تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 16 اولاول 12345678915 ... آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 154

نام تاپيک: معرفی مشاهیر و اسطوره های ایرانی

  1. #41
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض دكتر عبدالحسين زرين كوب

    دكتر عبدالحسين زرين كوب در سال 1301 هجري شمسي در بروجرد ديده به جهان گشود . دكتر زرين كوب تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خويش به پايان برد .سپس در كنار تحصيل در دوره متوسطه به تشويق و ترغيب پدر كه مردي متشرع و ديندار بود ،اوقات فراغت را صرف فراگيري علوم ديني و حوزه اي نمود ،و ضمن تحصيل فقه و تفسير و ادبيات عرب،به شعر عربي هم علاقمند شد .گرچه تا پايان سال پنجم متوسطه در رشته علمي تحصيل مي كرد با اين حال كمتر كتاب تاريخ و فلسفه و ادبياتي بود كه به زبان فارسي منتشر شده باشد ،واو آن را در مطالعه نگرفته باشد .به دنبال تعطيلي كلاس ششم متوسطه در تنها دبيرستان شهر براي ادامه تحصيل به تهران رفت. اما اين رشته ادبي را برگزيد و در سال 1319 تحصيلات دبيرستاني را به پايان برد،و با وجود آنكه كتابهاي سالهاي چهارم و پنجم متوسطه ادبي را قبلا نخوانده بود در ميان دانش آموزان رشته ادبي سراسر كشور ،رتبه دوم را به دست آورد.با بازگشايي مجدد دانشگاهها در سال 1320 ،دكتر عبدالحسين زرين كوب در امتحان ورودي دانشكده حقوق شركت كرد.با آنكه پس از كسب رتبه اول ،در دانشكده ثبت نام هم كرده بود،اما به الزام پدر ،ناچار به ترك تهران شد . در همان ايام ،علي اكبر دهخدا كه رياست دانشكده حقوق را به عهده داشت ،از اينكه چنين دانشجوي فاضلي را از دست مي داد ،اظهار تاسف كرده بود. سرانجام اشتياق به تحصيل بار ديگر او ر ا به دانشگاه كشاند .در سال 1324 ،پس از آنكه در امتحان ورودي دانشكده علوم معقول و منقول ،و دانشكده ادبيات حايز رتبه اول شده بود ،وارد رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران شد. به هر تقدير ،عبدالحسين زرين كوب در سال 1327 به عنوان دانشجوي رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصيل شد،و سال بعد وارد دوره دكتري رشته ادبيات دانشگاه تهران گرديد و درسال 1334 از رساله دكتري خود با عنوان (نقد الشعر ،تاريخ و اصول آن) كه زير نظر بديع الزمان فروزانفر تاليف شده بود با موفقيت دفاع كرد .
    دكتر زرين كوب در سال 1330 دركنار عده ايي از فضلاي عصر همچون عباس اقبال آشتياني ،سعيد نفيسي ،محمد معين،پرويزناتل خانلري ،غلامحسين صديقي و عباس زرياب ،براي مشاركت در طرح ترجمه مقالات دايره المعارف اسلام (e1)طبع هلند،دعوت شد .
    دكتر زرين كوب در ايام تحصيل در تهران ،چندي نزد حاج شيخ ابوالحسن شعراني به پرداخت و با مباحث حكمت و فلسفه ،آشنايي بيشتر يافت .از همان روزگار با فلسفه هاي معاصر غربي نيز آشنا شد و بعد به مطالعه در باب تصوف نيز علاقمند گرديد. استاد كه از قبل با زبانهاي عربي ،فرانسوي و انگليسي آشنا شده بود در سالهاي جنگ دوم جهاني ،با كمك بعضي از صاحب منصبان ايتاليايي و آلماني كه در آن ايام در ايران به سرمي بردند،به آموزش اين دوزبان پراخت .در سال 1323 نخستين كتاب او به نام (فلسفه ،شعر يا تاريخ تطور شعر و شاعري درايران) در بروجرد منتشر شد ،در حالي كه در اين هنگام ،حدود چهار سال يا كمي بيشتر از تاريخ تاليف كتاب مي گذشت .
    دكتر زرين كوب پس از آنكه به الزام پدر دانشكده حقوق را ترك گفت ،به زادگاه خود بازگشت ،و در خرم آباد و بعددر بروجرد به كار معلمي پرداخت ،كاري كه به تدريج علاقه جدي بدان پيدا كرد .در دوران معلمي ،از تاريخ و جغرافيا وادبيات فارسي گرفته تا عربي و فلسفه و زبان خارجي و حتي رياضي و فيزيك و علم الهيات ،همه را تدريس كرد .دكتر زرين كوب پس از اخذ درجه دكترا ،از سوي استاد فروزانفر ،براي تدريس دردانشكده علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال 1335 يا رتبه دانشياري ،كار خود را دانشگاه تهران آغاز كرد و به تدريس تاريخ اسلام ،تاريخ اديان ،تاريخ كلام و مجادلات فرق ،تاريخ تصوف اسلامي و تاريخ علوم پرداخت .پس از دريافت رتبه استادي دانشگاه تهران (1339 ش ) دكتر زرين كوب چندي نيز در دانشسراي عالي تهران ،ودوره دكترا ادبيات فارسي دانشگاه تهران و در دانشكده هنرهاي درماتيك به افاضه پرداخت.در سالهاي 1347 تا سال 1349 در آمريكا به عنوان استاد ميهمان در دانشگاههاي كا ليفرنيا و پرنيستون به تدريس علوم انساني دانشگاه تهران انتقال يافت و در دو گروه تاريخ و ادبيات مشغول به كار شد .
    دكتر زرين كوب در 24شهريور 1378 به دليل بيماريهاي قلب و چشم و پروستات در گذشت.

    آثار دکتر عبدالحسين زرين کوب
    ۱-دو قرن سكوت
    ۲-تاريخ مردم ايران پيش از اسلام
    ۳-تاريخ مردم ايران بعد از اسلام
    ۴-بامداد اسلام
    ۵-كارنامه اسلام
    ۶-ارزش ميراث صوفيه
    ۷-پله پله تا ملاقات خدا
    ۸-سرني
    ۹-با كاروان حله
    ۱۰-پير گنجه در جستجوي ناكجا آباد
    و . . . .

  2. #42
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض لاهوتي

    لاهوتي شاعر و مبارزي ايراني بود که بخش مهمي از زندگي پرحادثه او در تبعيد گذشت. سالهاي در استانبول و روزگاري در اتحاد شوروي (سابق). مرگ او هم سرانجام به سال ۱۳۳۶ شمسي در مسکو اتفاق افتاد. نام او ابوالقاسم الهامي بود و تخلص شعري اش لاهوتي, اصلش از کرمانشاه و سال ولادتش ۱۳۰۵ قمري ميباشد. پدرش کشاورزي ساده اما اهل شعر و ادب و مردي آزادي خواه بود.
    ابوالقاسم در دامان خانواده با ادبيات و شعر و محيط ادبي کرمانشاه آشنا گرديد. بضاعت مالي پدر براي تحصيل او کفايت نمي کرد. بنابراين با کمک مالي يکي از آشنايان پدر به تهران رفت و در همان ايام که کمتر از هجده سال داشت, نخستين غزل وي با لحني سرشار از شور و آزادي خواهي در روزنامه حبل المتين کلکته انتشار يافت و نام او بر سر زبانها انداخت. لاهوتي در انقلاب مشروطيت در صف فدائيان آزادي قرار گرفت. اندکي بعد وارد ژاندارمري شد, که در آن زمان زير نظر سوئديها اداره ميشد. رئيس ژاندارمري قم بود که بر اثر يک سوءتفاهم ميانه اش با سوئديها به هم خورد و به جرم اقدام به خرابکاري محکوم به اعدام شد, ولي او به خاک عثماني گريخت و چندي در آن جا با دشواري و پريشاني روزگار گذشت.
    در اين دوره از زندگاني, به کار بردن شعر فکاهي و طنزآميز را به عنوان حربه اي براي مبارزات اجتماعي از ميرزا علي اکبر طاهرزاده مشهور به صابر آموخت. لاهوتي پس از آن که سه سال در استانبول زيست به کرمانشاه بازگشت. در دو سال آغاز جنگ جهاني اول, روزنامه بيستون را در زادگاه خود منتشر کرد. بعد از شکست قواي اروپا مرکزي دوباره به ترکيه رفت,
    تا اين که در آغاز سال ۱۳۴۰ ه.ق به شفاعت مخبرالسلطنه فرمانفرماي تبريز به ايران بازگشت و با همان درجه سابق وارد ژاندارمري آذربايجان شد. لاهوتي در راس ژاندارمري تبريز رشادتها از خود نشان داد و با کمک انقلابيون تبريز را گرفـت, اما پس از شکست عمليات آنها, نا گزيز به شوروي گريخت و تا پايان عمر خود در تاجکستان در سمتهاي آموزگاري دبستان, عضویت در حزب کمونیست, ریاست آکادمی علوم تاجکستان و وزارت معارف به سر برد تا این که سرانجام به سال ۱۳۳۶ شمسی در مسکو در گذشت.
    نخستین اشعار لاهوتی در روزنامه مشهور آن عصر حبل المتین و ایران نو به چاپ رسید, اما اشعار سالهای آخر عمرش در روزنامه آواز تاجیک طبع و منتشر می شد.
    دیوان لاهوتی مجموعه ای است از قطعه و غزل و مقداری تنصیف و ترانه ، که عموماً با زبانی ساده و روان سروده شده است. زبان شعرهای اجتماعی او اغلب حماسی و خشن و فاقد تصویرهای شعری است. از نظر مسلکی برروی هم او را باید شاعری مادی و معتقد به نارکسیسم قلمداد کرد که شعر خود را سلاحی میدانست برای تحقق آرمانهای طبقه کارگر.
    شعر لاهوتی از نظر ساخت و قالب یکسره از نوآوریهای شبه نیمایی خالی نیست. برای مثال شعر سنگر خونین او که ترجمه یکی از شعرهای ویکتور هوگوست. به صورت شکسته در سال ۱۳۰۲ شمسی در مسکو سروده است.
    رزم آوران سنگر خونین شدند اسیر
    با کودکی دلیر
    به سن دوازده
    - آن جا بدی تو هم؟
    ـ بله
    با این دلاوران
    - پس ما کنیم جسم ترا
    هم نشان به تیر
    تا آن که نوبت تو رسد
    منتظر بمان

    به اعتبار باید لاهوتی را نخستین کسی دانست که پیش از نیما شعر نیمایی با قالب شکسته و غیر عروضی سروده است.
    لاهوتی هرگز به کار شعر و شاعری به معنای هنری و بسیط آن دل نداد و بیشتر روزگارش به مشاغل سیاسی و نظامی گذشت. با این حال در فرهنگ و اندیشه قوم تاجیک اثر مثبتی برجای گذاشت، تا آن جا که هم اکنون در تاجیکستان به عنوان یک چهره ادبی و انقلابی نا و احترام او پس از گذشت چندین دهه پایدار مانده است. اهمیت او در سیر شعر فارسی بیشتر به دلیل سنت شکنی ها و نوگراییهایی است که پیشتر یا همزمان با نیما یوشیج در شعر خویش آشکار کرده است.
    نمونه ای از شعر او:

    دهد جان
    غیرتم می کشد این گونه که پروانه دهد جان
    سوزد و خوش بود الحق که چه مردانه دهد جان

    ای خوش آن عاشق صادق که به میدان محبت
    غرق خون گردد و در دامن جانانه دهد جان

    در گه دوست بود خانه آزادی و امید
    زنده آن است که در خدمت این خانه دهد جان

    گر خزان حمله کند بنده آن بلبل مستم
    که جدایی نکند از گل و در لانه دهد جان

  3. #43
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض مرتضي محجوبي

    نوازنده پيانو، نواساز، واردكننده‌ي پيانو در موسيقي سنتي معاصر باحفظ چهارچوبهاي اساسي.
    حسين‌خان اسماعيل‌زاده، محمودخان، مفخّم الممالك، حسين‌خان هنگ‌آفرين و حاج‌خان ضرب‌گير، از اساتيد محجوبي بوده‌اند.
    وي، به عنوان نوازنده و آهنگ‌ساز در اركسترهاي مختلف، راديو تهران و برنامه گلها همكاري داشت.
    از آثار وي مي‌توان به تكنوازي‌هاي پيانو در صفحات گرامافون، همنوازي با نوازندگان و خوانندگان مختلف، ضبط تصانيف متنوع و گوناگون، رنگ‌ها و نيز چهار مضراب‌هاي مختلف اشاره كرد.
    تكنوازي شور ، تكنوازي افشاري (ضبط بر روي صفحات گرامافون)، همنوازي‌ با بنان، قوامي و اديب خوانساري از ديگر كارهاي محجوبي به شمار مي‌روند.
    از معروف‌ترين ساخته‌هاي او مي‌توان به تصانيف كاروان ، نواي ني ، من بيدل ساقي ، ديشب كه در خانه ما آمده بودي و پيش درآمد دشتي اشاره كرد
    آذرميدخت ركني، اسماعيل ديبا، زهره ارباب و فخري ملك‌پور از شاگردان برجسته اويند.
    كاروان با صداي مخملي استاد بنان كه از ساخته هاي اين استاد موسيقي است واقعا بي نظير و خيال انگيز است بدون اغراق شايد هفته اي يكبار من به اين اثر بزرگ گوش ميكنم و . . .

  4. #44
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض عمادالدين حسنی برقعی

    عمادالدين حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال ۱۳۰۰ و در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد, در جوانی "شاهين" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزيد. او زندگی سراسر عاسقانهيی داشت و همين عشق و شوريدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد يک بار در زندگیاش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. مهدی اخوان ثالث که يکی از دوستان صميمی عماد بود در مقدمهيی بر کتاب ورقی چند از ديوان عماد شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که اين کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجديد چاپ شده است.
    پرويز خائفی يکی از غزلسرايان معاصر، عماد خراسانی را يکی از معتبرترين چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهيی که غزل در ادبيات ما شرايط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسيده بود، محمد حسين شهريار ، حسن رهی معيری و عماد خراسانی هر کدام با زبان و بيان خاص خودشان در پی غزل اصيل و سنتی رفتند. در ضمن اينکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارايه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد.
    خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهايی است که او در زندگیاش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هيچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل يعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهريار دانست و گفت: شهريار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعايت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است.
    حسين منزوی نيز غزل عماد را غزلی بينابين دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اينکه به ارزشهای کلاسيک پايبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نيست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامين فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حديث نفس است. البته طبيعی است که در سن و سال پيری مانند همه به شکايت از دنيا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سايه و يا نيستانی نيست که علاوه بر طرح مضامين شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نيز بپردازد.
    عماد خراسانی شاعر معاصر ايرانی صبح سه شنبه 28بهمن پس از يک دوره بيماری در 82 سالگی در تهران درگذشت.

  5. #45
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض پروفسور احمد پارسا

    پروفسور، دكتر احمدپارسا از نخستين پيش كسوتان علم گياه شناسي نوين ايران، نخستين استاد گياه شناسي دانشگاه تهران و نخستين ايراني بود كه كار تحقيق علمي فلور (رستني هاي) ايران را آغاز كرد و در نهايت دقت و ظرافت به انجام رساند.
    وي موزه علوم طبيعي ايران را بنيان نهاد و بزرگترين اثر او، تأليف كتاب فلور مستقل ايران به نام فلوردوليران به زبان فرانسه است. پروفسور پارسا بيش از ۶۰ سال از عمر خود را به تحقيق و تفحص درباره طبيعت ايران پرداخت و پنج سال پيش، در سن ۹۰ سالگي، در حالي كه هنوز به حرفه اش، سرزمينش و آثارش عشق مي ورزيد، با طبيعت و هر آنچه داشت وداع كرد. پروفسور پارسا در فاصله سال هاي ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۹ شمسي نخستين فلور مستقل ايران را به نام فلور دوليران به زبان فرانسه تأليف كرد كه در ۵ جلد و بيش از ۷۰۰۰ صفحه از سوي وزارت فرهنگ آن زمان منتشر شد.
    كار تأليف فلور ايران با امكانات آن زمان، كاري بسيار بزرگ و سخت بود، اما دكتر پارسا، آن را با صبر و حوصله و تحمل مشقت هاي بسيار به پايان رساند. تأليف اين فلور در حالي انجام شد كه فلور بسياري از كشورهاي ما را خارجي ها مي نوشتند. حتي پيش از آن نيز، اتريشي ها و آلماني ها، فلور ايران را جمع آوري مي كردند.
    گونه هاي گياهي ايران، گاه از طريق تاجران اروپايي به اين كشورها منتقل مي شد و بعد، از موزه هاي اين كشورها سر درمي آورد و پروفسور پارسا در آن شرايط حس مي كرد كه بايد كاري كند. شاگردان استاد معتقدند كه وي، زماني به تنهايي به اين كار پرداخت كه نه در دانشگاه تهران (تنها دانشگاه نوبنياد آن زمان) و نه در هيچ جاي ايران، هرباريوم، كتابخانه تخصصي، امكانات پژوهشي و همكاران علمي متخصص براي اين كار نبود.پروفسور پارسا براي انجام تحقيقات خود، بناچار از منابع و نوشته هاي گياه شناختي خارجي به ويژه فلورا ارينتاليس بواسيه و مجموعه هاي گرد آورنده دانشمندان و جهانگردان اروپايي بهره گرفت و براي اين كار، سالها تلاش كرد.
    وي به مطالعه و تحقيق منابع خارجي اكتفا نكرد بلكه به تنهايي و يا به كمك دانشجويان و همكاران ايراني خود، به گرد آوري نمونه هاي جديدي از فلور ايران پرداخت.
    پروفسور پارسا در بررسي هاي خود در خارج و داخل كشور توانست، ترادف گياه شناختي بسياري از گونه هاي گياهي را نشان دهد و از تكرار آن، جلوگيري كند. چرا كه نمونه هاي گياهان ايران را گياهشناسان و پژوهشگران اروپايي در مدت حدود دو قرن و نيم از نواحي مختلف گرد آورده و بي توجه به كارهاي ديگران مستقلاً بررسي و نامگذاري كرده بودند و از اين رو نام هاي علمي مترادف بسياري در نوشته هاي گياه شناختي اروپاييان بود كه گمراه كننده بود.
    دكتر احمد قهرمان استاد دانشگاه تهران و از شاگردان پروفسور پارسا در اين باره مي گويد: اگر به عصري كه استاد پارسا كارهاي تحقيقاتي علمي و پايه اي را براي تأليف فلور در ايران شروع كرد، توجه كنيم، مي بينيم كه آغاز اين كار بزرگ با چه دشواري ها و مشكلاتي روبه رو بود و نگارش آن تا چه اندازه به صبر، حوصله، پشتكار، خستگي ناپذيري و تحمل نياز داشت. با توجه به وسعت كار و اين واقعيت كه فلورهاي كشورهاي همجوار ايران مثل تركيه و عراق را دانشمندان خارجي تدوين كرده اند، تأليف فلور ايران از كارهاي شاخص علمي در قرن ۱۹ ميلادي است.

  6. #46
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض صادق چوبك

    جـلال آل احـمد در سال 1302، در خانواده اي روحاني و پرزاد و رود، به دنـيا آمد. پـدر و برادر بزرگ و يکي از برادرزاده ها و دو نـفر از شوهـر خواهـرهايش در مسـند روحانـيت بودند. پـدرش حاج احـمد سادات آل احـمد، امام جـماعـت مسجد پاچـنار تـهـران بود. برگـردان اين محـيط ديـني را در آثار او هـچون " ديد و بازديد "، " سه تار "، " گـل دسته ها و فـلک"، " خواهـرم و عـنکـبوت "، و " جـشن فرخـنده " مي توان ديد. پـنهاني از پـدر در کـلاسهاي شبانهً دارالفـنون درس خواند و روزها را به کار ساعت سازي و سيم کشي برق و چـرم فروشي گـذراند. در سال هاي آخر دبـيرستان با افـکار احـمد کسروي آشنا شد، و به ترتـيب با نـشريات ( پـيمان، مرد امروز، تـفريحات شب، و دنـيا) و سپس نشريات حزب توده. با امير حسين جهانبگـلو، رضا زنجاني، هـوشيدر، عـليـنـقي منزوي و چـند تن ديگـر " انجـمن اصلاح " را راه انداخت، که يک انجـمن فرهـنگـي بود؛ و سپس جـملگـي به حـزب توده پـيوستـند.
    در حـزب توده، در عرض چـهار سال از يک عـضو ساده به عـضويت کـميته ايالتي تـهـران درآمد؛ و نيز رهـبر مجـله ماهـانه "مردم" که مدير داخـلي اش بود و با احسان طبري که آن را مي گـرداند، قـلم زد. اولين داستانش، در شماره نوروز سال 1324 ماهـنامه سخـن، به انـتخاب صادق هـدايت، منـتـشر شد؛ و سپس کتاب "ديد و بازديد" را که داستانهايش در سخن و مردم براي روشـنفـکران چاپ شده بود، منـتـشر کرد. تا آذر 1326، که با خـليل مکي و ديگـران از حـزب توده انـشعـاب کرد، هـجده شماره ماهـنامه مردم را، زير نظر طبري درآورد. بعـد "از رنجي که مي بريم" را منـتـشر کرد که بر احکـام رئاليسم سوسياليستي نوشته بود. فعـاليت سازماني او، پس از انشعاب، زير بار اتـهامات مطبوعات حزبي که حتي کمک راديو مسکو را در پشت داشتـند، ديري نپائيد و او ناگـزير به سکوت شد.
    در اين دوره سکوت، به قصد ممارست و طبع آزمايي در زبان فرانسه، که در دارالفـنون آموخـته بود، آثاري از ژيد و کامو و سارتر و داستايوفسکي را ترجـمه کرد. "سه تار" محصول هـمين دوره است که به مرادش خليل مکي تـقـديم شده است. در سال 1327 با سيمين دانشور ازدواج کرد تا به تعـبـير خودش "وقـتي از اجتماع بزرگ دستـت کوتاه باشد، کوچکـش را در چهارديواري خانه" بسازي.
    با شروع مبارزه براي ملي شدن نـفت، به ابـتکار و تـدبـير دکـتر مصدق، بار ديگـر به سياست روآورد، و از نو سه سال ديگر مبارزه؛ در گـرداندن روزنامه هاي شاهـد و نـيروي سوم و مجـله ماهـانه عـلم و زندگـي که مديرش مـلکـي بود، کرد. در ارديـبهـشت 1332، به عـلت اخـتلاف با رهـبران نيروي سوم، که عـضو کـميته مرکـزي و گـردانـنده تـبليغاتي اش بود، و از ارکـان جـبهـه ملي به حساب مي آمد، از تـشکـيلات کـناره گـرفت. "ديدم ديگر حالش نـيست. آخر ما به عـلت هـمين حقه بازي ها از حزب توده انـشعـاب کرده بوديم. و حالا از نو به سرمان مي آمـد". اما او فـقط جـملگـي "عـيب مي" را نمي گـفت، و هـمه هـمت خود را به کار مي بست تا چـشمانـش را باز نگـه دارد. "مبارزه اي که ميان ما از درون جـبهـه ملي با حزب توده در اين سه سال دنـبال شد، به گـمان من يکي از پـر بارترين سالهاي نـشر فـکر و انديشه و نـقد بود". پس از کودتا بازگـشت از شوروي و دست هاي آلوده سارتر را ترجـمه کرد. و معـلوم است هر دو به چـه عـلت. بعـد زن زيادي و مدير مدرسه را درآورد. در سرگـذشت کـندوهـا، شکـست جـبهه ملي و برد کـمپاني ها در قـضيه نفت را، به کـنايه، نوشت. پس از آن دوره "در خويشتـن نگـريستن" بود و سفر به دور مـملکـت. مانند کارل سندبرگ، که هـمه صفحات آمريکا را زير پا درکرده بود، قدم به قدم تـقريـبا هـمه جاي ايران را گـشت و "به پرت افـتاده ترين راه ها پـوزار" کشيد. تک نگـارهاي اورازان، تات نـشين هاي بلوک زهـرا و جـزيره خارک را، که در نوع خود منـحصر به فردند، پس از آن سير و سياحت يکه و تـنها درآورد، و بعـد "موسسه تحـقـيـقات اجـتماعي" وابسته به دانـشکـده ادبـيات را سرپـرستي کرد. وقتي ديد از آن تک نگـاريها، که ارزيابي مجـددي از محـيط بومي با معـيارهاي خودي بود، مي خواهـند "متاعـي بسازند براي عـرضه داشت به فرنگي" ها به ناچار رهايش کرد. آنچـه او به صورت تضاد اصلي بـنيادهاي سنـتي اجـتماعي ايراني ها با تـجـدد يا دنـباله روي سياسي و اقـتصادي از فرنگ و آمريکا مي ديد آنچه از آن به رفـتن" به سمت مستعـمره بودن " تعـبـير مي کرد، او را به نوشتن غرب زدگي وادشت، که پـيشتر در سه مقاله ديگر تمرينش کرده بود. کـيهان ماه، که از اوايل 1341 راهـش انداخـته بود، و فـقط دو شماره اش درآمد، به عـلت چاپ فصل اول غـرب زدگي توقـيف شد. به ناچار انـتـشار "غرب زدگي" به صورت کـتاب، مخـفـيانه انجام گـرفت، و يک قلم پـنجاه نسخه اش را داريوش آشوري، از ارادتـمندان ملکي، در دانـشگـاه تـهـران ميان دانـشجويان پخش کرد، و خود او چهار سال بعـد، به تحريک آل احمد، نـقدي بر آن نوشت. "غرب زدگـي" اين فضل تـقدم را داشت که براي نخـستين بار باب اين بحـث را در ايران گـشود.
    از اواخر 1341، به مأموريت از طرف وزارت فرهـنگ و براي مطالعـه در کار نـشر کتاب هاي درسي، به اروپا رفت. در فروردين 43، به قصد کنجکاوي و از سر مکاشـفه، راهـي مکه شد و "خسي در ميقات" را نوشت ،تا بـپـرسد چـرا "روشنفکر جماعت ايراني در اين ماجراها دماغـش را بالا مي گـيرد، و دامنـش را جـمع مي کند؟". تابـستان هـمان سال به شوروي رفت، براي شرکت در هـفـتمين کنگـره بـين المللي مردم شناسي، که حاصل آن "سفر روس" است. در تابستان 44، به دعـوت سمـينار بـين المللي ادبي و سياسي دانـشگـاه هـاروارد، راهـي آمريکا شد. در اين فاصله "نون و القـلم" و "ارزيابي شتاب زده" و ترجمه هاي "کرگـدن" و "عـبور از خط" ارنـست يونگـر، به تـقرير محـمود هـومن، را چاپ و منـتـشر کرد. بعـد "نفـرين زمين" را درآورد که سرگـذشت معـلم دهـي است و جست جويي است در موضوع آب و کـشت و در نـقد اصلاحات ارضي. کتاب دو جلدي در "خدمت و خيانت روشنـفکـران" که نگـارش آن را از سال 43 آغاز کرده بود و فـقط دو فصلش را در جهان نو درآورد، در زمان حياتـش امکان انـتـشار نـيافت. طـبيعي بود که به چـنين کتابي مجوز نشر ندهـند. او نمي خواست که فکر و نظر در خدمت قـدرت، يا "عالم امر" درآيد و روشـنفکر خدمت کـنـنده به دولت را سخت ملامت کرد. مسئوليت نويسنده را ،به تأسي از نظر سارتر، پـيش کشيد، نظريه اي که مسئوليت يا تعـهـد را جزء ذاتي فعاليت نويسنده مي داند نه چـيزي افـزوده بر آن. او هـمچون سارتر، نوشتن را عـمل کردن مي دانست. اين کتاب چـند ماه قـبل از انـقلاب مـنـتـشر شد.
    پاره اي ديگـر از آثار او، از جـمله يک "چاه و دو چاله، چـهـل طوطي " (با سيمين دانشور)، " تـشنگي و گـرسنگي" (با منوچهر هزارخاني) و "سنگي بر گوري" پس از مرگـش منـتـشر شدند.
    عـده اي انتـشار "سنگي بر گوري" را ستودند و برخي آن را "توطئه اي براي مخـدوش کردن چـهـره نجـيب و سرکش" او دانستـند. معـلوم نـيست که آيا او چـنان که خودش در کتاب "يک چاه و دو چاله" اشاره کرده است، فرصت "از نو نوشتن" سنگي بر گوري را يافـته است يا نه؟ پاسخ سيـمين دانشور منـفي است، به علاوه اين اعـتراض که تصوير او در اين کـتاب " کاريکاتوري است خاله زنکي" و بدتر از آن " تـلخي بي وفايي " در آن منعـکس است. اما دانشور، در مقام يک نويسنده و خواننده از چاپ " سنگي بر گوري " ناخرسند نيست، و به درستي معـتـقد است که " تمام آثار هر نويسنده اي به هـر جهـت بايد به چاپ برسد". هـمچـنين دانشور گـفتـه است " جلال چـندين و چـند دفـتر يادداشت روزانه دارد که غـالب شب ها مي نوشت " به علاوه قريب به صد نامه که آن دو به يکـديگـر نوشته اند. گويا بخـشي از آن دفـترها و نامه ها، که هـنوز چاپ نشده اند، مـفـقود شده که مايهً شگـفتي و تاسف است. آل احمد، که در عـمر کوتاه چهل و شش ساله اش، راه هاي پرسنگـلاخ بسياري را پـيموده، شهـامت آن را داشت که " عالم يقـين را تک تک، با فشار تجـربه ها، زير پاي خود" بشـکند؛ در صحت و اصالت و حقـيقت بديهـي هاي اوليه که يقـين آورند يا خيال انگيز يا محرک عـمل شک ، کند.
    او با زبان و سبک ويژه خود، که ترکـيبي از نـثر ساده و هـجايي دهـخدا و هدايت و مايه اي از نـثر" فردينان سلين " بود، ساده نويسي و گـرايش به زبان گـفتار را، که از مشروطه به اين سو آغاز شده بود، به کمال رساند. از تعـدادي کـلمه، بدون وجود ربط هاي کلاسيک جمله، عبارت هاي کوتاه و بلند ساخت که لبريز از مفردات و ترکـيبات عاميانه و تلميحات و اشارات گوناگون بود.
    فرادي روزي که در اسالم گـيلان - در ساعت چـهار بعـدازظهـر هـجدهـم شهـريور 1348 - براي آخرين بار به هـمسرش سيمين دانشور تـبسمي کرد و گـفت: " کلاه سر هـمه تان گـذاشته و رفـتم". در يکي از " دوقلوهاي عـصر" نوشتـند: جـلال آل احـمد در ويلاي شخصي خود درگـذشته است. آن کلبه را، که زمين آن را دوست ديرينـش مهـندس ابوالقاسم توکـلي به او بخـشيده بود و جلال، مانند خانهً شميران، تـقريـباً به دست خودش آن را ساخـته بود " ويلا " نوشـتـند، تا به نويسندهً نام آوري که جانـب مردم را مي گـرفت طعـنه زده باشـند. هـمان روزنامه و هـم زاد ديگـرش از درج آگـهي تسليت او خودداري کردند. وقـتي تن بي جان او را از اسالم به تـهـران مي آوردند، پـنجاه تن از نويسندگـان، از اعـضاي کانوني که به ابـتکار آل احـمد تازه گـرفته بودند، تا کرج به پـيشوازش رفـتـند. جـنازه را به ابـن بابويه بردند و در آنجا غـسل دادند، و سـپس در مسجد فـيروزآبادي چـند متر آنطرف تر از مزار " پـدر معـنوي " اش خليل مکي، که دو ماه پـيش تر مرده بود، به خاک سپـردند. نادر نادر پور شاعر بر مزارش سخن گفت

  7. #47
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض فريدون مشيري

    فريدون مشيري در سي ام شهريور ماه 1305 در تهران بدنيا آمد. در دوران خردسالي به شعر علاقه داشت و در دوران دبيرستان و سال اول دانشگاه دفتري از غزل و مثنوي ترتيب داد. آشنايي با شعر نو و قالب هاي آثار او را از ادامه شيوه کهن باز داشت. اما راهي ميانه را برگزيد. مشيري، نه اسير تعصبات سنت گرايان شد، نه محجوب نوپردازان افراطي. راهي را که او برگزيد همان حالت نمايان بنيانگذاران شعر نوين ايران بود. به اين معنا که او شکستن قالب هاي عروضي و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده بجا و منطقي را از قافيه پذيرفته و از لحاظ محتوي و مفهوم هم با نگاهي تازه و نو به طبيعت و اشياء، اشخاص و آميختن آنها با احساس و نازک انديشي هاي خاص خود پرداخته و به شعرش اينها چهره اي کاملا مشخص مي دهد.ر
    استاد فقيد، دکتر عبدالحسين زرين کوب، درباره فريدون مشيري گفته است: با چنين زبان ساده، روشن و درخشاني است که فريدون، واژه به واژه با ما حرف مي زند، حرفهايي را ميزند که مال خود اوست، نه ابهام گرايي رندانه، شعر او را تا حد هذيان، نامفهوم مي کند و نه شعار خالي از شعور آن را به وسيله مريدپروري و خودنمايي مي سازد. شعر او، زبان در سخن شاعري است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و ديدگاه خاص خود را از اهل عصر جدا سازد. او بي ريا عشق را مي ستايد، انسان را مي ستايد و ايران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.
    فريدون مشيري در دوران شاعري خود، در هيچ عصري متوقف نشد، شعرش بازتابي است از همه مظاهر زندگي و حوادثي که پيرامون او در جهان گذشته و همواره، ستايشگر خوبي و پاکي و زيبايي، و بيانگر همه احساسات و عواطف انساني بوده و بيش از همه خدمتگزار انسانيت است.
    کتاب هاي اشعار او به ترتيب عبارتند از:
    تشنه توفان، گناه دريا، نايافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشي، مرواريد مهر، آه باران، از ديار آشتي، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگين.
    گزينه اشعار او عبارتند از:
    پرواز با خورشيد، برگزيده ها، گزينه اشعار سه دفتر، دلاويزترين، يک آسمان پرنده، و همچنين برگزيده اي از کتاب اسرار التوحيد به نام " يکسان نگريستن "
    فريدون مشيري در سوم آبان ماه 1379 در سن 74 سالگي دارفاني را وداع گفت

  8. #48
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض جـلال آل احـمد

    جـلال آل احـمد در سال 1302، در خانواده اي روحاني و پرزاد و رود، به دنـيا آمد. پـدر و برادر بزرگ و يکي از برادرزاده ها و دو نـفر از شوهـر خواهـرهايش در مسـند روحانـيت بودند. پـدرش حاج احـمد سادات آل احـمد، امام جـماعـت مسجد پاچـنار تـهـران بود. برگـردان اين محـيط ديـني را در آثار او هـچون " ديد و بازديد "، " سه تار "، " گـل دسته ها و فـلک"، " خواهـرم و عـنکـبوت "، و " جـشن فرخـنده " مي توان ديد. پـنهاني از پـدر در کـلاسهاي شبانهً دارالفـنون درس خواند و روزها را به کار ساعت سازي و سيم کشي برق و چـرم فروشي گـذراند. در سال هاي آخر دبـيرستان با افـکار احـمد کسروي آشنا شد، و به ترتـيب با نـشريات ( پـيمان، مرد امروز، تـفريحات شب، و دنـيا) و سپس نشريات حزب توده. با امير حسين جهانبگـلو، رضا زنجاني، هـوشيدر، عـليـنـقي منزوي و چـند تن ديگـر " انجـمن اصلاح " را راه انداخت، که يک انجـمن فرهـنگـي بود؛ و سپس جـملگـي به حـزب توده پـيوستـند.
    در حـزب توده، در عرض چـهار سال از يک عـضو ساده به عـضويت کـميته ايالتي تـهـران درآمد؛ و نيز رهـبر مجـله ماهـانه "مردم" که مدير داخـلي اش بود و با احسان طبري که آن را مي گـرداند، قـلم زد. اولين داستانش، در شماره نوروز سال 1324 ماهـنامه سخـن، به انـتخاب صادق هـدايت، منـتـشر شد؛ و سپس کتاب "ديد و بازديد" را که داستانهايش در سخن و مردم براي روشـنفـکران چاپ شده بود، منـتـشر کرد. تا آذر 1326، که با خـليل مکي و ديگـران از حـزب توده انـشعـاب کرد، هـجده شماره ماهـنامه مردم را، زير نظر طبري درآورد. بعـد "از رنجي که مي بريم" را منـتـشر کرد که بر احکـام رئاليسم سوسياليستي نوشته بود. فعـاليت سازماني او، پس از انشعاب، زير بار اتـهامات مطبوعات حزبي که حتي کمک راديو مسکو را در پشت داشتـند، ديري نپائيد و او ناگـزير به سکوت شد.
    در اين دوره سکوت، به قصد ممارست و طبع آزمايي در زبان فرانسه، که در دارالفـنون آموخـته بود، آثاري از ژيد و کامو و سارتر و داستايوفسکي را ترجـمه کرد. "سه تار" محصول هـمين دوره است که به مرادش خليل مکي تـقـديم شده است. در سال 1327 با سيمين دانشور ازدواج کرد تا به تعـبـير خودش "وقـتي از اجتماع بزرگ دستـت کوتاه باشد، کوچکـش را در چهارديواري خانه" بسازي.
    با شروع مبارزه براي ملي شدن نـفت، به ابـتکار و تـدبـير دکـتر مصدق، بار ديگـر به سياست روآورد، و از نو سه سال ديگر مبارزه؛ در گـرداندن روزنامه هاي شاهـد و نـيروي سوم و مجـله ماهـانه عـلم و زندگـي که مديرش مـلکـي بود، کرد. در ارديـبهـشت 1332، به عـلت اخـتلاف با رهـبران نيروي سوم، که عـضو کـميته مرکـزي و گـردانـنده تـبليغاتي اش بود، و از ارکـان جـبهـه ملي به حساب مي آمد، از تـشکـيلات کـناره گـرفت. "ديدم ديگر حالش نـيست. آخر ما به عـلت هـمين حقه بازي ها از حزب توده انـشعـاب کرده بوديم. و حالا از نو به سرمان مي آمـد". اما او فـقط جـملگـي "عـيب مي" را نمي گـفت، و هـمه هـمت خود را به کار مي بست تا چـشمانـش را باز نگـه دارد. "مبارزه اي که ميان ما از درون جـبهـه ملي با حزب توده در اين سه سال دنـبال شد، به گـمان من يکي از پـر بارترين سالهاي نـشر فـکر و انديشه و نـقد بود". پس از کودتا بازگـشت از شوروي و دست هاي آلوده سارتر را ترجـمه کرد. و معـلوم است هر دو به چـه عـلت. بعـد زن زيادي و مدير مدرسه را درآورد. در سرگـذشت کـندوهـا، شکـست جـبهه ملي و برد کـمپاني ها در قـضيه نفت را، به کـنايه، نوشت. پس از آن دوره "در خويشتـن نگـريستن" بود و سفر به دور مـملکـت. مانند کارل سندبرگ، که هـمه صفحات آمريکا را زير پا درکرده بود، قدم به قدم تـقريـبا هـمه جاي ايران را گـشت و "به پرت افـتاده ترين راه ها پـوزار" کشيد. تک نگـارهاي اورازان، تات نـشين هاي بلوک زهـرا و جـزيره خارک را، که در نوع خود منـحصر به فردند، پس از آن سير و سياحت يکه و تـنها درآورد، و بعـد "موسسه تحـقـيـقات اجـتماعي" وابسته به دانـشکـده ادبـيات را سرپـرستي کرد. وقتي ديد از آن تک نگـاريها، که ارزيابي مجـددي از محـيط بومي با معـيارهاي خودي بود، مي خواهـند "متاعـي بسازند براي عـرضه داشت به فرنگي" ها به ناچار رهايش کرد. آنچـه او به صورت تضاد اصلي بـنيادهاي سنـتي اجـتماعي ايراني ها با تـجـدد يا دنـباله روي سياسي و اقـتصادي از فرنگ و آمريکا مي ديد آنچه از آن به رفـتن" به سمت مستعـمره بودن " تعـبـير مي کرد، او را به نوشتن غرب زدگي وادشت، که پـيشتر در سه مقاله ديگر تمرينش کرده بود. کـيهان ماه، که از اوايل 1341 راهـش انداخـته بود، و فـقط دو شماره اش درآمد، به عـلت چاپ فصل اول غـرب زدگي توقـيف شد. به ناچار انـتـشار "غرب زدگي" به صورت کـتاب، مخـفـيانه انجام گـرفت، و يک قلم پـنجاه نسخه اش را داريوش آشوري، از ارادتـمندان ملکي، در دانـشگـاه تـهـران ميان دانـشجويان پخش کرد، و خود او چهار سال بعـد، به تحريک آل احمد، نـقدي بر آن نوشت. "غرب زدگـي" اين فضل تـقدم را داشت که براي نخـستين بار باب اين بحـث را در ايران گـشود.
    از اواخر 1341، به مأموريت از طرف وزارت فرهـنگ و براي مطالعـه در کار نـشر کتاب هاي درسي، به اروپا رفت. در فروردين 43، به قصد کنجکاوي و از سر مکاشـفه، راهـي مکه شد و "خسي در ميقات" را نوشت ،تا بـپـرسد چـرا "روشنفکر جماعت ايراني در اين ماجراها دماغـش را بالا مي گـيرد، و دامنـش را جـمع مي کند؟". تابـستان هـمان سال به شوروي رفت، براي شرکت در هـفـتمين کنگـره بـين المللي مردم شناسي، که حاصل آن "سفر روس" است. در تابستان 44، به دعـوت سمـينار بـين المللي ادبي و سياسي دانـشگـاه هـاروارد، راهـي آمريکا شد. در اين فاصله "نون و القـلم" و "ارزيابي شتاب زده" و ترجمه هاي "کرگـدن" و "عـبور از خط" ارنـست يونگـر، به تـقرير محـمود هـومن، را چاپ و منـتـشر کرد. بعـد "نفـرين زمين" را درآورد که سرگـذشت معـلم دهـي است و جست جويي است در موضوع آب و کـشت و در نـقد اصلاحات ارضي. کتاب دو جلدي در "خدمت و خيانت روشنـفکـران" که نگـارش آن را از سال 43 آغاز کرده بود و فـقط دو فصلش را در جهان نو درآورد، در زمان حياتـش امکان انـتـشار نـيافت. طـبيعي بود که به چـنين کتابي مجوز نشر ندهـند. او نمي خواست که فکر و نظر در خدمت قـدرت، يا "عالم امر" درآيد و روشـنفکر خدمت کـنـنده به دولت را سخت ملامت کرد. مسئوليت نويسنده را ،به تأسي از نظر سارتر، پـيش کشيد، نظريه اي که مسئوليت يا تعـهـد را جزء ذاتي فعاليت نويسنده مي داند نه چـيزي افـزوده بر آن. او هـمچون سارتر، نوشتن را عـمل کردن مي دانست. اين کتاب چـند ماه قـبل از انـقلاب مـنـتـشر شد.
    پاره اي ديگـر از آثار او، از جـمله يک "چاه و دو چاله، چـهـل طوطي " (با سيمين دانشور)، " تـشنگي و گـرسنگي" (با منوچهر هزارخاني) و "سنگي بر گوري" پس از مرگـش منـتـشر شدند.
    عـده اي انتـشار "سنگي بر گوري" را ستودند و برخي آن را "توطئه اي براي مخـدوش کردن چـهـره نجـيب و سرکش" او دانستـند. معـلوم نـيست که آيا او چـنان که خودش در کتاب "يک چاه و دو چاله" اشاره کرده است، فرصت "از نو نوشتن" سنگي بر گوري را يافـته است يا نه؟ پاسخ سيـمين دانشور منـفي است، به علاوه اين اعـتراض که تصوير او در اين کـتاب " کاريکاتوري است خاله زنکي" و بدتر از آن " تـلخي بي وفايي " در آن منعـکس است. اما دانشور، در مقام يک نويسنده و خواننده از چاپ " سنگي بر گوري " ناخرسند نيست، و به درستي معـتـقد است که " تمام آثار هر نويسنده اي به هـر جهـت بايد به چاپ برسد". هـمچـنين دانشور گـفتـه است " جلال چـندين و چـند دفـتر يادداشت روزانه دارد که غـالب شب ها مي نوشت " به علاوه قريب به صد نامه که آن دو به يکـديگـر نوشته اند. گويا بخـشي از آن دفـترها و نامه ها، که هـنوز چاپ نشده اند، مـفـقود شده که مايهً شگـفتي و تاسف است. آل احمد، که در عـمر کوتاه چهل و شش ساله اش، راه هاي پرسنگـلاخ بسياري را پـيموده، شهـامت آن را داشت که " عالم يقـين را تک تک، با فشار تجـربه ها، زير پاي خود" بشـکند؛ در صحت و اصالت و حقـيقت بديهـي هاي اوليه که يقـين آورند يا خيال انگيز يا محرک عـمل شک ، کند.
    او با زبان و سبک ويژه خود، که ترکـيبي از نـثر ساده و هـجايي دهـخدا و هدايت و مايه اي از نـثر" فردينان سلين " بود، ساده نويسي و گـرايش به زبان گـفتار را، که از مشروطه به اين سو آغاز شده بود، به کمال رساند. از تعـدادي کـلمه، بدون وجود ربط هاي کلاسيک جمله، عبارت هاي کوتاه و بلند ساخت که لبريز از مفردات و ترکـيبات عاميانه و تلميحات و اشارات گوناگون بود.
    فرادي روزي که در اسالم گـيلان - در ساعت چـهار بعـدازظهـر هـجدهـم شهـريور 1348 - براي آخرين بار به هـمسرش سيمين دانشور تـبسمي کرد و گـفت: " کلاه سر هـمه تان گـذاشته و رفـتم". در يکي از " دوقلوهاي عـصر" نوشتـند: جـلال آل احـمد در ويلاي شخصي خود درگـذشته است. آن کلبه را، که زمين آن را دوست ديرينـش مهـندس ابوالقاسم توکـلي به او بخـشيده بود و جلال، مانند خانهً شميران، تـقريـباً به دست خودش آن را ساخـته بود " ويلا " نوشـتـند، تا به نويسندهً نام آوري که جانـب مردم را مي گـرفت طعـنه زده باشـند. هـمان روزنامه و هـم زاد ديگـرش از درج آگـهي تسليت او خودداري کردند. وقـتي تن بي جان او را از اسالم به تـهـران مي آوردند، پـنجاه تن از نويسندگـان، از اعـضاي کانوني که به ابـتکار آل احـمد تازه گـرفته بودند، تا کرج به پـيشوازش رفـتـند. جـنازه را به ابـن بابويه بردند و در آنجا غـسل دادند، و سـپس در مسجد فـيروزآبادي چـند متر آنطرف تر از مزار " پـدر معـنوي " اش خليل مکي، که دو ماه پـيش تر مرده بود، به خاک سپـردند. نادر نادر پور شاعر بر مزارش سخن گفت

  9. #49
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض مـهـدي اخـوان ثـالـث

    در سال 1307 در مشهـد چـشم به جـهان گـشود. تحـصيلات ابـتدايي و متوسطه را در هـمين شهـر طي کرد و در سال 1326 دوره هـنرستان مشهـد (رشته آهـنگـري) را به پايان برد، و هـمان جا، در هـمين رشته، آغاز به کار کرد. سپس به تـهـران آمد، آموزگـار شد و در اين شهـر و اطراف آن (کريم آباد ورامين) به تـدريس پـرداخت.
    اخوان چـند بار به زندان افـتاد و يک بار نيز به حومه کاشان تـبعـيد شد. در سال 1329 ازدواج کرد. در سال 1333 براي بار چـندم، به اتـهام سياسي، زنداني شد. پس از آزادي از زندان (سال 1336) به کار در راديو پـرداخت، و مدتي بعـد به تـلويزيون خوزستان مـنـتـقـل شد.
    در سال 1353 از خوزستان به تـهـران بازگـشت و اين بار در راديو تـلويزيون به کار پـرداخت. در سال 1356 در دانـشگـاه هاي تـهـران، ملي و تـربـيت معـلم به تـدريس شعـر دوره ساماني و معـاصر روي آورد؛ و دو سال بعـد، در سازمان انـتـشارات و آموزش انـقـلاب اسلامي (فرانکـلين سابق) به کار پـرداخت و سرانجام در سال 1360 بدون حـقوق و با محـروميت هـميشگـي از تمام مشاغل دولتي، بازنـشسته شد.
    در سال 1369 به دعـوت "خانه فرهـنگ آلمان" براي برگـزاري شب شعـري از تاريخ 4 تا 7 آوريل (15 - تا 18 فروردين) براي نـخـستين بار و آخرين بار به خارج رفـت و ضـمن اين سفـر، از کـشورهاي انگـليس، دانمارک، سوئد، نروژ و فـرانسه ديدن کرد. سرانجام، در اوايل شهـريورماه هـمين سال، چـند ماهي پس از بازگـشت به ميهـن، ديده از جـهان فروبـست. وي در توس، در کنار آرامگـاه فردوسي، به خاک سپـرده شد. از اخـوان ثـالـث چـهار فرزند (يک دخـتر، و سه پـسر) به يادگـار مانده است.
    مـهـدي اخـوان ثـالـث، بي ترديد يکي از دو سه سياره بزرگ و ماندني منـظومه رنگـين و پـربار شعـر نـيمايي است که گـرايش نيرومند و پـر دامنه اي در قـلمرو خـويش اعـمال مي کند، و ماه ها و ماهـواره هاي فراواني، هـمچـنان و هـنوز، به گـردش ررر مي گـردند و خواهـند گـشت.
    سروده هاي جادويي وي، که سرشت اجـتماعي سوگـمندانه اي دارند، در قالب سبک و ديدگـاه و زباني که ويژه خود اوست، از بس صميمي، از بس پـر عاطفه از بس پـر احساسند که روح خوانندگـانشان را در درياهاي اشک غـرقه مي کـنند. استعـداد شاعـرانه شگـفت انگـيز او، احساس و عاطفـه نيرومندش، هـمراه با زبان پـر صلابت خراساني اش، شعـرهايش را چـنان از شسته و رفـتگـي و استـواري و پاکـيزگي سرشار مي کند که اغـلب حتي يک واژه اش را نمي توان تـغـيـيـر داد و يا جابجا کرد.
    اخـوان ثالث که در نوع خود يگـانه پاسدار اصيل و يگـانه ميراث دار ادبي و فرهـنگي اين سرزمين باستاني است، چـنان بزرگ است که وي را تـنها با شاعـران بـزرگ جـهان مي توان مـقايسه کرد.



    يكي از شعرهاي زيبا و معروف اين شاعر بزرگ

    قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟
    از كجا وز كه خبر آوردي ؟
    خوش خبر باشي ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بي ثمر مي گردي
    انتظار خبري نيست مرا
    نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
    برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
    برو آنجا كه تو را منتظرند
    قاصدك
    در دل من همه كورند و كرند
    دست بردار ازين در وطن خويش غريب
    قاصد تجربه هاي همه تلخ
    با دلم مي گويد
    كه دروغي تو ، دروغ
    كه فريبي تو. ، فريب
    قاصدك 1 هان ، ولي ... آخر ... اي واي
    راستي آيا رفتي با باد ؟
    با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي
    راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
    مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
    در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟
    قاصدك
    ابرهاي همه عالم شب و روز
    در دلم مي گريند

  10. #50
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض محـمد تـقي بـهـار

    ميرزا محـمد تـقي صبوري، متـخـلص به بـهار، در 18 آذرماه سال 1265 خورشيدي در مشـهـد مـتولد شد. هـنوز به سن 18 سالگـي نرسيده بود که پـدرش، ميرزا کاظم صبوري، ملک الشعـراي آستان قـدس رضوي، درگـذشت و به فرمان مظفرالدين شاه، لـقب ملک الشعـرايي پـدر به پسر واگـذار گـرديد.
    بهـار تخـلص خود را از بهـار شيرواني دارد. اين شخـص از سخنوران به نام عـهـد ناصرالدين شاه است که در مشهـد به دوست خود صبوري، پـدر بهـار، وارد شد و در خانه وي درگـذشت.
    بهـار ادبـيات فارسي را نخـست نزد پـدر آموخت. از هـفت سالگـي به سرودن شعـر آغاز کرد و چـند سال براي تـکـميل معـلومات فارسي و عـربي از محضر ميرزاعـبدالجواد اديب نيشابوري و سيدعـلي خان درگـزي استـفاده کرد و پس از آنکه صاحب شغـل دولتي و منصب ملک الشعـرايي شد، به تکـميل زبان عـربي پـرداخت و از راه مطالعـهً کـتب و مجـلات مصري بر اطلاعات خود افزود و با دنياي نو آشنايي يافت.
    بهـار از چهـارده سالگـي به اتـفاق پـدرش در مجامع آزاديخواهان حاضر شد و به واسطهً انس و الفتي که با افـکار جـديد پـيدا کرده بود، به مشروطه و آزادي دل بست. دو سال پس از مرگ پـدر که مشروطيت در کشور ايران مسقـر شد، بهـار به مشروطه خواهان خراسان پـيوست.
    بعـد از فوت مظفرالدين شاه که ميانهً مجـلسيان و محـمد علي ميرزا کشاکش درگـرفت، در مشهـد انجـمني به نام " سعـادت " به وجود آمد که با انجـمن سعـادت استانـبول و آزاديخواهان باکو ارتباط داشت. بهـار به انجـمن سعـادت راه يافت و در دوره اي که به نام " استـبداد صغـير " شناخـته شده، با بعـضي از رفـقاي حزبي خود، از جـمله سيد حسين اردبـيلي، روزنامهً خراسان را پـنهاني به اسم " رئيس الطلاب " انـتـشار داد و نخـستين اشعـار ملي خود را در آن منـتـشر ساخت.
    چـندي بعـد که مجاهـدان بخـتياري و رشت وارد پايـتخـت شدند و محـمد علي شاه به سفارت روس پـناه برد و از سلطنت کناره گـيري کرد، در هـمه جا و از جـمله در مشهـد جشن هاي ملي برپا شد. اشعـار و سرودهـايي که در شب جشن مشهـد خوانده شد هـمه از بهـار بود.
    در سال 1289 خورشيدي حزب دموکرات ايران با تعـاليم حيدرعـمواوغلي، يکي از پـيشگـامان جـنبش ملي، در مشـهـد تاًسيس شد و بهـار که در هـمان سال به عـضويت کميتهً ايالتي حزب درآمده بود، روزنامهً نوبهـار ناشر افکار و سياست حزب جديد را داير کرد.
    اين روزنامه به واسطهً شهـامت و حـملات تـند و آتـشين خود بر ضد فشار روس ها و دخالت آنان در سياست داخـلي کـشور اهـميت خاصي داشت. دولت تـزار در ايران از مسـتـبدان حـمايت مي کرد و نـيرو به خراسان آورده بود و روش حزب دموکرات مخالف با سياست روس و بقاي نيزوهاي روسي در ايران بود.
    روزنامهً نوبهـار با فشار سفارت روس پس از يک سال توقـيف شد و بلافاصله به نام " تازه بهـار " داير گـرديد تا اينکه در محـرم خونين سال 1330 هـجري قـمري با بسته شدن مجلس و پايان مشروطهً دوم اين روزنامه هـم به دستور دولت ديکـتاتوري ناصرالملک توقـيف و بهـار با نه نفر ديگـر از افراد حزب به تـهـران تـبعـيد گـرديد و به قول خود او " هـر چه آزاديخواهان بافته بودند پـنبه شد."
    بهـار در آغاز جواني، ملک الشعـرايي آستان رضوي را داشت و به رسم معـمول زمان در ستايش بزرگـان خراسان و مدح و منقبت اولياي دين قصيده مي ساخت. شعـرهاي اوليهً بهـار از اين قـبـيل است: در رثاي پـدر، در مدح مظفرالدين شاه، در مدح حضرت ختمي مرتـبت، در منـقـبت مولاي متـقيان، در مدح امام هـشتم ،در مبعـث ولي عـصر، در اعطاي يک حلقه انگـشتري از طرف نايب التوليهً آستان رضوي ( با اين الزام که در تمام ابـيات لفظ انگـشتري آورده شود)، خمريه، غـديريه، بهـاريه، اندرز به حاکم قوچان، وفات مظفرالدين شاه، جلوس محـمد علي شاه، صدارت اتابک اعـظم، فـقر و غـنا و امثـال اينها.
    بهـار پس از مشروطيت و ورود به حلقهً آزاديخواهان همان قصايد را با انواع تازه اي از شعـر خود به امر انقلاب و آزادي وقف کرد.
    اشعـار بهـار در اين دوره بسيار پـر شور و گـرم و صميمي است و استادي و هـنرمندي گـوينده، سخـن او را در سطحي بالاتر از آثـار هـمهً شعـراي عـهـد انقـلاب قرار مي دهـد.
    امتـياز بزرگ بهـار در آن است که با وجود انتساب به مکـتب شعـر قديم توانست شعـر خود را با خواسته هاي ملت هـماهـنگ سازد و نداي خود را در مسائل روز و حوادثي که هـموطنان وي را دچار اضطراب و هـيجان ساخته بود، بلند کـند.
    در اين دوره سخنوري به خصوص مستـزادهاي او از جـهـت رواني نظم و هـماهـنگي در ميان مصراع هاي بـلند و کوتاه بسيا ر جالب توجه است.
    بهـار در زندگي سياسي خود چـند دوره به نمايندگي مجـلس شوراي ملي برگـزيده شد و چـندين بار نيز طعـم زندان را چـشيد و در کابـينهً قوام السلطنه به وزارت فرهـنگ منصوب شد. بهـار در دورهً استـبداد رضا شاه به هـمراه سيد حسن مدرس با وي به مخالفت برخاست و در سال 1308 خورشيدي مدتي به زندان افـتاد. پس از پايان دورهً ششم مجلس شوراي ملي از سياست کنار کـشيد و يکـسره به کار پژوهـش و تـدريس و نويسندگـي پـرداخت.
    بهـار در زمينهً ادب و تاريخ ايران تحـقيقات مفصلي انجام داد. وي که سالهـا استاد دانشگـاه تـهـران بود، مقالات متعـددي در مجلهً دانشکـدهً ادبـيات که خود مدير آن بود منـتـشر کرد. 3 جلد کـتاب " سبک شناسي " هـنوز از کتب معـتـبر و مهـم و کتاب دو جلدي احزاب سياسي وي از بهـترين منابع شناخت احزاب و دستجات سياسي در آن برهه از تاريخ، محسوب مي شود. تصحيح دو اثر مهـم تاريخي " تاريخ سيستان " و " مجمل اتواريخ " نيز از آثار به ياد ماندني ملک الشعـراي بهـار است.
    ميرزا محـمد تـقي بهـار در ارديـبـهـشت سال 1330 هـجري خورشيدي دار فاني را وداع گـفت.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •