تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 41 اولاول ... 6789101112131420 ... آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #91
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حمام زنانه شد

    عبارت مثلی بالا هنگامی به کار می رود که در مجلس یا محفلی در آن واحد هر دو تن دو به دو با آواز بلند و بدون رعایت نظم و ترتیب با یکدیگر گفتگو کنند و آنچنان قشقرقی راه بیندازند که هیچ یک از افراد آن جمعیت حرف و سخنشان برای دیگران مفهوم نگردد .



    در چنین مورد اصطلاحاً گفته می شود حمام زنانه شده است و یا به عبارت دیگر طاس گم شده است که در هر دو صورت پای حمام زنانه و حمامیان در میان است که باید دید در حمام زنانه قدیم چه می گفته اند و اصولاً چه مطالب و موضوعاتی مطرح شده است که گفتگو در حمام زنانه به صورت ضرب المثل درآمده است .
    همان طوری که در مقاله با آب حمام دوست می گیرد در کتاب حاضر آمده است سابقاً در کلیه شهرها و روستاهای ایران حمام عمومی با خزینه وجود داشت که چند متر پایینتر از سطح زمین ساخته می شد « تا آب جاری کوچه و خیابان بر آن سوار شود » و گنبدهای بزرگی سقف آن را تشکیل می داد و بر روی این گنبدها سوراخهایی تعبیه کرده ورقه های نازکی از سنگ مرمر و یا شیشه های نسبتاً محکم و مقاوم قرار می داده اند تا نور خورشید بتواند از آن عبور کرده صحن حمام و خزینه و سربینه – رختکن – و پستوهای حمام را روشن کند .
    گرمابه های قدیم از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح ، مردانه بود و از آن ساعت تا ظهر و حتی چند ساعت بعدازظهر در اختیار زنان و بانوان قرار می گرفت که این طولانی شدن مدت حمام خانمها بدون حکمت و علت نبوده است زیرا مردان جز نظافت و تطهیر و انجام فرایض مذهبی کار دیگری نداشته اند و مخصوصاً مشاغل و گرفتاریهای زندگی و تحصیل و تامین معاش خانواده ، آنان را مجبور می کرد که هر چه زودتر از حمام خارج شوند و به کار و زندگی روزانه خود بپردازند ولی زنان و بانوان تنها خودشان نبوده اند که پس از شستشو و نظافت از حمام خارج شوند بلکه یک یا چند بچه قد و نیم قد را که همراه می آورده اند باید چرک گیری کنند و چند بار با صابون بشویند که همین کار مدتی از وقت حمام را می گرفت .
    گاهی به دستها و پاها و موی سر خود حنا می بسته اند که این کار نیز خالی از اشکال و دشواری نبوده است .
    از این مسایل و عوامل که بگذریم به گفته سیاح فرانسوی گاسپاردروویل :
    « ... زنان ایرانی حمام را بهترین نقطه تجمع خویش می دانند . دید و بازدیدها در حمام صورت می گیرد و در هر گوشه ای از آن جوخه ای از زنان که مشغول درددل اند به چشم می خورد . سر صحبت از وضع خانواده ها در گرمابه ها باز می شود . اشارات رشک آلوده و شکوه و شکایات و صلاح اندیشی با گیس سفیدان و پیرزنان ، صحنه حمام را به صورت ساحت دادگاه در می آورد .»
    تنها فرصت و مجال حمام زنانه بود که به آنها امکان می داد تا با علاقه مندان و دوستان یکدل همدلی کنند بی آنکه ساعیان و سخن چینان در آن غوغا و جنجال گوشخراش حمام زنان بتوانند استراق سمع کنند و گفته های آنان را بزرگ و بزرگتر کرده و تحویل شوهر و هوو و مادرشوهر و خواهرشوهر و جز اینها بدهند .
    آری ، حمام زنانه محل گفت و شنیدهایی بود که دو به دو می گفتند و می شنیدند در حالی که حرفهایشان در آن سروصداهای بی امان برای دیگران « که آنها نیز به خود مشغول بوده اند » مفهوم نبوده و همین فلسفه و مورد استفاده حمام زنانه آن را به صورت ضرب المثل درآورده است .

  2. #92
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حکم حکم نادر و مرگ مفاجات

    عبارت مثلی بالا در موارد صدور احکام صد در صد لازم الاجرا به کار می رود تا مجریان و محصلان امور بدانند که تخطی و تساهل در اجرای چنین امر و فرمان مجازاتی بس شدید و هولناک دارد و سهل انگاری و چشمپوشی در این مقام و موقعیت ، مسموع و مقبول نخواهد بود زیرا حکم حکم نادر و مرگ مفاجات است .
    اکنون ببینیم این نادر کیست و احکام و فرامینش تا چه اندازه هول انگیز بوده که به صورت ضرب المثل درآمده است .
    این نادر همان نادر قلی و طهماسبقلی سابق و نادرشاه لاحق سرسلسله پادشاهان بدفرجام افشار در قرن دوازدهم هجری است که از نظر نبوغ نظامی و سرعت عمل در امور لشکرکشی و غافلگیری به لقب ناپلئون شرق ملقب گردیده است .




    نادر دوران ضعف و فترت سلسله صفویه که افغانها به سرکردگی محمود افغان و سپس اشرف افغان در سلطه هفت ساله خود خاک شرق و جنوب و مرکز ایران را به توبره کشیده و ترکان عثمانی گرجستان و ارمنستان و قسمتی از داغستان و شیروان و قسمت اعظم عراق و تمامی کردستان و همدان و کرمانشاهان را در تصرف داشته اند زمام امورکشور را در دست گرفت و با تاکتیکهای دقیق و حملات و هجومهای برق آسا همه را بر جای خود نشانید و در سرزمین زرخیز هندوستان تا دهلی نیز پیش رفت و پس از تاجبخشی با صدها میلیون تومان غنایم نفیسه از سیم و زر و احجار کریمه من جمله دو قطعه الماس مشهور دریای نور و کوه نور به ایران بازگشت و ملت ایران را به شکرانه این توفیق برای مدت سه سال از پرداخت مالیات معاف گردانید .
    تا اینجای قضیه روشن است و بحثی بر آن نیست زیرا نادرشاه در اوایل زمامداری خود علاوه بر لشکرکشیها و محاربات بی امان دست به اصلاحات اساسی و رفع بی نظمیها زده بود . به درددل مردم می رسید ، به شکایات از حکام و روسای شهری و قضات رسیدگی می کرد و حتی برای آنکه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود بیشتر جلب کند روزهایی را که فراغت داشت تمام ساعات را به دور شهر می گشت و :« از وحدت تجار گرفته تا تزیین شهر یا تسکین خانواده های فقیر و ورشکست شده پرس و جو می کرد و... از اول قدغن کرد که هیچ یک از ایالات به هیچ وجه ورودش را جشن نگیرند .» و مخارج بیهوده بر عهده مردم نگذارند و آنها را درمانده نکنند . نادرشاه بدون شک سردار بزرگی بود و اقدامات مشعشعانه و اصلاح طلبانه او راهی به جایی می برد و وی را در ردیف شخصیتهای نامدار تاریخ قرار می دهد . اما تبهکاریها و فجایع و جنایاتی که از سال 1154 هجری به بعد یعنی از تاریخ تیر خوردن در جنگل سوادکوه مازندران تا پایان شش سال اخیر سلطنتش مرتکب گردیده به قدری هول انگیز است که جداً روی چنگیز و آتیلا را سفید کرده اهل تحقیق را در دوراهی عجیبی قرار داده است تا جایی که میرزا مهدیخان منشی صدراعظم نادر و صاحب دو کتاب پرطمطراق دوره نادره و جهانگشای نادری در تعریف و توصیف اختصاری جنایات و احکام بی رحمانه او می گوید :« تا کسی زنجیر احتساب او را نبیند عدل نوشیروان را نداند که چیست .» آن مثل لری در اینجا صدق می کند که گفته اند : ببین چقدر شور بود که خان هم فهمید !
    باری ، نادرشاه پس از فتح هندوستان و با وجود آن همه غنایم و جواهر نفیسی که با خود آورده در حصن حصین کلات نادری انباشته بود مع هذا حرص و ولع و خست و لثامت عجیبی بر مزاجش مستولی شده مال و ثروت را جز برای خودش نمی خواست و در موارد دیگر به قول کشیش بازن صاحب کتاب نامه های طبیب نادرشاه معتقد بود که :« در مملکت من برای هر پنج خانواده یک دیگ کافی است !» نادرشاه قبل از هر کاری مالیات سه ساله را به شکرانه فتح هندوستان بخشیده بود به عنف و شکنجه از رعایای بیچاره ستانده آنچه جواهر در خانه مردم بود به بهانه اینکه در دهلی دزدیده شد ! به زور از آنها گرفت و به کلات فرستاد .
    از مخترعات محاسبات نادرشاه در اواخر سلطنتش این بود که در موقع رسیدگی به حساب مامورین و محصلین ، رقم الف را که معادل پنج هزار تومان ایران بود واحد وصول قرار می داد و به رقمی کمتر از الف زبان نمی گشود و « از عمالی که به پای میز محاکمه حساب می آورد ، ده الف و بیست الف مطالبه می کرد و اگر آن جماعت وجهی در حساب نداشتند ایشان را به چوب می بست ، گوش و بینی می برید تا از راه اضطرار به نام خود هر چه را پادشاه بی رحم خواسته بنویسند و قبض بدهند .
    « سپس به فرمان نادر جماعت مزبور را به عنوان معرفی اعوان و دستیاران چوب می زدند و آن گروه بخت برگشته از ترس جان هر که را می شناختند یا دیده یا اسمشان را از کسی شنیده بودند نام می بردند و ماموران غلاظ و شداد نادری به دستگیری ایشان روانه می شدند و اسم هرکس که نامی از او برده شده یا دیگری به خطا ، یا به غرض او را همدست قلمداد کرده بود چندین الف حواله صادر می گردید و عمال شاهی به وصول آن می رفتند و حکم حکم نادر است را به رخ می کشیدند . بدیهی است هر که قدرت آن را نداشت در زیر شکنجه جان می سپرد و حواله به ورثه او ، و در صورت ناداری و بی چیزی ورثه به همسایه ، و از همسایه به محله ، و از محله به شهرها و ولایات منتقل و وجه آن به سختی مطالبه می شد تا حکم نادر بلااثر و حواله او لاوصول نمانده باشد ».
    در کتب تاریخی آمده ، موقعی که نادرشاه از اصفهان به کرمان می رفت دویست نفر از ماموران و محصلان مالیاتی فارس را که در پرداخت مال دیوانی تعلل کرده بودند کورکرده هفتاد و دو تن از آنها را به نسقچی باشی سپرده بود که پس از صدور حکم و فرمان از سرهایشان مناره بسازد ، ولی چون اکثر از این جماعت فرار کرده بودند نسقچی باشی از ترس نادر هر که را در مسیر راه می یافت بدون هیچ علت و پرسش در جمع آن بی گناهان داخل می کرد تا شماره و تعداد مقرر 72 تن کمتر نشده کله مناره ناقص نماند و نادرشاه او را به جای آنان نگیرد .
    خاندانقلی بیک نایب الحکومه کرمان را که به سیورسات مفصل تا بلوک انار پیشواز آمده بود بدون هیچ گونه بهانه به دست نسقچی باشی سپرد و فرمان داد بر دیوار باغی نزدیک سراپرده شاهی سوراخ تنگی تعبیه کردند و آن گاه سر خاندانقلی بیک را از آن سوراخ بیرون آورده طناب محکمی برآن بستند و سر دیگر طناب را بر دو گاو زورمند و قوی هیکل بسته گاوها که با نوک درفش از پیش رانده می شدند با تلاشهای خارق العاده طناب را می کشیدند و نتیجتاً سر خاندانقلی بیک بیچاره با بیشتر اعصاب و عروق آن کنده شد و قبل از آنکه بمیرد به مقدار هزار مرگ عذاب و شکنجه کشید .
    شب نهم ربیع الاول سال 1160 هجری که از کرمان به طرف خراسان حرکت کرد فرمان داد دوهزار و سیصد نفر از متمولین شهر و بلوک را سیاهه کرده برای اخذ تنخواه شکنجه کنند که از آن جمله مبلغی به اسم خواجه شفیع بردسیری نوشته بودند که هرچه نقد و جنس بود از او و منسوبانش گرفتند و هنوز کلی باقی بود . بیچاره دیگر چیزی در بساط نداشت که بپردازد . اتفاقاً در آن موقع چند نفر تاجر ماوراء النهری در کرمان بودند که اگر کسی پسر یا دختر مقبولی داشت و اضطراراً حاضر به فروش می شد آنها را می خریدند و در عوض آن پول می دادند . خواجه محمد شفیع بردسیری برای تامین کسری تنخواهی که برعهده اش نوشته بودند لابد و ناچار دو دختر معصومش را چادر کرده به همراه عمله سیاست به منزل ترکمان ماوراء النهری برد شاید بخرد و نیمه جانی که از او باقی مانده از این شکنجه و عذاب جانکاه خلاص شود تاجر ترکمان آن دو دختر را – که لابد مقبول و زیبا نبودند – نپسندید و گفت :« نمی خواهم » ماموری که همراه بود رو به خواجه کرد و گفت :« خواجه محمد شفیع ، تاجر ترکمان نپسندید ، فکر پول کن که حکم حکم نادر است .»
    خواجه بیچاره دست به آسمان بلند کرد و گفت :« خدایا ، تاجر ترکمان نپسندید تو هم مپسند ...»!! از عجایب و شگفتیهای روزگار آنکه همان شب چند نفر از تفگچیان کرمانی که در اردوی نادر در فتح آباد خبوشان قوچان بودند خبر آوردند که نادرشاه در شامگاه دوم جمادی الثانی سال 1160 هجری دو ساعت پس از نیمه شب در حالی که در خیمه و بستر خواب با محبوبه عزیزش شوقی آرمیده بود به دست چند تن از امرای افشار و قاجار کشته شد و سری که بر همه سرها سروری داشت از تن جدا گردیده در یک لحظه خط بطلانی به تمام جنگها و جدالها و سعی و کوششها کشیده شده است . شاعری در آن باب گفت :

    سر شب قتل و تاراج داشت سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت
    به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر بجا ماند و نه نادری

    به گفته آقای احمد سهیلی این دو بیتی از محمد علی فردوسی ثانی صاحب شاهنامه نادری است .


    حکیم فرموده

    کاری که صرفاً به امر و دستور مقام بالاتر انجام شود و میل و اراده مجری امر در آن دخالتی نداشته باشد مجازاً حکیم فرموده گویند .
    اما ریشه تاریخی آن :
    به طوری که می دانیم اطبا و پزشکان را در ازمنه و اعصار قدیمه حکیم می گفتند و معاریف اطبای قدیم نیز به نام حکیم باشی موسوم بوده اند . علم پزشکی در قرون گذشته به وسعت و گسترش امروز نبوده و اطلاعات و معلومات پزشکان قدیم نیز از مندرجات کتب طبی ابن سینا و محمد زکریای رازی و کتابهای تحفه حکیم مومن و ذخیره خوارزمشاهی و چند کتاب دیگر تجاوز نمی کرد . داروهایی را هم که می شناختند از کتب مزبور به ویژه کتاب مخزن الادویه بوده و غالباً جوشنده گیاهان طبی را تجویز می کرده اند.
    به علاوه در ایران قدیم پرداخت ویزیت یا حق القدم به طبیب معالج معمول نبود « طبیب می آمد ، اگر مریضش می مرد خود خجالت می کشید چیزی مطالبه کند . اگر معالجه می شد برحسب زیادی و کمی زحمتی که در رفت و آمد بالای سر مریض متحمل شده بود حق العلاجی برای او می فرستادند . البته توانایی مریض هم در کمیت این حق العلاج مداخله داشت .»
    در عصر حاضر پزشک برسر بیمار می آید . بدواً دستور می داد تجزیه وعنداللزوم عکسبرداری می دهد . آنگاه نسخه می نویسد و می رود ، ولی در قرون گذشته که دستگاههای رادیوگرافی و رادیوسکوپی و کاردیوگرافی و تجزیه و آزمایش خون و قند و چربی و اوره و آلبومین و سایر مواد ترکیبی بدن وجود نداشت حکیم یا حکیم باشی در واقع همه کاره بود .
    نکته جالب توجه این بود که حکیم باشیهای قدیم علاوه بر تعیین دارو و کیفیت تهیه و ترکیب آن که غالباً از عطار سرگذر می خریدند ناگزیر بودند غذای مریض در ساعات شبانه روز را هم مشخص کنند و در ذیل یا پشت نسخه بنویسند . امر و فرمایش حکیم باشی در حکم وحی منزل بود . اصحاب و پرستاران بیمار موظف بودند حکیم فرموده را مو به مو اجرا کنند و در نوبت بعدی که حکیم باشی بالای سر بیمار می رفت نتیجه اقدام و اجرای امر و فرمایش را گزارش کنند .

  3. #93
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حکیم باشی را دراز کنید

    این عبارت مثلی از نظر معنی و مفهوم استعاره ای با ضرب المثل معروف گنه کرد در بلخ آهنگری مترادف است . مورد استفاده و استعمال آن هنگامی است که قادر زورمندی مرتکب جرم شود ولی ضعیف ناتوانی را مورد مواخذه قرار دهند و از او دیت جرم بستانند .



    اما ریشه تاریخی آن :
    کریمخان زند سرسلسله دودمان زندیه مردی تنومند و قوی هیکل بود « شبها مجلس عیش می آراست و شراب می خورد و اندک می خوابید » همین افراط در شرابخواری و شب بیداریها آن هم در سنین کهولت موجب شد که غالباً اعتدال مزاج را از دست دهد و ضعف و بیماری بر او مستولی شود . از قضا روزی بیمار شد و پزشک مخصوص را که لقب حکیم باشی داشت بر بالینش حاضر کردند .
    حکیم باشی چون پادشاه را معاینه کرد بیماری را ناشی از امتلای معده تشخیص داد و بر طبق معمول و امکانات آن عصرو زمان برای مریض یعنی پادشاه زند اماله تجویز کرد .
    امله ظاهراً وسیله ای بود برای تنقیه و لینت مزاج بود که در ادوار گذشته علی الاکثر درباره اطفال پرخور و شکمباره بخصوص آنهایی که غذاها و تنقلات ناجور می خوردند به کار میرفت .
    اماله آلتی به شکل قیف و دنباله آن دراز و نوکش کج است که بدان وسیله مایعات و داروهای آبکی را از پایین داخل امعاء و احشاء می کنند تا روده ها پاک شود و یبوست مزاج و هرگونه انتلای معده مرتفع گردد .
    بزرگسالانی که دچار بیماریهای داخلی و یبوست و امتلای معده می شدند بیشتر با فلوس و انواع جوشانده خود را معالجه می کردند و اماله را به هر جهت و سببی که تصور شود خوش نداشتند و آن را بعضاً نوعی تحقیر و تخفیف تلقی می کردند .
    وکیل الرعایا آن خان لر و متعصب که به همین جهات و ملاحظات ، اماله و شیاف و این گونه معالجات را به زعم خویش در شان مردان سپاهی به ویژه سلاطین و سرداران نمی دانست به شدت برآشفت و با خشونت فریاد زد :« کی اماله شود ؟» طبیب ترسید بگوید شما ، گفت :« باید مرا اماله کنند تا خوب شوید .» کریمخان زند به قدری عصبانی بود که بدون مطالعه « و شاید به منظور تنبیه و مجازات و اسائه ادبی که شده است » دستور داد « حکیم باشی را دراز و اماله کردند »!!
    از قضای روزگار کریمخان زند بهبود یافت و احتیاج به تنقیه و اماله پیدا نکرد زیرا مرض چندان حاد و دشوار نبود ویحتمل همان جوش و خروش و حرارت و گرمی ناشی از ناراحتی اعصاب موجب دفع مرض و بیماری شده باشد . در هر صورت این اقدام و تدبیر خان زند را به فال نیک ! گرفتند و از آن به بعد « هروقت کریمخان زند بیمار می شد طبیب نگون بخت مجبور بود اماله گردد !!» و یا به اصطلاح معروف حکیم باشی را دراز می کردند و این عبارت از آن تاریخ ضرب المثل شد .

  4. #94
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حقه بازی

    حقه بازی در اصطلاح مجازی به معنی تردستی و شعبده بازی و طراری آمده و حقه باز کسی است که تردست و شعبده باز و فریبنده و مکار و بامبولباز باشد .




    چون ریشه حقیقی و مورد استعمال آن دانسته شود معنی و مفهوم مجازی آن به دست خواهد آمد .
    حقه که به عقیده علامه دهخدا تحریفی از اوقیه و وقیه است ظرف کوچک و مدوری است که سابقاً بیشتر از چوب یا عاج شاخته می شد و در آن الماس و لعل و مروارید و داروهاو معاجین و عطریات می نهادند و در سفر و حضر مورد استفاده قرار می دادند .
    حقه فایده دیگری هم داشت و آن اینکه افراد تردست و شعبده باز در بساط معرکه گیری ضمن شیرینکاری چیزی را در زیر حقه می نهادند و چون حقه را برمی داشتند آن شی ء بر جای نبود و گاهی چیز دیگر به جای آن شی ء از درون حقه بیرون می آوردند و یا به شکل دیگر :« چندین مهره کوچک را در زیر حقه سرنگون مخفی کنند و با تردستی و چابکی گاهی تمام مهره را در زیر یک حقه و گاهی هر یک را در زیر حقه های علی حده جمع می نمودند .»
    امروزه هم بساط حقه بازی در همان مایه ولی به صورت بهتر و مدرن در گوشه و کنارجهان و ایران معمول است و مخصوصاً در کافه ها از حقه بازها و این گونه حقه بازیها برای جلب مشتری استفاده می کنند . بدون شک ریشه اصلی و اساسی ضرب المثل حقه بازی از این نوع تردستی و بازی با حقه سرچشمه گرفته است که در تداول عوام فارسی زبانان افراد نیرنگباز و محیل و مکار را به حقه بازی تشبیه و تمثیل می کنند .

  5. #95
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حق بالاتر از دوستی با افلاطون است

    ضرب المثل بالا بیشتر در نزد اهل فضل و فلاسفه مصطلح و منتسب به ارسطو است . گاهی به جای افلاطون نام سقراط را در ضرب المثل می آورند ولی چون افلاطون استاد و معلم ارسطو بود و از طرف دیگر اختلاف نظر ارسطو با افلاطون بیشتر مورد بحث است بنابراین نام سقراط کمتر مقرون به حقیقت می باشد .

    عبارت مثلی بالا در موردی به کار می رود که دو نفر با یکدیگر مناظره و مباحثه کنند و در این موقع بر آنکه کهتر و کوچکتر است خرده گیرند که در مقابل طرف دیگر که سمت استادی و اولویت دارد اصرار و احتجاج نکند و از او بخواهند که هر آنچه بزرگتر گوید تصدیق و تایید کند .




    بدیهی است چون کتمان حقیقت به خاطر دوستی و اولویت طرف مقابل در نزد عقلا پسندیده نیست لذا به ضرب المثل بالا استناد کرده و حق مطلب را ادا می کنند .
    اکنون باید دید حکمای عالی قدر یونانی سقراط و افلاطون چه گفتند و اختلاف نظر و مشرب ارسطو با آنان چه بوده که عبارت بالا را بر زبان آورده است .
    سقراط معلم افلاطون و افلاطون معلم ارسطو و این هر سه نفرموسس و بنیانگزار حکمت خوانده شدند که حکمای خلف دنبال آنان افتادند و کاروان حکمت و عرفان را تشکیل دادند . سقراط در راه تعلیم و تربیت ابناء نوع ، جام شوکران سرکشید و از این رو از بزرگترین شهدای عالم انسانیت به شمارآمده است . مبنای نظریات سقراط بر مباحثات اخلاقی و کشف نادانی و کسب معرفت بوده است . اصرار داشت که مخاطب ، هرکه و در هر مقامی باشد به جهل خویش اقرار کند و به لزوم معرفت نفس و فضایل و کمالات نفسانی توجه نماید .
    سقراط برای تعریف صفات عالیه شیوه استقرار به کار می برد یعنی از امور جاری شاهد و مثال می آورد و از جزییات به کلیات می رسید و پس از دریافت قاعده کلیه آن را بر موارد خاص تطبیق می نمود و برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص نتیجه می گرفت .
    در واقع پس از استقرار به شیوه استنتاج و قیاس نیز می رفت و بدین وسیله فلسفه مبتنی بر کلیات عقلی را پایه گذاری کرده رشته استدلال مبتنی بر تصورات کلی را بدست افلاطون و ارسطو داد . افلاطون( 347-427 ق.م) به محسوسات توجه نداشت و معتقد بود :« آنچه علم بر آن تعلق گیرد عالم معقولات است .» که در زبان یونانی معنی آن صورت است و حکمای ما مثال خوانده اند .
    مثل جمع مثال یعنی : آنچه به خودی خود و به ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به درجه کمال حقیقت دارد . محسوسات و موجودات عالم که متغیر و مقید به زمان و مکان و فناپذیر هستند به عقیده افلاطون فقط پرتوی از مثل خودشان می باشند . نسبت آنها به حقیقت مانند نسبت سایه به صاحب است . هر چه بهره آنها از آن مثل بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند . افلاطون این رای و نظریه را به تمثیلی معروف بیان کرده و آن این است که : دنیا را تشبیه به مغاره ای نموده که تنها یک منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند . روی آنها به سوی بشن( فتح اول و دوم به معنی سر و تن و بدن اطراف هر چیزی است ) مغاره است و پشت سرشان آتشی افروخته است که به منفذ پرتو انداخته و میان آنها و آتش دیواری است. کسانی پشت دیواردر حرکت هستند و اشیایی با خود دارند که بالای دیوار آمده و سایه آنها بر منفذ مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می افتد .
    اسیران سایه ها را می بینند و گمان حقیقت می کنند در حالی که حقیقت چیز دیگری است و آن را نمی توانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره درآیند .
    پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که به سبب روشنایی آتش می بینند مانند چیزهایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود و لیکن آن چیزها هم مانند سایه ها بی حقیقت هستند و حقیقت مثل است به انسان که انسان تنها به قوه عقل و به سلوک مخصوص آنها را ادراک تواند نمود .
    به عقیده افلاطون روح آدمی پیش از حلول در بدن در عالم مجردات و معقولات بوده و حقایق را درک نموده است . اکنون آن حقایق فراموش شده و کسب علم و معرفت در واقع تذکر است چه : آدمی اگر یکسره نادان بود و مایه علمی نداشت البته حصول علم برای او میسر نمی شد .
    ارسطو بزرگترین محقق و متبحرترین حکمای تدوین و تنظیم کننده علم و حکمت است . ارسطو از فلاسفه قرن چهارم پیش از میلاد است . مدت بیست سال شاگرد افلاطون بود و چند سال هم اسکندر کبیر را تعلیم داد .
    در بیرون شهر آتن گردشگاهی وجود داشت موسوم به لوکایون که ارسطو در آن گردشگاه به تعلیم شاگردان می پرداخت . حکمت ارسطو به حکمت مشاء معروف است چه ضمن گردش و راه پیمایی درس می داد و بهمین جهت پیروان او را مشائی می گویند .
    ارسطو شرافت انسان را در حصول علم می دانست و می گفت :« اختصاص و مزیت انسان به این است که بدون غرض و قصد انتفاع ، طالب دانش و معرفت است به همین جهت فنون علم هرچه از نفع و سود ظاهری دورتر باشند شریفتر هستند چنان که اشرف علوم حکمت نظری است که فایده دنیوی ندارد .» اساس کار ارسطو در کشف طریق تحصیل علم همان تحقیقات سقراط و افلاطون بود ولیکن طبع موشکاف او به مباحثه سقراطی قانع نگردید و بیان افلاطون هم در باب مثل و منشا علم و سلوک در طریق معرفت را مطابق با واقع ندانسته در مقابل مغالطه و مناقشه سوفسطاییان و جدلیان ، بنا را بر کشف قواعد صحیح و استدلال و استخراج حقیقت گذاشت و به رهبری سقراط و افلاطون اصول منطق و قواعد قیاس را به دست آورده است و آن را برپایه ای استوار ساخت که هنوز کسی برآن چیزی نیفزوده است .
    اینکه او را معلم اول لقب داده اند بسیار بجا بوده است زیرا اهل جدل و حال نبود و جز قوه تعقل چیزی را در تحصیل علم دخیل نمی دانست از این رو از آغاز با افلاطون اختلاف نظر و مشرب داشت ولی عقاید خویش را ضمن تجلیل و مهرورزی به استاد خویش ابراز می کرد .
    ارسطو به پیروی و تبعیت از افلاطون افتخار می کرد و تکیه کلام او در بیان عقاید ما افلاطونیان بوده است ولی در عین حال در تحقیقات خویش از رد و ابطال رای افلاطون در باب مثل و بعض امور دیگر خودداری نکرده در این مقام می گفته است :« افلاطون را دوست دارم اما به حقیقت بیش از افلاطون عقیده دارم .» و یا به صورت دیگر :« حق بالاتر از دوستی با افلاطون است .» که امروزه به صورت ضرب المثل درآمده است .

    -------------------------------------------
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  6. #96
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حق الپرچین

    این مثل که از لغت عربی و واژه پارسی پرچین ترکیب یافته اسم مرکبی است نامانوس و برخلاف قاعده و دستور زبان فارسی و عربی که قطعاً در ابتدای امر از باب تفنن و شوخی بر زبان جاری شده و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است . حق الپرچین به اصطلاح دیگر همان حق العمل است منتها در ازای انجام کارهای جزیی و کم اهمیت . امروزه در اصطلاحات اداری به رشوه و حق و حساب هم به عنوان طنز و کنایه حق الپرچین می گویند .
    اما ریشه این ضرب المثل من درآوردی را باید دید از کجا آب می خورد .



    کسانی که به مناطق شمالی ایران بخصوص دهات و روستاهای گیلان و مازندران مسافرت کرده باشند می دانند که روی دیوارهای حیاط خانه ها و باغهای روستایی از برگ و بوته و شاخه درختان پوشیده شده است . این کار را بدان جهت می کنند که دیوار گلی از نفوذ باران که در مناطق شمالی ایران تقریباً به طور دایم می بارد محفوظ بماند . از طرف دیگر چون محصور کردن حیاط وسیع و باغهای شمال به وسیله دیوارکشی از حیطه قدرت و توانایی کشاورزان خارج است لذا دور و بر باغ و حیاط را به جای دیوارسازی ، پایه های چوبی سرتیز در زمین فرو می کنند و این پایه ها را به وسیله شاخه های نازک و خاردار درختان و بوته های جاندار و بادوام به یکدیگر می بندند تا حصاری باشد و گاو وگوسفند و خوک و سایر چارپایان نتوانند داخل باغ شوند و به محصولات آن صدمه و آسیب برسانند .

    آن شاخ و برگ درختان که بر روی دیوارهای گلی می گذارند به ویژه این عمل محصور کردن باغ را اصطلاحاً پرچین می گویند . چون پرچین کردن در مقام مقایسه با دیوارسازی برای عامل عمل کارپرزحمتی نیست به این جهت اصطلاح حق الپرچین ناظر بر اخذ وجه و حق الزحمه مختصر در قبال کارهای جزیی و کم اهمیت است که مانند عمل پرچین گزار زحمتی ندارد ولی بی فایده هم نیست . بدیهی است کارهای اداری هم وقتی قرار باشد بدون توجه به موانع و موازین قانونی انجام پذیرد و عامل عمل از کار خلاف مقررات احساس زحمت و مسئولیت نکند در این صورت می توان اخذ رشوه را به مثابه حق الپرچین دانست که در ازای انجام کار جزیی و کم زحمت گرفته می شود .

  7. #97
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حسینقلی خانی

    هرگاه در منطقه ای بی نظمی و غارت و چپاول و یغماگری از ناحیه ارباب قدرت مشاهده شود و قوانین جاریه نتواند حقوق ضعفا و زیردستان را احقاق کند آن نوع حکومت جابرانه را حسینقلی خانی خوانند .
    حکومت حسینقلی خانی یعنی حکومت ظلم و ستم . حکومت حسینقلی خانی یعنی حکومت خودمختاری و خودکامگی .



    اکنون ببینیم حسینقلی خانی کیست و چگونه حکومت می کرد که به صورت ضرب المثل درآمده است .
    حسینقلی خان در زمان ناصرالدین شاه قاجار والی پشتکوه لرستان بود و قبلاً لقب صارم السلطنه داشت و از طرف دولت ایران درجه امیر تومانی یعنی سرلشکری هم به وی اعطا شده بود .
    مردی سخت خشن و دیکتاتور و در عین حال جنگجو و کاردان بود . از آن جهت وی را لایق و کاردان می دانند که سپاهیانش در آن زمان به طور قطعه یکی از مرتب ترین افواج موجود در کشور به شمار می آمد و با رعایت اصول سپاهیگیری در منطقه لرستان اداره می شد ، مخصوصاً سواران پارکابی والی از نظر نظم وانضباط بی نظیر بودند .
    در زمان حکومت حسینقلی خان هیچکس در قلمرو حکومتش از خود قدرت و اختیاری نداشت . همه چیز به خان تعلق داشت و سرپیچی از خواسته و فرمانش به هلاکت و نابودی عایله و بلکه عشیره ای منتهی می گردید .حسینقلی خان سه فصل بهار و تابستان و پاییز را در حسین آباد می زیست و مردم پشتکوه از بیم ستمگریها و آدمکشیهایش خواب راحت نداشتند . زمستان را در قریه حسینیه نزدیک مرز عراق به سر می برد و از اعراب بنی لام غنیمت می گرفت .
    به عبارت آخری باید گفت که دوران حکومتش حکومت خودکامی و خودکامگی بود و در هیچ یک از ایالات ایران در آن زمان با وجود رژیم استبداد و خودمختاری حکومت حسینقلی خان وجود نداشته است به همین جهت از همان موقع کلمه حسینقلی خانی با مفاهیم خودمختاری و خودکامگی و اجحاف و ستمگری و غارت و چپاول ترادف پیاد کرده هرجا تعدی و تجاوز به حقوق دیگران مشاهده شود آن را به حسینقلی خانی تشبیه و تمثیل می کنند .

  8. #98
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حرفش را به کرسی نشاند

    هرگاه کسی در اثبات مقصود خویش پافشاری کند و سخنش را به دیگری یا دیگران تحمیل نماید مجازاً عبارت بالا را به کار می برند و می گویند :« بالاخره فلانی حرفش را به کرسی می نشاند » که باید دید واژه کرسی در این ضرب المثل چرا و به چه جهت به کار گرفته شده است .
    ریشه تاریخی ضرب المثل بالا را در جریان عروسیهای ایران در ازمنه و اعصار گذشته باید جستجو کرد .
    توضیح آنکه سابقاً در ایران معمول بود پس از انجام مراسم خواستگاری و بله بران و برگزاری جشن شیرینی خوری و انگشتر زدن به فاصله چند ماه برنامه عقدکنان و عروسی اجرا می شد .
    امروزه برای آنکه پسرو دختر پس از بله بران مدتی با یکدیگر معاشرت کنند و از اخلاق و روحیات و طبابع و سلیقه های همدیگر در کلیه امور و شئون زندگی آشنایی حاصل کنند مراسم برگزاری عقد را جلو می اندازند تا از نظر حفظ شعایر مذهبی و رعایت آداب و سنن خانوادگی در زمینه معاشرت آنان خدشه و اشکالی رخ ندهد و آزادانه بتوانند سروش عشق زندگی را در گوش یکدیگر زمزمه و ترنم کنند .

    در حال حاضر فاصله عقد و عروسی به علل و جهات مالی یا تحصیلی دختر و پسر ازیک تا چند سال هم ممکن است ادامه پیدا کند و از طرف خانواده عروس و داماد ابراز مخالفت نشود زیرا پسر و دختر شرعاً وعرفاً بر یکدیگر حلال هستند و نزدیکی آنان تا به حد تصرف هم مانع قانونی نخواهد داشت ولی در زمانهای قدیم چنین نبود و رسوم و سنن معمول و متعارف ایجاب می کرد که بین بله بران تا عقد و عروسی اقلاً چند ماه فاصله باشد و در خلال این مدت دختر و پسر جز از طریق پنهانی و دور از چشم خانواده عروس با یکدیگر تماس و نزدیکی نداشته باشند .

    اما عقد و عروسی فاصله محسوسی نداشت و مدت آن از یک یا چند روز تجاوز نمی کرد . در عصر حاضرچون مبل و صندلی در خانه ها وجود دارد عروس را چه پس ازبرگزاری عقد و چه هنگام عروسی بر روی صندلی می نشاند تا کلیه بانوان و دوشیزگان محله یا آبادی او را تماشا کنند و اقارب و بستگان نقل و نبات و پول بر روی عروس بپاشند ولی در قرون و اعصار گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و زروخرج توافق حاصل می شد و قباله عقد – عقدنامه – را می نوشتند در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می دیدند و عروس را بزک کرده بر کرسی می نشاندند و در معرض دید و تماشای همگان قرارمی دادند زیرا در قرون گذشته نه مبل وجود داشت و نه صندلی به شکل و هیئت فعلی ساخته و پرداخته می شد . کرسی بود و چهارپایه که البته مهتران و بزرگان بر کرسی جلوس می کردند و کهتران بر روی چهارپایه می نشستند .

    ازآنجا که عروس را هنگامی بر کرسی می نشانیدند که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع می شود و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و مجازاً در مورد قبولانیدن هرگونه حرف و عقیده و پیشنهاد صحیح یا سقیم به کار رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد .

  9. #99
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حرف مفت می گوید

    همه حرف و همه حرف وهمه حرف

    به حرف مفت وقت ما شود صرف


    قبل از شروع مطلب که مربوط به ماجرای اولین خطوط تلگراف و مواصلات تلگرافی در ایران است برای مزید اطلاع جوانان ایرانی یادآور می شود که تلگراف در قدیم به صورت نظری بوده است و اختراع این تلگراف را به ایرانیان نسبت می دهند بدین معنی که از شوش و همدان به اطراف کشور ایران با فاصله های منظم تپه های طبیعی را برای محل مخابرات معین می نمودند و در نقاط دیگر که کوه و تلهای طبیعی یافت نمی شد تپه های مصنوعی بلند ساخته و بر بالای آن نگهبان می گماشتند که در روز با حرکت دادن دست و بیرق و با ایجاد دود ، و در شب با افروختن آتش ، اخبار فوری را به فاصله های نسبتاً دوری اطلاع دهند که بقایای بعضی از این تپه های مصنوعی اگر دقت شود هنوز در مسیر جاده ها دیده می شود که بر بالای آنها ساخته یا درختکاری کرده اند .



    روزی که تلگرافخانه در تهران افتتاح شد مردم باور نمی کردند که از شهری به شهر دیگر امکان مخابره تلگرافی باشد و مقاصد و منویات افراد را بتوان از مسافات بعیده اصغاء نمود . مهمتر آنکه بی سواد و خرافاتی که به وجود ارواح شیاطین! در سیمهای تلگراف معتقد بودند مردم را از مخابرات تلگرافی مطلقاً برحذر می داشتند .

    به همین جهات و ملاحظات و با وجود تشویق دولت که مطالب مهم و فوری را مصلحت آن است که به وسیله تلگراف انجام دهند مع هذا مردم زیر بار نمی رفتند و این موضوع را بیشتر به شوخی و مطایبه تلقی می کردند .
    وزیر تلگراف وقت مرحوم علیقلی خان مخبرالدوله چون از تشویق و تبلیغ پیرامون مخابرات تلگرافی طرفی نیست تدبیری به خاطرش رسید و با اجازه شاه یکی دو روز را به مردم اجازه داد که مجانی با دوستان یا طرف خود که در شهرهای اصفهان یا شیراز و تبریز و نقاط دیگر بودند صحبت کنند . چیزی بپرسند و جواب بخواهند تا مردم یقین کنند که تلگراف شعبده بازی نیست . مردم هم ازدحام کردند و سیل مخابرات به ولایات روان شد . هرکس هر چه در دل داشت از سلام و تعارف و احوالپرسی و گله و گلایه و شوخی و جدی بر صفحه کاغذ آورده به طرف مخاطب مخابره نمود زیرا حرف مفت بود و فطرت آدمی به سوی هر چه که مفت باشد گرایش پیدا می کند .
    چون چندی بدین منوال گذشت و مقصود دولت در جلب تلگرافی حاصل گردید مخبرالدوله در پاسخ متصدیان تلگرافخانه ها که از مراجعات متقاضیان و طومارهای سلام و تعارف و احوالپرسی آنان برای مخابره – البته حرف مفت و مجانی – به ستوه آمده بودند دستور دادند این جمله را بر روی صفحه کاغذی بنویسند و بر بالای در ورودی تلگرافخانه الصاق نمایند « از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی شود » و برای هر کلمه مثلاً یک عباسی – یک پنجم ریال – حق المخابره باید پرداخت کنند .

    پیداست برای آنهایی که به حرف مفت عادت کرده بودند به هیچ وجه قابل قبول نبود که متصدیان مربوط به آنها بگویند حرف مفت نزن و حرف مفت نگو زیرا حرف قیمت دارد و بی تامل نباید به گفتار دم زد و به همین جهت از آن روز به بعد کلمه حرف مفت در اذهان مردم جزء کلمات ناخوشایند تلقی گردید و افرادی را که بدون تامل و اندیشه و غالباً به منظور تحقیر و توهین مطلبی اظهار کنند با عبارت حرف مفت نزن یا حرف مفت نگو متقابلاً پاسخ می گویند .

  10. #100
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض حاشیه رفتن

    عبارت مثلی بالا کنایه از بیان مطلبی است که با موضوع مناسب باشد ولی لازم و ضروری به نظرنرسد . اهل ادب و اصطلاح این ضرب المثل را به شکل معترضه گویی هم استعمال می کنند که مقصود این است راجع به موضوعی بیش از حد لزوم و ضرورت بحث کرده موجبات تصدیع و مزاحمت شنونده یا خواننده را فراهم کنند . در چنین مواردی گفته می شود : فلانی حاشیه می رود .

    باید دید این حاشیه چیست که متن را تحت الشعاع قرار داده به صورت ضرب المثل درآمده است . به طوری که می دانیم لغت حاشیه از حشو و به معنی زاید آمده است . سابقاً که صنعت چاپ اختراع نشده بود دانشمندان و محققان وقتی کتابی را مطالعه می کردند نظرات و عقاید خویش را در تلو عبارتی مختصر و مغلق در حاشیه همان کتاب می نوشتند .

    حاشیه بر متن نوشتن که آن را به اصطلاح دیگر تحشیه یا حاشیه نویسی می گویند چون کاری ساده و آسانتر از تالیف بوده است لذا این عمل از قدیم تعمیم پیدا کرد و صاحب نظران از این رهگذر برای اظهار نظر در رد یا تکمیل نظر مولف کتاب بیشتراستفاده می کردند . (بر حاشیه کتاب چون نقطه ی شک ، بیکار نیم اگرچه در کار نیم )

    برای آنکه تاریخچه و کیفیت حاشیه نویسی کاملاً روشن شود بهتر دانستیم از لغتنامه دهخدا که وافی به مقصود است در این مورد استفاده کنیم .
    ازآنجا که حاشیه نویسی بر کتب و اظهار نظر در تالیف دیگران آسانتر از تالیف است ، از قدیم عمومیت بسیار یافته است ولیکن پیش ازمائه دهم اکتفا می کردند و حاشیه های این دوره ها عموماً واضح و روشنتر از متن می باشد . برعکس در دوره صفوی و قاجاریه که می توان آن را حاشیه نویسی نامید عده حاشیه ها بسیار است و عبارات حاشیه از متن مغلقتر و پیچیده تر شده است و هر قدر در تاریخ پیش آییم این خاصیت آشکارتر گردد و حاشیئی که در این دوره نوشته شده بر سه قسمت است .
    1- حاشیه بر کتب ادبی . و بخصوص کتابهای درسی که تعداد زیادی حواشی بر آنها تعلیق شده و این حواشی بیشتر جنبه شرح و توضیح و تعلیل و استدلالات بیجا به نفع نویسنده متن کتاب است و کمتر به انتقاد صحیح پرداخته اند .
    2- حواشی بر کتب دینی . وآنها یا شامل مسایل اصولی و کلامی است و یا مسایل عملی و فروع دین است . حواشی اصولی و کلامی بیشتر مشتمل بر توضیحات و استدلالات عقلی برای ماتن است نه اظهار عقیده . و کتب ردود و معارضات را کمتر به صورت حاشیه می نوشتند بلکه آنها را مستقلاً تالیف می کردند و در آنها بدون توجه به غث و سمین کلام طرف را ابطال می کردند و بیشتر حواشی کتب فروع دین و مسایل عملی مختصر و فتوایی است که مجتهدان استنباطات خود را در احکام مذهبی بدان وسیله اظهار کنند و این حاشیه برای مدت زندگانی نویسنده آن که مرجع تقلید است مورد استفاده و پس از او ره کلی بی ارزش است . در این حواشی مفتی یا محشی دلیل خود را ذکر نکند و فقط به رای و فتوی اکتفا ورزد و از زمانی که صنعت چاپ رایج شده مفتیان و مراجع تقلید به جای اینکه این حاشیه ها را در کناره صفحات رساله عملیه اسلاف خود نویسند آنها را به صورت غلطنامه مانند یک کتابچه جداگانه چاپ می کنند .
    3- حاشیه های کتب معقول . چون در اواخر عهد تیموری نهضتی مختصر در افکار فلسفی و عرفانی آغاز شده و دانشمندان تا اندازه ای حق اظهار نظر در این مطالب را داشتند در دوره حاشیه نویسی بدین مسایل بیشتر توجه می شد چنان که مولفی رساله فلسفی می نوشت و آن رساله در زمان حیات مولف مورد حاشیه نویسی قرار می گرفت به طوری که خود یا طرفداران او مجبور می شدند برآن حواشی حاشیه نویسند و چه بسا که حاشیه ها که در درجات بعد به عنوان محاکمات میان دو حاشیه سابق نوشته می شد . برای مثال تجرید خواجه طوسی را می بینیم که قوشچی آن را شرح کرده و ملا جلال دوانی اول آن را حاشیه نوشته و به حاشیه قدیمه دوانیه معروف است و چون کسانی بر آن حاشیه نوشتند دوانی دوباره حاشیه ای به عنوان حاشیه جدید نوشته و برای مرتبه سوم نیز حاشیه به عنوان حاشیه اخیره یا حاشیه اجد بر آن کتاب نوشت و پس از فوت او غیاث الدین منصور دشتکی مکرراً حاشیه ها بر حاشیه های دوانی نوشته است و همچنین دوانی حاشیه ای برتهذیب المنطق تفتازانی نوشته و ابوالفتح شریفی حاشیه ای بر حاشیه شریفی نوشته و شیروانی حاشیه بر حاشیه غیاثی نوشته است .
    این حاشیه ها برخی مدون و به صورت کتاب مستقل درآمده و برخی به همان گونه در کنار صفحات محشی علیه باقی مانده است .

    نتیجه ای که از این شروح و حواشی و حاشیه بر حاشیه نویسیها به دست می آید به عقیده مستشرق نامدار انگلیسی ادوارد براون خیلی شبیه است به عبارت خواجه نصیرالدین افندی که ترکی زیرک بوده و می گوید :« این آب آبگوشت خرگوش است » یعنی غذایی عاری از طعم و قوت که به کلی مواد اصلیه در آن مستهلک شده و نمی توان ترکیب اصلی آن را دریافت کرد .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •