تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 41 اولاول ... 39101112131415161723 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #121
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض چشم زخم

    این لغت مرکب هنگامی به کار می رود که به گفته علامه دهخدا آسیبی اندک و شکستی کوچک وارد آید دراین صورت گویند :« فلان کس را چشم زخمی رسید » یا :« چشم زخمی به نیروی ما رسید » ومراد آن است که فلانی مختصر بیماریی دارد ، یانیروی ما شکست کوچکی خورده است .





    نادرشاه افشارپس از آنکه شاه طهماسب دوم رااز سلطنت خلع کرد پسرچند ماهه اش را به نام شاه عباس سوم بر تخت نشانیده وخود امور لشکری وکشوری را در دست گرفت . آن گاه به جنگ با عثمانیها شتافت و بغداد را محاصره کرد .درهمان احوال صد هزار سپاه عثمانی به فرماندهی توپال عثمان پاشا درمقابل لشکر ایران فرود آمد .
    نادرشاه قسمتی از سپاه خود رابه محاصره بغداد گذاشت و خود با قسمت دیگر به لشکر توپال حمله برد ولی چون سپاه نادرخسته و معدود بود ودرمقابل قوای تازه نفس عثمانی تاب نیاورده متفرق و منهدم گردید .

    همچنین لشکری که به محاصره بغداد اشتغال داشت در هم شکست . نادر پس از این شکست اجبارا عقب نشست و در همدان مستقر گردید ولی کمترین یاس ودلسردی به خود راه نداده نسبت به لشکریان باقی مانده کمال رافت ومهربانی را معمول داشت و به جمع آوری سپاه جدید همت گماشت .
    ضمنا به میرزا مهدی خان منشی دستور داد جریان جنگ و شکست را مبسوطا به ایالات و ولایات وروسای قبایل و عشایر بنویسد و عده بخواهد . میرزا مهدی خان به اسلوب کتاب دوره شرحی با تعقید و اطناب و تصنع نگاشت و پس از تمجید و ستایش فراوان « از پیروزیهای ظفر نمون!» سپاه نادری چنین اشاره کرد که :« اندک چشم زخمی به قسمتی از سپاه سپهر دستگاه ...رسید »! وقتی که نوشته را به سمع نادر رسانید سردار نامدار ایران برآشفت و گفت :« این دروغها و مزخرفات چیست که به هم بافتی ؟ کدام اندک چشم زخم ؟ کدام پیروزی ظفرنمون؟ چرا حقیقت را نمی نویسی ؟ بنویس شکست خوردیم ، آن هم شکست سخت و فاحش . دمار از ما برآوردند » .
    اگر چه مثل چشم زخم سابقه قدیمی تر دارد و آن را ناشی از چشم شور ودیده شور نظر می دانند .

  2. #122
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض چشم روشنی

    نمايش بزرگتر تصوير
    به طوری که در فرهنگها و لغتنامه ها آمده چشم روشنی کنایه از تهنیت و مبارک باد است . مبارک بادی که برای از سفر رسیده فرستند یا هدیه ای که برای کسی فرستند که نوزادی برای او تولد یافته یا منصبی یا چیز خوبی نصیبش شده باشد . در هر صورت هر نوع هدایایی که به این مناسبات داده شود به چشم روشنی تعبیرو تمثیل می کنند . بحث بر این است که آنچه چشم را روشنی می بخشد داروهای شفابخش است نه هدایا و سوغاتی هایی که از جانب دوست می رسد . باید دید که چشم روشنی چیست و چه عاملی موجب شده که این لغت مرکب در مورد هدایا و مبارک بادها به صورت ضرب المثل درآمده است .
    حضرت یوسف پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد و به شرحی که در آن مقالات آمد با زلیخا که زیبایی و جوانی از دست داده را به فرمان الهی باز یافته بود ازدواج کرده محرومیتها وناکامیهای گذشته را جبران کرده است .
    سالی که در کنعان قحط سالی رخ داد فرزندان یعقوب ناشناخته نزد یوسف عزیز مصرشتافتند وبدون آنکه برادررا بشناسند از او استمداد کرده آذوقه خواسته اند حضرت یوسف برادران راشناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و مرفه الحال به کنعان باز گردانید .
    برای آنکه حضرت یعقوب مژده و بشارتی راکه فرزندانش راجع به سلامت و تندرستی حضرت یوسف می دهند باور کند وهمچنین نعمت بینایی را که در فراق یوسف از دست داده بود بازیابد و چشمش روشن شود حضرت یوسف پیراهنش رانیز به برادران داد وگفت :« بروید و پیراهنم را به چهرپدرم بیندازید چشمش روشنی خواهد یافت . آنگاه همگی از کنعان بار سفر ببندید و به مصر کوچ کنید و نزد من بیایید .
    به همین ترتیب عمل کردند وبوی پیراهن یوسف که برچهره یعقوب انداخته بودند چنان جان بخش و شفا بخش بود که بصیرت و بینایی را بازگردانید و چشم بی فروغ پدر بزرگوارش را روشنی بخشید .
    از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف – که برای پدر هدیه گرانبهایی بوده – تحقق یافته است هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور تیمن وتبرک به چشم روشنی تعبیر وتمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند.

  3. #123
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض کفر ابلیس

    در مورد افرادی که از طرق منفی ونامعقول معروف شوند ودر واقع شهرت کاذبه پیدا کنند از باب تمثیل و استشهاد می گویند : فلانی از کفر ابلیس مشهورتراست . یعنی همه کس او را به بدی و ناپاکی می شناسد .
    خدای تعالی پس از آنکه زمین و آسمانها و ستارگان عالم را بیافرید و فرشتگان تسبیح گوی را خلق فرمود . مشیت و اراده اش براین تعلق گرفت که به خلقت آدم بپردازد ونمونه کامل قدرت خلاقه اش را به فرشتگان وعالمیان نشان دهد . پس فرشتگان را ندا داد که چون پیکر آدم را ساختم و ازجان خویش درآن دمیدم همگی بر او سجده کنید .
    فرشتگان با وجود آنکه خود از نوربودند در مقام حکمت الهی دم فروبسته منظر ماندند تا خلقت آدمی پایان پذیرد وبر آنچه فرمان رود اقدام کنند .





    دراین موقع از مقام رفیع فرمان سجده صادر شد و فرشتگان چون از فضیلت و راز آفرینش آدمی آگاهی یافته بودند بدون چون و چرا بر اوسجده کردند و خدا را تسبیح ودرود فرستادند ولی شیطان که در صف فرشتگان جای داشت از آنجا که خود را از گوهر فروزان آتش می دانست بر آدم سجده نکرد واز فرمان خدا سرپیچی نمود.
    خداوند درمقام بازخواست برآمد و فرمود : ای شیطان ، چه عاملی ترا برآن داشت که به سجده کنندگان هماهنگی نکنی ؟ شیطان جواب داد : من مخلوقی را که از گل و لای ریخته خلق شده باشد سجده نمی کنم.
    خدای تعالی چون جسارت و گستاخی شیطان را دید فرمان داد که از بهشت خارج شود . شیطان خواهش کرد اکنون که مطرود و رانده درگاه واقع شده است تا روزقیامت به او مهلت داده شود که با سایر مخلوقات عالم ادامه حیات دهد و در روز بازپسین هر چه مشیت الهی اقتضا فرماید بر آن عمل شود . خدای تعالی مسئولش را اجابت فرمود که تا روز قیامت خارج از بهشت برین هرجا که بخواهد زندگی کند و هرطور که مایل باشد ادامه حیات دهد . شیطان که حاجتش برآورده شد به جای تسبیح و سپاسگزاری کفران نعمت کرد و در نهایت گستاخی و جسارت گفت : پروردگارا ، حال که مرا گمراه کردی ! و از بهشت راندی من هم در مقام انتقام پیش پای آدمیان ، این اشرف مخلوقات توزمین و زمان راچنان مزین و آراسته می کنم که طاعت و تسبیح را فراموش کنند و شرط نعمت و سپاس را که خدمت به ابناء نوع و رعایت معدلت و انصاف است بجای نیاورند .
    خدای متعال شیطان را به خفت و خواری از بهشت بیرون کرد و فرمود : بسیاری از آدمیان را با وعده های دروغین و نشان دادن آمال وآرزوهای دور و دراز فریب می دهی و برای جفیه دنیا چون جانوران وحشی به جان هم خواهی انداخت اما بدان و آگاه باش که بندگان مومن و مخلص من آن چنان دل قوی دارند که آب و سراب را تمیز می دهند و تو هرگز بر آنان مسلط نخواهی شد . آن گاه بر شیطان لعنت فرستاد و ندا داد : حال که تصمیم بر اغوا و گمراه کردن مخلوق داری بدان و آگاه باش که حسابی بس سنگین و دشواردر پیش داری و به کیفراین عصیان و گستاخی ، لهیب آتش جهنم در انتظار تو و پیروان تو خواهد بود .
    خلاصه چون شیطان رجیم اولین مخلوقی است که به کیفر ناسپاسی و نافرمانی نسبت به امرو مشیت الهی کافر شد و کفر ابلیس از آن جهت العیاذ بالله خداوند سبحان را اغوا کننده و گمراه کننده خوانده است شدت و حدتش بر کفر سایر مخلوق می چربد لذا به صورت ضرب المثل در آمده است .

  4. #124
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض کعب الاخبار

    درمیان جوامع بشری آحاد و افرادی وجود دارند که حس کنجکاوی آنها در کسب اطلاع و خبر مصرف میشود و اشتیاق وافر دارند اخبار و اطلاعات مکتسبه را غث و سمین کرده با جرح وتعدیل و دخل و تصرف در میان مردم نشر و پخش کنند . ازهمه جا وهمه کس بحث می کنند و اصرار عجیبی دارند در هر مقوله ای خود را جامع جمیع اطلاعات بدانند .

    خلاصه درهرمحفلی متکم وحده هستند و اگر خود حاضر درجلسه نباشند اقوال وگفتارشان مستند و نَقل و نُقل مجلس است .این گونه افراد دقیق وکنجکاو را که مقالات و مقولات آنها اکثرا با حقیقت وفق می دهد دراصطلاح عامه کعب الاحبار می گویند که اخبار تازه و دست اول را برای تغذیه اجتماعات و محافل جمع آوری می کنند .





    اعراب جاهلیت – به استثنای معدودی در مکه و شام و عراق و یمن – به طور کلی از دانش و معرفت بی بهره بوده اند و علم و اطلاع آنها صرفا منحصربود به دانستن انساب قبایل و اشعار عشقی و حماسی و یک مشت داستانها و افسانه ها که غالبا با حقیقت و واقعیت تاریخی وفق نمی داد .
    در میان یهودیان مقیم حجاز و یمن از آن جهت که صاحب کتاب آسمانی بودند افراد باسواد بیشتر ازعربها وجود داشت و این عده چون با بعضی از علوم و دانشهای زمان آشنایی داشتند در نظر اعراب بت پرست و بی سواد ، منبع علم و دانش و مظهر وثوق و اعتماد بوده اند وهر چه می گفتند کورکورانه باور می کردند ، علی الخصوص که راوی روایت از علما و دانشمندان یهود باشد در آن صورت گفته هایش را از کتاب و حقایق علمی پنداشته چون لوح زرین به جان و دل می پذیرفتند .
    چون اسلام ظهورکرد موضوع جنگاوری و جهانگشایی مسلمین در تمام مجامع و محافل عرب زبانزد خاص و عام گردید و عرب نومسلمان تازه به دوران رسیده به شنیدن آن حماسه ها و پیشرویهای شگفت انگیز سپاهیان اسلامی رغبت واشتیاق وافر نشان داد . هر جا که چند نفری اجتماع می کردند قبل از هر چیزی رشته سخن را به کشورگشاییها پیروزیهای سپاه عرب در اطراف و اکناف عالم می کشانیدند و در این رهگذر داستانها گفته از آن به خود می بالیدند .
    کعب الاخبار از ملاهای یهود بود که اسلام آورده ودرعهد عثمان بن عفان وفات یافت و روایات خرافی بیشتر از وی نقل شده است و شیعه روایات او را استوار ندارند چه از روایات پیداست که مردی شیاد و حیله باز بوده قصدش آلایش اسلام به خرافات یهود بوده است و ابوذر یک باراو را در حضورعثمان کتک زد و معلوم می شود که علی (ع) و یارانشان ابتدا درباره او مشکوک بوده اند واو را مردی موثق و مورد اعتماد نمی دانسته اند و اتفاقا با آنکه در زمان پیغمبر (ص) بودحاضر نشد که بیاید و حضرت رسول (ص) را ملاقات کند .
    بعد از وفات حضرت به مدینه آمد وبنای شیادی و جعل تاریخ اخبار یهودیان و بسط خرافات وخلفای راشدین خاصه عثمان او را دوست می داشتند و عثمان اباذر را به جرم زدن کعب به ربذه تبعید نمود .
    هنر و شهرت کعب الاخبار درجمع ونشر اخبار واطلاعات تازه موجب گردید که از آن به بعد هر کسی در این زمینه ذوق وشوقی نشان داده اظهار وجود کند چنین شخص را از باب جد یا هزل کعب الاخبار گویند .

  5. #125
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض چاه ویل

    مثل بالا درمورد افراد بخیل و حریص به کار می رود چه همانطور که در چاه ویل هر چه بریزند پر نمی شود چاه بی پایان حرص و آزآزمندان هم هرگزپر نخواهد شد . باید بمیرند تا خود از شرو زحمت طمع و ولع و دیگران از لوث وجود چنان آزمندانی خلاصی یابند .
    ویل از لحاظ ریشه لغوی به معنی وای و نفرین است و درآیاتی نظیر ویل للمطففین و ویل للمکذبین همین معنی را افاده می کند . در واقع ویل کلمه افسوس است و در فرهنگهای عربی وفارسی به معنی عداوت وسختی و شور و فغان بر مصیبت هم آمده است .




    درمثال ویل نام چاهی ژرف وعمیق است که پلیدترین گناهکاران و تبهکاران را روز قیامت و رستاخیز در آن سرنگون می کنند . چه جهنم یا دوزخ که خانه ابدی گناهکاران است دارای مراتب و درکاتی است که هر درکه و مرتبه به تناسب و به شدت و ضعف مختلف جهنم جرم و گناه ، برای گناهکاران درنظر گرفته شده است .
    رنج وزجر وشکنجه و عذاب در چاه ویل به قدری شدید ودردناک است که اگرساکنان چاه ویل را به درکه دیگری از درکات جهنم انتقال دهند آنجا را برای خود آسایشگاهی می پندارند . بعید نیست که چاه مزبور را از آن جهت که وحشتناک و هراس انگیزاست به چاه ویل یعنی چاه عذاب و رنج و سختی و شور و فغان تعبیر و تسمیه کرده باشند .
    می گویند چاه ویل برای آن دسته از گناهکاران در نظر گرفته شده است که به مال و منال صغار و ایتام بی پناه و بدون سرپرست ، دست تجاوز و تعدی دراز کرده اند و یا جنایتکارانی که خون مظلومان و بی گناهان را ریخته باشند .
    از مختصات چاه ویل این است که هر قدر از دوزخیان را در روز حشر و رستاخیز درآن بریزند مانند دیگ طمع آزمندان مطلقا پر نشود و زیاده طلبی کند به همین جهت است که در افواه عامه در ارتباط با آزمندان زیاده طلب که شب و روز چون شتر بگرد مطلوب مجهول ویا بهتر بگوییم مجهول مطلق می گردند و میچرخند و شاهد مقصود را به دست نمی آورند مورد استناد و تمثیل قرار گرفته است و اصطلاحا می گویند: چاه ویل است هر چه بریزند پرنمی شود وهل من مزید می گوید .

    -------------------------------------------
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  6. #126
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض چاه کن ته چاه است

    عبارت بالا ترجمه فارسی عبارت : من حفربثراً لاخیه، وقع فیه ، منتسب به حضرت علی ابن ابی طالب(ع) است که نیازی به ریشه و علت تاریخی ندارد اما چون واقعه جالبی این عبارت آموزنده را بر سر زبانها انداخت ودوراندیشی سرور متقیان را در انشاد و انشای کلمات قصار مدلل داشت لذا بی مناسبت نیست به آن واقعه تاریخی اجمالا اشاراتی رود .






    المعتصم بالله خلیفه عباسی با مردی از اعراب بادیه طرح دوستی ریخت و ازمصاحبت با او لذت می برد . خلیفه را ندیمی بود که متاسفانه از صفت مذموم ونکوهیده حقد و حسادت بی نصیب نبود . ندیم موصوف وقتی از جریان دوستی و علاقه مفرط خلیفه نسبت به عرب بادیه نشین آگاه شد عرق حسادتش بجنبید و تدبیری اندیشید تا بدوی بیچاره را به گناه صفای باطن و صافی ضمیرش از چشم خلیفه بیندازد و از سر راه منافع ومصالح خویش بردارد .
    پس باعرب بدوی گرم گرفت وروزی اورا به خانه خود خواند تا ساعتی را فارغ از اشتغالات زندگی به صرف ناهار و گفت و شنود بپردازند . ندیم مورد بحث قبلا به آشپزش دستور داده بود که در غذای بدوی سیر زیادی ریخت وچون بدوی از آن غذا خورد قهرا دهانش بوی سیر گرفت .
    ندیم نابکارکه از تقرب و مصاحبت بدوی با خلیفه رنج می برد و می خواست که این گرمی اشتیاق به سردی و برودت گراید لذا با قیافه حق بجانب به او گفت :« چون سیرخوردی زنهار که در مصاحبت با خلیفه دست بر دهان گیری و کمتر و دورتر حرف بزنی تا خلیفه از بوی زننده سیر متأذی نشود و احیانا بر توخشم نگیرد .» چون از یکدیگر جدا شدند ندیم بی درنگ به حضور خلیفه شتافت و گفت :« این بدوی علیه ما که خود را در لباس دوستی جلوه می دهد و از خوان بی دریغ حضرت خلیفه همواره منتفع و برخوردار است هم اکنون اظهارداشت که از بوی دهان خلیفه رنج می برد و به هنگام مصاحبت گاهگاهی مجبور می شود جلوی دهانش را بگیرد تا متأذی و ناراحت نگردد . براستی دریغ است از حضرت امیرالمومنین به این گونه افراد جسور و بی ادب افتخار مصاحبت و مجالست بخشند!»

    خلیفه چون این سخن بشنید بدوی را به حضور طلبید واز باب امتحان با او به گفتگو پرداخت . آن بیچاره پاکدل و از همه جا بی خبر که نصیحت ندیم را به حسن نیت و کمال خیرخواهی تلقی کرده است دست بر دهان گرفت تا مانع از سرایت بوی دهانش شود و خلیفه را متأذی نکند ولی خلیفه معتصم با سابقه ذهنی قبلی این عمل و رفتار بدوی را حمل برانزجار و اشمئزازش از بوی دهان خویش کرد و صدق قول و ادعای ندیم را مسلم دانسته بدون آنکه حرفی بزند و در پیرامون قضیه توضیح بخواهد رقعه ای برداشت و بر روی آن نوشت :« به محض رویت این نامه گردن آورنده کاغذ را بزن والسلام .»
    آن گاه رقعه را مهر کرده سرش را بست و با قیافه متبسم به دست بدوی داد و گفت :« فورا حرکت کن و این نامه را به فلان حاکم برسان .» عرب بدوی زمین ادب را بوسیده به جانب مقصد روان گردید .
    ندیم موصوف که در بیرون دارالخلافه منتظر بود تااز نتیجه تفتین و سعایت خودآگاهی حاصل کند بدوی را دید که به سرعت از دارالخلافه خارج شده به جانبی روان است . پرسید :« به کجا می روی ؟» جواب داد :« خلیفه را از طرزعمل و ادب من خوش آمد و این نامه را که نمی دانم در آن چه نوشته به من داده است تا به فلان حاکم برسانم .»
    ندیم طماع که غالبا شاهد و ناظر صله و انعام گرفتن عرب بدوی از خلیفه بود با خود اندیشید که حتما تیر سعایتش به سنگ خورده نه تنها خلیفه خشمگین نگردیده بلکه وی را با این نامه به نزد حاکم موصوف فرستاده تا صله و انعام شایسته دریافت کند ! پس به بدوی گفت :« نامه خلیفه را به من بده تامن به حاکم برسانم زیرا وسیله و مرکوب من برای رساندن نامه مجهزتر و سریعتراست .» بدوی پاک سرشت بدون آنکه توهم و تردیدی به خود راه دهد نامه را به او داد وخود در شهر بغداد می گشت تا ندیم بازگردد وامتثال امررا به سمع خلیفه برساند . ندیم بدجنس به طمع جیفه دنیا به جانب حاکم و به کام مرگ شتافت و به سزای عمل خویش رسید اما خلیفه معتصم که چندروزی ازندیمش بی خبر بود و از عاقبت کار عرب بدوی هم اطلاعی نداشت جریان را جویا شد به عرض رسانیدند که از ندیم خبری ندارند ولی اعرابی بدوی همه روزه در خیابانهای بغداد قدم می زند . خلیفه در شگفت شد و بدوی را خواست و ماجرای نامه و انجام ماموریت را استفسار کرد . بدوی جریان قضیه را کماهوحقه معروض داشت و خلیفه ازاو پرسید :« بگو ببینم کجا دهانم بوی بد می دهد که تو از آن متأذی هستی ؟» بدوی جواب داد :« مگر کسی چنین مطلبی گفته است ؟» خلیفه گفت :« غیر از توکسی نگفته و ندیم هم شهادت داده است » به علاوه چه دلیلی بالاتر از این که در مکالمه با من دست را جلوی دهان و بینی گرفتی وازنزدیک شدن به من احتراز می جستی ؟ عرب بدوی چون این سخن بشنید به قصد و نیت سوء ندیم در مورد مهمانی وخورانیدن غذای سیردار واقف شد و آنچه را که در منزل ندیم گذشت به سمع خلیفه رسانید و خلیفه چون به خبث طینت ندیم پی برد که چه دام مهیبی در پیش پای بدوی بی گناه نهاد و بالمال خود در دام خدعه افتاد پس ازقدری تامل گفت: من حفربثراً لاخیه، وقع فیه . یعنی هر کس برای برادرش چاه بکند مالا خود در آن چاه می افتد . پس عرب بدوی را بیشتراز پیش مورد تفقد و نوازش قرارداد وعبارت بالا بر اثر این واقعه درمیان اعراب و ترجمه فارسی آن درمیان ایرانیان به صورت ضرب المثل درآمد.

  7. #127
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض کار نیکو کردن از پر کردن است

    تحقق آمال و آرزوها فرع بر تلاش و فعالیت است و نکبت و بیچارگی مولود غفلت و بی خبری و تن آسایی است .اصولا مستعد و بی استعداد معنی ندارد زیرا در سرچشمه سرشار مواهب الهی جای بخل وحسد و تبعیض نیست .
    همه کس مستعد است منتها باید این استعدادها را به کار انداخت تا شاهد مقصود به دست آید . در هر صورت غرض از تمهید مقدمه بالا این است که پیشرفت و موفقیت متفرع از تمرین و مداومت است و کارهایی آنچنان شگرف از آن برمی خیزد که داستان شیرین و جذاب زیر از آن جمله می باشد .
    در قسمت بهرام نامه یا هفت پیکر خمسه نظامی آنجا که از داستان بهرام و کنیزک خود بحث می کند :
    روزی بهرام گورساسانی با کنیزک چینی زیبای خود به شکار رفت و گورخرهای زیادی صید کرد . با آنکه تمام ملازمان به مهارت و استادی بهرام در شکار گورخر آفرینها گفتند مع هذا از کنیزک صدایی برنیامد ودر مدح و ثنای شهریار ساسانی سخنی نگفت .

    بهرام مدتی تامل کرد تا گورخری از دورپیدا شد و آن گاه به کنیزک گفت :« میل دارم این گور را به هر شکلی که دلخواه توباشد شکار کنم .» کنیزک از روی ناز و تکبر :

    گفت باید که رخ برافروزی

    سر این گور در سمش دوزی





    بهرام گورمهره ای در کمان گروهه نهاد و به دقت رها کرد تا درگوش گورخرجای گرفت ، حیوان بیچاره سم پای راستش را برای خاراندن به گوش خود نزدیک کرد تا مهره رااز گوش خارج کند . کنیزک گفت که آدمی در هر کاری اگرمداومت و ممارس کند مسلما ورزیده و کارآزموده خواهد شد چه کار نیکو کردن از پرکردن است . شاه چون این سخن شنید خشمگین شد و کینه اورا به دل گرفت پس به سرهنگی که در التزام رکاب بود فرمان داد آن کنیزک جسور وفضول را گردن بزند .

    کنیزک زیبا چون خود را در چنگ اجل و چنگال سرهنگ گرفتار دید به حال تضرع درآمد و از او خواست که در قتلش عجله نکند ، بعید نیست که شاهنشاه روزی از کرده پشیمان شود وترا که بی تامل اجرای فرمان کردی مورد خشم و عتاب قرار دهد ، اگر جانب احتیاط را مرعی داری و مرانکشی ، قول می دهم کاری بکنم و تدبیری بیندیشم که بهرام گورنه تنها خشمگین نشود بلکه ترا بیشتر از پیشترمورد تفقد ونوازش قراردهد .
    سرهنگ درمقابل پیشنهاد کنیزک تسلیم شد و او را در قصری مشیدی که در خارج از شهر داشت سکونت داد تا پنهانی در زمره خدمتکاران کار کند وهویتش را مکتوم دارد .

    این قصر سربه فلک کشیده شصت پله داشت و کنیزک از همان روزهای نخست گوساله ای را که تازه از مادر زاییده شده بود بر دوش گرفت و روزی چند بار به بالای قصر می برد و پایین می آورد ، گوساله بر اثر گذشت ایام و لیالی رشد می کرد و بزرگ می شد ولی چون به دوش کشیدن و بالا بردن آن همه روزه چندین بار تمرین و تکرار می گردید لذا رشد تدریجی گوساله تاثیری در دشواری حمل و نقل نداشت .

    کنیزک چون موقع را مقتضی دید به سرهنگ تکلیف کرد که بهرام گور را را به هرطریقی که ممکن باشد روزی به این باغ و قصر شصت پله بیاورد . سرهنگ چنان کرد و روزی که بهرام به شکار گورخر می رفت او را برای چند دقیقه استراحت و تمدد اعصاب به باغ و قصرزیبایش دعوت کرد ومخصوصا داستان کنیزک و بردوش کشیدن گاو عظیم الجثه و بالا بردن از قصر شصت پله را شرح داد تا شاهنشاه ساسانی را تمایل و رغبت تماشای این صحنه دست داد .
    پس بهرام گور به باغ آمد و کنیزک زیبا در حالی که روی خود را پوشانیده بود در مقابل بهت و اعجاب بهرام و ملازمانش گاورا بر دوش گرفت وبدون ذره ای احساس خستگی و ملالت خاطر آن را از شصت پله به بالای قصر برد و بازگردانید .
    بهرام به روی خود نیاورد وگفت :« می دانم چگونه به این عمل خطیر و شگرف دست یافتی .این گاو را از زمانی که گوساله نوزاد بود بر دوش گرفته به بالای قصر بردی و چون در این کار از تمرین و مداومت دست نکشیدی لذا رشد گوساله در تصمیم و توانایی توخدشه وخللی وارد نساخت وگرنه خود بهتر می دانی که این از قدرت و زورمندی نیست بلکه مولود تعلیم و تمرین و مداومت می باشد »

    کنیزک زیبا که به انتظار چنین سوال و استدلالی دقیقه شماری می کرد بدون تامل و در لفافه طنز وتعریض جواب داد :« شهریارا ، اگر زن ضعیف الجثه گاوی را بر دوش بگیرد و به بالای قصر شصت پله ای ببرد اعجاب و شگفتی ندارد ومولود تمرین و ممارست باید تلقی کرد ولی اگر شاهنشاه سم و گوش گورخری را به هم بدوزد نباید نام تعلیم و ممارست بر آن نهاد ؟!»

    بهرام گوربه فراست دریافت که این همان کنیزک زیبای چینی است . پس در کنارش گرفت و از آنچه گذشت عذر خواست . سرهنگ را نیز که در قتل کنیزک شتاب زدگی نداده بود مورد تفقد و نوازش قرار داد .

    از آن تاریخ عبارت کار نیکو کردن از پرکردن است که از واقعه شیرین و جذاب بهرام گور و کنیزک چینی ریشه و مایه گرفته است به صورت ضرب المثل درآمده مورد استناد وتمثیل قرار گرفته است .

  8. #128
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض کاسه گرمتر از آش

    هر کس در انجام کاری بیشتر از ذی نفع وذی صلاح و مسئول دخالت وپافشارکند از باب تعریض وتمثیل گفته می شود : فلانی کاسه گرمتر از آش است و یا به اصطلاح دیگر : کاسه داغتراز آش است .

    قبلا دراینگونه موارداصطلاح دایه مهربانتراز مادر به کار برده می شد ولی درعصر قاجاریه واقعه تاریخی جالبی عنوان این مقاله را مرادف اصطلاح مزبور قرار داده است که ذیلا به شرح واقعه می پردازیم :

    درزمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار همه ساله یکروز از فصل بهاردر سرخه حصار تهران برنامه آشپزان با حضور شاه وخاندان سلطنت واعیان و اشراف کشور با تشریفات خاص وبرنامه مفصلی که در مقالات آش شله قلمکار وسبزی پاک کردن در این کتاب آمده اجرا می شده است که تمام امرا و صدورمملکت درپختن این آش کذایی کار و وظیفه ای بر عهده داشته اند .




    یکی سبزی پاک می کرد ، دیگری خس و خاشاک نخود و لوبیا را می گرفت یکی دیگر بادنجان پوست میکند ، یکی هم هیزم زیردیگ می گذاشت.
    خلاصه تمام اعاظم کشور از زن ومرد به کاری اشتغال داشته اند و در پیشگاه سلطان خودرا به نحوی خادم وخدمتگزار جلوه می داده اند !

    یکی ازمواد اساسی برنامه آشپزان این بود که چون آش شله قلمکارکاملا طبخ و آماده می شد آن را در قدح های چینی بزرگ و کوچک می ریختند و به فراخور مقام و منزلت بین وزرا و امرا و رجال وهمسران شاه که افتخار حضور داشته اند تقسیم می کرده اند .

    آن گاه سفره عریض و طویلی گسترده می شد . هرکس به جای خود که قبلا معین شده بود می نشست و از ظرف مخصوصش با تظاهر به کمال میل و اشتها تناول می کرد .
    سرانجام هریک از مدعوین موظف بود قدح چینی را پس ازخوردن آش پر از سکه طلا و اشرفی کند و به حضور قبله عالم تقدیم دارد ! به قول آقای دکتر احسان طباطبائی صاحب کتاب چنته درویش که در رابطه با این آش مورد بحث می نویسد :
    «... دراینجا بر خلاف مثل معروف ، که هرکس به قدر پولش باید آش بخورد اتفاقا هیچکس صد یک بلکه هزاریک پول تقدیمی آش نمی خورد و این پول را فقط برای افتخارتقرب به حضور ملوکانه تقدیم می نمودند و گاهی هم ناصرالدین شاه بر سر حال بود و به کسی خیلی لطف و مرحمت داشت واز او احوالپرسی می نمود ...»

    آقای مرتضویان ضمن شرح اجمالی از جشن آشپزان راجع به ریشه ضرب المثل بالا چنین می نویسد :
    «... رسم چنین بود که آن شخص پس از خوردن آش ، کاسه خودرا پر از اشرفی کرده نزد شاه بفرستد .»
    « با آنکه طبع بلند پرواز بشر زیادت طلب است و به هر جاه و مقامی باشد آرمان جلال و جبروت بیشتری دارد اما در این روز با آنکه مقام شامخی داشتند آرزو میکردند پست ترین مقام را داشته باشند وچون کاسه هر کس بزرگتر بود در این معامله زیادتر پول داغتر می شد می گفتند : کاسه از آش داغتر است .»

  9. #129
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض قوش کریمخانی

    عبارت مثلی بالا که بیشتر در جنوب ایران و بین اهل ادب و تاریخ مصطلح است هنگامی مورد استفاده و استناد قرار میگیرد که دستگاهی زحمت و هزینه نگاهداریش زاید بر سود و فایده آن باشد ، و یا شخصی بیش از حد زحمت وافاضه اش توقع حقوق و دستمزد داشته باشد .

    در این گونه موارد آن موسسه یا آن شخص را به قوش کریمخانی تشبیه و تمثیل می کنند و عطای فایده اش را به لقای توقع و مزاحمتش می بخشند .





    اما ریشه تاریخی این ضرب المثل :

    به طوری که در کتب تاریخی آمده است شاهان و رجال وبزرگان ایران غالبا عاشق شکار بوده اند و برای صید پرندگان وحیوانات وحشی به شکل جرگه یا انفرادی از طرق مختلفه استفاده میکرده اند که از آن جمله پرورش پرندگان شکاری بوده است .

    این پرندگان شکاری عبارت بودند از قرقی ، قوش ، شاهین ، باز ، سنقر ، چرغ ، الاطوغان یا آق طوغان و حتی کلاغ که آنها را در بازخانه و یا به اصطلاح دیگر قوشخانه برای صید پرندگان و آهو و خرگوش و جز اینها تربیت می کرده اند .

    در بازخانه سلاطین ایران گاهی تا هفتصد پرنده شکاری از هر قبیل نگهداری می شد که برای هر یک از این پرندگان مامور ومربی مخصوص گماشته بوده اند .

    شاردن سیاح معروف فرانسوی در عصر صفویه راجع به بازخانه شاهی می نویسد :« در این موسسات دفتری وجود دارد که مخصوص ثبت و ضبط مرغانی است که به شاهنشاه تقدیم می دارند و یا اعلیحضرت اعطاء می فرمایند . در این دفاتر اسامی اشخاص و تاریخ و خصوصیات پرندگان شکاری درج می شود . صید با مرغان شکاری در ایران خرج سنگینی دارد چون طیور صیاد فقط از گوشت تغذیه می کنند و لاغیر، و برای بعضیشان ناگزیرند که در تمام مدت روز منحصرا مرغ خانگی بدهند .»

    روزی برای کریمخان زند سر دودمان سلسله زندیه که مطلقا اهل این گونه تجملات پر خرج نبوده است قوشی به عنوان تحفه آورده بودند که بسیار قشنگ و زیبا بود .

    کریمخان از بازیار پرسید :« خوراک این قوش چیست وچگونه باید از این حیوان پذیرایی کرد ؟» بازیار جواب داد :« این قوش شب و روزی دو وعده غذا می خورد و هر وعده باید گوشت یک مرغ بزرگ یا دو کبوتر به او داد. در فاصله دووعده غذا اگر مقداری از تنقلات نیز به اوداده شود در فربهی و سلامتی بی اثر نخوهد بود! محل سکونت این نوع قوشها باید قفس بالنسبه بزرگ و بسیار زیبا باشد و روزی یک بار او را شستشو دهند تا گرد و غباری که بر سرو رویش نشسته است زایل و زدوده گردد !»

    کریمخان زند مجددا پرسید :« بگویید ببینم این حیوان زبان بسته در ازای این همه تیمارداری و پرستاری چه فایده ای دارد ؟» جواب دادند :« هرگاه وکیل الرعایا قصد شکار کند و تصادفا کبک یا کبوتری را از دور ببیند قوش را رها میکند و این حیوان احتمال دارد یکی ازآن پرندگان را صید کند و به حضور سلطان بیاورد . همچنین اگر آهویی ازجرگه شکار و تیررس سلطان فرار کند هنر قوش این است که خود را به آهو برساند ودر مقابل دیدگانش آن قدر پرپر می زند تا حضرت وکیل الرعایا به آهونزدیک شوند و آن را هدف قرار دهند !»

    سرسلسله دودمان زندیه که تاکنون سراپا گوش بود و دیده از حیوان تقدیمی بر نمی داشت با تبسمی که حاکی از کمال صفا و وطن خواهی و رعایت اقتصاد و صرفه جویی در دستگاه سلطنت بود به آورندگان قوش گفت :« با این ترتیب به حساب شما من باید روزی چهار کبوتر ومقداری تنقلات برای تغذیه این حیوان تدارک کنم و یک نفر مربی نیز برای تیمار داشت و پرستاریش استخدام نمایم ؟»
    حضار مجلس همگی به علامت تصدیق سر فرود آوردند .

    کریمخان زند پکی به قلیان زد و به لهجه لری گفت :
    « ولش کنید سی خوش بیره ، سی خوش بره .( یعنی رهایش کنید تا خودش بگیرد وخودش بخورد ) در دربار من ستون خرجی برای اینگونه تفریحات وتجملات بی فایده وجود ندارد .»

  10. #130
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض جیم شدن

    هرکس از جمعیتی بگریزد ویا به علت ارتکاب جرم وگناهی از انظار مخفی شود اصطلاحا میگویند :« فلانی جیم شده است » به جز ارباب اطلاع و تحقیق ، کمتر کسی می داند که جیم چیست و از چه عصر و زمانی ، این حرف ناظر بر اختفا شده است .
    بهلول ( به ضم با و سکون ها ) که به معنی گشاده رو و خوب آمده است و مردان اهل مزاح و بذله گو حاضرجواب و عاقل کهنه کار را به او تشبیه می کنند ، اگر چه به ظاهردیوانه می نمود ولی از عقلا و خردمندان روزگار بوده است .
    در تذکره ها بهلول زیاد داریم ولی بهلول معروف ومورد بحث همان شخصیتی است که در زمان هارون الرشید می زیست و از شاگردان مخصوص امام جعفرصادق (ع) بوده است .
    بهلول از بستگان نزدیک وبه روایتی برادر مادری هارون الرشید بوده که با وجود این قرابت و انتساب به امام اول شیعیان و فرزندان بزرگوارش ارادت می ورزیده است . زادگاه او شهر کوفه ونام اصلیش را وهب بن عمرو نوشته اند .
    جنون و دیوانگی ظاهری او به این علت بوده که هارون الرشید برای بقای خلافت و حفظ مقام و قدرت خود تصمیم گرفت امام جعفرصادق(ع) را از میان بردارد و بهانه ها برمی انگیخت تا آن حضرت را به درجه شهادت برساند . چون به هیچ وسیله توفیق نیافت پس امام ششم را متهم به داعیه خروج کرده از فقهای زمان من جمله بهلول استفتاء به قتلش کرده است .
    بعضیها فتوا دادند ولی بهلول به دستور امام صادق(ع) تظاهر به جنون ودیوانگی کرد تا از او شرعا فتوی نخواهند .
    این روایت صحیح به نظر نمی رسد زیرا بعید است امام معصوم شخص عاقلی را صریحا امر کند که خود را به دیوانگی بزند. اصح روایات این است که چند تن از صحابه و دوستان خاص امام صادق (ع) به مناسبت علاقه و ارادت به آن حضرت تحت تعقیب قرار گرفتند و هارون به وسایل و دسایس مختلفه در مقام از بین بردن تمام علاقه مندان و محبان امام عصربرآمده بود .
    این عده از حضرت که آن موقع در مدینه به سرمی برد چاره جویی وکسب تکلیف کردند .
    امام جعفر صادق(ع) جواب آنها را با یکی از حروف الفبایی نمودار ساختند وآن حرف ج بود یعنی به طور رمز و سربسته پیام دادند که :« جیم شوید ».
    از آنجا که سوال کنندگان مجاز و مأذون نبودند بیش از این ازحضرت توضیح بخواهند زیرا عمال وجاسوسان خلیفه مراقب احوال بودند لذا پیام اختصاری حضرت را با همان ایجاز و اختصار که اصغاء کرده بودند به اطلاع علاقه مندانش در بغداد رسانیدند . هر کدام از آنان پیام امام صادق(ع) را به زعم خویش تعبیر کرده بدان وسیله از کید هارون نجات یافتند .
    بعضیها حرف ج را جلاء وطن دانسته عراق را ترک گفتند . عده ای منظور حضرت را جبل استنباط کردند و به کوهستانها پناه بردند ولی بهلول حرف ج را به جنون تعبیر کرده بر اسب چوبین سوار شده خود را به دیوانگی زد و باوجود آنکه زندگانی اعیانی داشت دست از تمام تجملات دنیوی کشیده خویشان و بستگان و سایر متعلقان را به هیچ شمرد و در طریق جنون و سرگشتگی که جنبه عرفانی آن در این مورد بیشتر قابل تأمل است به حقگویی و حقیقت جویی پرداخت وگمراهان و بی خبران را به صراط مستقیم انصاف و عدالت ارشاد و رهبری کرد .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •