تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 15 از 41 اولاول ... 511121314151617181925 ... آخرآخر
نمايش نتايج 141 به 150 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #141
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 تو نیکی می کن ودر دجله انداز

    مصراع مثلی بالا نیم بیتی از ابیات روان وسلیس شیخ اجل سعدی شیرازی است که به دوشکل و صورت در دیوانش آمده شهرت و شیاع آن در افواه تا به حدی است که احتیاج به توضیح و تعبیر ندارد .
    تفکر و تامل در این موضوع کافی است مدلل دارد که سعدی از این شعر مقصودی نداشت واصولا ماجرای جالبی انگیزه شاعر ارجمند ایران در سرودن آنبوده است که ذیلا شرح داده می شود .
    متوکل خلیفه جابر و سفاک عباسی که به تحریک وزیر ناصبی مذهبش عبدالله بن یحیی بن خاقان در عداوت و دشمنی با خاندان بنی هاشم زبانزد خاص و عام می باشد اخلاقا مردی عیاش وشهوت پرست بود و به جوانان صبیح المنظر نیز تعلق خاطر داشت .
    یکی ازاین جوانان خوش سیما به نام فتح بیش از دیگران مورد علاقه و توجه خلیفه قرار گرفت به قسمی که دستور داد تمام فنون زمان را از سوارکاری و تیراندازی و شمشیر بازی به او آموختند تا اینکه نوبت به شناوری و شناگری رسید .
    قضا را روزی که فتح در شط دجله شنا می کرد تصادفا موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد . غواصان وشناگران متعاقبا به دجله ریختند و تمام اعماق آن شط را زیرورو کردند ولی کمترین اثری از جوان مغروق نیافتند .
    چون خبر به متوکل رسید آنچنان پریشان شد که از فرط اندوه و کدورت گوشه عزلت گرفت و در به روی خویش و بیگانه بست :« وسوگندان غلاظ یاد کرد که تا آن را بدان حال که باشد نیاورند و او را نبینم طعام نخورم .»
    ضمنا فرمان داد که هر کس زنده یا مرده فتح را پیدا کند جایزه هنگفتی در یافت خواهد داشت . شناگران معروف بغداد همگی به دنبال غریق شتافتند و زیر و بالای شط دجله را معرض تفحص و جستجو قرار دادند .
    دیر زمانی از این واقعه نگذشت که عربی به دارالخلافه آمد و پیدا شدن گمشده را بشارت داد .
    متوکل عباسی چنان مسرور و شادمان شد که سرتاپای بشارت دهنده را غرق بوسه کرد و او را از مال و منال دنیوی بی نیاز ساخت . چون محبوب خلیفه را به حضور آوردند چگونگی واقعه را از او استفسار کرد .
    فتح درحالی که از فرط خوشحالی در پوست نمی گنجید چنین پاسخ داد :« هنگامی که موج نابهنگام مرا برداشت تا مدتی در زیر آب غوطه خوردم و از سویی به سوی دیگر رانده می شدم. با مختصر آشنایی که از فنون شناوری آموخته بودم گاهی در سطح و گاهی در زیر آب دجله دست و پا می زدم . چیزی نمانده بود که واپسین رمق حیات را نیز وداع گویم که در این موقع موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد . چون چشم باز کردم خود را درحفره ای ازحفرات دیواره دجله یافتم . از اینکه دست تقدیر مرا از مرگ حتمی نجات بخشید بسیارخوشحال بودم لیکن بیم آن داشتم که به علت گذشت زمان و براثرگرسنگی از پای درآیم . ساعتهای متمادی با این اندیشه خوفناک سپری شد که ناگهان چشمم به طبقی نان افتاد که از جلوی من بر روی شط دجله رقص کنان می گذرد . دست دراز کردم نان را برداشتم و سدجوع کردم هفت روز بدین منوال گذشت و مرا درین هفت روز هر روزه ده نان بر طبقی نهاده می آمد . من جهد کردمی و از آن دو سه گرفتمی و بدان زندگانی می کردمی . روز هفتم بود که این مرد به قصد ماهیگیری به آن منطقه آمد و چون مرا در آن حفره یافت با تور ماهیگیری خود بالا کشید . راستی فراموش کردم به عرض برسانم که بر روی قطعات نان که همه روزه در ساعت معین بر روی دجله می آمد عبارت محمد بن الحسین الاسکاف دیده می شد که باید تحقیق کرد این شخص کیست و غرض و مقصودش از این عمل چیست .»
    متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد در شهر و حومه بغداد به جستجو پردازند و این مرد عجیب را هر جا یافتند به حضور آورند .
    پس از تفحض و جستجو بالاخره محمد اسکاف را در حومه بغداد یافتند و برای عزیمت به حضور خلیفه تکلیف کردند .
    محمد اسکاف در جواب جریان قضیه نان گفت : برنامه زندگی من از ابتدای تشکیل عائله این است که هر روز مقداری نان برای اطعام و انفاق مساکین کنار می گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن سد جوع کند یا آنکه با خود به خانه ببرد و با اهل و عیالش صرف کند ، ولی اکنون چند روزی است که کسی به سراغ نان نمی آید . ازآنجا که نان صدقه و انفاق را در هر صورت باید انفاق کرد لذا در این چند روزه قطعات نان را چند ساعتی پس از صرف ناهار و عدم مراجعه مستمندان ، به دجله می انداختم تا اقلا ماهیهای دجله بی نصیب نمانند .»
    خلیفه وی را مورد تفقد و نوازش قرار داد و از مال و منال دنیا بی نیاز کرد. ضمنا در لفافه مطایبه به محمد اسکاف گفت :« تو نیکی را به دجله می اندازی بی خبر از آنکه خدای سبحان آن را در خشکی به تو باز می گرداند.»
    خواجه نظام الملک سؤال و جواب متوکل و محمد اسکاف را در قابوسنامه به این صورت نقل کرده که : خلیفه پرسید :« غرض تو از این چیست ؟» گفت :« شنوده بودم که نیکویی کن ودر آب انداز که روزی بردهد .»

  2. #142
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 تفنگ حسن موسی هم نزد

    آدمی برای تحقق آمال و آرزوهای خویش به هر وسیله ای که متصورباشد توسل می جوید . وقتی که از همه طریق مایوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست کاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثل جسته می گوید:« این تفنگ حسن موسی هم نزد » یعنی آخرین تیر ترکش هم به هدف اجابت اصابت نکرده است .






    بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی حاج مصطفی و حسن و موسی . حسن و موسی با یکدیگر شریک بودند و هر کدام در قسمتی از کارهای تفنگسازی تخصص داشتند لذا تفنگهای ساخت آنها بهتر و دقیقتر از تفنگهای حاج مصطفی و سایرین بوده است . تفنگ ساخت حسن و موسی که اختصاراً تفنگ حسن موسی گفته می شد در هدف گیری مشهور بود که کمتر به خطا می رفت . باین جهت شکارچیان و تیراندازان غالباً تفنگ حسن موسی می خریدند و اطمینان داشتند که در موقع تیراندازی بالا و پایین نمی زند و دقیقاً به هدف اصابت می کند .

    از آنجایی که تفنگ حسن موسی مورد کمال اطمینان بود و شکارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیتشان کاملا امیدوار بودند لذا چنانچه احیانا تفنگ حسن موسی هم در نشانه زنی به خطا می رفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شکارچی می شد و دیگر دست و دلش به شکار نمی رفت و در پاسخ سئوال کنندگان می گفت : تفنگ حسن موسی هم نزد و معنی استعاره ای آن کنایه از این است که همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست .

    -------------------------------------------
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  3. #143
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 تعارف شاه عبدالعظیمی

    مثل بالا و مورد اصطلاح آن را همه کس می داند . به قول علامه دهخدا : دعوت کردن کسی را به چیزی بی ارزش ، چون آب خزینه حمام را به تازه وارد اهدا کردن ... تعارف شاه عبدالعظیمی است . اینکه به زبان گوید به منزل آیند ، یا فلان متاع از شما باشد و از دل راضی نیست .
    به طور کلی هر گونه تعارف غیر عملی را که از دل بر نیاید تعارف شاه عبدالعظیمی گویند .

    حضرت عبدالعظیم حسنی که در شهر ری مدفون است و هم اکنون زیارتگاه بزرگی برای مردم ایران محسوب می شود بعد از چهار پشت به امام دوم شیعیان حضرت امام حسن مجتبی (ع) متصل می شود . مزار حضرت عبدالعظیم که در اصطلاح عمومی شاه عبدالعظیم گفته می شود پیوسته مطاف معتقدان و شیعیان مومن و علاقه مند بوده است .

    چون شهر ری در چند کیلومتری و نزدیک تهران قرار دارد لذا در قدیم معمول بوه است که زایران تهرانی علی الاکثر شب را در شهر ری توقف نمی کنند و به تهران باز می گردند .

    اگر کسی از ساکنان شهر ری طوعاً یا کراراً درمقام دعوت از زایرتهرانی بر می آمد وتعارف میکرد به اصطلاح معروف :« تو را به این حضرت شب را در بنده منزل بمان » پیداست که چون دعوت شونده ناگزیر از مراجعت بود لذا تعارف آن شاه عبدالعظیمی جنبه عملی نداشت و نمی توانست مورد قبول تهرانی واقع شود .

  4. #144
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پیراهن عثمان

    بعضی افراد برای غلبه برحریف به هر دستاویزی متمسک می شوند و هر لغزش و اشتباه ناچیز از ناحیه رقیب را گناهی نابخشودنی جلوه می دهند . تلاش آنها صرفا غلبه و پیروزی بر حریف نیست بلکه ناظر به این موضوع است که مبارزاتشان را قبلا توجیه کنند و هر گونه توهم و اشابه ذهنی را مرتفع نمایند تا اذهان و انظار دیگران را به سوی خود جلب کرده باشند.
    به همین جهات و ملاحظات کوچکترین نقطه ضعف حریف را امری خطیر وکمترین انحراف را ذنبی لایغفر جلوه می دهند.
    در چنین موقع و مورد است که مثل بالا مورد استفاده قرار می گرد و ظرفا و گوشه نشینان از باب طنز و کنایه می گویند : « فلانی مطلب ساده ای را پیرهن عثمان کرد .» و یا به قول عرب زبانها قمیص عثمان کرد تا حریف را تخفیف و مدعایش را توجیه کرده باشد .

    عثمان هفتاد سال داشت که خلافت به وی رسید . مردی ملایم و نرمخو بود . مال اندیشی ابوبکر و عمر را نداشت . در صورتی که برای اداره کردن کشور پهناوری چون کشور اسلامی دقت و مال اندیشی از صفات لازم و ضروری است . نرمخویی و ملایمت عثمان تا به جایی رسیده بود که عیاشی و اقسام لهو و لعب در مدینه شیوع یافت چون عثمان در مقام جلوگیری بر آمد گروهی ازوی دلگیر شدند . بعضی از مسلمانان که جمعی از صحابه نیز از آن جمله بوده اند به علل و جهات دیگر از عثمان دل خوشی نداشتند .





    اباذرغفاری وعماریاسر وعبدالله بن مسعود – ازبزرگان اصحاب پیغمبر – با عثمان سرگردان بودند و قبایل آنها نیز کینه عثمان را در دل می پرورانیدند . در ولایات نیز طبقه سپاهیان و جنگجویان که غالبا با فقر و حرمان می زیستند سخت دلگیر و ناراضی بودند .

    این عوامل و اختلاف طبقاتی عمیقی که بین ثروتمندان و قریش و سایر طبقات مردم پیش آمد همه و همه دست به دست داده حس انتقاد و اعتراض بر خلیفه و دلگیری از روش او را پدید آورده است و مردم را در مدینه و سایر ولایات اسلامی به تمرد و عصیان برانگیخت و زمینه را برای تبلیغات مخالفان مهیا نمود .

    مردم مصربا شورش طلبان بصره وکوفه به سوی مدینه حرکت کردند و فتنه بالا گرفت. بدوا مهاجمین آب را به روی عثمان بستند ولی علی بن ابی طالب (ع) برایش آب فرستاد و حسن و حسین و غلامش قنبر را برای حمایت به در خانه اش گماشت تا به احترام دو سلاله پیغمبرکسی هجوم نکند و چنین هم شد وهیچکس جرئت نکرد از آن راه هجوم ببرد ولی مخالفان عثمان چاره دیگری اندیشیدند و از دیوار خانه بالا رفتند .
    یک نفر به نام غافقی خلیفه سوم را به یک ضربت بکشت و با ضربت دیگری انگشت نانله یا نعیله همسر عثمان قطع گردید . آن گاه عثمان را گردن زدند و خانه وی و بیت المال را غارت کردند و علی بن ابی طالب (ع) به خلافت رسید .

    وقتی عثمان کشته شد و علی (ع) به خلافت رسید بعضی ازاصحاب مانند سعد بن ثابت و ابوسعید خدری که به عثمان متمایل بودنداز بیعت با علی (ع) تخلف ورزیدند . بعضی کسان هم مانند مغیره بن شعبه به شام گریختند و با معاویه همدست شدند .

    معاویه که از اقارب وبستگان عثمان بود وخود نیزداعیه خلافت بلکه سلطنت درسرمی پرورانید برای آنکه مردم را علیه علی بن ابی طالب (ع) بشوراند به اشاره عمر وعاص راههای مختلف در پیش گرفت که یکی از آن راهها این بود که علی (ع) را قاتل عثمان معرفی کرد وپیراهن خون آلود وی و انگشت بریده همسرش نائله را که به وسیله نعمان بن بشیر به شام رسیده بود در مسجد آویخت ودر انظار مسلمین قرار داد تا مظلومیت عثمان را مجوز عصیان خود قرار دهد .

    غرض ازتمهید مقدمه بالا این است که بدانیم چون پیراهن عثمان در تحریک مسلمین و انجام مقصود پلید معاویه نقش اساسی بازی کرد لذا برای کسانی که بخواهند با به دست آوردن دستاویزی من غیر حق به مقصود برسند مثل پیراهن عثمان را مورد استفاده قرار می دهند .

  5. #145
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پهلوان پنبه

    پهلوان پنبه به کسی گفته می شود که به قول علامه دهخدا : « درشت اندام و قوی هیکل ولی بی زور و قوت باشد . ظاهری دلیر ولی باطنی جبون دارد ، به ظاهر پردل و در باطن ترسو باشد .» در اصطلاح آذربایجانیها این گونه افراد را یالانچی پهلوان می گویند که ادعایشان از مرحله حرف به عمل نمی آید .





    القاب و عناوین پهلوانان به شرح زیر بوده است:

    پهلوان اول کشور: این پهلوان باید تمام پهلوانان کشور را مغلوب کرده آخرین کشتی را در حضور پادشاه می گرفت.

    پهلوان باشی : سرپرست پهلوانان را پهلوانباشی می گفته اند زیرا در عصر صفویه و قاجاریه به پهلوانانی که بر اثر کهولت و پیری از میدان خارج می شدند سرپرستی پهلوانان وابسته به دربار یا بعضی نواحی را می داده اند .

    پهلوان صاحب تاج : کسی که غیر از مقام پهلوانی و استادی و نیروی بدنی به نیکنامی معروف بوده مضافا به کسوت و طریقت اهل فقر درآمده باشد ضمن انجام مراسمی به دست پیر و مرشد ومراد خویش به استعمال تاج فقر مفتخر می گردید .

    بد افت : کشتی گیرانی که در دست حریف سرسختی نشان داده او را به زحمت می انداخته اند بدافت می شدند .

    بدلکار: از فنون کشتی یکی بدلکاری است یعنی هر فن که حریف به کار ببرد او بدل کند وحریف را به زحمت بیندازد .

    پهلوان زورگر: زورگران معمولااز تنومندترین ورزشکاران باستانی بوده اند که چون بدنشان با آلات سنگین ورزشی به ورزیدگی و رسایی کامل می رسید به نمایش زورگری در نزد رجال درجه اول وحکام و خوانین و یا در محلهای عمومی می پرداختند و از این رهگذر ارتزاق می کردند .

    پهلوان کنفت کن : به کسی می گفتند که در کشتی مقام و منزلتی نداشت ولی هنگام درگیری و زورآزمایی با پهلوانان نامی سرسختی نشان می داد و با نیرنگ و زیرکی مقاومت می کرد و گهگاه با حرکاتی ناشایست موجب لکه دار شدن حیثیت حریف می گشت .

    پهلوان پنبه: این پهلوان که موضوع مورد بحث ماست ورزشکاری بود درشت اندام و قوی هیکل ولی بی هنر و جبون و ترسو که نه میدان رفته و کشتی گرفته بود و نه جسارت و شجاعتی از خود نشان می داد اما تا بخواهی ادعای پهلوانی می کرد و در عالم حرف و پرچانگی پشت حریفان نامدار را به خاک می مالید!

  6. #146
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پنبه اش را زدند

    اصطلاح بالا کنایه از این است که اسرارش را فاش و برملا کردند و به مردم فهمانیدند که توخالی است و چیزی در چنته ندارد . خلاصه آن طوری که بود – نه آنچنان که می نمود – شناسانیده و رسوا گردیده است .

    یکی از مراسم جالب که در بعض اعیاد وجشنها ضمن سایر برنامه ها اجرا می شد ، این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک می پوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمتهای لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلوله های پنبه ای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان میداد .

    این پهلوان نامدار! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی می پرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگ اندازی کم کم پهلوان پنبه را با زدن کمان عور و برهنه می کرد و این عمل را تا زمانی ادامه می داد که تمام پنبه های تن اوبر باد می رفت وچهره واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیش نمودار میگردید .
    در واقع چون پهلوان پنبه از آیین پهلوانی چیزی نمی دانست وازعلایم پهلوانی هم جز پنبه های گلوله شده که او را به صورت یک پهلوان با سینه های برجسته وبازوان سطبر نشان می داد نشانی دیگرنداشت ، لذا چون پنبه اش را زدند دیگر چیزی از او باقی نمی ماند تا اظهار وجودکند . به ناچار در مقابل شلیک خنده تماشاچیان ازصحنه خارج می شد و نوبت به پهلوانان واقعی می رسید .

  7. #147
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پته اش روی آب افتاد

    هرگاه راز و سر کسی فاش شود و به اصطلاح دیگر طشتش از بام افتاده باشد مجازا می گویند : فلانی پته اش روی آب افتاد یعنی اسرار مگویش فاش و برملا گردید .
    آنچه را که امروزه به نام جواز و گذرنامه و بلیط نامیده می شود سابقا پته می گفته اند . پته به منظور خروج از کشور همان است که تا چندی قبل به نام تذکره نامیده می شد و در حال حاضر آن را گذرنامه و یا به اصطلاح بین المللی پاسپورت می گویند که از طرف دولت متبوعه صادر می شود و در کشور مقصد و مورد نظر به منزله اجاز نامه اقامت تلقی می گردد .

    پته دیگری در رابطه با موضوع این مقاله وجود داشت که به گفته صاحبان فرهنگها و فرهنگنامه ها: بند گونه ای بود که در جای جای جویهای نشیب دار می بستندکه هم آب نگاه دارد و هم جوی شسته نشود .
    در حال حاضر که تمام شهرهاوغالب روستاهای کشورلوله کشی شده از آب تصفیه شده چاهها وچشمه سارها استفاده میکنند واژه پته وپته بستن که از آن معنی و مفهوم بند بستن برجای جای جویهای نشیب دار اسفاده شود مهجور و دور از ذهن می باشد . ولی سابقا که لوله کشی نبود و آب مورد احتیاج شهرها در داخل جویهای سرباز – نه سربسته –جریان داشت هر جا که لازم می آمد مقداری از آب جاری به داخل کوچه های مسیر یا خانه های مسکونی جریان پیدا کند سد و بند کوچکی از جنس چوب به نام پته در داخل جوی خیابان یا کوچه قرار داده آب را به قدر کفایت – نه کم و نه زیاد – به داخل حوض و آب انبارخانه جریان می دادند تا از آب حوض برای شستشوی ظروف و اثاثیه و ملبوس و از آب نیمه صاف آب انبار که قسمت عمده گل و لای و اضافاتش رسوب کرده است برای نوشیدن و به کار بردن درامور خوراک پزی استفاده نمایند .
    سابقا افرادی بودندکه در سالهای کم آبی و خشکسالی ، احتیاج مبرم به آب برای پر کردن حوض و آب انبار به منظوررفع نیازمندیهای داخلی آنان را وا می داشت که در غیر نوبت به حقوق دیگران تجاوزکرده از آب سهمی ونوبتی آنان سوء استفاده کنند .
    برای حصول این مقصود نیمه های شب که تمام سکنه آن محله وآبادی بر بستر راحت و آسایش غنوده بودند در داخل جوی پته می بستند و آب می بردند .
    بدیهی است در آن نیمه های شب کمترکسی متوجه آبدزدی آن شخص می شد، مگر آنکه فشار آب گاهی موجب گردد که پته اش روی آب افتد یعنی فشار آب پته را از جایش کنده به جاهای دیگرببرد که در این صورت ساکنان خانه های پایین تر پته را بر روی آب می دیدند و راز و سرش بدین وسیله فاش شده قشقرق برپا می شد و آبرویش برباد می رفت .

  8. #148
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پالانش کج است

    هر کس درمعتقدات مذهبی و مبانی اخلاقی تغییر رویه دهد ، درباره اش به ضرب المثل بالا تمثل می جویند و می گویند ، فلانی پالانش کج است که اگر طرف مورد بحث مرد باشد یعنی ایمان و عقیدتش خلل پذیرفته و اگر زن باشد به این معنی است که از طریق عفت و طهارت منحرف گردیده است .
    آقایان روحانیون قبل از اختراع اتومبیل بر اسب و قاطر و غالبا دراز گوش سوار می شدند و برای وعظ و خطابه و مهمانی به خانه این و آن می رفتند که شاید هم اکنون نیز در بعضی از شهرهای کوچک و روستاها کماکان بر چهارپایان سوار شوند . بعضی از روحانی نماها – نه روحانیون واقعی – در عصر قاجاریه مردم را برای سواری می خواستند تا مقاصد و نیاتشان را بدان وسیله به سر منزل مقصود برسانند . ضمنا می دانید که پالان مرکوب به وسیله تنگ اسب باید سفت و محکم بسته شده باشد تا بتوان بر آن سوار شد و سواری گرفت . اکر مرکوبی پالانش کج باشد خوب سواری نمی دهد و راکب را به زحمت می اندازد . معنی و مفهوم ظاهری و مجازی ضرب المثل بالا این است که طرف مورد بحث تغییر عقیده داده به مذهب یا مسلک دیگری متمایل شده است ولی مقصود باطنی و نهایی این بود که وی سواری نمی دهد یعنی از ما گوش شنوایی ندارد . پس در این صورت باید طرد شود تا ایجاد زحمت نکند !

  9. #149
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پالان خر دجال شده

    عبارت مثلی بالا هنگامی به کار می رود که انجام کاری بیش از حد انتظار به طول انجامد و یا آنکه با همه سعی و تلاش و مجاهدت ، آنجا که می رود به پایانش نزدیک شده به طور کلی خاتمه پذیرد به مانع و مشکلی برخورد کند و دوباره ، سه باره و چند باره از سر گرفته شود .





    در چنین مورد ظرفا از باب طنز و تعریض اصطلاحا میگویند : پالان خر دجال شده وگاهی هم گفته می شود پالان خر دجال شده ، شب می دوزد صبح از هم وا می شود .
    این مثل در موردی به کارمی رود که اجرای کاری زیاده ازحد انتظارطولانی شود یا هرچند درراه آن بکوشند هر دفعه به مانعی برخورد و ناتمام بماند .
    طبیعی است لجاج و یکدندگی وخیره رایی و پیروی از عقل لجوج که به قول اهل اصطلاح نوعی از مهلکات غضبی است دست کمی از پالان خر دجال ندارد که نسنجیده و بدون تامل و تفکر می بافند و هنوز دیر زمانی نگذشته همه و همه پنبه می شود .

  10. #150
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 پارتی بازی

    هرگاه در کشوری قدرت تشکیلاتی وجود نداشته باشد و مصادره امور و متصدیان مسئول قائم به وجود خود نباشد ، پیداست که توصیه و سفارش و اعمال نفوذ از طرف ارباب قدرت در چنین سازمان و تشکیلاتی نقش اساسی بازی می کندو موجب می شود که صالحان گوشه عزلت گیرند و طالحان به مسندعزت نشینند .
    این اعمال نفوذ و توصیه بازیها را در عرف اصطلاح ایران پارتی بازی گویند در حالیکه معنی و مفهوم لغوی این ضرب المثل با آنچه را که مقصود و منظور ما می باشد تباین کامل دارد .
    پارتی لغتی است فرانسه به معنای حزب و پارتی بازی همان حزب بازی است که دردنیای امروز هیچ گونه بحث و ایرادی بر آن وارد نیست .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •