تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 23 اولاول 1234567814 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #31
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت29

    پادشاهی به کشتن بی گناهی فرمان داد. گفت : ای ملک بموجب خشمی که تو را بر من است آزار خود مجوی که اين عقوبت بر من به يک نفس بسر آيد و بزه آن بر تو جاويد بماند .
    دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

    تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت

    پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد

    در گردن او بماند و بر ما بگذشت

    ملک را نصيحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست

  2. #32
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 30

    وزرای انوشيروان درمهمی از مصالح مملکت انديشه همی کردند و هريکی از ايشان دگرگونه رای همی زدند و ملک همچنين تدبيری انديشه کرد. بزرجمهر را رای ملک اختيار آمد. وزيران درنهانش گفتند : رای ملک را چه مزيت ديدی بر فرک چندين حکيم ؟ گفت : بموجب آنکه انجام کارها معلوم نيست و رای همگان در مشيت است که صواب آيد يا خطا پس موافقت رای ملک اوليتر است تا اگر خلاف صواب آيد بعلت متابعت ، از معاتبعت ، ا زمعاتبت ايمن باشم.
    خلاف راءى سلطان راءى جستن

    به خون خويش باشد دست شستن

    اگر خود روز را گويد: شب است اين

    ببايد گفتن ، آنك ماه و پروين

  3. #33
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت31

    شيادی گيسوان بافت يعنی علويست و با قافله حجاز به شهری در آ»د که از حج همی آيم و قصيده ای پيش ملک برد که من گفته ام . نعمت بسيارش فرمود و اکرام کرد تا يکی از نديمان حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت : من او را عيد اضحی در بصره ديدم . معلوم شد که حاجی نيست. ديگری گفتا : پدرش نصرانی بود در ملطيه پس او شريف چگونه صورت بندد. ؟ و شعرش را به ديوان انوری دريافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندين دروغ درهم چرا گفت . گتف : ای خداوند روی زمين يک سخنت ديگر در خدمت بگويم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمايی سزاوارم . گفت : بگو تا آن چيست. گفت :
    غريبى گرت ماست پيش آورد

    دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ

    اگر راست مى خواهى از من شنو

    جهان ديده ، بسيار گويد دروغ

    ملک را خنده گرتف و گفت : ازين راست رت سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است. فرمود تا آنچه مامول اوست مهيا دارند و بخوشی برود.

  4. #34
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت32

    يکی از وزرا به زير دستان رحم کردی و صلاح ايشان را بخير توسط نمودی . ا تفاقا به خطاب ملک گرفتار آمد. همگنان در مواجب استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبش ملاطفت نمودند و بزرگان شکر سيرت خوبش به افواه گفتند تا ملک از سر عتاب او درگذشت . صاحبدلی برين اطلاع ياتف و گفت :
    تا دل دوستان به دست آرى

    بوستان پدر فروخته به

    پختن ديگ نيكخواهان را

    هر چه رخت سر است سوخته به

    با بدانديش هم نكويى كن

    دهن سگ به لقمه دوخته به

  5. #35
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت33

    يکی از پسران هارون الرشيد پيش پدر باز آمد خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد . هارون ارکان دولت را گفت : جزای چنين کس چه باشد؟ ي:ی اشاره به کشتن کرد و ديگری به زبان بريدن و ديگری به مصادره و نفی. هارون گتف : ای پسرم کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی تو نيزش دشنام مادر ده ، نته چندانکه انتقام از حد درگذرد آنگاه ظلم از طرف ما و دعوی از قبل خصم.
    نه مرد است آن به نزديك خردمند

    كه با پيل دمان پيكار جويد

    بلى مرد آنكس است از روى محقيق

    كه چون خشم آيدش باطل نگويد

  6. #36
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت34

    با طايفه بزرگان به كشتى در نشسته بودم . كشتى كوچكى در پی ما غرق شد. دو برادر از آن كشتى كوچك ، در گردابى در حال غرق شدن بودند. يكى از بزرگان به كشتيبان گفت : اين دوان را از بگير كه اگر چنين كنى ، براى هر كدام پنجاه دينارت دهم .
    ملاح خود به آب افكند و به سراغ آنها رفت و يكى از آنها را نجات داد، آن ديگرى هلاك شد.
    ملاح را گفتم: لابد عمر او به سر آمده بود ، از اين رو اين يكى نجات يافت و آن ديگر به خاطر تاءخير دستيابى تو به او، هلاك گرديد.خنديد و گفت : آنچه تو گفتى قطعى است كه عمر هر كسى به سر آمد، قابل نجات نيست ، ولى علت ديگرى نيز داشت و آن اينكه : ميل خاطرم به نجات اين يكى بيشتر از آن هلاك شده بود، زيرا سالها قبل ، روزى در بيابان مانده بودم ، اين شخص به سر رسيد و مرا بر شترش سوار كرد و به مقصد رسانيد، ولى در دوران كودكى از دست آن برادر هلاك شده ، تازيانه اى خورده بودم .
    گفتم : صدق الله ، من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها :
    تا توانى درون كس متراش

    كاندر اين راه خارها باشد

    كار درويش مستمند برآر

    كه تو را نيز كارها باشد

  7. #37
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت35

    دو برادر يکی خدمت سلطان کردی و ديگر به زور بازو نان خوردی. باری اين توانگر گفت درويش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی ؟ گفت : تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهايی يابی؟ که خردمندان گفته اند : نان خود خوردند و نشستن به که کمر شمشير زرين بخدمت بستن.
    به دست آهك تفته كردن خمير

    به از دست بر سينه پيش امير

    عمر گرانمايه در اين صرف شد

    تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا

    اى شكم خيره به نانى بساز

    تا نكنى پشت به خدمت دو تا

  8. #38
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت36

    کسی مژده پيش انوشيروان برد گفت : شنيدم که فلان دشمن تو را خدای عزوجل برداشت. گفت : هيچ شنيدی که مرا بگذاشت؟
    اگر بمرد عدو جاى شادمانى نيست

    كه زندگانى ما نيز جاودانى نيست

  9. #39
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت37

    گروهى حكما به حضرت انوشيروان همی گفتند و بزرگمهر که مهتر ايشان بود خاموش. گفتندش : جرا با ما د راين بحث نگويی ؟ گفت : وزيران بر مثال ابطال اند و طبيب دارو ندهد جز سقيم را . پس چون ببينم که رای شما برصواب است مرا بر سر آن سخن گفتن حمت نباشد.
    چو كارى بى فضول من بر آيد

    مرا در وى سخن گفتن نشايد

    و گر بينم كه نابينا و چاه است

    اگر خاموش بنشينم گناه است

  10. #40
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت38

    هارون الرشيد را چون بر سرزمين مصر، مسلم شد گفت : بر خلاف آن طاغوت فرعون كه بر اثر غرور تسلط بر سرزمين مصر، ادعاى خدايى كرد، من اين كشور را جز به خسيس ترين غلامان نبخشم .
    از اين رو هارون را غلامی سياه به نام خصيب بود بسيار نادان بود، او را طلبيد و فرمانروايى كشور مصر را به او بخشيد.گويند: آن غلام سياه به قدرى كودن بود كه گروهى از كشاورزان مصر نزد او آمدند و گفتند: پنبه كاشته بوديم ، باران بى وقت آمد و همه آن پنبه ها تلف و نابود شدند.
    غلام سياه در پاسخ گفت : مى خواستيد پشم بكاريد!
    اگر دانش به روزى در فزودى

    ز نادان تنگ روزى تر نبودى

    به نادانان چنان روزى رساند

    كه دانا اندر آن عاجز بماند

    بخت و دولت به كاردانى نيست

    جز بتاءييد آسمانى نيست

    او فتاده است در جهان بسيار

    بى تميز ارجمند و عاقل خوار

    كيمياگر به غصه مرده و رنج

    ابله اندر خرابه يافته گنج

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •