فروزد

    اگر يك دم در او افتد بسوزد
    افتد که نديم حضرت سلطان را زر بيايد و باشد که سر برود و حما گفته اند ا زتلون طبع پادشاهان برحذر بايد بود که وقتی به سلامی برنجند و ديگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده اند که ظرافت بسيار کردن هنر نديمان است و عيب حکيمان.
    تو بر سر قدر خويشتن باش و وقار

    بازى و ظرافت به نديمان بگذار

  6. #16
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت15

    يکی از رفيقان شکايت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عيال بسيار و طاقت فاقه نمی آرم و بارها در دلم آمد که به اقليمی ديگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگی کرده وشد کسی را بر نيک و بد من اطلاع نباشد.
    بس گرسنه خفت و كس ندانست كه كيست

    بس جان به لب آمد كه بر او كس نگريست

    باز از شماتت اعدا برانديشم که بطعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عيال بر عدم مروت حمل کنند و گويند:
    مبين آن : بى حميت را كه هرگز

    نخواهد ديد روى نيكبختى

    كه آسانى گزيند خويشتن را

    زن و فرزند بگذارد بسختى

    و در علم محاسبت چنانکه معلوم است چيزی دانم و گر به جاه شما جهتی معين شود که جمعيت خاطر باشد بقيت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم. گتفم : عمل پادشاه ای برادر دو طرف داريد : اميد و بيم ، يعنی اميد نان و بيم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان اميد متعرض اين بيم شدن .
    كس نيايد به خانه درويش

    كه خراج زمين و باغ بده

    يا به تشويش و غصه راضى باش

    يا جگربند، پيش زاغ بنه

    گفت : اين مناسبت حال من نگفتی و جواب سوال من نياوردی. نشنيده ای که هر که خيانت ورزد پشتش از حساب بلرزد؟
    راستى موجب رضاى خدا است

    كس نديدم كه گم شد از ره راست

    و حکما گويند ، چار کس از چارکس به جان برنجند. حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن که حساب پاک است از محاسب چه باک است ؟
    مكن فراخ روى در عمل اگر خواهى

    كه وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ

    تو پاك باش و مدار از كس اى برادر، باك

    زنند جامه ناپاك گازران بر سنگ

    گفتم : حکايت آن روباه مناسب حال توست که ديدنش گريزان و بی خويشتن افتان و خيزان . کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است ؟ گفتا : شنيده ام که شتر را بسخره می گيرند. گفت : ای سفيه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت : خاموش که اگر حسودان بغرض گويند شتر است و گرفتار آيم که را غم تخليص من دارد تا تفتيش حال من کند؟ و تا ترياق از عراق آورده شود مارگزيده مرد بود . تو را همچنين فضل است و ديانت و تقوا و امانت اما متعنتان در کمين اند و مدعيان گوشه نشين. اگر آنچه حسن سيرت توست بخلاف آن تقرير کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجال مقالت باشد پس مصلحت آن بينم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک رياست گويی.
    به دريا در منافع بى شمار است

    اگر خواهى ، سلامت در كنار است

    رفيق اين سخن بشنيد و بهم برآمد و روی از حکايت من درهم کشيد و سخنهای رنجش آميز گفتن گرتف کين چه عقل و کفايت است و فهم و درايت ؟ قول حکما درست آمد که گفته اند : دوستان به زندان بکار آيند که بر سفره همه دشمنان دوست نمايند .
    دوست مشمار آنكه در نعمت زند

    لاف يارى و برادر خواندگى

    دوست آن دانم كه گيرد دست دوست

    در پريشان حالى و درماندگى

    ديدم كه متغير می شود و نصيحت به غرض می شنود . به نزديک صاحبديوان رفتم ، به سابقه ی معرفتی که در ميان ما بود و صورت حالش بيان کردم و اهليت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی برين برآمد ، لطف طبعش را بديدند و حس تدبيرش را بپسنديدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد. همچنين نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسيد و مقرب حضرت و مشاراليه و معتمد عليه گشت. بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم :
    ز كار بسته مينديش و در شكسته مدار

    كه آب چشمه حيوان درون تاريكى است

    منشين ترش از گردش ايام كه صبر

    تلخ است وليكن بر شيرين دارد

    در آن قربت مرا با طايفه ای ياران اتفاق افتاد . چون از زيارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد. ظاهر حالش را ديدم پريشان و در هيات درويشان. گفتم : چه حالت است ؟ گفت : آن چنانکه تو گفتی طايفه ای حسد بردند و به خيانتم منسوب کردند و ملک دام ملکه در کشف حقيقت آن استصقا نفرمود و ياران قديم و دوستان حميم از کلمه ی حق خاموش شدند و صحبت ديرين فراموش کردند.
    نبينى كه پيش خداوند جاه

    نيايش كنان دست بر بر نهند

    اگر روزگارش درآورد ز پاى

    همه عالمش پاى بر سر نهند

    فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا درين هفته که مژده ی سلامت حجاج برسيد از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص . گفتم : آن نوبت اشارت من قبولت نيامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر درياست خطرناک و سودمند يا گنج برگيری يا در طلسم بميری.
    يا زر به هر دو دست كند خواجه در كنار

    يا موج ، روزى افكندش مرده بر كنار

    مصلحت نديدم از اين بيش ريش درونش به ملامت خراشيدن و نمک پاشيدن .بدين کلمه اختصار کرديم .
    ندانستى كه بينى بند بر پاى

    چو در گوشت نيامد پند مردم ؟

    دگر ره چون ندارى طاقت نيش

    مكن انگشت در سوراخ كژدم

  7. #17
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت16

    تنی چند از روندگان در صحبت من بودند . ظاهر ايشان به صلاح آراسته و يکی را از بزرگان در حق اين طايقه حسن ظنی بليغ و ادراری معين کرده ، تا يکی ازينان حرکتی کرده نه مناسب حال درويشان. ظن آن شخص فاسد شد و بازار اينان کاسد . خواستم تا به طريقی کفاف ياران مستخلص کنم . آهنگ خدمتش کردم ، دربانم رها نکرد و جفا کرد و معذورش داشتم که لطيفان گفته اند :
    در مير و وزير و سلطان را

    بى وسيلت مگرد پيرامن

    سگ و دربان چو يافتند غريب

    اين گريبانش گيرد، آن دامن

    چندان که مقربان حضرت آن بزرگ بر حال من وقوف يا و با اکرام دراوردند و برتر مقامی معين کردند اما بتواضع فروتر نشستم. و گفتم :
    بگذار كه بنده كمينم

    تا در صف بندگان نشينم

    آن بزرگمرد گفت : الله الله چه جای اين گفتار است؟
    گر بر سر چشم ما نشينى

    بارت بكشم كه نازنينى

    فی الجمله بنشستم و از هر دری سخن پيوستم تا حديث زلت ياران در ميان آمد و گفتم :
    چه جرم ديد خداوند سابق الانعام

    كه بنده در نظر خويش خوار مى دارد

    خداى راست مسلم بزرگوارى و لطف

    كه جرم بيند و نان برقرار مى دارد

    حاکم اين سخن عظيم بپسنديد و اسباب معاش ياران فرمود تا بر قاعده ی ماضی مهيا دارند و موونت ايام تعطيل وفا کنند . شکر نعمت بگفتم و زمين خدمت ببوسيدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم.
    چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد

    روند خلق به ديدارش از بسى فرسنگ

    تو را تحمل امثال ما ببايد كرد

    كه هيچكس نزند بر درخت بى بر، سنگ

  8. #18
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت17

    ملک زاده ای گنج فراوان از پدر ميراث يافت . دست کرم برگشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دريغ بر سپاه و رعيت بريخت.
    نياسايد مشام از طبله عود

    بر آتش نه كه چون عنبر ببويد

    بزرگى بايدت بخشندگى كن

    كه دانه تا نيفشانى نرود

    يکی از جلسای بی تدبير نصيحتش آغاز کرد که ملوک پيشين مرين نعمت ار به سعی اندوخته اند و برای مصلحتی نهاده ، دست ازين حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پيش است و دشمنان از پس ، نبايد که وقت حاجت فرومانی.
    اگر گنجى كنى بر عاميان بخش

    رسد هر كد خدايى را برنجى

    چرا نستانى از هر يك جوى سيم

    كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى

    ملک روی ازين سخن بهم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت : مرا خداوند تعالی مالک اين مملکت گردانيده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم.
    قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
    نوشين روان نمرد که نام نکو گذاشت

  9. #19
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت18

    آورده اند که نوشين روان عادل را در شکارگاهی صيد کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشيروان گفت: نمک به قيمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند ازين قدر چه خلل آيد؟ گفت: بنياد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد بر او مزيدی کرده تا بدين غايت رسيده.
    اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى

    برآورند غلامان او درخت از بيخ

    به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد

    زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ

  10. #20
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 19

    غافلی را شنيدم که خانه ی رعيت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند ، بی خبر از قول حکيمان که گفته اند هر که خدای را عز و جل بيازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.
    آتش سوزان نكند با سپند

    آنچه كند دود دل دردمند

    سرجمله حيوانات گويند که شيرست و اذل جانوران خر و باتفاق خر بار بر به که شير مردم در.
    مسكين خر اگر چه بى تميز است

    چون بار همى برد عزيز است

    گاوان و خران بار بردار

    به ز آدميان مردم آزار
    باز آمديم به حکايت وزير غافل. ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. در شکنجه کشيد و به هنواع عقوبت بکشت.
    حاصل نشود رضاى سلطان

    تا خاطر بندگان نجويى

    خواهى كه خداى بر تو بخشد

    با خلق خداى كن نكويى
    آورده اند که يکی از ستم ديدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تامل کرد و گفت:
    نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد

    به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

    توان به حلق فرو برد استخوان درشت

    ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف

    نماند ستمكار بد روزگار

    بماند بر او لعنت پايدار

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •