تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 23 اولاول ... 6789101112131420 ... آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #91
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر دیوار -- 1336 شمسی

    دنیای سایه ها

    شب به روی جاده نمنک
    سایه های ما ز ما گویی گریزانند
    دور از ما در نشیب راه
    در غبار شوم مهتابی که میلغزد
    سرد و سنگین بر فراز شاخه های تک
    سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند
    شب به روی جاده نمنک
    در سکوت خک عطر آگین
    نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند
    سایه های ما ...
    همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین
    گویی آنها در گریز تلخشان از ما
    نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم
    نغمه هایی را که ما با خشم
    در سکوت سینه میرانیم
    زیر لب با شوق میخوانند
    لیک دور از سایه ها
    بی خبر از قصه دلبستگی هاشان
    از جداییها و از پیوستگی هاشان
    جسمهای خسته ما در رکود خویش
    زندگی را شکل میبخشند
    شب به روی جاده نمنک
    ای بسا پرسیده ام از خود
    زندگی ایا درون سایه هامان رنگ میگیرد ؟
    یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟
    همچنان شب کور
    میگریزم روز و شب از نور
    تا نتابد سایه ام بر خک
    در اتاق تیره ام با پنجه لرزان
    راه می بندم بر وزنها
    می خزم در گوشه ای تنها
    ای هزاران روح سرگردان
    گرد من لغزیده در امواج تاریکی
    سایه من کو ؟
    نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم
    سایه من کو ؟
    سایه من کو ؟
    او چو رویایی درون پیکرم آهسته می روید
    من من گمگشته را در خویش می جوید
    پنجه او چون مهی تاریک
    میخزد در تار و پود سرد رگهایم
    در سیاهی رنگ می گیرد
    طرح آوایم
    از تو می پرسم
    ای خدا ... ای سایه ابهام
    پس چرا بر من نمیخندد
    آن شب تاریک وحشتبار بی فرجام
    از چه در ایینه دریا
    صبحدم تصویر خورشید تو می لغزد ؟
    از چه شب بر شانه صحرا
    باز هم گیسوی مهتاب تو می رقصد
    از تو می پرسم
    ای خدا ای ظلمت جاوید
    در کدامین گور وحشتنک
    عاقبت خاموش خواهد شد
    خنده خورشید ؟
    من نمیخواهم
    سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
    من نمیخواهم
    او بلغزد دور از من روی معبرها
    یا بیفتد خسته و سنگین
    زیر پاهای رهگذرها
    او چرا باید به راه جستجوی خویش
    روبرو گردد
    با لبان بسته درها ؟
    او چرا باید بساید تن
    بر در و دیوار هر خانه ؟
    او چرا باید ز نومیدی
    پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه ؟
    آه ...ای خورشید
    لعنت جاوید من بر تو
    شهد نورت پر نیمسازد دریغا جام جانم را
    با که گویم قصه درد نهانم را
    سایه ام را از چه از من دور میسازی ؟
    لز چه دور از او مرا در روشنایی ها
    رهسپار گور می سازی ؟
    گر ترا در سینه گنج نور پنهانست
    بگسلان پیوند ظلمت را ز جان سایه های ما
    آب کن زنجیرهای پیکر ما را بپای او
    یا که او را محو کن در زیر پای ما
    آه ... ای خورشید
    لعنت جاوید من بر تو
    هر زمان رو در تو آوردم
    گر چه چشمان مرا در هفت رنگ خویش
    خیره تر کردی
    لیک در پایم
    سایه ام را تیره تر کردی
    از تو می پرسم
    ای خدا ... ای راز بی پایان
    سایه بر گور چیست ؟
    عطری از گلبرگ وحشتها تراویده ؟
    بوته ای کز دانه ای تاریک روییده ؟
    اشک بی نوری که در زندان جسمی سخت
    از نگاه خسته زندانی بی تاب ! لغزیده ؟
    از تو میپرسم
    تیرگی درد است یا شادی ؟
    جسم زندانست یا صحرای آزادی ؟
    ظلمت شب چیست ؟
    شب خداوندا
    سایه روح سیاه کیست ؟
    وه که لبرزیم
    از هزاران پرسش خاموش
    بانگ مرموزی نهان می پیچدم در گوش
    این شب تاریک
    سایه روح خداوند است
    سایه روحی که آسان می کشد بر دوش
    با رنج بندگان تیره روزش را
    آه ...
    او چه میگوید ؟
    او چه میگوید ؟
    خسته و سرگشته و حیران
    میدود در راه پرسش های بی پایان

  2. #92
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر دیوار -- 1336 شمسی

    ترس

    شب تیره و ره دراز و من حیران
    فانس گرفته او به راه من
    بر شعله بی شکیب فانوسش
    وحشت زده می دود نگاه من
    بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند
    در بستر سبره های تر دامان
    گویی که لبش به گردنم آویخت
    الماس هزار بوسه سوزان
    بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند
    من او شدم ... او خروش دریاها
    من بوته وحشی نیازی گرم
    او زمزمه نسیم صحراها
    من تشنه میان بازوان او
    همچون علفی ز شوق روییدم
    تا عطر شکوفه های لرزان را
    در جام شب شکفته نوشیدم
    باران ستاره ریخت بر مویم
    از شاخه تکدرخت خاموشی
    در بستر سبزه های تر دامان
    من ماندم و شعله های آغوشی
    می ترسم از این نسیم بی پروا
    گر با تنم این چنین در آویزد
    ترسم که ز پیکرم میان جمع
    عطر علف فشرده برخیزد

  3. #93
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض آنسوتر از شهرزاد پرتره ای نمایشی از فروغ فرخزاد به زبان آلمانی

    متن، طرح و کارگردانی: هایده ترابی

    بازی و بازخوانی شعرها: هایده ترابی، لیلیان گلاس- رایشل

    فلوت: کریستا اشمان

    تاریخ و محل اجرا

    شماره تلفن و نشانی برای اطلاعات بیشتر

    Tel./ Fax:0511/ 131404

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    ------------------
    هایده ترابی برای نخستین بار در سال 1995 متأثر از آثار و زندگی فروغ فرخزاد متن نمایش" دیداری با فروغ"را نوشت و آن را با طراحی، کارگردانی و بازیگری خود به روی صحنه آورد. بازی دوساعته ی او را تنها عروسکی بی چهره و پارچه ای همراهی می کرد. این نمایش با موسیقی کوروش اقتصادی نیا و آلبومی از نقاشی های زویا صدری به زبان آلمانی و سپس به زبان فارسی در فرانکفورت اجرا شد. در اجراهای بعدی، تا سال 1998، " دیداری با فروغ" با طرح صحنه ی تازه ای از پرتره های فروغ فرخزاد در اروپا و امریکای شمالی به نمایش در آمد.

    اینک پس از گذشت 9 سال پرتره ی نمایشی دیگری از فروغ فرخزاد به نام " آنسوتر از شهرزاد"در بازپرداختی کوتاه و امپرسیونیستی ارائه می شود. اینبار لیلیان گلاس- رایشل ( دکلمه گر آلمانی) و کریستا اشمان (نوازنده ی فلوت) بازی و بازخوانی هایده ترابی را همراهی می کنند.


    GEDOK

    JENSEITS SCHEHEREZADE!

    Ein Porträt der legendären iranischen Dichterin Forough Farrochzad (1935 - 1967)

    Im Wechsel von Klang,Wort und Spiel stellen Hayedeh Torabi, Lilian Glaß-Reichel und Christa Eschmann (Flöte) die emanzipatorische Lyrik und das Leben der iranischen Dichterin vor.

    Kostenbeitrag 10 Euro

    Adresse:Galerie Gedok , Odeonstr. 2, Hannover

    Kontakt zur Platzreservierung: Tel./ Fax:0511/ 131404

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


  4. #94
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض سال شمار زندگی فروغ

    ۱۳۱۴
    فروغ الزمان
    تولد در ۸ دي ماه در تهران در محله ي اميريه کوچه ي خادم آزاد

    فرزند سوم ازخانواده سرهنگ محمد فرخ زاد و توران وزيزي تبار ( با نام شناسنامه اي بتول ). با خواهران وبرادراني به نام هاي پوراندخت ، اميرمسعود ، فريدون ، گلوريا ، مهرداد و مهران


    ۱۳۱۴

    گذراندن تابستان در نوشهر به دليل مسئوليت پدر در اداره ي املاک مازندران که در تمام کودکي تکرار مي شود


    ۱۳۱۹

    نخستين جرقه هاي تراوش ذهني

    شيطنت و يکه تازي در محله که تا سالهاي بعد ادامه مي يابد


    ۱۳۲۰

    ساختن پاکت از روزنامه هاي باطله به اجبار پدر براي آشنايي با چگونگي به دست آوردن پول که در سالهاي بعد ادامه پيدا مي کند



    ۱۳۲۵

    ورود به دبيرستان خسروخاور


    ۱۳۲۶

    سرودن غزلهاي عاشقانه اي که از ترس پدر پاره مي شود و به چاپ نمي رسد


    ۱۳۲۷

    ازدواج دوباره ي پدر و تاثير منفي بر روحيه ي بچه ها


    ۱۳۲۸

    شرکت در کلاس هاي نقاشي علي اصغر پتگر

    ورود به هنرستان بانوان کمال الملک و فراگيري خياطي و آموزش نقاشي زير نظر بهجت صدر و علي اصغر پتگر و مهدي کاتوزيان که پس از ازدواج ناتمام مي ماند

    ازدواج با پرويز شاپور همسايه ي پشت به پشت خانه و نوه ي خاله ي مادرش در ۲۳ شهريورماه با پانزده سال اختلاف سن

    اقامت در اهواز و آبادان در کنار پرويز شاپور


    ۱۳۳۰

    اختلاف با پرويز شاپور و بازگشت به خانه ي پدري در تهران

    چاپ نخستين شعرش به اسم گناه در مجله ي روشنفکر توسط فريدون مشيري

    اعتراض هاي بسيار شديد به چاپ شعر گناه

    رفتن از خانه ي پدري و اجاره ي اتاقي در خيابان شاه پس از مخالفت پدر با شعر گناه

    برگشتن به خانه ي پرويز شاپور


    ۱۳۳۱

    تواد پسرش کاميار در ۲۷ خرداد ماه

    انتشار اولين کتابش اسير در فصل بهار

    شدت گرفتن اختلاف با شوهر پس از چاپ اسير

    وضعيت بد روحي و بستري شدن در آسايشگاه رواني رضاعي


    ۱۳۳۲

    بازگشت به تهران به همراه پرويز شاپور


    ۱۳۳۳

    چاپ شعر به خواهرانم در شماره ي ۳۱ مجله ي اميد ايران . شعري که در کتاب هاي فروغ اثري از آن ديده نمي شود


    ۱۳۳۴

    جدايي از پرويز شاپور در ۱۷ آبان ماه

    چند ماه زندگي در خانه ي طوسي حائري و سپس بازگشت به اتاقي در خانه ي پدري

    بستري شدن چند روزه در بخش رواني بيمارستان

    نوشتن چند داستان کوتاه و همکاري با نشريات با اسم مستعار براي گذراندن زندگي

    چاپ دوم اسير با مقدمه ي شجاع الدين شفا


    ۱۳۳۵

    منتشر شدن ديوار و گنجاندن شعر حساسيت برانگيز گناه در اين مجموعه و تقديم آن به پرويز شاپور

    چند روز تمرين براي اجراي نمايش عروسي خون به ترجمه و کارگرداني احمد شاملو در کنار خود شاملو و لعبت والا و طوسي حائري که متوقف مي ماند

    آغاز سفر به ايتاليا و آلمان در ۱۵ تير ماه

    شرکت در چند فيلم به عنوان سياهي لشکر هنگام حضور در ايتاليا

    مشارکت در دوبله به زبان فارسي زير نظر آلکس آقابابايان در ايتاليا


    ۱۳۳۶

    ترجمه اي از شعراي آلماني به همراه برادرش امير مسعود که سال ۱۳۷۷ به چاپ مي رسد

    بازگشت به ايران در مرداد ماه

    چاپ خاطرات سفر به اروپا در مجله ي فردوسي در مهر و آبان ماه که پس از ۸ قسمت ناتمام مي ماند

    انتشار داستان کوتاه بي تفاوت در مجله ي فردوسي در سوم دي ماه

    انتشار داستان کوتاه کابوس در مجله ي فردوسي در دهم دي ماه



    ۱۳۳۷

    انتشار عصيان

    استخدام در سازمان فيلم گلستان در شهريورماه براي پاسخ گويي به تلفن و امور دفتري و پس از مدت کوتاهي سر و سامان دادن به حلقه ي فيلم هاي بدون مشخصات

    فراگيري تدوين فيلم از ابراهيم گلستان



    ۱۳۳۸

    آغاز تدوين فيلم مستند يک آتش

    اعزام به انگلستان از طرف ابراهيم گلستان براي آموزش در دوره ي تدوين

    ادامه ي تدوين يک آتش و نوشتن متن و مشارکت در صداسازي براي فيلم در بعد از بازگشت به ايران

    آغاز مشارکت در کارگرداني و تدوين مجموعه ي مستند شش قسمتي چشم انداز به تهيه کنندگي ابراهيم گلستان که توليد آن تا دو سال بعد ادامه مي يابد



    ۱۳۳۹

    بازي در دو نمايش به کارگرداني شاهين سرکيسيان که در مرحله تمرين متوقف مي ماند و اجرا نمي شود



    ۱۳۴۰

    بازي در فيلم کوتاه خواستگاري به کارگرداني ابراهيم گلستان و در کنار پرويز داريوش و طوسي حائري و هايده تقوي به سفارش موسسه ي ملي فيلم کانادا

    ساخت اپيزود گرما از فيلم مستند دو اپيزودي اب و گرما و تدوين هر دو اپيزود

    اعزام مجدد به انگلستان از طرف ابراهيم گلستان براي آموزش سينما

    ساخت دو آگهي تبليغاتي براي کارخانه ي روغن پارس و روزنامه ي کيهان

    گويندگي در فيلم مهر هفتم به مديريت دوبلاژ پرويز بهرام

    بازي در فيلم ناتمام دريا به کارگرداني ابراهيم گلستان بر اساس داستان چرا دريا توفاني شده بود ؟ نوشته ي صادق چوبک در کنار پرويز بهرام رامين فرزاد و تاجي احمدي

    مشارکت در ساخت فيلم مستند موج و مرجان و خارا به کارگرداني الن پندري و تهيه کنندگي ابراهيم گلستان

    چاپ دوم ديوار


    ۱۳۴۱

    سفر تحقيقي به جذام خانه ي بابا باغي تبريز در تيرماه براي ساخت مستندي به سفارش جمعيت کمک به جذاميان

    ساخت فيلم مستند خانه سياه است در جذام خانه بابا باغي طي دوازده روز در مهر ماه

    به همراه آوردن حسين منصوري از جذام خانه و به عهده گرفتن سرپرستي او

    همکاري با شاهين سرکيسيان در ترجمه ي نمايشنامه ي ژان مقدس اثر برناردشاو


    ۱۳۴۲

    انتشار چاپ سوم اسير

    بازي در نمايش شش شخصيت در جستجوي نويسنده اثر لوييجي پيراندلو به کارگرداني پري صابري در دي ماه

    دريافت جايزه بهترين فيلم از جشنواره ي اوبرهاوزن آلمان به خاطر خانه سياه است

    پذيرفته شدن خانه سياه است در جشنواره ي کن فرانسه و حذف فيلم به دليل اعلام انصراف ابراهيم گلستان

    خودکشي نافرجام با خوردن قرص

    انتشار تولدي ديگر در اسفند ماه و تقديم آن به ابراهيم گلستان



    ۱۳۴۳

    انتشار برگزيده ي اشعار فروغ فرخ زاد با انتخاب خودش به صورت همزمان توسط انتشارات مرواريد و سازمان کتابهاي جيبي

    نوشتن فيلم نامه اي درباره ي موقعيت زن ايراني

    بازي در فيلم خشت و آيينه به کارگرداني ابراهيم گلستان در کنار زکريا هاشمي و تاجي احمدي و پرويز فني زاده و محمد علي کشاورز و جمشيد مشايخي

    انتخاب بهترين شعرهاي معاصر براي کتابي که در سال ۱۳۴۷ با افزدون شعرهاي يدالله رويايي و فرخي تميمي و محمد حقوقي توسط ناشر به نام از نيما تا بعد منتشر مي شود

    انتشار ويژه نامه ي مجله ي آرش درباره ي فروغ در تيرماه

    سفر به ايتاليا و آلمان

    فعاليت آزاديخواهانه که در سالهاي بعد هم ادامه پيدا مي کند و چند بار دستگيري

    سرودن چند شعر مشترک با احمد رضا احمدي و يدالله رويايي


    ۱۳۴۴

    مشارکت در تدوين فيلم مستند خرمن و بذر به کارگرداني ابراهيم گلستان

    تصادف در راه شمال و زخمي شدن ابراهيم گلستان که همسفر اوست

    به شعر برگرداندن بخش هايي منظوم از دو نمايشنامه به ترجمه ي حميد سمندريان

    خودکشي نافرجام با خوردن قرص

    رو آوردن به نقاشي بيش از پيش


    ۱۳۴۵

    تقدير از فيلم خانه سياه است در چشنواره ي پزارو ي ايتاليا و سفر چهار ماه به ايتاليا

    ترجمه ي تعداي از شعرهايش در آلمان و سوئد و انگلستان

    تصادف اتوبوس حامل او و زخمي شدن مسافران ديگر در تهران

    نوشتن نامه در دفاع از چند محکوم سياسي و خارج کردن آن از ايران توسط برناردوبرتولوچي و لغو حکم اعدام محکومان به دنبال انعکاس اين نامه در چند نشريه خارجي

    انحراف اتومبيلش به شماره ي ۱۴۱۳ ط ۲۴ از مسير به دليل جلوگيري از برخورد با ماشين حامل دانش آموزان دبستان شهريار قلهک به شماره ي ۱۴۲۸ ط ۱۹ و به بيرون پرت شدن او در خيابان لقمان الدوله در دروس و انتقال به بيمارستان هدايت قلهک و بعد به بيمارستان رضا پهلوي تجريش و مرگ پيش از هر اقدام پزشکي در ۲۴ ماه بهمن

    دفن در گورستان ظهيرالدوله در دربند تهران در ۲۶ بهمن ماه

    فرستنده بهزاد کراچی

  5. #95
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض آثاری از هنرمندان و دوستداران فروغ

    و فروغ… مستانه

    تا ته وسعت اندیشه خود می رقصد

    خویش را با طپش آینه ها می سنجد

    آشیان دل او در آنجاست

    درپس هر چه من و تو به چشم می بنیم

    و چه زیباست نگاهش بر بر گ، بر کاغذ

    روی بال پرواز و به سطح آواز

    و چه زیباست نگاهش به تمام آنچه

    به خیال من و تو امروز است

    و صداش فلسفه باران بود

    که برویاند ازبذر کلام، جمله ای پر معنا

    چه حقیراست همه چیز هر چیز،

    بعد آن فصل عروسک بازی

    بعد هف سالگیش

    «مژ گان کشوری»

  6. #96
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض آثاری از هنرمندان و دوستداران فروغ

    اشعار زیر سروده های هستند از حبیب الله نبی الهی برای فروغ


    تو مي ماني)

    مي رويم
    بي هيچ نشانه اي
    انگار نه انگار
    باشد كه روزي
    ببينند
    ترا
    با آن نگاه ژرف
    به اين دنيا
    از وراي شعر
    مي دانم
    تو مي ماني
    حبيب ا... نبي اللهي قهفرخي




    "کوچه"



    کوچه های دلتنگ

    کوچه های غمگین

    چشم به راه کدام عابر

    مانده اید؟

    پنجره های منتظر

    پنجره های باز

    کدام چشم ها

    دیگر

    از قابتان

    به شب ها

    شکوفه ها

    به ابرها

    و درختان

    نمی نگرد

    ای گلهای اقاقی

    عطر سحرانگیزتان را

    برای که به دست نسیم داده اید؟

    ای واژهای اندوه

    تنهایی

    عروسک

    وبعدها

    دیگرهدیه نیازی نیست!



    "ماندگار"



    ای ترا چون شبنمی پرداخته

    چون نگین بر برگ گل انداخته

    تا سحرامید به فردا داشتی

    رفتی و غم را به دلها کاشتی

    مثل گل بودی کنارت خارها

    پشت سر افراشته بودند دارها

    عین شمعی در هجوم تند باد

    سوختی و بردی تو خاموشی ز یاد

    خاطراتت روی اوراق زمان

    ماندگار است با همه درد نهان



    "تنها ترین صدا"



    من هنوز

    به تو می اندیشم

    به تو

    و راهی نا هموار

    عابری تنها

    که به پشت

    نگاه نکرد و رفت

    آنگاه که

    نیش دشنه ها را

    همواره

    حس می کرد



    " با من حرف بزن "



    گاهگاهی

    روی تک تک

    واژه های شعرم

    قدم می زنی

    بی آنکه

    صدای پایت را بشنوم

    شاید

    نگران خلوت تنهایی ام هستی

    نیستی؟

    همه سطرها

    بوی ترا گرفته اند

    انگار از کوچه اقاقی

    گذر کرده ای؟

  7. #97
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر ایمان بیاوریم -- 1352 شمسی

    تنها صداست که میماند

    چرا توقف کنم چرا ؟
    پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
    افق عمودی است
    افق عمودی است و حرکت : فواره وار
    و در حدود بینش
    سیاره های نورانی می چرخند
    زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
    و چاههای هوایی
    به نقب های رابطه تبدیل می شوند
    و روز وسعتی است
    که در مخیله ای تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
    چرا توقف کنم ؟
    راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
    کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
    سلولهای فاسد را خواهد کشت
    و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
    تنها صداست
    صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد
    چرا توقف کنم ؟
    چه میتواند باشد مرداب
    چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد
    افکار سردخانه
    را جنازه های باد کرده رقم میزنند
    نامرد در سیاهی
    فقدان مردیش را پنهان کرده است
    و سوسک ... آه
    وقتی که سوسک سخن میگوید
    چرا توقف کنم ؟
    همکاری حروف سربی بیهوده است
    همکاری حروف سربی
    اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد
    من از سلاله ی درختانم
    تنفس هوای مانده ملولم میکند
    پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم
    نهایت تمامی نیروها پیوستن است پیوستن
    به اصل روشن خورشید
    و ریختن به شعور نور
    طبیعی است
    که آسیابهای بادی می پوسند
    چرا توقف کنم ؟
    من خوشه های نارس گندم را
    به زیرپستان میگیرم
    و شیر میدهم
    صدا صدا تنها صدا
    صدای خواهش شفاب آب به جاری شدن
    صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خک
    صدای انعقاد نطفه ی معنی
    و بسط ذهن مشترک عشق
    صدا صدا صدا تنها صداست که میماند
    در سرزمین قدکوتاهان
    معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
    چرا توقف کنم ؟
    من از عناصر چهار گانه اطاعت میکنم
    و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
    کار حکومت محلی کوران نیست
    مرا به زوزه ی دراز توحش
    در عضو جنسی حیوان چکار
    مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چکار
    مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
    تبار خونی گلها می دانید ؟

  8. #98
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر ایمان بیاوریم -- 1352 شمسی

    کسی که مثل هیچ کس نیست

    من خواب دیده ام که کسی می اید
    من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
    و پلک چشمم هی می پرد
    و کفشهایم هی جفت میشوند
    و کور شون
    اگر دروغ بگویم
    من خواب آن ستاره ی قرمز را
    وقتی که خواب نبودم دیده ام
    کسی می اید
    کسی می اید
    کسی دیگر
    کسی بهتر
    کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدرنیست
    مثل انسی نیست
    مثل یحیی نیست
    مثل مادر نیست
    و مثل آن کسی ست که باید باشد
    و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
    و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
    و از برادر سید جواد هم که رفته است
    و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
    و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
    و اسمش آن چنانکه مادر
    در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
    یا قاضی القضات است
    یا حاجت الحاجات است
    و میتواند
    تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
    با چشمهای بسته بخواند
    و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
    ومی تواند از مغازه ی سید جواد هر چه قدر جنس که لازم دارد نسیه بگیرد
    و میتواند کاری کند که لامپ الله
    که سبز بود مثل صبح سحر سبز بود
    دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
    آخ ...
    چه قدر روشنی خوبست
    چه قدر روشنی خوبست
    و من چه قدر دلم می خواهد
    که یحیی
    یک چارچرخه داشته باشد
    و یک چراغ زنبوری
    و من چه قدر دلم میخواهد
    که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
    و دور میدان محمدیه بچرخم
    آخ ...
    چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
    چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
    چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
    چه قدر مزه ی پپسی خوبست
    چه قدر سینمای فردین خوبست
    و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می اید
    و من چه قدر دلم میخواهد
    که گیس دختر سید جواد را بکشم
    چرا من این همه کوچک هستم
    که در خیابانها گم میشوم
    چرا پدر که این همه کوچک نیست
    و در خیابانها هم گم نمی شود
    کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
    و مردم محله کشتارگاه که خک باغچه هاشان هم خونیست
    و آب حوض هاشان هم خونیست
    و تخت کفش هاشان هم خونیست
    چرا کاری نمی کنند
    چرا کاری نمی کنند
    چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
    من پله های پشت بام را جارو کرده ام
    و شیشه های پنجره را هم شسته ام
    چرا پدر فقط باید
    در خواب خواب ببیند
    من پله های پشت بام را جارو کرده ام
    و شیشه های پنجره را هم شسته ام
    کسی می اید
    کسی می اید
    کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
    کسی که آمدنش را نمی شود
    گرفت
    و دستبند زد و به زندان انداخت
    کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
    و روز به روز بزرگ میشود
    کسی از باران از صدای شر شر باران
    از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
    کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می اید
    و سفره را می اندازد
    و نان را قسمت میکند
    و پپسی را قسمت میکند
    و باغ ملی را قسمت میکند
    و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
    و روز اسم نویسی را قسمت میکند
    و نمره مریضخانه را قسمت میکند
    و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
    و سینمای فردین را قسمت میکند
    درخت های دختر سید جواد را قسمت میکند
    و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
    و سهم ما را هم می دهد
    من خواب دیده ام...

  9. #99
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر ایمان بیاوریم -- 1352 شمسی

    بعد از تو

    ای هفت سالگی
    ای لحظه ی شگفت عزیمت
    بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
    بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
    میان ما و پرنده
    میان ما و نسیم
    شکست
    شکست
    شکست
    بعد از تو آن عروسک خکی
    که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
    در آب غرق شد
    بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
    و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
    و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم
    بعد از تو که جای بازیمان میز بود
    از زیر میزها به پشت میزها
    و از پشت میزها
    به روی میزها رسیدیم
    و روی میزها بازی کردیم
    و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
    بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
    بعد از تو تمام یادگاری ها را
    با تکه های سرب و با قطره های منفجر شده ی خون
    از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
    بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
    و داد کشیدیم
    زنده باد
    مرده باد
    و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
    که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
    بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
    برای عشق قضاوت کردیم
    و همچنان که قلبهامان
    در جیب هایمان نگران بودند
    برای سهم عشق قضاوت کردیم
    بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
    و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
    و مرگ آن درخت تناور بود
    که زنده های این سوی آغاز
    به شاخه های ملولش دخیل می بستند
    و مرده های آن سوی پایان
    به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
    و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
    که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
    صدای باد می اید
    صدای باد می اید ای هفت سالگی
    بر خاستم و آب نوشیدم
    و ناگهان به خاطر آوردم
    که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
    چه قدر باید پرداخت
    چه قدر باید
    برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
    ما هر چه را که باید
    از دست داده باشیم از دست داده ایم
    مابی چراغ به راه افتادیم
    و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
    در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
    و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
    چه قدر باید پرداخت ؟ ...

  10. #100
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر تولدی دیگر -- 1342 شمسی

    بر او ببخشایید

    بر او ببخشایید
    بر او که گاه گاه
    پیوند دردنک وجودش را
    با آب های رکد
    و حفره های خالی از یاد می برد
    و ابلهانه می پندارد
    که حق زیستن دارد
    بر او ببخشایید
    بر خشم بی تفاوت یک تصویر
    که آرزوی دوردست تحرک
    در دیدگان کاغذیش آب میشود
    بر او ببخشایید
    بر او که در سراسر تابوتش
    جریان سرخ ماه گذر دارد
    و عطر های منقلب شب
    خواب هزار ساله اندامش را
    آشفته میکند
    بر او ببخشایید
    بر او که از درون متلاشیست
    اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
    و گیسوان بیهده اش
    نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد
    ای سکنان سرزمین ساده خوشبختی
    ای همدمان پنجره های گشوده در باران
    بر او ببخشایید
    بر او ببخشایید
    زیرا که مسحور است
    زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست
    در خکهای غربت او نقب می زنند
    و قلب زود باور او را
    با ضربه های موذی حسرت
    در کنج سینه اش متورم می سازند

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •