تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 23 اولاول ... 2891011121314151622 ... آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #111
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض پای صحبت مادر و خواهر فروغ فرخزاد

    مادر فروغ :

    مي گفتم فروغ تو از هر انگشتت يه هنر مي ريزه براي غصه مي خوري.مي گفت مامان اي كاش من نه خوشگل بودم نه هنري بلد بودم فقط اي كاش خوشبخت بودم . حالا خوشبختي و تو چي مي دونست من نمي دونم.



    مادر فروغ :

    فروغ يك هفته قبل از مرگش يك روز اومد به منزل ما گفت مامان جان مي دوني من نزديك بود بميرم . گفتم چرا ؟ خدا نكنه. گفت با يك عده اي سوار ماشين بوديم داشتيم مي رفتيم تصادف كرديم همه زخمي شدن ولي من سالم موندم گفتم فروغ تروخدا احتياط كن گفت مامان هر چي خدا بخواد همونه.



    بعد به من گفت مامان دستت و بده ببينم ، كف دست من و گرفت و يك نگاهي كرد و دست خودش هم يه نگاهي انداخت و بعد گفت مامان جان من عمرم خيلي كوتاست من بزودي ميميرم ولي عمر شما خيلي بلنده . گفتم فروغ اگه مي خواي از اين حرفها بزني تروخدا پاشو برو از خونه بيرون من حوصله ي چرت و پرت هاي ترو ندارم . بنا كرد غش غش خنديدن ... مامان جون من بهت دروغ نمي گم .



    بعد پاشود كه بره رو كرد به من گفت مي دوني چيه مامان فكر كن همين روزها در يك روز دوشنبه از اداره ي روزنامه به شما زنگ مي زنند تسليت مي گن.گفتم فروغ تروخدا برو تا منو ديوونه نكردي . گفت مامان ببين من به شما دروغ نمي گم.



    روز دوشنبه حوالي دو بعداز ظهر بود كه به ديدنم اومد. يك مقدار غذا برداشت خورد و بعد يك چاي هم برداشت خورد و حسين ( فرزند خونده اش ) فرستاد از سر كوچه براش يك پاكت سيگار خريد و يكي برداشت كشيد و بعد بلند شد تا بره ... گفتم فروغ كجا به اين زودي گفت مامان اداره ام دير مي شه بايد برم .



    گفتم باشه ...بعد شالشو گرفت همينطور دور گردنش پيچيد و گفتم فروغ سردت مي شه گفت نه پياده نيستم . گفتم با ماشينت اومدي . گفت نه ماشين امو داشتم مي رفتم انگليس فروختم . گفتم خوب الان با چي اومدي گفت با جيپ اداره اومدم . بعد خم شد و روي لبم ماچ كرد ... من شنيده بودم كسي كه مي خواد بميره لباش سرد مي شه همچين كه فروغ ماچم كرد قلبم يهو ريخت پايين .



    به سرعت دويدم پي اش توي حياط بهش گفتم فروغ تروخدا احتياط كن تند نري مادر ... واي مامان شما همش نصيحتم كن هر چي خدا بخواد همون مي شه . بعد دوباره ماچم كرد و رفت نشستتو جيپ و

    بمن يك دستي برام تكون داد و مثل برق رفت ...



    با ماشينش اومده بود خيابون هدايت يك ماشين كودكستان سر راهش قرار مي گيره براي اينكه به اون نزنه مي پيچه طرف چپ مي افته توي جوب آب مي گفتن من كه نديدم از ماشين پرت مي شه بيرون سرش مي خوره به سمنت لب جوب و خونريزي مغزي مي كنه . نوكرش هم ( رحمان اسدي يكي از كاركنان استوديو گلستان)اونطرف مي افته ...



    وقتي به ما خبر دادن ما رفتيم بيمارستان نمي ذاشتن فروغ و ببينم به سرهنگه مي گم اگه زن و بچه داري جون زن و بچه ات بذار بچه امو ببينم مي گه براي چي مي خواي ببيني اش . مي گم مي خوام ببينم بچه ام زنده است يا مرده مرديكه امله اي مي گه فكر كن مرده ...احمق ... منم همون جا غش كرد مو افتادم وقتي هوش مي ام منو به خونه مي آرند نزديك خونه مون كه شديم ديدم جمعيت قيامته ... اينقدر خودمو زدم كه بعد از چهل روز روي دو تا پام منو بلند مي كردند.



    فروغ ام رفت تموم شد . اون مرده بود. ( و در بغضي تلخ مي گريد)



    پوران فرخزاد :

    تو كتابخونه مشغول مطالعه كردن بودم كه يك هو يك دستي خورد به پشتم . سرمو كه بلند كردم ديدم فروغه مثل هميشه گفت سلام من اينجام بعد رفت انتهاي كاتبخونه . بعد ساعت نزديك يك بود اومد و گفت پوران من دارم مي رم منزل مامان بيا با هم بريم . با ماشين هم اومده بود . من چون مهمون داشتم هر كاري كرد نپذيرفتم اوقاتش تلخ شد و مثل هميشه كه تكه كلامش خاك برسرت بود و اينو خيلي شيرين مي گفت و من خيلي دوستش داشتم گفت : خاك برسرت به جهنم. و رفت .. ورفت كه رفت.





    مادر فروغ فرخزاد :

    يك خاطره از فروغ ...( مي خندد) براي عيد كه سالن چيده بوديم ... ( مي خندد) فروغ يك لباس آستين گشاد مي پوشيد و همچين كه من از اطاق مي رفتم بيرون هرچي شيريني بود مي ريخت تو آستينش ... بميرم الهي ... وقتي بر مي گشتم مي ديدم ظرفها خالي شده مي گفتم بچه ها شيريني ها چي شده ... فريدون كه غش مي كرد از خنده وسط اطاق ولو مي شد . ... فريدون و فروغ با هم خيلي شيطون بودن .



    خيلي پدرشون خوب چي بگم ... نشون نمي داد چي و دوست داره همچين كه پشت در منزل كه مي رسيد اخمهاش مي رفت تو هم . خودشو براي بچه ها مي گرفت . و براي من . يك شب هم بعد از بيست سال ديگه خونه نيومد و رفت سراغ همسر دومش.



    چرا ؟

    پر هوسي مرد دخترم.



    پوران فرخزاد :

    شما به پدرم چي كار دارين اون مرده من دلم نمي خواد راجبش حرفي بزنم.





    مادر فروغ فرخزاد :

    فروغ اخلاق خاصي داشت . مثلا اگه ده تومن تو كيفش پول بود همچين كه به يه فقير مي رسيد همه پولشو مي داد به اونو بعد مي رفت .فروغ همش در حال نوشتن بود . اين پوران و فروغ هر دوتاييشون همش در حال نوشتن و مطالعه كردن بودن . فريدون و امير هم همين بودن . پدرشون هم همين بود همش در حال كتاب خوندن بود . خونه مون همش پر بود از كتابو روزنامه و مجله ..



    فروغ هيچ وقت نمي گفت فلان چيز و مي خوام . مثلا بچه ها مي خوان وقتي با مادرشون برن بيرون اين و بخر اونو بخر ... فروغ اصل همچين دختري نبود ...اصلا فروغ از شيش هفت سالگي شعر مي گفت و لي از ترس پدرش ريز ريز مي كرد مي ريخت سطل آشغال .



    فروغ ورد زبانش همش اين بود ...دلم مي خواد بميرم ... مامان من دلم مي خواد بميرم. براي سگ و گربه مي نشست زار زار گريه مي كرد



    پوران فرخزاد :

    فروغ خيلي اصرار داشت بگه پير شده هنوز سي و يك سالش هم تموم نشده بود. همش دو تا تار موي سفيدش و نشون ميداد مي گفت من پير شدم . مادر همش دعواش مي كرد مي گفت اين حرفها چيه تو هنوز بچه اي . مي گفت نه شما نمي دونين من خيلي پيرم .بنابر اين وقتي كسي تا اين حد خودشو پير حس مي كنه مرگ و در كنار خودش حس مي كنه كه اينو مي گه.



    در مورد پرويز حرف بزنيد ؟



    پرويز عاشق فروغ بود ما با خانواده ي پرويز فاميل بوديم با هم رفت و آمد داشتيم . هر چي مي گفتيم پرويز فروغ الان وقت شوهر كردنش نيست مي گفت الا و بلا من عاشق فروغم . ... فروغ فقط پونزده سالش بود پرويز پونزده سال از فروغ بزرگتر بود . فروغ هم رفته بود تو گنجه قايم شده بود و اعتصاب غذا كرده بود كه چرا نمي ذارين من شوهر كنم . حيوني ... ( مي خندد) . يك روز فروغ اومد پيشم گفت مامان پرويز مرد پولداري نيست كه بياد آونطور عروسي بگيره بعدلباسشو پوشيد و گفت مامان جان من دارم مي رم اهواز به عروسي هم احتياجي ندارم.



    در مورد اختلاف شون صحبت مي كنيد ؟


    پرويز دلش مي خواست يه زن داشته باشه بشينه تو خونه ، خونه داري كنه ، فروغ هم مي گفت نمي تونه از خوندن و نوشتن دست بكشه فروغ عاشق هنرش بود . يك وقت چيز بنويسه يك وقت خياطي كنه يك وقت نقاشي كنه خونه شوهر كه نمي شه اين كارارو كرد بايد خونه داري كني و آشپزي . فروغ اهل اين زندگي نبود.فروغ تو اون زندگي ديوانه شده بود يك مدتي توي آسيايشگاه رواني بستري شده بودكه من هر روز به ديدنش مي رفتم . بعد از طلاقش پدرش خواست كامي و از پرويزبگيره اما فروغ مخالفت كرد گفت : من كه از ندگي پرويز اومدم بيرون كامي و هم از پرويز بگيرم اون ديوونه مي شه . دوست داشت پرويز خيلي ولي چي بگم اهل زندگي نبود فروغ.فروغ عاشق بچه اش بود يك روز مدرسه كامي و ببينه پرويز نذاشت همونجا غش كرد افتاد ه بود .



    پوران فرخزاد :

    فروغ پرويز و خيلي دوست داشت و پرويز هم فروغ و اما زندگي مداوم در كنار هم امكان نداشت.



    در مورد ابراهيم گلستان دلمون مي خواد براي ما صحبت كني ؟



    مادر فروغ فرخزاد :

    چي بگم گلستان عاشق فروغ بود . همين طور الكي نه اون واقعا عاشق فروغ بود.مردم يك كلاغ چهل كلاغن بي خودي حرف مي زنن. هم اين اونو دوست داشت هماون اينو.


    پوران فرخزاد :

    به همون نسبت كه مولوي نبود شمس نبود و شمس نبود مولوي اي نبود كه ما مي شناسيم به همون نسبت اون دوتا روي كاراي همديگه تاثير داشتن.فروغ تلخي بسياري كشيد و مي خوام به جرات اينو به شما بگم فروغ توي عمر سي و يك ساله اش تو تمام دوران جووني اش با تلخي و اندوه فراواني سپري كرد.





    گرد آوری مطالب : شیوا

  2. #112
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض اولین تپش های عاشقانه قلبم .... برسی نامه های فروغ به همسرش

    اولین تپش های عاشقانه قلبم



    دختركي شانزده ساله :

    نامه هاي پيش از ازدواج فروغ عمدتا مربوط به گرفتاريهايي است كه فروغ 16 ساله درخانواده ي نامهربانش داشت . او در اين نامه هاي مخفيانه از آنچه در اين خانه بر سرش مي آورند براي محبوب خود سخن مي گويد . چراغ را از او مي گيرند ، هرچه گم شود بر گردن او مي اندازند و بخاطر اينكه پيش از موعد چاي نوشيده مشت سنگيني بر كله اش كوبيده مي شود .



    جوانان در سنين بلوغ حساس اند و دختري چون فروغ كه روحي عاصي داشت ، همه را دشمن خود مي پندارد . گرچه روشن است كه خانواده ي فروغ رفتار خوبي با او نداشتند . ولي در بسياري از خانواده هاي ايروني هنوز هم حقوق فرزندان زير پا گذاشته مي شود ، امري طبيعي به شمار مي رود چه رسد به پنجاه سال پيش !



    فروغ كه در 16 سالگي مي نوشت : " من نمي دانم مادر چيست زيرا از مهر و محبت مادري بهره اي نبرده ام من اكنون در مقابل خود دشمني مي بينم كه با همه قوايش در صدد آزار دادن من است " در نامه هاي بعدي از حمايت همين مادر بر خوردار مي شود و صداي پدر را مي شنود كه مادر را مسبب" فاسد شدن "دخترشان مي داند. اين رفتار زشت و فضاي فرياد و فحاشي در خانواده سالها بعد نيز ادامه يافت و سبب گشت كه فروغ تصميم بگيرد مادري شود كه فرزندش او را "پرستش " كند.



    نامه ها پر از بحث هاي آزار دهنده بر سر مهريه و آينه و شمعدان و هزينه هاي مهماني و لباس عروس است . دخترك از يك سو بايد با خانواده بجنگد و از سوي ديگر پاسخگوي همسر آينده اش باشد كه در هر كلام در جستجوي " درستي " و " پاكي" اوست. فروغ كه هرگز قصد ندارد از پرويز طلاق بگيرد و اگر هم چنين شود ، از او مهريه نخواهد خواست تعجب مي كند چرا پرويز به شرط و شروط ها گردن نمي نهد و قال قضيه را نمي كند و حتا بر سر آنها چانه مي زند! او نمي داند كه از زندادن خانواده به پشت ميله هاي قفس همسر مي رود.



    تصور فروغ از "عشق" مانند اغلب زنان بسيار رمانتيك و خيالي و اگر بخواهم رو راست باشم ابلهانه است . به نظر او نيز وقتي انسان كسي را دوست مي دارد ، بايد از هيچ چيز دريغ نكند و از همه چيز بگذرد . "مال و مذهب و مرام و عقيده و ايمان و خانواده " كه جاي خود دارد ، " بلكه اگر جانش را بخواهند به رايگان مي دهد. " !



    با اين همه شگفت انگيز است كه يك دختر شانزده ساله بيش از پنجاه سال بيش تا به اين اندازه شخصيتي تكوين يافته داشته باشد و بتواند به اين روشني آن را در قالب واژه ها بيان كند : " نه پرويز من احتياجي به فداكاري تو ندارم ... من هم شخصيتي دارم و به شخصيت خود و به شخصيت خودم فوق العاده علاقمندم و هرگز حاضر نيستم آن آن را از دست بدهم ... از خودم كه اين قدر پست و بيچاره شدم متنفرم مي شوم تو خيال مي كني كه من احتياجي به ترحم تو دارم نه هرگز ، هرگز ..من خودم را بالاتر و بزرگتر از آن مي دانم كه به اين چيز ها ( قباله و مهريه ) خودم را دلخوش كنم " و از همان پيش از ازدواج پرويز را كه مرتب از او باز خواست مي كند تا از وي " مطمئن " شود ، متقابلا به پرسش مي كشد.



    زني هفده ساله ...

    تك شعر هاي فروغ اينور و انور چاپ مي شوند . شوهر كه وضع مالي مناسبي ندارد به اهواز مي رود و فروغ در خانه پدري مي ماند و باز هم كتك مي خورد : " من اينجا نمي مانم من نمي توانم هر رزو دعوا كنم هر رزو كتك بخرم من نمي توانم در مقابل كساني كه به تو و به من فحش مي دهند ساكت بنشينم ... در آنجا كسي نيست تا در هر ساعت و بر سر هر موضوع جزيي مرا فاحشه و نانجيب خطاب كند ... من نمي توانم هر روز موهاي خودم را در چنگ اين و آن ببينم . گوش من ديگر نمي تواند سخنان ركيك و اين فحشهاي وقيحانه را بشنود من اين زندگي پر از جار و جنجال و دورويي و تزوير را دوست ندارم بيا مرا ببر و ازدست اين ديوانه ها نجات بده . "



    پرويز مرتب در نامه ها از واژ ه هاي فروغ ايراد مي گيرد و حتا او نيز سر كوفت مي زند :

    " درست است پرويز اگر تو نبودي من حالا بايد در خانه پدر با خفت و خواري زندگي كنم و هميشه اين اسم برايم باشد كه گناه كرده ام و فاسد شده ام . تو اشتباه مي كني من هيچ وقت اين بزرگ منشي و جوانمردي تو را از ياد نمي برم ... هيچ كس حق ندارد مرا فاسد بخواند پرويز با من اينطور حرف نزن.



    پرويز فروغ را باز خواست مي كند كه آيا " سرپل و لاله زار " رفته است ؟ و فروغ از اين پس همه چيز را به وي گزارش مي دهد و مي خواهد به همسرش ثابت كند كاري بر خلاف ميل او انجام نمي دهد. در نامه هاي بعدي فروغ بار ها و بارها به اين موضوع اشاره مي كند كه همسرش نه تنها در نامه بلكه حضورا و در جلوي ديگران نيز او را تحقير كرده و حتا فحش داده است . " هيچ وقت تحقيراتي را كه جلوي هر احمقي به من كرده اي و فحشهايي كه به من داده اي نمي توانم فراموش كنم ... يادم مي آيد پارسال يك دفعه جلوي خسرو برادرت و خانوم مادرت به من گفتي هر كسي ديگر جاي من بود تا به حال تو را طلاق داده بود "



    مسئله به اينجا ختم نمي شود . پرويز شاپور هنر و شعر فروغ را تحقير مي كند . و در جايي كه همه جا صحبت از فروغ است و بزرگاني مانند : " سعيد نفيسي ، شجاع الدين شفا ، علي دشتي ، علي اكبر كسمايي شعر اين " شاعر جوان " را مي ستايند و آينده ي درخشاني براي او پيش بيني مي كنند " محبوب " فروغ برايش مي نويسد " اميدوار " است سرش به سنگ بخورد . " سنگ بد نامي "



    شاعر عاصي :



    فروغ از همسر نيز ناسزا مي شنود و كتك مي خورد . اعتماد به خود را از دست مي دهد :

    " پرويز من كجا و هنر كجا . من كي از هنرمند بوده و ادعاي هنرمندي كرده ام . من كي از هنر خود حرفي زدم . اصلا من كه هنرمند نيستم . مگر هر كسي توانست يك قلم دست بگيرد و دو سه جمله فارسي بنويسد هنرمند است . من با هنر فرسنگها فاصله دارم. من غلط مي كنم سر تو منت بگذارم و هنري كه ندارم به رخ تو بكشم . "



    فروغ راست مي گفت وقتي مي نوشت : "تو مرا نمي شانسي يعني عمق روح و فكر مرا نتوانسته اي بخواني " پرويز مانند يك مرد حسود و سنتي كه هيچ شباهتي به تصوير پرويز شاپور روشنفكر را نداشت در جامعه ندارد، دست و پاي فروغ را آن هم از راه دور مي بندد " وقتي مي بينم كه از آنچه كه مي طلبم دور هستم و مرا محدود كرده اي دنيا در نظرم تاريك مي شود و از زندگي بيزار مي شوم همانطور كه تو گفتي با هيچ كس تماس نگرفتم"



    دعوت به جلسه هاي سخنراني و مهماني ها را رد مي كند، مصاحبه ها را رد مي كند ، و حتا پيشنهاد سعيد نفيسي براي يك ملاقات را نيز نمي پذيرد ، تا پرويز راضي باشد و اعتراض نكند كه چرا به امير كبير كه ناشر كتاب او بوده تلفن زده است !حتا فروغ بايد كمتر به منزل خواهرش برود و شب در آنجا نماند . بايد توضيح دهد كه در عروسي پسر عمه اش ، زنانه و مردانه جدا بوده ؟ و حتي حق ندارد با فلان مرد آشنا سلام و عليك كند.



    پرويز حتا مي گويد : " از خانه بيرون نرو !‌" اين همه در حالي است كه پرويز هه چيز ها را حق مسلم خود مي داند : " يادم مي آيد كه تو تمام ساعات زندگي ات را در تهران توي همين خيابان اسلامبول و لاله زار و نادري كه حالا مركز فساد شده ... ( از ديد پرويز شاپور ) مي گذراندي من توي خانه رنج مي بردم "

    فروغ تصوير شاعرانه و ناممكني از زندگي مشترك با پرويز داشت. با اينكه همه نامه ها حتا يكسال پس از جدايي ، سر شار از عشق به همسرش است ، ليكن تفاوت ژرف بين واقعيت و خيال فروغ را زير چرخهاي بي رحم خود خرد مي كند : " نمي دانم چرا از آينده اينقدر مي ترسم يك حس نا معلومي پيوسته مرا مضطرب مي كند و نمي دانم اسمش را چه بگذارم مثل اين است كه حادثه ي بدي در كمين من نشسته ، هميشه خود را در معرض خطر مي بينم ... يك حالت اضطراب هميشگي دارم و نمي دانم علتش چيست روي هم رفته از زندگي سير شده ام . بدون شك عاملي هست كه مرا رنج مي دهد ولي خودم نمي فهمم ، هيچ علت و روحيات عجيب خود را نمي فهمم."



    شايد نامش سر خوردگي باشد . سرخوردگي است كه انسان را به درون پيله ي خود مي راند : " من هيچ وقت نمي توانم از زندگي خود راضي باشم ... مي دانمكه تو از لحاظ طرز فكر با من از زمين تا آسمان فرق داري ... براي من همه چيز جنبه رويايي و وهم آلودي دارد و من وقتي در زندگي حقيقي جلوه افكارم را نمي جويم باز هم به دامن افكار خودم پناه مي برم و در آن دنيايي كه مي سازم و دوست دارم زندگي كنم."



    در اين دنياي پنهان " فروغ " قوي است . يكه تاز دنياي شعر و خيال است . اما در نامه هاكه كاملا واقعي هستند ضعيف است . از همسرش جدا مي شود تا از ابتذال بگريزد ليكن احساس مي كند در ابتذال ديگر ديگري غرق مي شود كه حتا شعر هم دردش را درمان نمي كند :

    ‌" در من نيرويي هست ، نيرويي گريز از ابتذال و من به خوبي ابتذال زندگي و وجود را احساس مي كنم مي بينم كهدر اين زندان پايند شده ام ... من نمي توانم زشتي ها را تحمل كنم . روحم مثل يك پرنده محبوس بي تابي مي كند . من دنياهاي زيبا و روشن را دوست داشتم و حالا با چشم هاي باز كثافت و تيرگي محيط زندگي ام و اجتماعم را تشخيص مي دهم . حتا شعر كه فكر مي كردم همه جاهاي خالي زندگي ام را پر خواهد كرد حالا در نظرم آن هم حقير و بي معني جلوه مي كند . گاهي اوقات دلم مي خواهد در تاريكي گم شوم . از خودم مي گريزم . از خودم كه هميشه باعث آزار خودم هستم . از خودم كه نمي دانم چه مي كنم و چه مي خواهم . من از خودم وحشت دارم . من هيچ وقت نمي خواهم با خودم تنها بمانم . از بس به دروغ به همهگفتم كه هيچ غصه اي ندارم ديوانه شدم همه زندگي من درد است " درد " نمي دانم عظمت مفهوم اين كلمه را درك مي كني يا نه ؟ ... مي دانم كه دارم به طرف مجهول مي روم . "



    از جدايي ابراز پشيماني مي كند . زندگي خانوادگي را " قفس " مي نامد در شعر " بازگشت" از همسر سابقش مي خواهد كه وي را به پشت ميله هاي قفس باز گرداند ليكن بالافاصله مي نويسد: "‌بيش از هر چيز به نيروي شگرفي فكر مي كنم كه دست هايم را راحت نمي گذاردو در درونم وجود دارد و من در پنجه هايش موجود ضعيفي بيشتر نيستم . برگشت به طرف تو و تحمل زندگي محدود خانوادگي برايم مشكل است . من ضعيف هستم و نمي توانم قبول كنم كه زندگي يعني شوهر و بچه و چشمم دنبال خيالات و آرزو هاي واهي است . "



    انتشار نخستين كتاب فروغ "اسير"با ازدواج او همزمان بود .پس از اين نامه ها فروغ ده سال ديگر هم زيست و " ديوار " و " عصيان " و " تولدي ديگر " را منتشر كرد . آخرين شعر هاي او در مجموعه اي " ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد " پس از مرگ وي منتشر شد . شايد عناوين اين مجموعه ها خود به تنهايي گوياي رنج و شورش و نااميدي زني باشد كه به گفته ي" ويرجينيا ولف " : روح شاعرانه اش در پيكر زنانه محبوس شده بود . ما در اين نا مه ها كه به قلم زني بس جوان ، كم تجربه ولي پر شور و عاصي و خود آگاست ، تنها بخش كوچكي از آن را مي يابيم .

  3. #113
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض فقط‌ برای‌ تو می‌خوانمش

    از یک‌ منبع‌ غیرموثق‌ حرف‌هایی‌ باید نقل‌ کرد که‌ بدون‌ هیچ‌ دلیل‌ قانع‌کننده‌یی‌ موثق‌ جلوه‌ می‌دهند. از این‌ حرف‌ها هم‌ زنده‌ها و هم‌ مرده‌ها بدشان‌ می‌آید که‌ پرونده‌های‌ محرمانه‌ وقتی‌ رو شوند، خیلی‌ چیزها را به‌ هم‌ می‌ریزند.
    دهه‌ ۳۰ و ۴۰ زمانی‌ که‌ جنون‌ نوشتن‌ راز سرزمین‌ ما بوده‌ است‌ هر نسلی‌ تریاک‌ خودش‌ را دارد. تریاک‌ نسل‌ ما هم‌ نوشتن‌ است‌. این‌ را رضا براهنی‌ در رمان‌ «رازهای‌ سرزمین‌ من‌» می‌نویسد و درست‌ آن‌ روزها که‌ «تولدی‌ دیگر» فروغ‌ چاپ‌ شده‌ بود، نشریات‌ ادبی‌ اینجا و آنجا داستان‌های‌ داستان‌نویسان‌ معاصر را چاپ‌ می‌کنند. یک‌ پرونده‌ محرمانه‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ مکتوب‌ نشده‌، یا اگر شده‌ زود از بین‌ رفته‌ است‌. خب‌ طبیعی‌ است‌ پرونده‌ها وقتی‌ مکتوب‌ نباشند محلی‌ از اعراب‌ ندارند.

    «اگر تو باز به‌ چشمان‌ من‌ نگاه‌ کنی‌\ اگر درنگ‌ کنی‌، یک‌ دم‌ اگر مانی‌\ وگر که‌ در نگشایی‌ بر این‌ شتاب‌ سمج‌\ من‌ آن‌ ترانه‌ خود را که‌ روح‌ آواز است‌ \ که‌ جان‌ شعر و اثیر غم‌ است‌ \ می‌خوانم‌\ فقط‌ برای‌ تو می‌خوانمش‌ \ فقط‌ یک‌ بار.»
    این‌ شعر را بهرام‌ صادقی‌ ۲۵ بهمن‌ماه‌ ۱۳۵۴ وقتی‌ برنده‌ جایزه‌ ادبی‌ جشنواره‌ فروغ‌ شد، خواند. صادقی‌ می‌گوید: «این‌ شعری‌ از فروغ‌ است‌ که‌ البته‌ هیچ‌ جا چاپ‌ نشده‌ و تنها من‌ آن‌ را دارم‌» اصلا هیچ‌ تمایلی‌ ندارم‌ بحث‌ را به‌ این‌ مقوله‌ بیهوده‌ بکشانم‌ که‌ آیا این‌ شعر از فروغ‌ است‌ یا نه‌؟ تنها قصدم‌ از آوردن‌ این‌ شعر و مطرح‌ کردن‌ این‌ موضوع‌ بیان‌ رابطه‌ خاص‌ فروغ‌ با بهرام‌ صادقی‌ است‌. این‌ جور موقع‌ها آدم‌ ناچار است‌ دست‌ به‌ دامان‌ منابع‌ غیرموثق‌ شود و از یکی‌ از دوستان‌ صادقی‌ حرف‌ بزند که‌ می‌گوید: بهرام‌ می‌گفت‌ ما کارهای‌ ادبی‌ بزرگی‌ با فروغ‌ انجام‌ داده‌ایم‌ که‌ اگر روزی‌ منتشر شوند ادبیات‌ معاصر را متحول‌ می‌کنند.
    این‌ کارها هرگز منتشر نشدند و البته‌ هیچ‌ کس‌ نفهمید چرا و به‌ چه‌ علت‌. اصلا آیا چنین‌ نوشته‌هایی‌ وجود داشته‌ یا مثل‌ خیلی‌ دیگر از وقایع‌ زندگی‌ بهرام‌ صادقی‌ دروغی‌ بیش‌ نبوده‌، دروغی‌ که‌ البته‌ بی‌منطق‌ گفته‌ نمی‌شد.
    فروغ‌ در ادبیات‌ معاصر بیش‌ از هر کس‌ با بهرام‌ صادقی‌ و نصرت‌ رحمانی‌ شباهت‌ داشته‌ است‌. انگار آن‌ سالها نوعی‌ روح‌ جمعی‌ در آن‌ جمع‌ دمیده‌ بودند چنانکه‌ هرکدام‌ از آنها در قالب‌ خودشان‌ نوشته‌هایی‌ متشابه‌ عرضه‌ می‌داشتند. ادبیات‌ تلخ‌ فروغ‌ در آیه‌های‌ زمینی‌ با ادبیات‌ تلخ‌ صادقی‌ در «ملکوت‌» رابطه‌ دارد. اینگونه‌ است‌ که‌ می‌شود حرف‌ صادقی‌ را در باب‌ نوشته‌های‌ مشترک‌ با فروغ‌ تبیین‌ کرد و این‌ حرف‌ را با دیدی‌ ژرف‌ درست‌ پنداشت‌. در ادبیات‌ اصلی‌ به‌ نام‌ اصل‌ سلب‌ مالکیت‌ مولف‌ از اثر وجود دارد که‌ بیش‌ از هر جا در مورد فروغ‌ و صادقی‌ صدق‌ می‌کند. همانگونه‌ که‌ هیچ‌ دلیل‌ قانع‌کننده‌یی‌ برای‌ این‌ وجود ندارد که‌ فروغ‌ و صادقی‌ کاری‌ مشترک‌ انجام‌ داده‌اند، هیچ‌ دلیل‌ قانع‌کننده‌یی‌ نیست‌ تا به‌ ما ثابت‌ کند نویسنده‌ «ملکوت‌» بهرام‌ صادقی‌ است‌ و فروغ‌ فرخزاد نیست‌. باری‌ چیزی‌ که‌ مطرح‌ است‌ ورودی‌های‌ مشابه‌ و خروجی‌های‌ ظاهرا غیرمشابه‌ است‌. هنر اصیل‌ از یک‌ چیز حرف‌ می‌زند و غیر آن‌ چیزی‌ هنر نیست‌...

    وقتی‌ تعداد زیادی‌ از افراد به‌ یک‌ گونه‌ فکر می‌کنند این‌ احتمال‌ که‌ آنها همه‌ اشتباه‌ می‌کنند کمرنگ‌ و برعکس‌ این‌ احتمال‌ که‌ همه‌ درست‌ می‌گویند پررنگ‌ می‌شود. در دوره‌ معاصر وقتی‌ آدم‌های‌ متفاوت‌ را در جایی‌ مشابه‌ هم‌ می‌بینیم‌ به‌ اصالت‌ هنر معاصر ایمان‌ می‌آوریم‌. ادبیات‌ زاده‌ فرهنگ‌ است‌ اما زمانی‌ رخ‌ می‌نماید که‌ اصیل‌ ارایه‌ شود اینجاست‌ که‌ بر روی‌ جدال‌ سالیان‌ دراز هنر برای‌ هنر یا هنر برای‌ جامعه‌ خط‌ کشیده‌ می‌شود و به‌ تبیین‌ یک‌ نظر سوم‌ پرداخته‌ می‌شود. هنر باید برای‌ هنر باشد یعنی‌ اینکه‌ اثر هنری‌ به‌ نفس‌ اطلاق‌ این‌ نام‌ برخود باید هنرمندانه‌ باشد و از آنجا که‌ هنر زاده‌ فرهنگ‌ است‌ اصالتش‌ آن‌ را به‌ سمت‌ تشابه‌ می‌کشاند. هنر اصیل‌ درد مشترک‌ است‌. حالا که‌ واژه‌ها بیشتر از خود ما در مورد ما می‌دانند.
    رضوان‌ صابری‌
    روزنامه اعتماد

  4. #114
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نامه

    به یک سری از نامه های فروغ به شاپور برخوردم سعی می کنم به ترتیب اونا را براتون اینجا بذارم
    امیدوارم خوشتون بیاد

  5. #115
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور

    نامه های فوق را تنها به خاطر اینکه از طرف فروغ نوشته شده اند نخوانید ... اینها نامه های گذشته است اینها حرفهایی است که در گذشته مطرح بوده ولی ... کمی که فکر می کنیم .... کمی که مقایسه می کنیم می بینیم با حرفهایی که امروزه در جامعه ی ما گفته می شود چندان فرقی ندارد و در برخی موارد اصلا فرق ندارد ... بحث تلخ وشیرین مهریه در نامه های قبل از ازدواج ! که پنداری قیمتی است برای انسانها ! دلتنگی هایی که از سوی پدران و مادران برای فرزندان ایجاد می شود و تنها دلیل آن تفاوت نگرشی است که دو طرف به زندگی دارند و این تنها با گذشت زمان و اختلاف زمان ایجاد می شود !

    محدودیتهایی که برای زنان بوده و هست در بخش نامه های زندگی مشترک به خوبی قابل حس است !

    جامعه ی ما همچنان با نگرشی غلط سعی می کند به اینده حرکت کند ولی گویا به عقب می رود ! تنها خواننده نباشیم ....!

  6. #116
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    اول یک سری از نامه های قبل از ازدواجشون را براتون می ذارم و بعد نامه های حین زندگی مشترک و بعد نامه های بعد از طلاق

  7. #117
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 1
    پرویز حتما منتظر جواب نامه ات هستی من فکر می کردم که بدیعه خانم همه چیز را برای تو گفته و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست ولی از طرف دیگر هم فکر این که شاید تو هنوز نمی دانی من چه تصمیمی در مقابل آن خواهش تو اتخاذ کرده ام مرا راحت نمی گذارد من نامه ی تو را خواندم درست است که از تو چنین انتظاری نداشتم ولی باز هم به خاطر تو آن را می پذیرم و دیگران را هم راضی کرده ام از آن جهت خیالت راحت باشد تو در تلفن به من گفتی که باید روز مورد نظر حتما جمعه باشد بسیار خوب اگر تصمیم گرفته ای پس باید زودتر اقدام کنی چون تا روز جمعه 5 روز بیشتر باقی نمانده و ما نمی توانیم آن همه کار را در ظرف مدت کوتاهی انجام دهیم این جواب من است
    موافق موافق منتظر اقدام تو هستیم.
    خداحافظ فروغ


    نامه شماره 2
    پرویز محبوبم می دانی چرا مجبور شدم دو مرتبه این نامه را برای تو بنویسم چون قهر ظهر یک ساعت تمام وقت خواب مامانم را گرفته ام و با او صحبت کرده ام و می خواهم بگویم که نتیجه کاملا رضایت بخش است آن نامه را من صبح نوشتم و این را عصر می نویسم و ان شائ الله فردا صبح هر دو را به پست می اندازم ولی بین نامه ی صبح و عصر من تا اندازه ای اختلاف است زیرا صبح امیدوار نبودم ولی حالا که عصر است کاملا امیدوارم که می توانم تو را داشته باشم .
    پرویزم من با مامانم راجع به تو خیلی صحبت کردم و حالا می خواهم بگویم که مامان با من و تو تا اندازه ای هم عقیده شده است دلایل مخالفت تو را با شرط ها و با مقدار مهر شرح دادم و او را کاملا متقاعد کرده ام فقط چیزی که مانده همین موضوع برگزاری مجلس عقد است بگذار برای تو حساب کنم تا ببیمی چه قدر باید خرج کنی و به چه قدر پول احتیاج داری پرویز من لباس عروسیم را می خواهم خودم بدوزم به این دلیل که خیاط ها اولا نمی توانند آن طور که من میل دارم لباسم را از آب دربیاورند و دیگر این که پولی را که می خواهیم به خیاط بدهیم و مسلما 100 تا 200 تومان می شود توی صندوق پس انداز می گذاریم و یا بع مصرف چیزهای ضروری تر می رسانیم پس قیمت لباس فکر نمی کنم از 100 تومان بیشتر بشود 200 تا 250 تومان هم خرج مجلس عقد یعنی میوه و شیرینی و از این حرف ها ( البته اگر زیاد باش تو باید به من تذکر بدهی و من در اینجا میل تو را رعایت می کنم ) و دیگر 100 تا 150 تومان هم خرج های متفرقه که اتفاقی پیش می اید پس روی هم می شود حدکثر 500 تومان ه من برایت همان روز اول معین کردم و حداقل 400 تومان و حالا پرویزم تو باید این مقدار را تهیه کنی اگر هم نمی توانی بگو تا یک قدری تجدید نظر بکنم و چیزهای تقریبا غیر ضروری را کنار بگذارم تا مطابث میل تو بشود عقیده ان را در این باره برایم بنویس راستی می خواهم بگویم که پدرم امروز یا فردا حتما می اید من این موضوع را صبح نمی دانستم ولی مامانم به من گفت تو نامه ای را که می خواهی برای او بنویسی بنویس و بده به خود من و من به موقع به پدرم می رسانم و ضمنا مامانم هم قول داده است که به محض آمدن او صحبت تو را پیش بکشد و هر طور شده رضایتش را جلب کند مطمئنم که راضی است اما پروزی مضمون نامه ی تو باید طوری باشد تقریبا صورت اجازه برای عقد کردن باشد مثلا بنویسی چون من از لحاظ مادی آمادگی دارم و به علاوه وضع اخیر برایم غیر قابل تحمل است خواهش می کنم اجازه دهید زودتر این کار خاتمه پیدا کند و این را هم بنویس که اگر فعلا من از لحاظ سنی هنوز آماده نیستم تو حاضری این مانع را رفع کنی و بعد وقت هم بخواه ، می خواهم یک طوری باشد که او دیگر فرصت ایراد گرفتن نداشته باشد فکر می کنم وضع ما حالا دیگر کاملا روشن شده باشد امشب دعا خواهم کرد و آن قدر از خدا موفقیت تو را در این امر خواستار می شوم که خدا دلش به حال من بسوزد و بیشتر از این در انتظارم باقی نگذارد تو هم دعا کن به خدا خیلی خوب است من که همیشه از خدا کمک می خواهم تو هم همین طور باش می دانم که موفق خواهی شد .
    خداحافظ تو
    فروغ


    نامه شماره 3
    پرویز محبوبم :
    من نمی دانم چه طور از گناه خودم عذر بخواهم این بدترین کاری بود که من تا به حال مرتکب شده ام ولی تقصیر من هم نیست .
    در آخرین لحظه ای که می خواستم با مامانم به نزد تو بیایم برایمان مهمان رسید و ناچار شدیم در خانه بمانیم .
    من یک دنیا از تو معذرت می خواهم می دانم که خیلی در انتظار مانده ای مرا ببخش امیدوارم مورد عفو تو واقع شوم
    می خواستم مطالبی را به تو بگویم که واجب بود پیش از رفتن به ملاقات پدرم تو آنها را بشنوی ولی متأسافانه نشد
    این کاغذ را به وسیله ی فریدون فرستادم او به تو می گوید که مهمان های ما چه کسانی بودند و چرا ما نتوانستیم بیاییم .
    خداحافظ تو
    فروغ
    پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :
    تو را دختر باارزشی می دانم ولی اصولا نسبت به جنس مخالف نظر خوبی ندارن نمی توانم باور کنم که در نزد شماها حقیقتی یافت شود و اگر هم یافت شود مطمئن هستم بسیار ناقابل و ناچیز است زیرا ‌آنچه زندگی به من آموخته و آنچه تجربه بر من ثابت کرده است تماما دلالت بر صحت این مدعا دارد لذا تا هنگامی که خلاف این اصل مسلم ثابت نگردد حاضر نیستم از عقیده ی خود دست بکشم مثلا بین محبوبی که تو مرا خطاب می کنی و من تو را می خوانم خیلی فرق قائل هستم یکی را قرین حقیقت و دیگری را بعید از حقیقت جستجو می کنم این است ایده ی من و در این باره جز این که خلاف آن را تو عملا به من ثابت نمایی.
    پرویز شاپور
    شب دوشنبه 22/3/1329
    شب به خیر

  8. #118
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 4
    پرویز محبوبم ...
    من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم .
    پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند .
    پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو و مادرت به مامانم گفتند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم .
    پروزیم ... من به راست و دروغ بودن این مطالب کاری ندارم فقط برای این گریه می کنم که این گفته طوری در مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گفت « فروغ یا باید مادر پرویز راضی شود یا من تو را به او نمی دهم »
    پرویز ... این حرف مرا آتش زد و می خواستم فریاد بکشم اما فقط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حرف عجیبی به من می زنند به من می گویند که تو رافراموش کنم این برای من غیر مقدور است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم قلب دوست دارم .
    پس حق دارم گریه کنم .
    ببین آنها چه حرفهایی به مادرم گفته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر عقیده داده و این حرف ها را می زند .
    پرویز محبوبم. من فقط قسمتی از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را برای تو می نویسم .
    به مامانم گفته اند که مادر تو با این زناشویی مخالف است و وقتی فهمیده است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و تو را نفرین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من فکر نمی کنم که دیگر اثری از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی در کنار او خوشبخت شوی من حرفی ندارم تو را فراموش می کنم ولی مطمئن باش که این فراموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی می توانی به راستی باور کنی که دیگر فراموشت کرده ام .
    من بدون تو حتی یک لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم .
    پرویزم ... من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش پدرم بیا و در گرفتن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی نخواهد ماند .
    من فقط منتظر تو هستم سعی کن موافقت مادرت را به هر نحوی شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو قرار داده و تو
    می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی .
    پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع سعادت تو می باشد .
    پرویز من ... فراموش نکن که من نمی توانم تو را فراموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هاین را فراموش می کنم و برای یک لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم .
    پرویز من ... تو باید به هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بود بمیرم و این همه رنج نکشم ولی پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد .
    پرویز ... من اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر افکار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که زیاد ندیده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد .
    پرویزم ... من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و فقط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال فقط اشک ریخته ام یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس فدکاری در من بیدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به وشبختی که در کنار تو تأمین می شود تحمل کنم .
    پرویز... تو هم سرسخت و فدکار باش تا می توانی در گرفتن جواب از پدرم پافشاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست /
    من از این موضوع بیشتر متأثرم که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده و تحت تأثیر هر گفته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او غلبه کنی و عقیده ی ضعیف او را از بین ببری .
    پرویزم ... من از تو فقط یک چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده فریدون بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع خوشبختی ما باشد من فقط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت سازد تو هم برای حل این موضوع فقط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد کرد .
    خداحافظ پرویزم
    فروغ
    سه شنبه
    پرویزم ... یک خواهش کوچک از تو داشتم یادم رفت بنویسم یک قطعه عکست را برایم بفرستی پشتش را هم بنویسی بگذار لای کاغذ بده فریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول کن
    فروغ


    نامه شماره 5
    پرویز محبوبم
    این نامه را من فقط به منظور راهنمایی برای تو می نویسن و فکر می کنم در موفقیت تو بی اثر نباشد پیش از همه چیز باید بگویم که من اشتباه بزرگی مرتکب شده ام که تا اندازه ای به خوشبختی ما لطمه وارد کرد ولی حالا بی اندازه پشیمانم .
    بعد از این که تو دومین کارت خود را برای پدرم فرستادی و من او را نسبت به این امر بی اعتنا دیدم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و بدون مشاوره با هیچ کسی برای او کاغذی نوشتم و در آن کاغذ صریحا اعتراف کردم که تو را دوست دارم و از او خواستم که خوشبختی مرا در نظر بگیرد و این قدر نسبت به این امر بی اعتنا نباشد نمی دانم این نامه ی من در او چه گونه اثر کرد و چه تصمیمی گرفت که همان موقع جواب کارت تو را نوشت ولی بعد من هر چه انتظار کشیدم آن را برای تو نفرستاد این بی اعتنایی و فراموشیبرای من خیلی گران تمام می شد و من فکر می کردم که دیگر باید برای همیشه از تو دست ردارم همین دیروز پیش از این که تو بیایی درد و اندوه شدیدی به روح من فشار می آورد که من تصمیم گرفته بودم بروم پیش پدرم و آن قدر گریه کنم که راضی شود باور کن اگر تو نمی آمدی و اگر پدرم زودتر از حد معمول از خانه بیرون نمی رفت من این تصمیم را عملی کرده بودم ولی خدا نخواست من فکر می کنم که این نامه ی من قدری او را به شک انداخته و از این حیث کاملا پشیمانم به طوری که دیگر محتاج به سرزنش هم نیستم نمی دانم تو هم مرا مقصر می دانی یا نه در هر صورت حالا دیگر چاره نیست .
    ولی آمدن آن شب تو باعث شد که او از بی اعتنایی سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولی در ضمن مثل این که یک قدری ناراضی بود و از آنجا که من قدری بیشتر از تو به اخلاق او آشنایی دارم حس کرده ام که این ها فقط و فقط بهانه است و نامه ی من باعث تغییر اخلاق و نظریه ی او شده است صبح وقتی مامانم موضوع را برایش شرح می داد در جواب گفت که اگر او بتواند خانه ای تهیه کند من راضی ام . ببین پرویز من می دانم که وضع مالی تو مساعد نیست و تو نمی توانی به این پیشنهاد جواب مثبت بدهی ولی تو سعی کن با ملایمت او را راضی کنی که از این فکر دست بردارد و ضمنا بگو که می توانی فعلا خانه ای اجاره کنی و بعد موقعی که وضع مالی ات اجازه داد به خرید منزل هم اقدام کنی .
    ولی پرویز... مطمئن باش من هیچ وقت از تو بیش از حد استطاعتت تقاضایی ندارم من از تو خانه و زندگی لوکس نمی خواهم و اینها را که می نویسم افکار شخصی من نیست یعنی من شخصا از تو چیزی نمی خواهم و فقط مقصودم این است که تو را پیش از وقت به پیشنهادات پدرم آشنا کنم و تو در فکر چاره باشی و جواب را حاضر کنی ... من می دانم که این ها بهانه ای بیشتر نیست و او مقصودش آزار دادن من است ولی من هم میل دارم تو بدانی که او خیال دارد چنین پیشنهاداتی به تو بکند و پیش پای تو مانع بگذارد ولی تو شجاع باش و از این چیزها نترس و صریحا بگو که حالا نمی توانی خانه بخری ولی تا چند سال بعد مسلما خواهی خرید و این ها را فقط برای اطمنیان بگو ... زیرا من به این چیزها اهمیت نمی دهم و وجود و عدم خانه در نظر من یکسان است .
    یک موضوع دیگر را هم باید پیش تو روشن کنم و آن موضوع نامزدی ست . پرویز ... مامانم امروز به من گفت که فکر نمی کنم پدرت با نامزدی موافقت کند من گفتم ولی پرویز حالا پول ندارد تا بتواند وسایل عقد را مهیا کند ولی او در جواب من پیشنهاد می کرد که من شخصا در رد یا قبول آن اظهار عقیده ای نمی کنم و عینا آن را برای تو شرح می دهم تو درست فکر کن شاید تا اندازه ای مفید باشد .
    او گفت که تو مسلما برای تهیه مخارج عقد مجبوری از حقوق ماهیانه ات خر ماه مقداری کنار بگذاری و بعد وقتی مقدار پس اندازت کافی شد به این امر اقدام کنی ولی تو آن مقداری را که می توانی و می خواهی در عرض دو سال تهیه کنی یک مرتبه از بانک سپه به عنوان قرض بگیر و بعد هر ماه پولی را که می خواسته ای کنار بگذاری به بانک بده پرویز ... این عین پیشنهاد اوست و من همان طور که یک بار دیگر هم گفتم نمی توانم بگویم که خوب است یا بد البته تو بهتر از منصلاح خودت را تشخیص می دهی و می توانی در این باره فکر کنی و تصمیم بگیری
    ولی پرویز... باید بگویم که چاره ی منحصر به فرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدی همین است .
    درست است که این تصمیم هم برای من و هم برای تو ناگوار است و من هیچ وقت راضی نیستم تو را در اول جوانی مجبور کنم که به خاطر مخارج غیر لازم تن به قرض بدهی ولی از یک طرف هم می بینم که این قرض در صورت مخالفت پدرم واجب است در هر صورت من نمی توانم عقیده ی خودم را برای تو تشریح کنم یعنی اصلا در این باره صاحب عقیده ای نیستم تو خودت فکر کن و موضوع را درست در نظر بگیر اگر به خوشبختی تو لطمه وارد نمی کند آن را بپذیر وگرنه من هم در این امر اصراری ندارم بلکه تو را منع می کنم .
    خیلی حرف ها دارم که باید سر فرصت برای تو شرح دهم پرویز مجبورم ... من از تو هیچ چیز نمی خواهم همین قدر که تو مرا دوست داشته باشی و صاحب یک زندگی مختصر و شیرینی باشم برای من کافی ست ولی از طرف دیگر نمی توانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع کنم زیرا می دانم که با اخلاقی که آنها دارند مسلما این امر به ضرر من و تو تمام می شود ولی من تا آنجا که در قوه دارم سعی می کنم که از حیث مخارج به تو کمک کنم و حتی المقدور از خرج های زیادی و تزیینات مزخرف جلوگیری کنم زیرا می دانم که تو اگر رنج ببری برای من خیلی ناگوار خواهد بود و من بیشتر از تو رنج خواهم برد .
    پرویز ... دیشب خودت بودی و حتما شنیدی که مامانم چه گفت و مقصود او از شرایطی که تو باید بپذیری چه بود ... من نمی دانم که تو به نوع این شرایط پی برده ای یا نه ولی فکر نمی کنم که هیچ وقت این شرایط به مرحله ی عمل برسد و اصلا فکر این کمه شاید من و تو روزی مجبور شویم که یکدیگر را ترک گوییم برای من تلخ آور و رنج آور است چه برسد به این که بخواهیم به این کار اقدام کنیم .
    من خودم هیچ میل ندارم برای تو بگویم که این شرایط چیست زیرا تا آنجا که حس کرده ام کاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع سندی که سیروس به مامانم داده اطلاع داری این سند دلالت بر این می کرده که اگر روزی سیروس بخواهد به غیر از پوران زن دیگری اختیار کند مجبور است 10000 تومان بدهد ببین پرویز بچه گانه تر از این پیشنهاد ممکن است در دنیا وجود داشته باشد خیلی مضحک است من که مخالفم ولی از آنجا که شرط ازدواج ما را مامانم دادن این سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصدیق کن که چنین چیزی غیر ممکن است و تو اگر حقیقتا مرا دوست داشته باشی این سند را می دهی من با کمال اطمینان به تو می گویم که دادن این سند برای تو کوچک ترین ضرری ندارد افسوس که اختیار دست خودم نیست اگر نه به تو ثابت می کردم که برای من مادیات کوچک ترین ارزشی ندارد و من هیچ وقت سعادتم را فدای پول نمی کنم وجود تو برای من بیش از میلیون ها ارزش دارد.
    پرویز محبوبم ... فکر می کنم تا آنجا که توانسته ام موضوع را برای تو روشن کردم من موفقیت تو را در این امر از خدا می خواهم و از تو و مادرت یک دنیا تشکر می کنم می دانستم که این حرف ها همه اش دروغ است و مادر تو بالاتر از آن است که دیگران تصور می کنند من به تو اطمینان می دهم که همه ی آن حرف ها را فراموش کرده ام و هرگز این مزخرفات نمی تواند در من تأثیر کند پرویز... تا آنجا که می توانی با پیشنهادات پدرم موافقت کن و او را راضی نما فراموش نکن که در صورت مخالفت او من و تو مجبوریم برای همیشه از یکدیگر جدا شویم پرویز من ... دیگر بیش از این نمی توانم بنویسم .
    سعادت تو را از خدا می خواهم

    خداحافظ
    فروغ
    2/4/1329 جمعه


    نامه شماره 6
    پرویز محبوب من ...
    بالاخره همان طور که حدس زده بودم پدرم با موضوع نامزدی و حتی عقد با آن شرایطی که مامانم برای کمک به تو پیشنهاد کرده بود مخالفت کرد و در جواب همه ی اینها فقط گفت که تو می توانی هر وقت خدمت وظیفه ات تمام شد و وضع مالیت را در ظرف این مدت مرتب کردی به نزد او مراجعه کنی و او حاضر است به عهد خود وفا کند این برای من خیلی ناگوار است و حتی از نوشتن این مطالب هم در خود احساس یک نوع ناراحتی می کنم .
    پرویز ... فکر این که خوشبختی را می خواهند با یک اینه و شمعدان و یک انگشتر که هیچ گاه در زندگی به در من نخواهد خورد و من مجبورم فقط به منظور زینت و تجمل از آنها استفاده کنم معاوضه کنند خیلی رنجم می دهد .
    من هرگز نمی توانم قبول کنم که ممکن است به وسیله ی یک اینه و شمعدان گران قیمت بر خوشبختی و سعادت یا قدر و قیمت دختری افزود.
    با تو مخالفت می کنند چون تو نمی توانی مطابق عقیده ی پوچ و رسم مهمل قدیمی عمل کنی و ناچار مجبور هستی مدتی سرگردان بمانی .
    معنی این مخالفت می دانی چیست ؟ ... یعنی اگر تو اندکی بیشتر به طرز فکر و روحیات من آشنایی داشته باشی می توانی درک کنی که این معنی برای من چه قدر تلخ و چه قدر رنج آور است و همین مخالفت کوچک چه قدر مرا نسبت به دنیا و مردمان آن بدبین ساخته ...
    پرویز مهربانم ... حتما به یاد داری که منظور من از این خواستگاری چه بود یک شب به تو گفتم که نمی گذارند با تو معاشرت کنم چون نمی دانند که تو از این معاشرت چه منظوری داری و این جریانات بعدی همه و همه روی آن صحبت آن شب من به وجود آمد و من از تو خواستم به پیش پدرم بروی تا من بتوانم آزادانه تو را دوست داشته باشم ولی نمی دانستم که تو با مخالفت او رو به روی میشوی .
    البته این گناه من است که صبر نکردم تا وضعیت تو مرتب شود . ولی پرویز ایا من می توانستم تو را نبینم . و صدای تو را نشنوم ... ؟
    برای کسی که دوست می دارد و با تمام قلب هم دوست می دارد بزرگترین مصیبت ها این است که او را از دیدن محبوبش منع کنند .
    من می دانم که تو هرگز خودت را برای ازدواج مهیا نکرده بودی و می دانم که تو را در مقابل پیشنهاد غیر منتظره ای قرار دادند ولی پرویز من ... حالا جز صبر کردن چاره نداریم .
    اما حالا موضوع صورت تازه ای به خود گرفته . یعنی همان طور که منظور اولیه ما بود پدرم قول داده که هر وقت وضع تو خوب و مقتضی شد به منظور و پیشنهاد تو جواب موافق دهد .
    و این همان است که ما می خواستیم و حالا تو می توانی با خیال راحت کار کنی و وسایل زندگی آتیه ات را فراهم سازی .
    ولی موضوعی که همچنان لاینحل باقی مانده این است که باز هم من نمی توانم تو را ببینم با تو آزادانه معاشرت کنم ...
    پرویز محبوبم ... من صبر می کنم ... به امید اینده ای که خوشبختی و سعادت ما را در بر دارد درست است که من رنج می برم ولی در بخای این رنج بردن یک عمر در کنار تو خوشبخت زندگی خواهم کرد .
    مامانم فقط به من اجازه داده است که برای تو نامه بنویسم شاید تصادفا هم تو را در جایی ملاقات کنم ... ولی می دانم که هرگز نخواهم توانست آن طور که آرزوی دارم با تو صحبت کنم و از گفته های تو لذت ببرم .
    تو هم به نامه های من پاسخ بده . خواندن نامه های تو برای من بزرگ ترین شادمانی ها خواهد بود . شاید باور نکنی اگر بگویم یک نامه ای را که از تو دارم روزی چند بار می خوانم و همین نامه ی کوچک ساعتی موجب شادمانی خاطر من می شود .
    پرویز... من به اینده امیدوارم . تو هم فقط به خاطر این اینده ای که من و تو را در کنار هم خوشبخت می کند کوشش نما هر دو صبر می کنیم این بهترین وسیله ای است که می تواند سعادت ما را در آ’نده تأمین کند .
    سعی کن به نامه ی من مفصل تر و شیرین تر جواب بدهی من حالا به این امید دلخوشم که اگر نمی توانم تو را ببینم می توانم نامه های تو را دریافت دارم .
    تو برای من نامه بنویس شاید این نامه ها اندکی از بار رنج و غم من بکاهد این بهترین وسیله ای است که ما می توانیم به واسطه ی آن مکنونات قبلی مان را آشکار سازیم .
    با من قدری صمیمی تر باش اگر تو در نامه هایت با من به راستی و از ته قلب صحبت کنی هزار بار بیشتر دوستت خواهم داشت .
    پرویز محبوبم ... اصلا فراموش کن که چنین موضوعی اتفاق افتاده فکر کن که هنوز پیش پدرم نیامده ای درست مثل همان اول ... هر دو صبر می کنیم تو کار می کنی من هم درس می خوانم اصلا وقتی خدمت وظیفه ات هم تمام شد باز هم به پیش پدرم بیا ... هر وقت توانستی به عقاید پوچ اینها جواب بدهی آنوقت بیا ... این بهتر است دو سال چیزی نیست زود می گذرد ولی سعادتی که در پایان دو سال انتظار ما را می کشد خیلی بزرگ و خیلی شیرین است . هر دو به خاطر هدف مشترکی صبر می کنیم .
    در این مدت من برای تو نامهمی نویسم و تو هم جواب می دهی و بدین ترتیب می توانیم باز هم با یکدیگر مهربان و صمیمی باشیم .
    پرویز محبوبم ... دیگر چیزی برای نوشتن ندارم سعادت تو را از خدا می خواهم .

    خداحافظ
    فروغ
    13/4/1329 جمعه
    جواب نامه ی مرا به آدرس منزل خودمان نده چون بچه ها می گیرند و باز می کنند روی پاکت بنویس خیابان سلیمان خان کوچه ی مظاهری اداره روزنامه سیروس ما و گوشه ی پاکت هم یک علامت x بگذار . مطمئن باش مستقیما به دست خودم می رسد . چون پاکت های اداره ی مجله را به خانه ی ما می آورند و کسی هم آن را باز نمی کند و من به آٍنی می توانم کاغذ تو را دریافت دارم اگر به این ترتیب موافقی جواب بده ...

  9. #119
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 7
    یک شنبه 16 تیر

    پرویز جان امشب دیگر از دست داد و فریاد و دعوا و مرافعه به این اتاق پناه آورده ام من از وقتی که خودم را شناختم با این چیزها مخالف بودم و همیشه آرزوی یک زندگی آرام و بی سر و صدا را می کردم ولی گاهی اوقات خدا هم با آدم لجبازی می کند. چه می توان کرد .
    همین الان توی حیاط مشغول توطئه چینی هستند تا چراغ مرا از من بگیرند می دانی این اتاق که گنجه ی من در آن قرار دارد چراغ برق ندارد و لامپ مدت هاست سوخته ... من هم هر شب تقریبا یک ساعت از چراغ نفتی استفاده می کنم .
    صاحب خانه ها عصبانی شده اند. مگر می شود هم نفت سوزاند و هم برق . این منطق آنهاست در صورتی که روزی یک پیت نفت فقط برای روشن کردن اتو و اجاق مصرف می شود .
    از صبح تا حالا مشغول جدال و مبارزه با اهل خانه هستم آن قدر گریه کرده ام که هنوز چشمانم می سوزد پرویز به من ایراد می گیرند که چرا هر روز برای تو نامه می نویسم من نمی فهمم آخر مگرکار گناه است مگر من بدبخت آدم نیستم و حق ندارم کسی را دوست داشته باشم و برای او نامه بنویسم .
    من حق ندارم به خانه ی شما بروم حق ندارم پایم را از خانه بیرون بگذارم من دیوانه می شوم آخر مگر من زندانی هستم مگر من به جز انه ی شما جای دیگری رفته ام مگر من جوان نیستم و احتیاج به گردش و تفریح ندارم می گویم تنها نمی روم دنبالم بیایید هر کسی می خواهد بیاید مگر می شنوند گریه می کنم فریاد می زنم هیچ کس توی این خانه حرف حسابی سرش نمی شود .یا اگر شعوری دارد از ترس نمی تواند اظهاری کند همه خودخواه همه مستبد و زورگو هستند من هم آخر سر فرار می کنم جز این چاره ای نیست یک وقت متوجه می شوند که من دیگر نیستم .
    چند روزی بود با هیچ کس حرف نمی زدم فکر می کردم این طور بهتر است چون اگر من بخواهم یک کلمه حرف بزنم زود دیگران از فرصت استفاده می کنند و دو مرتبه آن صحنه هایی که من از دیدنش نفرت دارم تجدید می شود امروز صبح قیچی گم شده آخر من دزد هستم مگر من قیچی راقایم کرده ام تا بفروشم من خودم قیچی دارم بعد از یک ساعت استنطاق و بازپرسی همین که من در گنجه ام را باز کرده ام به گنجه ی حمله کرده اند من در این خانه فقط یک گنجه دارم ولی اختیار آن هم با من نیست هر وقت کسی چیزی بخواهد زود از غیبت من استفاده می کند میخها کشیده می شود و مقصود انجام می یابد بعد دو مرتبه قفل به حالت اولیه در می اید بعد از رفتن تو من سعی می کردم همیشه این نصیحت تو را که می گفتی با دقت باشم عملی کنم هر روز لباس هایم را سرکشی می کردم اسباب هایم را مرتب می کردم گنجه ام را پک می کردم ولی متأسفانه در حمله ی تاریخی امروز همه ی اشیا آن به هم ریخته و ضایع شده البته من چیز مهمی نداشتم ولی این کار شایسته ای نبود من هم تا می توانستم دفاع می کردم پرویز جان به خدا بمب افکن های امریکایی در کره آن قدر خرابکاری نکردند که صاحب خانه ها امروز در گنجه ی من کردند . بالاخره قیچی پیدا نشد و من راحت شدم یک ساعت بعد از بخت بد من ماتیک گم شد من که هیچ وقت ماتیک استعمال نمی کنم باز مرافعه باز دعوا که تهمت دزدین ماتیک ... آه من باید چه قدر احمق باشم که حاضر شوم به خاطر یک ماتیک این همه دعوا و مرافعه گوش بدهم ( چراغ مرا بردند حالا من چه کار کنم )
    ( بعد از یک دعوای مفصل بقیه نامه ام را برایت می نویسم آن هم در تاریکی ) بالاخره ماتیک پیدا شد و خوشبختانه این دفعه گنجه ی بدبخت از خطر حمله ی مجدد محفوظ ماند .
    عصری به علت این که زود برای خوردن چای اقدام کرده ام یک مشت سنگینی توی کله ام خورده بعد چون قصد رفتن به خانه ی شما را داشتم یک ساعت دعوا و گریه کرده ام و بالاخره هم شب شده و مغلوب و سرشکسته تاریکی را بر روشنایی پر از جار و جنجال ترجیح داده ام .
    این است زندگی روزانه ی من .
    پرویز جان من گاهی اوقات فکر می کنم که نباید این چیزها را برای تو بنویسم و باعث ناراحتی خیال تو بشوم ولی خودت بگو اگر به تو ننویسم چه کسی حاضر می شود به این همه شکایت من گوش بدهد و چه کسی مرا مضلوم و بی گناه خواهد شمرد زندگی من هم تماشایی است امشب دیگر همین قدر کافی ست خداحافظ تو تا فردا شب .
    تو را می بوسم فروغ تو


    نامه شماره 8
    چهارشنبه 19 تیر

    پرویز جان نامه ی تو همین الان به دست من رسید تو خودت می توانی تصور کنی که در این مواقع چه قدر خوشحال و خوشبختمی شوم و چه قدر از تو در قلبم سپاسگزاری می کنم . من این نامه را با اشتیاق خواندم .
    پرویز محبوبم از احساسات صمیمانه ی تو تشکر می کنم نه من باید اینجا بمانم من باید از کسانی که آزارم می دهند انتقام بکشم . حالا این طور تصمیم گرفته ام . شاید بد باشد ولی یادت می اید که همیشه می گفتی باید بدی را با بدی پاداش داد و خوبی را با خوبی . شاید بگویی احترام مادر در هر صورت واجب است . ولی من نمی دانم مادر چیست . زیرا از مهر و محبت مادری بهره ای نبرده ام من کنون در مقابل خودم دشمنی می بینم کهبا همه ی قوایش در صدد آزار دادن من است و طبیعی است که از خودم دفاع می کنم .
    مقصود من از نوشتن آن نامه این نبود که مشکل دیگری بر مشکلات تو بیفزایم . نه پرویز من فقط به این وسیله خودم را تسلی می دهم و چون تو را دوست خودم می دانم برایت می نویسم . و تو نباید به خاطر من رنج ببری و نگران باشی .
    فکر نکن که آدم بیچاره ای هستم نه من هم می توانم ‌آنها را اذیت کنم یک کلمه حرف من کافی ست تا فریادشان را به آسمان بلند کند . من هرگز نمی توانم قبول کنم که مادر حق دارد گلوی آدم را هم بگیرد و آدم را خفه کند .من می توانم سکت بنشینم ولی تا موقعی که فحش ها فقط نثار منمی شود و تا وقتی که بی جهت به معبود من یعنی تو اهانت کنند آن وقت کاری می کنم که دیوانه شوند و فریاد بزنند .
    من با کمال میل اینجا می مانم آن قدر اذیت می کنم تا از خانه بیرونم کنند بعد با هم زندگی سعادت آمیزمان را شروع می کنیم .
    این دو ماه هم به زودی می گذرد من پیوسته به امید اینده زندگی می کنم مطمئن باش نداشتن سرمایه نمی تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد من حتی برای سوزاندن دل اینها هم حاضرم در بدترین وضعی با تو زندگی کنم . وجود تو به تنهایی برای من بیش از همه ی دنیا ارزش دارد . من یک لبخند تو را به همه ی جواهرات دنیا نمی فروشم یک نگاه مهرآمیز تو یک فشار دست تو یک بوسه ی تو کافی ست تا مرا از همه چیز بی نیاز سازد من به آنها که سعادت را در میان پول و اسکناس و زندگی های افسانه ای و مجلل جستجو می کنند و می خواهند ثروت و دارایی هاشان را به رخ من بکشند می خندم به کوتاهی فکر و حماقت بی پایان آن ها می خندم من فقط دلم می خواهد که تو همیشه وستم داشته باشی و زودتر این دو ماه سپری شود و من به آغوش پک و مهربان تو پناه آورم و با هم به جایی برویم که جز محبت و صفا چیزی نباشد و همه یک دیگر را دوست داشته باشند پرویز بسیار اتفاق افتاده است که من در این خانه گناه دیگران را به گردن گرفته ام و به جای دیگران تنبیه شده ام کتک خورده ام فقط به این امید که آنها با من صمیمی تر شوند باور کن راست می گویم ولی یکی دو ساعت بعد همان کسی که من گناهش را به گردن گرفته ام بر سر موضوعی جزیی با کمال پر رویی و وقاحت به روی من تاخته و هزار حرف زشت و نسبت ناروا به من داده است .
    این چیزها می گذرد من هرگز از این مردم پست توقع محبت و کمک ندارم پدر من هرگز در فکر من نیست مادر من با من دشمن است و دیگران که جای خود دارند .
    پرویز فکر نکن که من خودم را مافوق یک بشر عادی و عاری از هر گونه عیب و نقص می دانم نه من هرگز چنین ادعایی نمی کنم ولی عقیده دارم که آنها از بشرهای عادی هم پست تر هستند . من در این خانه چیزهایی دیده ام که هنوز هم وقتی به آنها فکر می کنم دلم از خشم و کینه می لرزد پرویز من وقتی یاد کودکی خودم می افتم یاد آن موقع که هیچ کس از من مواظبت نمی کرد و من یک کودک بی خبر و ساده بیشتر نبودم دلم می خواهد همه را با چنگالهای خودم خفه کنم بی شک اگر مادر من از من مواظبت می کرد کنون این پرده ی رمز و ابهامی که در اطراف من بسته شده است از بین می رفت و من می فهمیدم همه چیز را می فهمیدم و اندکی آرام می گرفتم .
    این چیزها به من می فهماند که وقتی مادر شدم چه طور فرزندم را تربیت کنم. تو خواهی دید که من او را حتی از تو هم بیشتر دوست دارم و او از فرط خوشبختی مرا پرستش خواهد کرد و من دلم می خواست مادری داشته باشم که آغوشش پناهگاه من باشد و سعی می کنم برای فرزندم این طور باشم . در حقیقت این خانه برای من مدرسه ای ست و من در اینجا درس تربیت کودک را فرا می گیرم .
    پرویز جانم همین الان که یاد بچه افتادم اشک توی چشمم حلقه زد خدای من آن روز که من و تو بچه ای داشته باشیم و با او از صبح تا شب بازی کنیم کی می رسد ؟ حتی این خیال قلب مرا می فشارد تو نمی دانی من چه قدر دلم می خواهد یک دختر چاق و سالم داشته باشم برایش لباس بدوزم عروسک بدوزم او را به گردش ببرم او را روی سینه ام فشار بدهم آه من او را به قدر تو دوست خواهم داشت . پرویز عزیزم پس چرا عکست را برایم نفرستادی این دفعه حتما بفرست من هم عکس می اندازم هفته ی اینده برایت م یفرستم نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده چه قدر دلم می خواهد تو را ببینم کاش یکی دو روز پیش من می آمدی آن قدر تو را می بوسیدم که خسته شوی آن قدر تو را به سینه ام فشار می دادم که فریاد بزنی پرویز نمی دانی چه قدر دوستت دارم چه قدر دوستت دارم پرویز آن روز که تو را دومرتبه در آغوش بگیرم کی می رسد برای من بگو کی می رسد روز سعادت من کی می رسد پرویز عزیزم .

    خداحافظتو
    فروغ تو


    نامه شماره 9
    پرویز
    این آخرین نامه ای ست که برای شما می نویسم و فقط میل دارم این آخرین نامه ی من قدری شما را از اشتباه بیرون بیاورد باید با کمال تأسف به شما بگویم که اگر از طرف من نسبت به شما اهانتی شده است بی جهت و بدون دلیل نبوده است و اگر تا دیشب به شما اعتماد و اطمینانی داشتم امروز دیگر نمی توانم به گفته های شما اهمیتی بدهم و نسبت به شما همان اعتماد و اطمینان سابق را داشته باشم .
    مسلما خواهید پرسید چرا و به چه دلیل ؟
    ولی من فقط برای اثبات مدعای خودم قسمتی از گفته های امروز صبح شما را با قسمتی از گفته های دیشب تان مقایسه می کنم تا خودتان هم بفهمید که کاملا اشتباه کرده اید .
    شما دیشب در جواب سوال من که به چه دلیل این شرط را نمی پذیرید گفتید ( چون من به خودم اعتماد دارم و می دانم زنی را که گرفتم هیچ وقت طلاق نخواهم داد و گذشته از اینها این شرط عدم اعتماد را می رساند ) امروز صبح در جواب پدر من که چرا مقدار مهر را حاضر نیستید بالا ببرید می گویید ( به این دلیل که اگر روزی خواستم زنم را طلاق بدهم بتوانم یعنی سنگینی مهر مانع آن نباشد ) و در جای دیگر می فرمایید ( مهر حقی است که قانون اسلام در مقابل حق طلاق به زن داده است یعنی ترمز و مانع مستحکمی است که مرد را تا اندازه ای محدود کند ) بسیار خوب وی شما می خواهید این ترمز زیاد مستحکم نباشد تا هر وقت که دلتان خواست بتوانید آن را پاره کنید و به علاوه با تضادها و اختلافاتی که بین گفته های شما مجود است من چه گونه می توانم آن اعتماد سابق را نسبت به شما داشته باشم باور کنید اگر تا دیشب به من می گفتند که پدرم موافقت کرده است بدون هیچ قید و شرطی زن شما بشوم با دل و جان قبول می کردم ولی امروز اگر به من بگویند پرویز حاضر شده است صد میلیون هم مهر شما بکند و همه چیز هم بیاورد هرگز حاضر نخواهم شد زیرا تا دیروز به ثبات عقیده و استقامت شما اطمینان داشتم ولی امروز ندارم و حق هم دارم نداشته باشم به این کارها کاری ندارم تصمیم گرفته ام شما را فراموش کنم و مطمئن باشید فراموش خواهم کرد به عقیده و فکر شما بی اندازه اهمیت می دادم ولی بی ثباتی آن بر من ثابت شد دنیا خیلی بزرگ است من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده ام مسلما در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد که به عواطف و احساساتن بی اعتنا نباشد و قدر مرا بداند و به علاوه اگر من شما را از دست داده ام شما هم در حوض دلی را از دست داده اید که تپش های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت
    بیش از این حرفی ندارم
    سعادت شما را در زندگی از خداوند می خواهم و آرزو می کنم مرا فراموش کنید نامه های مرا بسوزانید این آخرین خواهش مرا بپذیرید من به مادر شما بی اندازه احترام می گذاشتم ولی او حتی از هتک آبرو و شرافت من هم خود داری نمی کرد باشد ... از او گله ای ندارم ... برای همیشه خداحافظ
    فروغ
    پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :
    به خاطر دارم نخست نامه ای که از تو دریافت نمودم چند سطری در حاشیه آن نگاشتم کنون هم مصممم چند جمله ای در آخرین نامه ی تو منعکس نمایم تو را دختر ممتازی نسبت به سایر دوشیزگان می دانستم و می دانم و خواهم دانست زیرا دوستی من بر روی پایه های دیگری قرار داشت که محبت تو روی آن پایه ها بنا شده بود به همین جهت چنین سردی را در پس آن حرارت آتشین بی جهت حس می نمودم

  10. #120
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 10
    پرویز
    جواب دادن به نامه ی تو خصوصا به مطالبی که در آن نگاشته ای برای من تا اندازه ای سخت و مشکل است تو از آنجا که درس حقوق خوانده ای از خودت مثل یک وکیل مدافع دفاع می کنی و سعی داری در نامه های من نقاط ضعفی بیابی و آن ها را دستاویز قرار دهی و مرا اذیت کنی و در ضمن خودت را بی تقصیر جلوه دهی . اول باید بگویم که اینجا دادگاه نیست و تو هم متهمی نیستی که برای تبرئه خودت احتیاج به این همه دلیل و برهان داشته باشی و من هم قصد محکمه ی تو را ندارن فقط چیزی که هست تو نتوانسته ای مقصود مرا از به کار بردن ( شیرینی مفصل از ته قلب ) درک کنی تو فکر کرده ای که من هم مثل تمام دختران تشنه ی کلماتی هستم که جز گمراه کردن روحم ثمره و نتیجه ای ندارد
    پرویز ... اصلا من چرا تو را دوست دارم ؟ ایا دختری که در پی عشق می رود که باهیجان و نوازش مصنوعی توام باشد و ایا دختری که در عشق فقط کلمات بی معنی و تغریف های خالی از حقیقت را هدف قرار می دهد هرگز نسبت به تو محبنی پیدا خواهد کرد و ایا اگر من دارای چنین صفاتی بودم و از تو همین توقع ها را داشتم می توانستم تا به حال با تو این قدر صمیمی و وفادار باقی بمانم و این قدر در قلبم نسبت به تو محبت داشته باشم . در صورتی که تو از تیپ مردانی نیستی که مورد پسند این گونه دختران قرار می گیرند . نه . من هیچ وقت مقصودم از نوشتن این کلمات این نبود که تو را وادار کنم از من تعریف کنی در صورتی که وجود فوق العاده ای نیستم . و هرگز از تو نخواستم که با کلمات دروغ حس نخوتت و غرور طبیعی مرا اطفا نمایی .
    پرویز ... تو همه جا و حتی در مرحله ی عشق هم می خواهی از درسهایی که خوانده ای استفاده کنی به من چه مربوط است که تو حقوق دان ماهری هستی من وقتی همه ی قلب و روح و احساساتم را به تو تقدیم کرده ام طبعا از تو توقع محبت و صمیمیت بیشتری دارم و وقتی نتوانستم تو را ببینم و در حرکات و رفتار تو این محبت را بیابم از تو خواهش می کنم که آن را در نامه هایت منعکس کنی و تو در اینجا خیلی اشتباه کرده ای .
    من هرگز نخواسته ام که تو در نامه ات از موی و روی من تعریف کنی یا اگر دامنه ی فکرت وسیع تر باشد قد مرا به سرو یا به آسمان خراش های امریکا تشبیه نمایی . اصلا اگر تو دارای چنین صفتی بودی ممکن نبود بتوانی با این قدرت و نفوذ در قلب من حکمفرمایی کنی من از مردی که سعی دارد روح ساده ی دختری معصوم را با کلمات فریبنده و اغوا کننده ی خود گمراه سازد متنفرم . من تو را برای این دوست دارم که متملق و گزاف گو نیستی من تو را برای این دوست دارم که هرگز تا به حال از من تعریفی نکرده ای و با این تعریف وسایل انحراف فکر و عقیده ی مرا فراهم ننموده ای . آن وقت پرویز ... ایا تو فکر می کنی من که فقط فریفته ی پکی و نجابت ذاتی و صداقت و راستگویی تو شده ام می توانم از روش مبتذل و پیش پا افتاده ی عشق های امروز یعنی عشق هایی که با کلمات و نجابت به پایان می رسد پیروی کنم ؟ من که شرافت و آبرویم را بیش از همه چیز دوست دارم ...
    پرویز ... تو هنوز نتوانسته ای مقصود مرا از نوشتن این کلمات درک کنی . تو نمی توانی تصور کنی که من چه قدر و تا چه اندازه احتیاج به محبت دارم من در زندگی خانوادگی هیچ وقت خوشبخت نبوده ام و هیچ وقت از نعمت یک محبت حقیقی برخوردار نشده ام . شاید این حرف من تا اندازه ای برای تو عجیب باشد . ولی اگر می دانستی باور می کردی . یک دختر جوان آن هم دختری که هیچ وقت پابند تجمل و تفریح و زرق و برق نیست وقتی ازطرف خانواده ، از طرف پدر ، مادر ، خواهر و برادر خود محبتی ندید وقتی در میان آنان کسی نبود تابتواند به فکر و احساسات و تمنیات روح و دل او وقعی گذراند طبعا وقتی کسی را پیدا کرد که همه ی آرزوهای خود را در وجود او منعکس و متمرکز دید به یک باره همه ی محبت و همه ی علاقه ی خود را به پای او خواهد ریخت و از خلال محبت و عشق او محبت های دیگری جست و جو خواهد کرد . محبت هایی که از آنها محروم بوده یعنی محبت مادر مهر پدر عشق برادر و علاقه ی خواهر...
    پرویز... من همان طوری که برای تو شرح دادم در زندگی خانوادگی زیاد خوشبخت نبوده و نیستم . من مادر را دوست دارم ولی مادر من هرگز نتوانسته و نخواسته است برای من به راستی مادر باشد . پرویز ... من امروز چرا باید پنهان از او نامه های تو را دریافت کنم ؟ چرا ؟ مگر مادر نباید تنها رازدار و محرم اسرار دخترش باشد مگر من نباید همه ی غم ها و رنج های درونم را با مادرم در میان گذارم ؟ ولی مادر من هرگز با آن محبت و صمیمیتی که من آرزو می کنم با من روبه رو نشده و سعی نکرده است به اسرار دل من آشنا شود من پدرم را دوست دارم . ولی پدر من کجا می تواند و فرصت می کند به دختر جوانش توجهی داشته باشد . و در چه موقع وظیفه ی پدری خود رانسبت به من انجام داده است ؟ مگر پدر نباید راهنمای فرزندش باشد ؟ من به برادرانم علاقه دارم ولی آنها جز آزار دادن من و جز فراهم کردن وسایل ناراحتی من کار دیگیر نمی توانند انجام دهند آنها هیچ وقت با من صمیمی و یک دل نبوده و نیستند فقط من در میان افراد خانواده خودمان خواهرم را می پرستم زیرا او همیشه و در همه حال برای من حامی و پشتیبان فدکاری بوده است . به جز خواهرم هیچ گدام از آنها به وظیفه ی خود آشنا نیستند و آن روح صمیمی که بایددر میان افراد یک خانواده حکمفرما باشد در میان ما و من مسلما با این وصف نمی توانم خوشبخت باشم و از نعمت محبت های پک و بی شائبه برخوردار گردم .
    می دانی از تو چه می خواهم ؟... یک محبت بزرگ یک عشق سرشار یک محبتی که هر جز آن را محبتی دیگر تشکیل داده باشد من از تو می خواهم که با محبت خود به محرومیت های من در زندگی پاسخ دهی من در محبت تو محبت مادر مهر پدر و علاقه ی خواهر و برادر را جست و جو می کنم من از تو می خواهم در عین این که محبوب من هستی مثل پدر راهنمای من مثل مادر رازدار من و مثل خواهر تسلی دهنده ی من باشی . پرویز ... من هرگز از او نخواسته ام که در قالب کلمات فریبنده این محبت را آشکار سازی مقصود من از به کار بردن کلمه ی شیرین این نبوده است تو سراسر نامه ات را با جمله ی تو را دوست دارم و غیره پر سازی . نه ... پرویز ... تو اشتباه می کنی ... روح من تشنه ی محبت است . ایا یک نامه ی کوتاه یک نامه ی پر از دلیل و منطق می تواند روح تشنه ی مرا سیراب کند ؟ و ایا اگر تو به جای من بودی با این شدت دوست می داشتی چنین خواهشی از طرف نمی کردی .
    نامه ی تو هر طور باشد برای من خواندنی ست ولی اگر جوابی به محرومیت های روحی من داده باشی تصدیق کن که خواندنی تر خواهد بود ومن به هنگام مطالعه ی آن احساس خواهم کرد که تو می توانی همه چیز من باشی و تو می توانی روح سرکش و محروم مرا تسلی دهی .
    پرویز ... تو اشتباه می کنی ... تو تصور کرده ای من از خواندن نامه ای که سراپا نصیحت و راهنمایی باشد گریزانم و دلم می خواهد تو فقط نامه ات را به توصیف موی و روی من اختصای دهی . چه فکر باطلی . نه هرگز این طور نیست . تو مقصود مرا درک نکرده ای و من مجبورم از این به بعد هر کلمه ای کهمی نویسم یک صقحه را فقط به معنی کردن آن کلمه اختصاص دهم .
    تو هنوز مرا شما خطاب می کنی ... من حرفی ندارم ... و این را به حساب تربیت تو می گذارم ... پرویز دیگر بقیه ی مطالب نامه ی تو جوابی ندارد و من جز این که رضایت بی پایانم را ز طرز نوشتن نامه ی اخیرت اظهار کنم حرف دیگری ندارم قلمم هم شکسته است . می بینی که با چه خط بدی برای تو نامه می نویسم ... تقصیر قلم است نه من .
    کارت پستال قشنگی را که برایم فرستاده بودی دریافت کردم از سلیقه ی تو از ذوق تو و از تبریکی که به من گفته بودی یک دنیا تشکر می کنم پرویز ... چرا نوشته ای که به وضع فعلی زیاد امیدوار نیستی . مگر به من و عشق من اعتماد نداری و نمی توانی باور کنی که من به خاطر تو حاضرم از همه چیز چشم بپوشم و سعادت زندگی در کنار تو را به دنیایی ترجیح می دهم و غیر ممکن است زندگیم را جز با تو با دیگیر پیوند دهم . به اینده امیدوار باش و همیشه به خاطر خوشبختی که انتظار ما را می کشد فعالیت کن مطمئن باش ما در کنار یک دیگر زندگی خیلی خوب خیلی ساده خیلی قشنگ خیلی شیک خیلی بدیع خیلی ارزان و خیلی ( متنوع ) خواهیم داشت پرویز افسوس که ریاضی دان نیستم اگر نه از فرمول انتهای نامه ی تو غلط می گرفتم به عقیده ی من بهتر بود نامه ات را با یک بسم الله الرحمن الرحیم شروع می کردی تا در میان ابتدا و انتهای آن تناسبی برقرار باشد .
    پرویز... من آن شب یک ساعت به تو سفارش کردم که اسمت را روی پکت ننویس آن وقت تو با آن اسم کذایی و آن خطی که کاملا معلوم بود که خط توست وهمه هم فهمیدند نزدیک بود آبروی مرا ببری این دفعه برای کاغذ تو یک پکت خودم نوشتم و فرستادم اسم تو جواد شریعتی است ولی فراموش نکن کهاین اسم مستعار فقط به پکت تعلق دارد نه به کاغذ آن و تو دیگر احتیاج نداری زیر نامه ات را هم اسم مستعار بگذاری اسم خودت را بنویس من اسم خودت را بیشتر دوست دارم پکت را حتما سفارشی کن چوناگر این کار را نکنی حتم دارم که این دفعه مامانم پکت را باز کند و آن وقت نتیجه را خودت حدس بزن
    پرویز ... سیروس به من می گفت که به تو بگویم اگر میل داشته باشی می توانی نامه هایت را شخصا به اداره ی ترقی ببری و به دست او بدهی و نامه های مرا از او دریافت داری به عقیده ی من این طریق خیلی خوب است چون گذشته از این که خطری ندارد بین تو و سیروس هم صمیمیتی و رفاقتی ایجاد می شود که بی فایده نیست . عقیده ی تو را نمی دانم ولی اگر این روش را نمی پسندی حتما باید نامه ات را سفارشی کنی فراموش نکن ... اسمت هم جواد شریعتی است .
    پرویز ... خیلی نوشتم دیگر خسته شدم ولی یک موضوع کوچک مانده و آن این است که می خواهم از فرمول ریاضی تو استفاده کنم و نامه ام را با آن به پایان برسانم ( بدت نیاد وزیاد هم به خودت مغرور نشوی و نگویی که من چه قدر ریاضی دان ماهری هستم ) من به موقعش از تو خیلی ماهرتر می شوم و می توانم ادعا کنم که تو در آن موقع نمی توانی بین من و خانم دبیرمان تفاوتی قائل شوی
    پرویز من تو را .... برابر دنیا دوست دارم و ... برابر کرات سماوی می پرستم و ستایش می کنم
    خداحافظ تو
    فروغ
    21/4/1329


    نامه شماره 11
    چهار شنبه 26 تیر

    پرویز جان ... همین الآن پستچی کاغذ تو را آورد خوشبختی پشت سر خوشبختی ... من آن وقت ها همیشه از کمی کاغذ شکایت می کردم ولی حالا نزدیک است از زیادی کلافه شوم . من از صبح اینجا می نشینم و به نامه های تو حجواب می دهم . هنوز این یکی را به پست نینداخته یکی دیگرمی رسد باز قلم و کاغذ را بر می دارم و شروع می کنم یک مرتبه پستچی در می زند و یک کاغذ دیگر ... به خدا آن قدر خوشحالم که دوری تو را حس نمی کنم .
    پرویز عزیزم تو در نامه هایت سعی کرده ای اینه را برای من روشن کنی ولی من در بعضی موارد با تو مخالفم .
    اول در طرز برگزاری عروسی . پرویز تو می دانی که علت حقیقی و اصلی علاقه ی من به رفتن اهواز چه بود ؟ چون من هیچ چیز ندارم هیچ چیز و با این ترتیب خجالت می کشیدم به خانه ی شما بیایم و سربار شما باشم و به همین جهت فکر می کردم اگر به جایی برویم که آِنایی نداشته باشیم و به علاوه خودمان تنها باشیم و بهخ وسایل زندگی کسی احتیاج نداشته باشیم بهتر است
    البته من قبلا توضیحاتی درباره ی همین مسافرت دادم ولی همه ی آنها جزییات را تشکیل می دهد و علت اصلی را من در بالا برای تو شرح می دهم پرویز وقتی من فکر می کنم که حتی رختخوابی که شب باید میانش استراحت کنم مال من نیست و من حتی در تهیه ی آن هم زحمتی نکشیده ام از خجالت می میرم . تو از وضع من اطلاع داری تو می دانی که پدر و مادر من اصلا به فکر من نیستند و تا به حال کوچکترین چیزی به نام من نخریده اند و من مطمئنم که اگر صد سال دیگر هم اینجا بمانم آنها هرگز از این حاتم لخشی ها نخواهند کرد
    برای من بسیار سخت است که بدون هیچ چیز فقط خودم به منزل شما بیایم از سفره ی شما غذا بخورم در رختخواب شما بخوابم و وسایل ناراحتی شما را فراهم سازم البته مقصودم از ذکر کلمه ی (‌شما ) تو نیستی من مادر تو پدرو تو برادران و خواهر تو را می گویم اگر تو تنها بودی و در یک اتاق بدون داشتن هیچ چیز زندگی می کردی به خدا و به مرگ تو که عزیزترین کسان من هستی همان شب که به من اصرار می کردی بمانم و دیگر به خانه نروم می ماندم بعد از این هم هرگز به آ“جا نمی ایم من حتی یک شب هم حاضر نیستم سربار آنها باشم و به همین دلیل با آمدن مادر تو و دیگران برای بردن خودم مخالفم من هیچ چیز ندارم و خجالت می کشم پرویز به خدا اگر مرابکشی نمی ایم من تحمل زخم زبان و طعنه ی دیگران را ندارم من مادر تو را نمی گویم زیرا او شریف ترین موجودی است که من تا به حال دیده ام ولی مسلما در خانه ی شما اشخاص دیگری هم زندگی می کنند و من نمی خواهم در نظر آنها خوار و خفیف جلوه کنم نقشه ی من این است تو بلیت قطار می گیری و صبح به خانه ی ما می ایی البته تو پیش از وقت در این باره با پدر و مادر من صحبت می کنی ولی اگر مخالفت کردند برای من ارزشی ندارد من خودم جواب همه ی آنها را می دهم بعد من و تو با هم به ایستگاه راه آهن می رویم و از تهران خارج می شویم همین این برنامه ی عروسی ماست و در غیر این صورت من هرگز به نزد تو نخواهم آمد .
    دیگر راجع به قرض کردن وسایل زندگی . باز هم با این موضوع مخالفم زیرا ما به هیچ وجه به اسباب زندگی دیگران احتیاجی نداریم حتی اگر خودشان حاضر شوند به ما بدهند .
    پرویز تو حتما می خواهی فرش از مادرت بگیری ولی ما فرش نمی واهیم من حالا وضع اتاق و وسایل مورد احتیاج مان را برای تو شرح می دهم . اول این که ما یک اتاق بیشتر نمی خواهیم و این اتاق را طوری ترتیب می دهیم که در همه حال بشود از آن استفاده کرد ما در اهواز آشنایی نداریم و اگر داشته باشیم مسلما اتاقمان برای پذیرایی او مناسب خواهد بود .
    می دانی چرا با قرض کردن قالی مخالفم ؟ چون آنها هر قدر هم قالی زیادی داشته باشند آن قدر نخواهد بود که یک اتاق ما را به طور کامل بپوشاند و به علاوه اتاقی که با مثلا 5 تا قالیچه رنگارنگ و ناجور فرش شده باشد زیبایی خود را از دست می دهد و از طرف دیگر ما همیشه باید در این اضطراب باشیم که ( آه قالی خراب نشود ) حتما تو در این مدت سه ماه که آنجا هستی به قدر قیمت یک مشمع خوب پول جمع خواهی کرد من عقیده ام این است که کف اتاق را مشمع کنیم زیرا هم به زیبایی اتاق می افزاید و هم تمیز کردنش آسان است و هم ارزان تو هم این عقیده را بپذیر . پرده های اتاق ما چون موقتی است از پارچه های خوش رنگ و ارزان قیمت تهیه می شود که حتما قدرت خریدش را خواهیم داشت . برای خوابیدن احتیاج به یک تخت چوبی داریم . ما در روز از آن تخت چوبی به جای کاناپه استفاده می کنیم . به این ترتیب که دشکها را زیر می اندازیم و با پارچه ی ساده و خوش رنگی روکش مناسبی برایش درست می کنیم من این روکش را به شکل قشنگی می دوزم و بعد روی این تخت یا کاناپه را به وسلیه ی کوسن ها و بالش های ظریف و زیبا تزیین می کنیم و کاناپه را در گوشه ی اتاق نزدیک پنجره قرار می دهیم ( این اتاق خواب ) یک دست صندلی داریم . احتیاج به یک میز هم داریم . ما می توانیم میز کهنه ای از دکان های سمساری بخریم و بعد رنگش کنیم روی آن را با رومیزی قشنگ که با کارهای دستی رونق گرفته باشد و یک گلدان گل بپوشانیم . صندلی ها را هم به طور پرکنده در اتاق می چینیم واین خود به زیبایی اتاق می افزاید بعد چهار پایه های کوچکی می خواهیم که می توانیم با کمترین قیمتی به نجار سفارش بدهیم مثلا 4 عدد این چهار پایه ها چوبی است حتی رنگ هم نمی خواهد من در مدرسه چیهایی یاد گرفته ام که حالا به دردم می خورد . من برای این چهار پایه ها بالشتک هایی که دورش چین های درازی داده شده درست می کنم این بالشتک ها را با نوار و پونز به چهار پایه ها وصل می کنیم و چین ها تا روی زمین کشیده می شود و به کلی چهار پایه ی چوبی زیر آن پنهان می شود پرویز نمی دانی اینها چه قدر قشنگ و کم خرج است از این چهار پایه ها برای جلوی میز آرایش کنار در ورود و کنار تختخواب و کنار بخاری می شود استفاده کرد بعد ما وسایل آرایش و به اصطلاح میز آرایش می خواهیم اینجا دیگر تو باید هنرنمایی کنی و میز کوچولوی خودت را رنگ بزنی روی میز را با پارچه ای از جنس همان پارچه ای که روی چهار پایه هکشیده ایم می پوشانیم و با یکی از آن چهار پایه هایی که جلویش به فاصله ی نسبتا دوری می گذاریم قسمت اصلی میز آرایش درست می شود تو وسایل خوب و لوکس به من داده ای که برای روی این میز کاملا مناسب است اینه ی دور طلایی را هم بالای میز به دیوار می کوبیم و از یک دسته گل یا گلدان قشنگ برای تزیین میز آرایش استفاده میکنیم
    قاب عکس که داریم و در طرز کوبیدنش سلیقه من و تو باید رعایت شود من پول جمع می کنم و یک تابلو نقاشی با دو سه عدد مجسمه می خرم و تو خودت می دانی که با به کار برذن اینها صد مرتبه اتاقمان زیباتر و نشاط انگیزتر خواهد شد ما باید همیشه گل داشته باشیم و تهیه گل دیگر جزو وظایف توست
    پس وسایلی که ما باید بخریم و البته بعدا تکمیل می شود به قرار زیر است
    1- یک مشمع 2- یک میز 3- پرده و پارچه برای تختخواب و چهارپایه ها 4- چهارپایه ی چوبی تخت چوبی (‌البته بدون رنگ خیلی ارزان ) 5- وسایل آشپزخانه ( بشقاب و قاشق چنگال قابلمه بادیه یک قوری برقی به جای سماور اجاق یا منقل اگر لازم باشد وسایل چای خوری ) اتو و چیزهای دیگری که من به فکرم نمی رسد ولی حتما لازم است
    از این وسایل بشقاب و وسایل چای خوری را می شود به وسیله ی دادن لباس های کهنه به کاسه بشقابی
    ----!!!


    نامه شماره 12
    پنجشنبه 5 مرداد

    پرویز محبوب من
    مطالبی را که در این نامه می خواهم برای تو بنویسم چیزهای تازه ای نیستند و علت تکرار آن ها فقط موقعیت مناسبی است که کنون برای ما پیش آمده یعنی موافقت پدرم بدون هیچ قید و شرطی شاید بپرسی چه طور شد که یک مرتبه پدرم تغییر عقیده داد ؟ این خود فصل جداگانه ای است که بعد ها اگر فرصت کردم برایت شرح می دهم .
    پرویز... من که به سهم خودم خیلی خوشحالم بزرگ ترین آرزوی من فقط این بود که در کنار تو یک زندگی سعادتمندی داشته باشم . برای تو همسری وفادار باشم . وسایل راحتی و خوشبختی تو را فراهم سازم . تو اگر پیش من بودی و از همه افکار من آگاه می شدی و اگر نقشه هایی را که برای زندگی آتیه ام کشیده ام برای تو شرح می دادم . آن وقت می توانستی باور کنی که تا چه اندازه در زندگز من نفوذ کرده ای و چه قدر بر روح و نگرش من ملسط شده ای .
    با این وصف چه طور می خواهی خوشحال نباشم . فکر این که به زودی به آرزوهای بزرگ خودم خواهم رسید فکر این که در کنار تو زندگی خواهم کرد فکر این که با تو و به کمک تو نقشه هایی را که برای زندگیمان کشیده ام اجرا می کنیم . خود به تنهایی برای من شیرین و مسرت بخش است
    پرویز ... اما تو خیلی کمتر از من در این باره فکر می کنی و یقین دارم آن قدر که من تو را دوست دارم تو مرا دوست نداری
    می دانم که الآن می پرسی ( چرا ؟ ) به علت این که انسان وقتی کسی را حقیقتا دوست داشت در راه رسیدن به او از هیچ چیز دریغ نمی کند و با همه ی نیرو و توانایی خود در راه مقصود پیش می رود . حتما باز هم می پرسی ( مگر من چه کرده ام ؟ )
    بسیار خوب ... تو بدون هیچ دلیل و جهتی گفته ای که با پیشنهادات مادرم مخالفی در صورتی که این پیشنهاد نه برای تو ضرری دارد نه برای من منفعتی . درست است که این پیشنهاد تا اندازه ای مضحک و بدون نتیجه است . من هم با عقیده ی تو موافقم من هم بارها به مادرم تذکر داده ام که به جای این شرایط بی فایده سعادت مرا در نظر بگیرند و مطمئن باشند که هرگز این پیشنهاد نمی تواند ضامن سعادت و خوشبختی کسی باشد ولی مادر من به هیچ قیمتی حاضر نیست از عقیده ی خودش دست بردارد ( و بیشتر علت این پافشاری شکستی است که او در زندگی زناشویی خورده و همین شکست او را نسبت به همه ی مردها بدبین ساخته و ناچار می خواهد آتیه ی دخترش را تامین کند . چاره چیست ) ولی از طرف دیگر همان طور که این پیشنهاد نمی تواند برای اینده ی من مفید واقع شود برای تو هم قبول آن ضرری ندارد یعنی تو اگر به عشق و محبت خودت اطمینان داشته باشی هزاران هزار پیشنهاد دیگر را هم در این باب خواهی پذیرفت و هرگز ترس و واهمه ای از قبول آن به دل تو راه نخواهد یافت
    دیگران این مخالفت تو را طوری تعبیر می کنند که به عقیده ی من زیاد مقرون به حقیقت نیست آنها می گویند که تو با این مخالفت ثابت می کنی که به خودت و به عشق خودت اعتماد و اطمینانی نداری . می ترسی . می ترسی یک روز گذشته ها را فراموش کنی و از روشی پیروی نمایی که امروز پدر من از آ“ پیروی می کند و آن وقت مجبور شوی به این شرط عمل نمایی .
    ( سیاست ممنوع )
    ولی از نظر خود من
    خود من هم همان طور که گفتم مثل تو با این پیشنهاد مخالفم وعلت مخالفت من هم این است که عقیده دارم عشق حقیقی یعنی عشقی که از هوس های پلید و کثیف دور و مجزا باشد هرگز از بین نمی رود مخصوصا اگر دو همسر در حفظ این عشق کوشا باشند . پس با این وصف اینپیشنهاد نه تنها فایده ای ندارد بلکه دلیل مثبتی است بر این که مادر من به تو اعتماد ندارد و از اینده می ترسد به این جهت من هم مثل تو با این پیشنهاد مخالفم .
    ولی پرویز ... تو نباید از این چیزها ترسی داشته باشی این قدر در عقیده ی خودت مصرو پابرجا نباش آن هم در چنین وقعیتی که ما حتی اگر نتوانیم تو باید حالا حدکثر استفاده را ببری از طرف دیگر من باید به تو اعتماد داشته باشم من می خواهم یک عمر با تو زندگی کنم .
    اگر این پیشنهاد از جانب من بود آن وقت تو حق داشتی اعتراض کنی ولی وقتی من به تو بیش از اندازه اعتماد و اطمینان دارم و وقتی من سعادت زندگی در کنار تو را به همه چیز ترجیح می دهم دیگر مخالفت مرا دوستداشته باشی به خاطر من هم شده این پیشنهاد را می پذیری
    پرویز محبوبم
    حالا دیگر با این وضعی که پیش آمده موقعی ست که تو باید فعالیت کنی لابد بدیعه خانم همه چیز را برای تو تعریف کرده و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست فقط من می خواهم به تو بگویم که اگر این فرصت را از دست بدهیم دیگر هرگز نمی توانیم موافقت پدرم را جلب نمتییم زیرا او گفته است یا این که حالا این موضوع عملی شود یا من و تو باید از یک دیگر چشم بپوشیم و تصدیق کن که قسمت دوم غیر قابل تحمل است و من هرگز نمی توانم قسمت دوم ا بپذیرم
    خیلی میل دارم تو را ببینم و شخصا با تو صحبت کنم اگر روز شنبه وقت پیدا کردم برای تو تلفن می کنم
    راستی پرویز تو چرا این قدر پشت تلفن آهسته صحبت می کنی اصلا صدا به گوش من نمی رسد و من ناچارم در مقابل حرف های تو سکوت کنم و این هم خیلی بد است
    دیگر حرفی ندارم
    جز این که یک بار دیگر بنویسم تو را بیش از همه ی دنیا دوست دارم و می پرستم
    خداحافظ تو فروغ
    پنجشنبه 5/5/1329

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •