تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 23 اولاول ... 391011121314151617 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #121
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 13

    دوشنبه 9/5/1329

    پرویز ... همسر محبوبم
    فکر می کنم حالا دیگر این اجازه را دارم که تو را همسرم خطاب کنم . زیرا تو اگر بخواهی می توانی بعد از این و برای همیشه همسر محبوب من باشی .
    نامه های تو را دیروز دریاف کردم و باور کن بعد از خواندن آنها مخصوصا مطالبی که در پشت آن کارت پستال قشنگ نوشته بودی ، به طوری یأس و غم به روح من چیره شد که تصمیم گرفته بودم بعد از این همه بی وفایی تو و سنگدلی مادرم خودم را نابود سازم .
    ولی باز هم خیال تو ،‌ خیال زندگی با تو ، خیال سعادتی که در آغوش تو می توانم به دستبیاورم مرا وادار کرد به نزد پدرم بروم و همه چیز را برای او تعریف کنم .
    پرویز ... من در آن وقت از فرط هیجان و تأثر ، از شدت یأس و نا امیدی می گریستم و باور کن همینگریه ی من بود که زندگیم را تا اندازه ای نجات داد .
    به خدا و به آنچه که در نزد تو عزیز و مقدس است سوگند یاد می کنم که دیوانه وار دوستت دارم و پیش از این که تو بخواهی مرا ترک کنی ، من هم خود را از قید این زندگی سراسر رنج و نکامی آزاد خواهم کرد ، زیرا زندگی بدون تو برای من ارزشی ندارد .
    پرویز ... بعد از آن که همه چیز را برای پدرم تعریف کردم و علت مخالفت تو را با آن شروط همان طور که خودت نوشته بودی شرح دادم ،‌ پدرم گفت که ( از این حیث کاملا خیالت آسوده باشد ،‌ من تو را خودم می خواهم شوهر بدهم و هیچ کس نمی تواند در کارهای من دخالت کند . من خودم با این شروط مخالفم ، به پرویز بگو بیاید پیش من تا با او صحبت کنم )
    پرویز ... این عین گفته های اوست ، ولی در عوض به من حرفی زد که ناچارم آن را برای تو بنویسم ، ببین پرویز پدرم گفت ( درست است که اینشروط بی معنی و نابجاست ولی انسان به وسیله ی آن خوب می تواند میزان محبت طرف را بسنجد ) یعنی اگر کسی حقیقتا دوست بدارد ، در راه رسیدن بهمحبوبش نه تنها از مال و مذهب و مرام و عقیده و ایمان و خانواده می گذرد بلکه اگر جانش را هم بخواهند به رایگان می دهد .
    با این حرفها کاری ندارم . بعد ها که رسما زنو شوهر شدیم آن قدر وقت خواهم داشت تا تلافی همه ی این بی مهری ها و رنج ها و غم هایی را که به من داده ای سرت در بیاورم .
    از جانب شرط ها خیالت راحت باشد ، ولی در عوض پدرم یک شرط خیلی کوچک با تو خواهد کرد که فقط منظورشاز پیشنهاد آن این است ( علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد ) و من متن آن را در اینجا برایت می نویسم تا زیاد بی خبر نباشی .
    ( اگرتو روزی روزگاری گذشته ها را فراموش کردی و خواستی تغییر ذائقه بدهی و در زندگیت تنوعی ایجاد نمایی یعنی همسر دیگری اختیار کنی در آن موقع من حق داشته باشم از تو طلاق بگیرم . والسلام و نامه تمام ) و مطمئنم که من و تو هرگز بعد ها احتیاج نخواهیم داشت که از فواید و مضرات این شرط برخوردار شویم ، زیرا من تو را دوست می دارم و به زندگی آتیه ام کاملا خوشبین و علاقه مندم و معتقدم زن باید پوهرش را حفظ کند واو را برای خود نگه دارد . زن اگر مدبر ، نجیب ،‌ باوفا ،‌ مهربان و خانه دار باشد ،‌ هرگز شوهرش او را ترک نخواهد کرد ،‌ ولی برعکس اگر لیاقت نداشته باشد و نتواند آرزوها و تمایلات شوهرش را برآورده کند ، ناچار مردم هم از زن و خانه فراری می شود و در اینجا تمام تقصیرها به گردن زن است .
    ( و اما راجع به مهر )
    اولا باید به تو بگویم که مهر مقداری نیست که تو بخواهی نقدا آن را بپردازی ، یعنی بستگی به استطاعت مالی تو ندارد و در ثانی در مقابل این همه مهربانی و لطفی که پدر من نسبت به تو ابراز می دارد ، اگر تو بخواهی بگویی نه ، مقدار مهر را هم تنزل بدهید ، نهایت بی انصافی را کرده ای و باید به تو بگویم آقای سیروس خان به مراتب وضع زندگیش از تو بدتر و کیسه اش خالی تر است . فقط چیزی که هست ( تو مو می بینی و من پیچش مو ) یعنی شما ظاهر را می بینید و از باطن خبر ندارید . ولی او با آن که استطاعت مالی نداشت ، به خاطر پوران همه ی آن چیزهایی را که به او پیشنهاد کردند پذیرفت .
    گذشته از اینها وقتی پدرم می گوید من هیچ چیز نمی خواهم و در عوض به دخترم هم چیزی نمی دهم ، لزومی ندارد شما قیمت اینه و شمعدان و انگشتر را پشت قباله ثبت کنید .
    اما به عوض همه ی اینها مقدار مهر را همان مقداری قرار داده اند که برای پوران قرار دادند و من در اینجا باید بگویم پدر و مادر من در تعیین این مقدار بیشتر از من صلاحیت دارند و تو می توانی در این خصوص اگر ناراضی هستی با پدرم مذکره کنی .
    دیگر چیزی که باقی می ماند موضوع طرز برگزاری عقد است که همان طور که شما میل دارید باید خیلی بی سر و صدا و در یک محیط عادی مثل یک مجلس نامزدی برگزار شود و این کاملا مطابق میل شماست . شما از حیث مخارج زیاد ناراحت نباشید . من همیشه مطابق در آمدی که دارم خرج می کنم و هرگز حاضر نیستم بیش از نچه که شما می توانید خرج بنمایم ، با این ترتیب همه موافقند ، پس دیگر از هیچ جهت جای نگرانی باقی نمی ماند .
    حال شما اگر حقیقتا مرا دوست می دارید می توانید اقدام کنید و سعادت مرا به من بازگردانید .
    پرویز... نمی دانم چرا بی اختیار تو را شما خطاب کردم ،‌شاید از جهت احترامی ست که می خواهم به شوهر اینده ام بگذارم !!!
    ولی باید بگویم که ( تو ) به قلب من نزدیک تر است .
    پرویز ... من دیگر حرفی ندارم ، همه چیز را برای تو نوشتم و تا آنجا که می توانستم و قادر بودم در رفع موانع و مشکلات کوشش کردم ، چون دوستت داشتم ، چون پرستشت می کردم ،‌ ولی تو ... حالا کاملا آزاد هستی و من هم مثل تو هیچ وقت از کسی سلب آزادی نمی کنم ، می توانی هر که را که می خواهی دوست بداری و با هر که مایلی ازدواج کنی .
    تو می توانی در این تهران بزرگ هزاران دختر بهتر و زیباتر از من بیابی و در آغوش آنها نه تنها من بلکه همه ی رنج ها و غم هایی را که مدت چهار ماه به من داده ای فراموش کنی ،‌ ولی مطمئن باش هیچ کدام از آنها تو را به اندازه ی من دوست نخواهد داشت و سعادتی را کهمن می توانم ببخشم تو در کنار هیچ یک از آنان حس نخواهی کرد . من در راه رسیدن به تو که هدف عالی زندگی من بودی تا این حد کوشش و مجاهدت کردم . حال تو هم اگر مرا حقیقتا دوست می داری بیش از این موضوع را سرسری نمی گیری و به آمال و آرزوهای من بی رحمانه پشت پا نمی زنی و وسایل نابودی و مرگ مرا فراهم نمی سازی ، من تو را دوست دارم ،‌ خیلی هم دوست دارم . نمی توانم فراموشت کنم . قادر نیستم بی تو به زندگی ادامه دهم ،‌ولی تو می توانی به من عمر و سعادت عطا کنی . تو می توانی حیات مرا پر از سرور و شادمانی سازی ،‌ تو می توانی همسر من باشی و تو می توانی مرا و زندگانی سراسر حرمان ونکامی مرا که در شرف نابودی ست نجات دهی . تو می توانی مرا دوست داشته باشی .
    ولی نمی خواهی ، چرا ؟ ... نمی دانم چرا ...
    اگر می خواستی می آمدی و ...........
    من آنچه را که می خواستم برای تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقی می کنم که نسبت به من ابراز می داری . تا این عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود تو نفوذ کرده باشد ... آن را هم نمی دانم .
    پرویز .... نوشته بودی ( حاضرم در راه حفظ تو همه گونه فدکاری کنم ) نه پرویز من احتیاجی به فدکاری تو ندارم . تو زنده باش و به خاطر کسانی که دوستت می دارند زندگی کن ولی ... گل خودت را حفظ نما و مخواه که این گل ناشکفته پژمرده شود .
    مطمئن باش وقتی پژمرد تو پشیمان خواهی شد .
    پرویز این آخرین حرف من است . تو را مجبور نمی کنم ، تو آزادی خیلی هم آزادی ، اگر مرا دوست نداری اگر نمی خواهی با من زندگی کنی من هم اصراری ندارم ،‌ مثلی است معروف که می گویند ( برای کسی بمیر که برایت تب کند )
    من تا این درجه می توانستم به تو کمک کنم و کردم . من تا آنجا که قادر بودم به تنهایی در راه رسیدن به هدف و مقصودم یعنی تو کوشش کردم . حال وقتی تو را نسبت به خود بی اعتنا و نسبت به زحماتی که کشیده ام حق ناشناس می بینم ، بیش از این در مقابل تو نمی توانم پایداری کنم . من هم شخصیتی دارم و به شخصیت خودم فوق العاده علاقه مندم و هرگز حاضر نیستم آن را از دست بدهم . من تا این حد حاضر شدم خودم را در مقابل تو کوچک و بیچاره نمایم . یعنی این عشق تو بود که مرا وادار می کرد از همه چیز حتی از شخصیت خودم هم بگذرم .
    ولی بیش از این نمی توانم و شئونات و حیثیات خانوادگی من به من اجازه نمی دهد باز هم به تو اصرار کنم ، نه
    تو اگر مرا دوست داشته باشی می ایی و هر دو در کنار هم زندگانی نوینی را آغاز می کنیم ولی اگر نه نمی خواهی و مایل نیستی می توانی صریحا بگویی و من جز اینکه با یک دنیا حسرت و نکامی از تو چشم بپوشم و بعد یک عمر سراسر رنج و بدبختی را به احترام تو با تنهایی به سر آورم و در تمام آن مدت سعادت تو و همسر اینده ات را از خدا بخواهم و طلب کنم کار دیگری ندارم . پرویز اگر می توانی مرا فراموش کنی ، فراموش کن . اگر قادر هستی بی رحمانه آمال و آرزوهای مرا لگدمال سازی ، مرا فراموش کن . اگر نمی توانی و حاضر نیستی در مقابل این همه سعی و کوشش من پاداشی بدهی ، باز هم مرا ترک کن.
    من نه تنها به تو اعتراض نمی کنم بلکه به خودم این حق را نمی دهم که اصلا بگویم چرا ؟ چرا ؟ چون من را دوست نداری .
    پرویز دیگر قادر نیستم برای تو چیزی بنویسم . گذشته از اینکه دستم درد گرفته یک پرده اشک هم جلوی یددگانم را پوشانیده است . افسوس که اگر تو نخواهی دیگر ایندست قادر نخواهید بود تا در میان دست تو جای گیرد و همه ی درد خود را فراموش کند .
    و این دیده هرگز با آن همه امید و آرزو به دیدگان تو دوخته نخواهد شد و در نگاه تومستی یک عمر ... یک عمر پر از سرر و شادمانی را نخواهد یافت.
    می دانم که خیلی بدبختم . اگر نتوانستم بعد از تو زندگی کنم و مرگ را ترجیح دادم تو هرگز ملامتم نکنی . زیرا وقتی انسان مایه ی زندگیش را از دست داد ، ناچار است بمیرد . زندگی بی وجود تو برای من ارزشی ندارد وقتی مردم راحت می شوم خیلی راحت . نه از بی وفایی تو رنج می برم و نه از سنگدلی مادرم . و تو در آن صورت هرگز نخواهی توانست با نامه های غم انگیز خودت یک مشت گوشت و استخوان بی جان را بی رحمانه آزار دهی . بله پرویز وقتی تو هم مرا ترک کردی من می میرم .
    بالاتر از سیاهی رنگی نیست .
    خداحافظ تو یا فقط برای امروز یا برای همیشه آن هم بستگی کامل به تصمیم تو دارد
    فروغ
    من به وسیله ی تلفن از تصمیم شما آگاه می شوم . روز پنجشنبه به شما تلفن می کنم .
    فروغ 9/5/1329


    نامه شماره 14

    دو شنبه 18/5/1329

    پرویز من ...
    اگر کلمات به راستی می توانستند معرف معانی خود باشند آن وقت من هم به آسانی می توانستم درجه ی خوشبختی و سعادت را برای تو تعیین کنم چه سعادتی از این بالاتر ؟
    ایا وجود تو خود به تنهایی برای من سعادت بزرگی نیست ؟ و ایا زندگی در کنار تو کمال مطلوب من نمی باشد ؟
    من از تو از تو کهاین قدر خوب و مهربان هستی تقاضا می کنم که گذشته ها را فراموش کنی . مگر این گذشته ها برای ما جز درد و رنج حاصلی به بار آورد ؟ پس چرا باید باز هم به گذشته فکر کنیم و باز هم به خاطر اشتباهاتی که مرتکب شده ایم رنج ببریم
    من کنون از آن همه ماجرا فقط یک چیز یاد دارم و یک چیز از خاطرم نرفته و آن هم عشق توست
    عشقی که برای من به منزله ی هوا و نور آفتاب ضروری و لازم است
    پرویز ... من اعتراف می کنم که اشتباه کرده ام و بیهوده به تو نسبت بی وفایی داده ام ولی تو خودت خوب می توانی درباره ی من قضاوت کنی وقتی وضع مرا در نظرت مجسم کردی درک این موضوع هم برای تو آٍان می شود و میفهمی که من گناهی نداشته و ندارم . من همیشه تو را دوست داشته ام و حتی بعد از نوشتن آن نامه هم تو با همان قدرت و نفوذ در قلب من باقی بودی
    من و تو هر دو مرتکب اشتباهاتی شده ایم و هر دو هم باید گذشت داشته باشیم و گذشته ها را فراموش کنیم
    تو از منچه می خواهی .... ایا محبت بی پایان من در اینده وسایل راحتی فکر تو را فراهم نمی سازد من همیشه آرزو کرده ام که برای شوهرم همسری وفادار و مهربان باشم و باز هم آرزو کرده ام که همسرم هم نسبت به من صمیمی و مهربان باشد در نامه های اینده ام سعی می کنم انتظاراتی را که از همسرم می توانم داشته باشم برای تو شرح دهم و ( تو را به وظیفه ات اگر آشنا نیستی آِنا سازم ) و از تو هم همین تقاضا را دارم پرویز ما در کنار هم زندگی شیرینی خواهیم داشت و تو باید به خاطر من هم شده ه فعالیت وکوشش خودت بیفزایی مطمئن باش زحمات تو همه قابل جبران است و من وقتی توانستم و قادر بودم پاداش زحمات تو را خواهم داد .
    پرویز تو باید به این حقیقت ایمان بیاوری که اولین و آخرین عشق من هستی و بیش از همیشه دوستت دارم و سعادت تو منتهای آرزوی من است می خواهی باور کن و می خواهی باور نکن ، مختاری
    خداحافظ تو فروغ
    جواب نامه ی مرا یا خودت به اداره ی روزنامه ی ترقی ببر و به سیروس بده یا با پست برای او بفرست روی پکت بنویس اداره ی روزنامه ی ترقی روزنامه ی آسیای جوان آقای سیروس بهمن دریافت دارند اسم خودت را هم پایین پکت بنویس دیگر احتیاجی به اسم مستعار نداری ولی من فکر می کنم طریقه ی اول بهتر باشد و زودتر به دست من برسد
    فروغ

  2. #122
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض فروغ و تنها صداي تنهايي زن

    فروغ فرخزاد تمام وزن زنانگي در ادبيات ايران است. ادبياتي كه هرچند پيكره اي وسيع دارد اما حتي حالا نيز مردانگي در لابه لاي ابيات آن موج مي زند. اين را مي توان به وضوح در ويترين شعر امروز ايران نيز به تماشا نشست. شعري كه دچار نوعي فرار به حاشيه هاي غير متعارف شده است. آن هم با دلايلي كه سرايندگانش به واسطه چرخش معكوس مدرنيسم و بازگشت به دوراني كه هيچ نمي توان نامي برآن گذاشت جز عقب گرد در فضايي ناشناخته و بدون مخاطب؛ در پي تحليل چنين ديالوگ موزيكالي برمي آيند.

    شعر امروز ايران بيش از آن كه برداشتي شاعرانه باشد، نوعي چكش كاري و مهندسي كلمات است كه بر اساس اصل گريز از رسالت هاي فردي و آرمان خواهي شاعرانه به شكل نشسته است. بر همين اساس مي توان به جرات گفت كه همچنان فروغ یکی از پرچمداران شعر آريايي است. آنقدر كه نمي توان رد پاي " زن تنهاي" ايراني را آن هم در عصر بدعت گزاري هاي زنانه در متون شعر ايراني جستجو كرد. به هر حال وقتي گروهي مدعي مي شوند كه فروغ بزرگترين بيان زنانگي در شعر ايران است؛ مي توان با ترازو كردن ميزان موفقيت زنان امروز ايران در استفاده از روش هاي ادبي براي خروج از "اريستوكراسي" مردانه، به واقعي بودن آن پي برد. چه؛ او درست در هنگامه اي نخستين بدعت هاي زنانگي خود را در ميادين اجتماعي روي ضرباهنگ شعر ريخت كه ايران مي رفت تا مدرنيزاسيون توليد در ساختارهاي اقتصادي را تجربه كند اما از سوي ديگر مدرنيته فرهنگي به دليل تاخت و تاز اجتماعي و حكومت آمرانه نظامي دچار شبيخون شده بود. در واقع او محصول دوراني است كه براي نخستين بار توسعه اقتصادي از طريق الگوي ديكتاتوري سياسي جاي خود را در ميدان اجتماعي ايران باز كرده بود. در چنين شرايطي فروغ كودكي خود را پشت سر گذاشت و وقتي هم كه به بلوغ شاعرانه گي رسيد باز هم پس از دوراني كوتاه تجربه آزادي هاي سياسي و تغيير فضاي اجتماعي، ايران مي رفت تا با يك كودتاي سياه براي بار ديگر در آغوش استبداد آرام بگيرد. اين خط و سير اجتماعي سكوت زن ايراني را نيز تشديد كرد. يا می توان گفت اشعاري از زنان ايراني به بيرون درز كردند كه پيش از آن كه در پي بدعت باشند و يا از تمايلات زنانگي خود سخن بگويند نوعي واگويه هاي دروني و گلايه از شرايط محيطي بودند. فروغ فرخزاد با انتشار مجموعه "اسير" در تابستان 1334با قاطعيت يخ مردانه را در شعر آريايي شكست. او در اين مجموعه 44قطعه اي با پرداختن به مسائلي چون خواهش هاي هوس آلود زني عاشق، خاطرات زني عاشق، اسارت، فرار، بي تابي و ديدار با معشوق به عبارتي پا در سيماني كرد كه ضخامتي به پهناي تاريخ داشت.
    فروغ با ترسيم خطي شاعرانه از عشق تا گناه جامعه اخلاقي آن روز را با چالشي بزرگ مواجه كرد. جامعه اي كه زن آرماني را موجود مطيع و ماهيت زنانه را فقط در قالب همسر و مادر قابل ارائه مي دانست. اسير در واقع اين چيدمان را با برداشتي فردي دچار ريزش كرد.
    "قلب تو پاك و دامن من ناپاك
    من شاهدم به خلوت بيگانه
    تو از شراب بوسه من مستي
    من سرخوش از شرابم و پيمانه". (مجموعه اسير)
    جالب اينجاست كه فروغ هيچ گاه در مجموعه اسير و حتي دست نوشته هاي بعدي خود نيز از جانب هويت عمومي زن ايراني سخن نگفت. او به عبارتي يك زن را در مقام"من" روبري كليت مردانه ايران به تصوير كشيد.موجوديت "من" صاحب واقعي ترين ساختار شخصيت به لحاظ تصميم گيري هاي عقلاني و پارامترهاي كنترل كننده است. جامعه شناسان بسياري، مخصوصاً از حوزه فمنيست ها امروز با قاطعيت از اتكا به "من" با عنوان برشي از ساختار شخصيت ياد مي كنند كه حضوري جدي در مقابل"نهاد"با عنوان بستري براي پرتاب لذت بدون توجه به واقعيت هاي محيطي دارد. چنين تحليلي مي تواند از اشعار زني گرفته شود كه هر چند پيش از اين شعررا تجربه كرده بود اما با مجموعه "اسير" در سال 34حضور زن را در جامعه اي اعلام كرد كه در آن انسان تنها با نمايي مردانه توصيف مي شد. هنوز هم مي توان گفت كه زن ايراني وقتي در بساط ادبيات آريايي پا مي گذارد چندين برابر بيشتر از مردان اديب نياز به ديده شدن دارد و سعي در پوشاندن اين نياز مي كند. در اين ميان شايد همچنان فروغ پرچمدار اين جريان است كه بارها با صداي بلند اعلام كرده است: " و اين منم زني ..." اما در مقابل شاعران مرد هيچ نيازي به ديده شدن را بروز نمي دهند. به عنوان مثال احمد شاملو هرگاه به چهار راه جنسيت مي رسد از خود با عنوان ابر انساني زيبا ياد مي كند: " من آن غول زيبايم ..." يا مهدي اخوان ثالث بارها از چشيدن سيلي سرد زمستان تا تراشيدن صورت براي قراري عاشقانه، تو را در هاله اي فرو مي برد كه هرگز گمان نمي بري روايت گر اين اشعار نيز شايد بتواند يك زن باشد. كلام و زبان زنانه سهراب نيز هيچ جايي براي زنان باز نكرده است. او چه وقتي در پي خانه دوست مي گردد يا هنگامي كه در عبوري عارفانه كفش هاي خود را جستجومي كند يا حتي زماني كه با مجموعه هاي" ماهيچ، ما نگاه" و "حجم سبز"
    دفتر شعر خود را به پايان مي رساند حتي يك بار هم ديده نشده است كه از سر نياز بر جنسيت خود تاكيد كند. اين تفاوت هرچند كه از سوي برخي تحليل گران مولفه مهمي ارزيابي نمي شود اما نبايد اين نكته را مورد غفلت قرار داد كه در شعر ايران به عنوان عكس برگرداني از ماهيت اجتماع، مردخود را موجودي از پيش معرفي شده مي داند و اين زن است كه تنها در اشعار فروغ، گريزي از سلطه و اقتدار مردانه مي زند و بر جنسيت خود پا سفت مي كند. از سوی دیگر فروغ فرخزاد شايد تنها شاعر زني باشد كه از خانه و آشيانه اسطوره اي ايران بيرون مي زند و از استقلال فردي سخن مي گويد و يا تا جايي پيش مي رود كه در مدار سنتي ايران بدون پرده از عشق و گناه شعر مي سازد. ولي در مقابل اين موضوع را نيز نبايد ناديده گرفت كه باز هم اين فروغ فرخزاد است كه از همان جهان وسيع تر( كه پيروزي بدست آوردن آن را چشيده بود) به ياد خانه مي افتد و براي ترنم چرخ خياطي دل مي سوزاند.
    " تمام روز در آئينه گريه مي كردم
    بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود....
    كدام قله كدام اوج؟
    مرا پناه دهيد اي زنان ساده كامل
    كه از وراي پوست، سرانگشت هاي نازكتان
    مسير جنبش كيف آور جنيني را
    دنبال مي كند
    ودر شكاف گريبانتان هميشه هوا
    به بوي شير تازه مي آميزد
    كدام قله كدام اوج؟
    مرا پناه دهيد اي اجاق هاي پرآتش، اي نعل هاي خوشبختي
    واي سرود ظرف هاي مسين در سياه كاري مطبخ
    و اي ترنم دلگير چرخ خياطي ... "
    چنين هوايي در استقلال طلبي فروغ شايد ايستادن در مقابل ارزش هاي نهادينه شده را به چالش بكشاند و يا اين گمان را ايجاد كند كه اوج طلبي فروغ در نهايت به وهمي براي بازگشت رسيده است. ولي از سوي ديگر و از منظر تعابير " ژان ژاك روسويي" فروغ در كنار اين نمايه قرار مي گيرد كه با تكيه بر "ادبيات اعتراضي"، حالت هاي روحي و شرايط رواني و شخصي خود را اعتراف كرده است. اتفاقي كه در ايران، شايد مردان نيز به ندرت به آن تن مي دهند و دربطن خود سانسوري پهن مي شوند. فروغ اما درست در هنگامه اي كه زن خانه اي در وراي باورهاي ايراني داشت، براي گريز از حاكميت مردانه ابتدا زباني زنانه را پي ريزي مي كند و پس ازآن در ميدان پرش با مانع ايران، به راحتي از روي موانع خود سانسور عبور مي كند. حتي اگر اين موضوع از سوي مخالفين و منتقدين زن محوري در كار فروغ با عنوان شكست و متوقف شدن در مقابل ارزش هاي تك بعدي جامعه ياد شود باز هم فروغ واهمه اي ندارد و همان طور كه در گفت و گوي خود با ايرج گرگين ياد آور شده بود همواره ازيك اصل پيروي كرده است.
    اصلي به نام تجربه هاي فردي و دور ريختن هراسي كه مانع از گفتن آزاد مي شود.
    فروغ در تجربه هاي بعدي خود (ديوار – تير1335)، (عصيان1337)،(تولدي ديگر1342) و (ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد- هفت سال پس از در گذشت فروغ در سال 1352منتشر شده است.) نيز به نوعي عشق، گناه و در نهايت نيز آرمان خواهي اجتماعي و سياسي را تجربه كرده است.
    او در ديوار از زن عاشقي سخن مي گويد كه جزئيات عشق گناه آلود خود را نيز توصيف مي كند و براي نخستين بار به طور جدي ادبيات اعتراض را از طريق كلام و احساس زنانه روي كيوسك ادبيات ايراني مي گذارد.
    روي دو ساقم لبان مرتعش آب
    بوسه زن و بيقرار و تشنه و تبدار
    ناگه در هم خزيد راضي و سر مست
    جسم من و روح چشمه سار گنه كار (ديوار)
    از مجموعه عصيان تحول دروني فروغ به آرامي آغاز مي شود او در عصيان تصوير زن عاشق و غوطه ور در بستر گناه را به پرسش هايي مي دهد كه خدا را مورد خطاب قرار مي دهند و چرايي آفرينش زن و شرايط او را جستجو مي كنند. در تولدي ديگر، فروغ تولد عناصر زنانه را جشن مي گيرد و با سرودن اين شعر كه حتي ستاره ها نيز با يكديگر همخوابه مي شوند؛ تمام موجودات عالم را مستحق عاشق بودن و معشوق شدن مي داند. اما در اين ميان مجموعه ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد جنسي ديگر دارد. در اين مجموعه تمام احساس هاي جسمي و انقلاب عشق هاي زنانه به پايان مي رسند و جاي آن را دگرگوني ديگري باز هم از جنس زنانه مي گيرد با اين تفاوت كه اين بار صداي زنانه در اشعار فروغ راه خود را در ميان آرمان هاي اجتماعي و واقعيت هاي انساني باز مي كند. حتي اگر تابلوي بزرگ ورود ممنوع در اتوبان اجتماعي براي زنان نصب شده باشد فروغ با ايمان آوردن به ناتواني دست هاي سيماني زن، جاي اين انسان را نيز در چنين بساطي باز مي كند.
    " من تكيه داده ام به دري تاريك
    پيشاني فشرده زدردم را
    مي سايم از اميد براين درباز
    انگشت هاي نازك و سردم را
    آن داغ ننگ خورده كه مي خندد
    بر طعنه هاي بيهوده من بودم
    گفتم كه بانگ هستي خود باشم
    اما دريغ و درد كه "زن بودم" (عصيان)


    "آه، من پربودم از شهوت، شهوت مرگ
    هردو پستانم از احساسي سرسام آور تير كشيد
    آه
    من به ياد آوردم
    اولين روز بلوغم را
    كه همه اندامم
    باز مي شد در بهتي معصوم (تولدي ديگر)


    " واين منم
    زني تنها
    در آستانه فصلي سرد
    در ابتداي درك هستي آلوده زميني
    و ياس ساده و غمناك آسمان
    و ناتواني اين دست هاي سيماني" ( ايمان بياوريم ...)
    اگر بسياري بر اين باورند كه فروغ تمام وزن زنانگي شعر ايران است آنچنان بيراه نرفته اند.چه؛ او حتي در قالبي بزرگتر از اين مي گنجد. فارغ از هر تعارف و تعصبي، تنها زبان شعر فروغ به دليل آهنگين كردن كلام محاوره اي، برخي از تحليل گران ادبي را بر آن داشته است كه نام او را در كنار حافظ به ثبت رسانند. كسي كه شيرين زباني اش در عهد كلاسيك، شعر را با نجوايي آرايش كرد كه درست تصويري بود از واگويه هاي مردمي؛ به هر حال فروغ را نمي توان ناديده گرفت. وزن او زماني مشخص مي شود كه نقش زنان در شكل گيري ادبيات قطور ايراني مورد ارزيابي قرار بگيرد . اگر چه او با عصيان و پرده دري سنت هاي مردانه شعر را دگرگون كرد ولي در نهايت هيچ گاه ادعاي مبارزه با وضعيت نا بسامان و جنسيت طبقه بندي شده را نداشته است. اما از اين بابت كه او، و شايد تنهايي او، تك صداي تنهايي زن ايراني بوده است مي توان نامش را به باد سپرد تا همواره در گوش تاريخ سرنايش كند. هنوز هم با اين كه دير زماني گذشته است از عهدي كه فروغ زندگي را تجربه كرد ولي باز هم مورد تاخت و تاز كساني قرار دارد كه مي خواهند فقط وجود يك انسان را به رسميت بشناسند. اين شايد مهم ترين مولفه براي معرفي كاري باشد كه او در سال 45 سهم خود را در آن به پايان رساند. ادبيات ايران اگر چه غايبي بزرگ به نام زن داشته است و همچنان اين غيبت ادامه دارد اما روزگار او، عشق از موجودي به نام زن حنجره اي ساخت كه خود را فرياد زد.

  3. #123
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نامه ی شماره 15

    پرویز...
    به خدا اگر امروز نامه ی تو به دست من نمی رسید دیگر با تو قهر می کردم دو هفته ا نتظار شوخی نیست آن هم برای من که بزرگ ترین دلخوش ام خواندن نامه های توست اما بالاخره خدا رحم کرد و نامه ی خیلی شیرین و یک کمی تلخ تو امروز به دست من رسید پرویز به خدا تو خیلی مرا اذیت می کنی می دانی من تصمیم گرفته بودم اصلا دیگر به گذشته فکر نکنم اگر نه من هم بلدم از تو گله کنم و من هم می توانم اشتباهاتی را که تو مرتکب شده ای شرح دهم و یک قدری قانعت کنم ولی تو ... نمی دانم چه بگویم
    اول از همه باید موضوع نمه ا برایت روشن کنم پرویز گفته ی تو درست است من هم مقصودم همین بود راست است من به تو گفتم مجبورم کردند ولی تو نمی دانی به چه ترتیب آخر پرویز عزیز من مجبور کردن تنها این نیست که یک کارد دست بگیرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگویند یا بنویس یا سرت را می بریم ته گاهی اوقات با تحریک احساسات و پرورش غرور صدمه دیده و در هم شکسته انسان را وادار به ارتکاب اعمالی می کنند که نه تنها راضی نیست بلکه در حین ارتکاب هم نمی تواند بفهمد که چه می کند من هم گرفتار یک چنین وضعی شده بودم و آنها بعد از این که با سرزنش بدگویی مذمت احساسات مرا به حد کافی تحریک کردند آن وقت من هم تحت تاثیر احساساتی که آنها برانگیخته بودند به نوشتن آن نامه مبادرت نمودم و در حقیقت مجبورم کردند من از دست احساسات و در زیر فشار هیجانات روحی به این وسیله فرار کردم در حالی که ابدا راضی نبودم و این یک عمل اختیاری نبود یعنی در آن ساعت عقل بر اعمال من حکومت نمی کرد و کاری هم که از روی بی عقلی انجام داده شود نمی تواند برای کسی مدرک دروغگویی و تظاهر باشد یک بار دیگر هم به تو گفتم پرویز به خدا دروغ نمی گویم من بلافاصله بعد از نوشتن آن نامه و فرستادن آن نامه به قدری پشیمان شده بودم که می خواستم به پستخانه بروم و نامه را بگیرم و چون دیدم این عمل غیر ممکن است تصمیم گرفتم برای تو تلفن کنم و خواهش کنم آن نامه را نخوانده برای من پس بفرستی و حتی دو سه بار هم به عزم تلفن کردن از منزل بیرون آمدم ولی چون وقت کم بود و در هر بار هم برای تلفن کردن به تو باید یک ساعت معطل شوم نشد که نشد و نتیجه را هم که خودت می دانی این موضوع نامه پس همان طور که خودت نوشته ای مرا مجبور نکردند یعنی مستقیما مجبور نکردند بلکه با تحریک احساسات من مرا وادار کردند که اشتباهی مرتکب شوم یک بار هم از تو خواهش کردم این موضوع رافراموش کنی و تو مثل این که یادت رفته باز هم از این نامه ی جهنمی من صحبت می کنی من از این به بعد حاضر نیستم حتی یک دقیقه از وقتم را به شنیدن هر چه مربوط به این نامه است اختصاص دهم . همین و بس . ( و اما راجع به وعده ی سرخرمنی ) اولا این لقبی که تو به این وعده عطا کردی زیاد برازنده و مقرون به حقیقت نیست چون این وعده صحیح و درست و پابرجاست تا موقعی که تو وضع مالیت را اندکی مرتب کنی و بتوانی پول جمع کنی پرویز با وجود اینکه می دانم زیاد برای حرف های من ارزش قایل نیستی باز هم می گویم که مامانم دیگر مخالفتی ندارد و موضوع شرط ها را کنار گذاشته ( آن هم به خاطر من ) پس تو از این حیث نگران نباش تقریبا همه مواففق اند این هم گزارش من می خواهی باور کن می خواهی باور نکن من فقط می گویم که بعد ها نگویی چرا به من نگفتی پرویز عزیزم یک دفعه به تو گفتم که برای موفق شدن احتیاج به پول داری اگر من خودم یک قدری بزرگ تر بودم و به سن قانونی رسیده بودم این مشکل را هم به نفع تو حل می کردم ولی افسوس که دیگر در اینجا اختیار از من سلب میشود و در حقیقت این بندها و قیودات خانوادگی برای من مشکلی بزرگ و مانع پیشرفت کار من اند من به خاطر این که تو فرصت بیشتری داشته باشی و بهتر بتوانی فعالیت کنی مدت چهار ماه را به شش ماه یعنی تا بهار سال اینده تمدید می کنم این موضوع را با پدرم هم در میان گذاشته ام و او موافق است پرویز تو اگر ماهی 150 تومان هم ذخیره کنی بعد ازگذشتن شش ماه 900 تومان پول خواهی داشت من فکر نمی کنم تو به غیر از خرج لباس و خرج های جزیی دیگر خرجی داشته باشی پس به آسانی می توانی ماهی 150 تومان از حقوقت کنار بگذاری و به علاوه وقتی انسان اراده و پشتکار داشته باشد 9 ماه نه یک ماه هم می تواند آنچه را که اراده کرده است به دست بیاورد من به تو گفته بودم که به بیش از 500 تومان احتیاجی نیست ولی تو بین این دو هر مقداری را که می خواهی ذخیره کن چون لازم است من هم مثل تو با تشریفات با جشن با تجملات و از این قبیل چیزها مخالفم و آن را در صورتی شایسته می دانم که شوهرم پولدار و ثروتمند باشد ولی وقتی می بینم تو هنوز آن قدرها استطاعت مالی نداری که بتوانی مثلا جشن مفصلی بگیری نه تنها راضی نمی شوم بلکه حتی الامکان سعی می کنم باری از دوش تو بردارم و از اسراف و زیاده روی جلوگیری کنم پس تو هیچ وقت نباید از این حیث ناراحت باشی و به مقداری که من تعیین کرده ام اعتراض کنی چون من همه ی حساب ها را کرده و تا آنجا که توانسته ام موضوع را به نفع تو خاتمه داده ام بدیش اینجاست که پدر و مادر من به این چزها خیلی اهمیت می دهند و مثلا وقتی پدر من به تو می گوید من با تشریفات مخالفم مقصودش این نیست که اصلا جشنی گرفته نشود من او را از تو بهتر می شناسم او تشریفات را ایت می داند کهمثلا در کافه جشنی بگیرند و هزار ها تومان خرج کنند و با این مخالف است نه با جشنی که در منزل گرفته می شود و عدم آن را اهانتی به حیثیات وشئونات خانوادگی خود می داند و این که به تو پیشنهاد کرد صبر کنی مقصود اصلی اش این بوده است که تو بتوانی پولی جمع کنی و جشن مختصری بگیری ببین پرویز به عقیده ی من انسان با کنمترین مقدار می تواند بهترین کارها را انجام دهد و بهترین چیزها را فراهم کند به شرطی که اندکی سلیقه و یک قدری حس مجلسی ترتیب بدهم که همه تعریفش را بکنند و به همه خوش بگذرد تا تو ه عقیده ای داشته باشی ولی من همان طور که گفتم زیاد به این چیزها پایبند نیستم و فقط می خواهم رضایت پدر و مادرم را فراهم کرده باشم من سعی می کنم آن قدر خرج کنم که تو استطاعت داشته باشی و تو نباید هرگز از این بابت ناراحت شوی تو به من بگو چه قدر می توانی برای این منظور خرج کنی تا من هم یک قدری فکر کنم و راه حل را گیر بیاورم و اما حالا برویم سر گله ها و شکایت ها ...
    پرویزم تو همیشه سعی می کنی از من گله کنی تا اندازه ای هم حق داری و من هم اعتراف می کنم که گاهی اوقات مرتکب اشتباهاتی می شوم ولی باید این را هم به خاطر داشته باشی که فروغ پیغمبر نیست ویک انسان ساده و عادی غیر ممکن است در زندگی مرتکب خطاو اشتباهاتی نشود ولی باور کن پرویز من هیچ وقت نمی خواسته ام به تو دروغ بگویم و بر خلاف آنچه که گفتم رفتار کنم مخصوصا نسبت به تو اصلا من اگر بخواهم به تو دروغ بگویم ناراحت می شوم چون تو را دوست دارم تو را همسر اینده و شریک طندگیم می دانم و بنابراین اگر به تو دروغ بگویم مثل این است که خودم را گول زده ام زیرا چون تو شریک زندگانی من هستی بین من و تو کوچک ترین پرده و حایلی نباید وجود داشته باشد و ما باید نسبت به هم فوق العاده صمیمی و مهربان باشیم پس این گناه وخیانت بزرگی محسوب می شود اگر من به تو دروغ بگویم و یا موضوعی را از تو پنهان کنم درست است من حرف هایی زده ام که بعد ها بر خلاف آن عمل کرده ام ولی به خدا پرویز تقصیر من نیست انسان گاهی اوقات در موقعیتی قرار می گیرد که مجبور می شود بر خلاف میل و رضایت قبلی اش حرف هایی بزند و یا اشتباهی مرتکب شود اما تو مثل این که تنها به قاضی رفته ای و کارها و حرف های خودت را فراموش کرده ای من از تو یک گله ی بزرگ و خیلی هم بزرگ دارم تصمیم گرفته بودم آن را هرگز به تونگویم ولی تو مرا وادار می کنی حالا که این طور است از لج تو من هم می گویم اما زیاد عصبانی نشو درست فکر کن بعد جواب مرا بده
    آخرین باری را که به خانه ی ما آمدی به یاد داری تو در آن شب خیلی حرف ها زدی که زیاد به مذاق من خوشگوار نبود ولی وقتی که می خواست یبروی یک حرف عجیبی زدی که به خدا اگر تو را دوست نداشتم و اگر برای تو ارزش و اهمیتی قایل نبودم همان جا تلافی می کردم دلیل و علت آن را از تو نخواستم اما من چیزی نگفتم فقط به خاطر تو و بعد هم سعی کردم این موضوع را فراموش کنم و کمتر به آن بیندیشم حتما الان از خودت می پرسی چرا مگر من چه حرفی زده ام ؟ یادت رفته حق هم داری فراموش کنی برای این که حرف های بد کمتر در خاطر انسان می ماند خودت را حاضر کن الان می گویم یک دو سه ( مواظب باش ) « تو گفتی : فروغ من دیگر ( حاضر نیستم ) قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم و مهر را هم فقط ( به خاطر تو ) بالا بردم » به خدا من نمی فهمم مقصود تو از گفتن این حرف ها چیست تو اگر مرا دوست داری چرا با کمال میل و رضایت قبول نمی نی و اگر دوست نداری چه لزومی دارد بعد از آن همه گفت و گو تنها به خاطر من قبول کنی در صورتی که اگر تو مرا دوست نداشته باشی منهم در نزد تو خاطری نخواهم داشت پس چه ! ایا تو خواسته ای به من ترحم کنی و به احترام عشق من به این عمل دست زده ای ؟ و ایا این کلمه ی به خاطر تو معنی ترحم را بیشتر نمی دهد تا عشق ؟ به خدا وقتی به این چیزها فکر می کنم وقتی این حرف های عجیب تو را به خاطر می آورم نه تنها از زندگی بلکه از خودم که این قدر پست و بیچاره شده ام متنفر می شوم تو خیال می کنی که من احتیاجی به ترحم دارم نه هرگز هرگز . من این عشق دیوانه و سرکش را در قلبم خفه می کنم . من از این همه امید و آرزو چشم می پوشم من سعی می کنم حتی اگر به قیمت زندگیم هم تمام شود تو را و عشق تو را فراموش کنم ولی هرگز راضی نمی شوم کسی از راه ترحم با من ازدواج کند چرا ؟ چرا ؟ مگر من چه گناهی مرتکب شده ام و کدام لکه ی ننگ بر دامانم نشسته است ؟ اگر من خوب و مهربانم اگر می توانم تو را خوشبخت کنم اگر می توانم برای تو همسری مطیع و باوفا باشم اگر تو مرا دوست داری و اگر من صاحب صفاتی هستم که یک دختر نجیب و برجسته می تواند داشته باشد پس چرا حاضر نیستی مثلا مهر مرا با کمال میل 10000 تومان کنی و آن را با کراه قبول می کنی چرا مگر در این معامله زیان می کنی و مگر در بهای آنچه که می دهی همسری به دست نمی آوری که یک عمر باعث خوشبختی و سعادتت خواهد شد و یک عمر به خاطر آسایش تو زحمت خواهد کشید ایا اگر تو تمام دنیا را هم به پای او بریزی زیان دیده ای ؟
    ولی اگر نه من بد هستم من لیاقت همسری شخصی چون تو را ندارم من نمی توانم تو را خوشبخت کنم تو مرا دوستنداری پس چرا حاضر می شوی و تازه می گویی به اطر تو نه نگو اگر این طور است نمی خواهم دیگر این کلمه را تکرار کنی اگر من خاطری داشتم مزدی نداشت بعد از آن همه گفتگو و چانه زدن تازه نرخ مرا معین کنی و بپذیری انسان بلا را که به جان نمی خرد پس چه کسی تو را وادار کرده است که به این عمل مبادرت ورزی و رضایت دهی مگر نه این که تو خواسته ای به من رحم کنی در صورتی که اگر این طور باشد من هرگز راضی و خشنود نخواهم بود به خدا این چیزها آدم را دیوانه می کند اگر تو از من اطمینان داری و اگر می دانی که من می توانم یک عمر با تو زندگی کنم پس قباله و مهر و هزار چیز دیگر یعنی چه ایا این چیزها می تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد و ایا اگر مهر من 10000 نه صد هزار تومان باشد من هرگز آن را از تو مطالبه خواهم کرد تو تصور می کنی من آن قدر پست فطرت و دنی طبع هستم که به پولی که تو در بهای من می پردازی چشم داشته باشم و بخواهم روزی قباله ام را علیه تو و به نفع خودم به کار برم نه من این طور نیتسم و این بندها و قیودات خانوادگی ست که مرا وادار مرده است به این چیزها اهمیت بدهم . بزرگ ترین هدیه ای که همسر من می تواند به من تقدیم کند روح اوست اخلاق اوست نجابت اوست نجابت و شرافت اوست بلندی طبع و استقلال فکر اوست من می خواهم چه کنم و چه نفعی به حال من می تواند داشته باشد یک قباله من خودم را بالاتر و بزرگ تر از آن می دانم که به این چیزها خودم را دلخوش کنم و به این قیود پابند باشم نه تو نگو به خاطر من این حرف مرا آتش می زند من در این یک کمه ی کوچک به قدر یک دنیا معنی می بینم مثل این که تو بخواهی یک حیوان بی ارزش را خریداری کنی و برای آن حیوان قیمت زیادی تعیین کرده باشند و تو راضی نباشی و بالاخره الحاح و التماس او تو را راضی کند و او را به همان بهای گزاف خریداری کنی و بعد هم بگویی من این پول را فقط به خاطر تو دادم یعنی ترحم کردم یعنی تو این قدر ارزش نداشتی یعنی تو لایق نبودی ولی من دلم سوخت به تو رحم کردم مطمئن باش اگر ارزشی داشتی به بهای بیشتر و با کمال میل خریداریت می کردم . بله پرویز تو می خواهی با من همین معامله را بکنی تو با این کلمه می خواهی به من بگویی فروغ من به تو رحم کردم دلم سوخت تو ارزشی نداشتی . اگر نه من راضی می شدم و با کمال میل و رضایت و از همان اول قبول می کردم . به خدا دلم می خواهد از شدت تأثر گریه کنم آخر چرا باید این طور باشد من از تو توقع شنیدن چنین سخنانی را ندارم من ‌آن قدر که به بلندی طبع و نظر مردی اهمیت می دهم به ثروت و شغل و مقام و شخصیت اجتماعی او توجه ندارم چرا تو باید این طور باشی ؟ نمی دانم خدا کند من اشتباه کرده باشم در جای دیگر تو می گویی ( من دیگر حاضر نیستم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم ) این باز هم همان معنی را می دهد تو باز هم با این حرف مرا تحقیر کرده ای مرا کوچک و پست کرده ای و باور کن این حرف های تو تاثیر بدی در من می کند نسبت به تو بدبین می شوم اعتمادم از تو سلب می شود آخر چه دلیل دارد و تو چرا این حرف را می زنی ؟ این چیزها در من خیلی تاثیر می کند و من به این جزییات بیش از اندازه توجه دارم . هر چه فکر می کنم دلیل این مخالفت تو را نمی فهمم تو می ترسی قباله زیاد سنگین شود و تو نتوانی به موقع از عهده ی آن بر ایی این که فکر پچه گانهای است چه طور تو از اول زندگی به فکر روزهای جدایی هستی و می خواهی جاده را صاف کنی به خدا خیلی بد است من خیلی رنج می برم تو تصور می کنی که ممکن است روزی من و تو هم جدا شویم نهاین غیر عملی است این باور کرددنی نیست و تازه تو تصور می کنی اگر ما در زندگی زناشویی مجبور شویم از هم جدا شویم من به قباله و مهر ... اهمیتی می دهم نه به خدا من فقط برای این که به تو ثابت کنم چنین فکری ندارم در یک نامه همه چیز را به تو می بخشم زیرا می خواهم خیال تو راحت باشد من پست و کثیف نیستم من حتی فکر این را که بخواهم یک روز قباله ی خودم را منبع عایدی قرار دهم ننگ می دئانم من از آلودگی به این مادیات گریزانم هدف من در زندگی زناشویی غیر از اینهاست من وقتی شوهرم را دوست بدارم تا آخرین لحظه ی حیات و تا آخرین قطره ی خونم به خاطر او و به خاطر خوشبختی او کوشش خواهم کرد من امروز فقط می خواهم با تو ازدواج کنم زیرا احساس می کنم که به خوبی می توانم وسایل خوشبختی تو را فراهم سازم من از دسته ی دخترانی نیستم که منظورم در ازدواج فقط تحصیل ‌آزادی بیشتر و یا مثلا پوشیدن لباس های قشنگ تر و توالت کمردن باشد من این چیزها را ننگ می دانم پستی و رسوایی می دانم . ( ایا فکر می کنی که من این طور که به تو معرفی شده ام نباشم و بعد ها تغییر اخلاق بدهم و باعث زحمت تو بشوم نه اینهم قابل قبول نیست زیرا انسان تا به کسی اطمینان ندارد او را برای همسری خود انتخاب نمی کند ایا می خواهی تناسبی بین وضع مادی تو با این چیزها برقرار باشد این هم که غیر عملی است این چیزها به وضع مادی کسی بستگی ندارد و با شخصیت و مقام اجتماعی خانواده ها مربوط است و علاوه بر این رسم است و باید پیروی شود ) من شخصا به این چیزها عقیده ندارم من شرط ازدواج و سعادت عشق را صد هزار تومان مهر و انداختن قیمت اینه و شمعدان به پشت قباله نمی دانم من کسی نیستم که به مهر و از این قبیل چیزها چشم داشته باشم و همان طور که گفتم فقط به خاطر این که به تو ثابت کنم پست و کوته فکر نیستم حاضرم همه ی آنچه را که تو در قباله ی من منظور می داری به خودت ببخشم من این چیزها را فقط به خاطر پدر و مادرم و رضایت آنها می گویم آنها به طرز فکر و عقیده ی تو آشنایی ندارند و این مخالفت تو را حمل بر لئامت و خسیسی می کنند مثلا اگر تو فکر می کنی این موفقیت آخریت خیلی عادی بود نه درست است که بالاخره به نفع تو تمام شد ولی نظر پدرم درباره ی تو تغییر کرد و اگر تعریف های من و دلایل من نبود هنوز هم عقیده داشت که تو آدم خسیسی هستی ببین پرویزم این موفقیت به چه قیمتی برای تو تمام شد و حالا اگر از اول موافق می کردی آنها به تو خوشبین تر می شدند می دانی من فکر می کنم مخالفت تو با مقدار مهر صحیح بوده و کاملا موافق بودم و چون می دانستم که این جزو عقاید توست و انسان هم باید از عقیده اش دفاع کند وی این مخالفت دومی زیاد مرا ناراحت کرد درست است که من خودم به تو پیشنهاد کردم در صورتی که پدرم به من چیزی نداد تو هم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله نینداز ولی تو چرا پذیرفتی ؟ تو چرا باید قبول کنی ؟
    پرویز محبوبم این افکار است که مرا دیوانه می کند این چیزهاست که مرا رنج می دهد وقتی فکر می کنم و می خواهم علت مخالفت تو را پیدا کنم و هیچ دلیلی برای آن نمی یابم آن وقت مجبور می شوم به این دلیل متکی شوم که شاید من آن قدرها ارزش ندارم که تو به خاطرم به این چیزها راضی شوی شاید نمی توانم نه این طور نیست اگر من و وجود من در نزد تو ارزشی نداشت تو هرگز مرا برای همسری انتخاب نمی کردی و باز هم فکر می کنم حتما این عشق زیاد در تو نفوذ نکرده اگر نه هر وسیله ای بود موفق می شدی و این چیزها را بهانه نمی کردی و برای خودت مانع نمی تراشیدی . و بعد .... دیگر خودت حالت مرا حدس بزن ... حالت انسانی را که در تنگنای فکر گرفتار شده و می خواهد محبوبش را تبرئه کند و نمی تواند و به ناچار همه ی گناه ها را به گردن خودش می اندازد ... پرویز دیگر گله ی من تمام شد فکر می کنم سر تو هم درد گرفته باشد اما من حالا که دل پرم را خالی کردم دیگر به این موضوع فکر نمی کنم اما تو باید به من جواب بدهی که چرا ؟ پرویزم اگر گفتی در بهار سال اینده چه اتفاقی می افتد . در همان روزی که من و تو برای اولین بار بعد از مدتی یکدیگر را دیدیم من می خواهم روزی که با تو ازدواج می کنم همان روز باشد تو هم باید موافقت کنی اصلا پرویز زمستان هیچ لطفی ندارد توی سرما و برف و باران که نمی شود خوش بود و شادمانی کرد من مخصوصا مدت را به شش ماه تمدید کردم که هم تو فرصت بیشاری برای فعالیت داشته باششی و هم بهار بیاید چون بهار فصل عشق است ( چه بی تربیت شده ام چه حرف هایی می زنم ) ببین شهریوز مهر آبان آذر دی بهمن اسفند فروغ + پرویز = خوشبختی این دیگر حتمی و قطعی است می خواهی باور کن می خواهی باور نکن . آزادی . خدا کند زودتر فروردین برسد تا من تلافی همه ی این گله ها وشکایت ها را سر تو در بیاورم بگو ان شائ الله نامه ام خیلی طولانی شد اما هنوز خیلی چیزها مانده که به تو نگفته ام و به نصف مطالب نامه ی تو جواب ندادهام این دیگر باشد برای فردا فردا یک نامه ی دیگر ممی نویسم و به بقیه ی گله های تو پاسخ می دهم پرویز به من گفتند تو رتبه گرفته ای حالا خواه راست و خواه دروغ من تبریکم را گفته ام اگر راست است که هیچی اگر دروغ است تبریک من مال روزی که این موضوع حقیقت پیدا کرد پرویزم آخر نامه ات یک شکلی نقاشی کرده بودی که من هر چه فکر کردم از معمای آن سر در نیاوردم آخر این چیست ق - ت به خدا من از این چیزها سرم نمی شود مثل یک فرمول می ماند ولی حل کردنش کار حضرت ... است پ ش که می دانم یعنی پرویز شاپور ولی از آن دو تا بالایی ها چیزی نفهمیدم راستش رابگو ق ت یعنی چه و مقصودت چیست دیگر یک علامت ضربدر هم میان یکی از صفحه ها کشیده بودی از این هم چیزی نفهمیدم گمان کنم برای من خط و نشان کشیده ای این طور نیست ؟ این را هم برایم بنویس یادت نرود دیگر از این به بعد جواب نامه ام را زودتر بده من شنبه ی گذشته برای تو کاغذ دادم و تو در هفته ی بعد جواب دادی بسیار خوب خیلی تنبلشده ای ... پرویزم دلم می خواهد همیشه به من بگویی فروغم یا فروغ من چون این کلمه به من قوت قلب و اطمینان می دهد و من در هر بار که آن را بشنوم به یاد می آورم که مال تو هستم مال تو که این قدر دوستت دارم دیگر از من گله نکن که چرا کاغذ مختصر می نویسم آخر پرویز در آنمرتبه من سوژه ای برای نوشتن نداشتم و به همین دلیل نامه ام مختصر و کوتاه بود. اما تو مثل این که دواخانه باز کرده ای پشت سر هم از داروهای اختراعی خودت تعریف می کنی و به من وعده ی معالجه می دهی اگر مریض های دیگرت را هم به همین سرعت و با همین روش بخواهی معالج ه کنی یک روز در داروخانه ات را می بندم و تحویل زندانت می دهم این از من به تو نصیحت که زیاد برای داروهای خودت تبلیغ نکنی و اما اگر از درد دست من بخواهی همچنان باقی ست این دفعه باید جواب نامه ام را زود بدهی نامه ام کتابی شد من دیگر رکورد پرحرفی را شکسته ام زود . زود امروز جمعه است من فردا این نامه را به پست می اندازم شنبه یک شنبه حتما دوشنبه به دست تو می رسد تا چهار شنبه عصری حتما باید جواب نامه ام را داده باشی و اگر نه به جرم اهمال در انجام وظیفه تسلیم مقامات جزایی ات می کنم .
    خداحافظ تو فروغ تو
    پرویز یک عکست را برای من بفرست یک دفعه ی دیگر هم از تو خواهش کردم ولی مثل اینکه یادت رفت اگر عذرت این است که عکس قشنگ نداری باشد من همان عکس زشت تو را دوستخواهم داشت تو در چشم من از همه ی مردم دنیا بهتر و خوب تری دیگر بهانه نیاور

  4. #124
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نامه ی شماره 16

    پرویزم نامه ی تو رسید بارک الله حالا شدی پسر خوب از تو خیلی ممنونم که هم زود به نامه ام جواب دادی و مرا در انتظار باقی نگذاشتی و هم عکست را برایم فرستادی به خدا خیلی خوشحال شدم هیچ چیز دیگری نمی توانست مثل دیدن عکس تو مرا به آن هیجان و مسرت دچار سازد حالا مثل این که دیگر تنها نیستم خیال تو و عکس تو هر دو با منند و لی تو خودت با من خیلی فاصله داری درست است که جای تو در قلب من است ولی این را هم نباید فراموش کنی که قلب ممن هم در پیش توست بهتر بگویم تو در دل منی و من این قدر از تو دور یارب چه قدر فاصله بین من و دل است پرویز عزیزم می دانی چرا این قدر تو را دوست دارم برای این که تو هیچ وقت در مقابل سوالات من در نمی مانی و من هر چه بگویم تو آن قدرت را داری که بلافاصله با یک جواب حسابی و منطقی مرا سرجایم بنشانی باور کن در مقابل تو خیلی درمانده شده ام تو خیلی شیطان هستی و می خواهم بگویم که در حاضر جوابی دست همه را از پشت بسته ای پرویز یک چیز دیگر هم هست و آ“ این که تو همیه ی افکار مرا مثل خودم می خوانی و درک می کنی همه ی آنهایی را که نوشته ای قبول دارم انسان در مقابل منطق و طرز استدلال تو بیچاره می شود مثل من که الان هیچ چاره ای ندارم جز اینکه همه ی حرف های تو را بپذیرم و به تو حق بدهم که راست می گویی و من هم چز این منظور و مقصودی نداشتم و من انشاالله سر فرصت این نامه ی تو را جلویت باز می کنم و به یک یک آنها جواب می دهم ( البته جواب هایم از همان قماش است که خودت می دانی ) معلوم می شود تو در اداره خیلی گرفتار بی کاری و خماری شده ای که به نامه های من هم در آنجا جئاب می دهی و دیگر کارت به جایی رسیده که از پکت های اداری هم سوء استفاده می کنی پرویز محبوبم حالا که دانستم منظور تو از استعمال کلمه ی ( به خاطر ... ) ترحم و... نبوده برای جندمین بار بگویم که به خاطر من به خاطر فروغ که تو را خیلی دوست دارد بیا و از خر شیطان بپر پایین تو آخر با این اصرار عجیبن که اتفاقا خیلی هم به جا و صحیح است می ترسم من و خودت را بدبخت کنی آخر پرویزم من قبول دارم که تو راست می گویی و حق داری ولی آنها که نمی پذیرند و تو هم که حاضر نیستی دست از عقیده ات برداری آن وقت می دانی چه طور می شود ؟ من و تو برای ابد از هم جدا می شویم این هم که حالا دیگر برایم مسلم شده است که تو دوستم داری دیگر بعد از تو زندگی برایم ارزشی نخواهد داشت خیال نکنی که دروغ می گویم آن دفعه هم تصور کرده بودی که من دروغ گفته ام ولی این طور نبود پرویز من و به آنچه که گفتم عمل نمودم ولی خدا نخواست من بمیرم و تو را نداشته باشم خدا عادل است و امیدوارم که مرا به تو و تو را به من و من و تو را به سعادت ابدی برساند . من هم مثل تو از این وضع رنج می برم و ناراحتم به خدا حیران مانده بودم می دانستم چه کار کنم اما نامه ی تو رسید و راه حلی جلوی پایم گشود اما بپذیر پدرم حالا تهران نیست تقریبا یک هفته است که ظاهرا برای هوا خوری و باطنا به منظور دیدار تازه کردن به زنجان رفته همین چند روزه مراجعت می کند و ما باید تا پیش از مراجعت او ترتیب کار را تعیین کنیم تو اول برای من بنویس ببینم چه قدر پول داری آخر من که پیغمبر نیستم تا حدس بزنم تو می نویسی مقدار جزیی بسیار خوب این مقدار جزیی را با عددد معین کن تو از من که نباید چیزی پنهان کنی بنویس چه قدر می توانی خرج کنی الهی خدا نسل هر چه اسکناس است از روی زمین بردارد تا من و تو راحت شویم پرویز من که برای تو نوشتم چرا پدرم گفت چهار ماه دیگر و ضمنا مقداری را که تو باید ذخیره کنی معین کردم حالا ایا تو آن قدر پول داری اگر نداری چه قدر داری من می خواهم پیش از وقت کار را طوری ترتیب دهم که با وضع مالی تو مناسب باشد و بنابراین باید در مقداری که تو قادر هستی در این راه مصرف کنی با خبر باشم پس تو صریحا این موضوع رابرایم بنویس بعد تا پدرم بیاید من با مامانم مذکره می کنم هر چند حالا هم با مامانم صحبت کردم مامانم موافق است و حاضر است به ما کمک کند ( دروغ نمی گویم ) تو پرویز وقتی برای من نوشتی که از لحاظ مالی آماده ای یا نه آن وقت من هم می فهمم که باید چه کار کنم اگر آماده بودی وقتی پدرم آمد مامانم این موضوع را با او در میان می گذارد وتو هم به وسیله ی یک نامه البته نه با مضمونی که برای من نوشته بودی او را از تصمیم خودت با خبر می کنی و ضمنا من هم وظیفه ی خودم را یعنی اصرار و پافشاری را انجام می دهم با این ترتیب مطمئنم که کار بر وقف مراد ما پایان می یابد پرویز تو باید نامه ات را طوری ترتیب دهی که دیگر جای کوچک ترین ایرادی باقی نماند من بعدا برای تو می نویسم که چه کار کنی اما پرویز این را فراموش نکن که باید قیمت آن ... را پشت قباله بیندازی تا آنها راضی شوند ( البته به خاطر من ) بعد یک روز می رویم خرید و یک شب من عروس می شوم و تو داماد و بعد هم ... دیگر بقیه اش را خودت حدس بزن راستی خیلی خوشبختیم اما پرویز تو چرا اظهار نا امیدی می کنی من بدبخت تا می ایم یک قدری به اینده امیدوار شوم و درسم را بخوانم یک مرتبه نامه ی تو می رسد و نوید بدبختی و جدایی می دهد و مرا از ترس زهره ترک می کند آخر ما چه طور می توانیم از یک دیگر جدا بشویم ایا این انصاف است که آدم بیاید و به خاطر چیزهای جزیی و اختلافات کوچک سعادت خودش را لگدمال کند پرویز تو را به خدا این قدر سخت نگیر تو مرا خیلی اذیت می کنی اما از انتقام من هم بترس کاش آن قدر قدرت داشتم که همه ی موانع و مشکلاتی را که در راه ازدواجمان موجود است در یک لحظه از میان بردارم و در کنار تو به یک سعادت حقیقی ویک خوشبختی ابدی برسم من کاملا از حیث فکری در اختیار تو هستم هر چه بگویی با جان و دل اجرا می کنم تو گفته ای که باید با تو همکاری کنم بسیار خوب من حاضرم اما به شرطی که تو موفق شوی به من قول بده تا من همه ی سعی و کوششک را در این راه مبذول دارم حالا پرویزم منتظر جواب تو هستم تا ببینم چه عقیده ای داری ایا قبول می کنی و یا نه باز هم می خواهی مرا اذیت کنی خدا کند من و تو زودتر به هم برسیم تا من تلافی کارهای تو را ( البته کارهای نکرده ) سرت در بیاورم اما پرویز از عکس های تو هیچ صحبت نکردم ژست که خیلی گرفته بودی خیلی مثل خودت آه آن یکی ... ای بلا چشم ها را خمار کرده ابروها را بالا برده موها را مرتب کرده فرق کج دیگر چه می دانم ... چشمم روشن تو هم از این چیزها بلدی ؟ پرویز مهربانم یک سوال از تو می کنم باید حتما جوابش را بدهی اجازه می دهی آن قدر که دلم می خواهد عکس تو را ببوسم ؟ ( ژست نگیر ) یک چیزی یادم رفت پرویز حالا دو سه روز دیگر امتحانات ما شروع می شود و تو هم که می دانی من تجدیدی هستم پس دعا کن قبول شوم مطمئنم اگر تو دعا کنی حتما قبول خواهم شد ببین هر شب وقتی می خواهی بخوابی بگو ای خدای بزرگ مرا به فروغ فروغ را به من و باز هم فروغ را به نمره ی 20 ( یا 18 یا 16 و بالاخره به هفت هم راضی هستم ) در انتحان شیمی برسان یادت نرود پرویز من عقیده دارم این موضوع را بگذاریم برای بعد از امتحان من هر چند تا نامه ی من به تو برسد و تا تو به من جواب بدهی یک هفته طول می کشد و تا پدرم بیاید و این موضوع مطرح شود من هم امتحانم را داده ام ولی اگر نداده بودم تو هم صبر کن پرویز من در همه کار و همیشه از خدا کمک می خواهم و خدا هم مثل این که به من نظر لطفی دارد و آرزوهایم را اجابت می کند تو هم از خدا کمک بخواه مطمئنم موفق خواهی شد و پرویز من از آنمعما سر درآوردن و فهمیدم معنی ق-ت چیست حالا که تو نگفتی من هم از لج تو از آن استفاده می کنم حق اعتراض هم نداری خداحافظ تو پرویز محبوبم
    ق - ت
    ف
    ف
    روز چهار شنبه ی هفته ی دیگر من منتظر جواب نامه ام هستم 2/6/1329

  5. #125
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    از این جا به بعد نامه های بعد از ازدواج و در حال زندگی مشترکشونو خواهیم داشت

  6. #126
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 1
    یکشنبه 2 خرداد

    پرویز محبوبم ایناولیننامه ای است که بلافاصله پس از ورود به تهران برایت می نویسم . مسافرت من با همه ی تلخی و ناراحتی هایی که داشت بالاخره گذشت و کنون که در ایناتاق خلوت به نوشتن این نامه مشغولم چیزی جز یک خستگی زیاد و رنج دهنده از آن همه ناراحتی ها در وجودم باقی نیست .
    هم الان از خانه ی شما آمده ام . پرویز به خاطر تو و به خاطر این که تو مادرت را دوست داری لازم دیدم که همین امشب به آنجا بروم . همه سلامت بودند و من هم تا آنجا که توانستم از زندگی خودمان و از تو برایشان صحبت کردم . حکمت هم بود پیغام تو را به او رساندم خوشبختانه از قراری که او می گفت جاویدی کار تو را درست کرده و حتی پول را هم گرفته فقط منتظر این است که بفهمد ایا پول را باید به من بدهد یا به تو در هر حال خودت می توانی درباره ی این موضوع تصمیم بگیری .
    پرویز مامانم لباسهای بچه ی مرا دوخته تخت و کمد هم سفارش داده و گفته است که کالسکه هم به اتفاق هم برایش انتخاب می کنیم و می خریم این هم یک مژده یدگر که تو پدرسوخته دیگر به فکر کالسکه و چیزهای دیگر نباش . البته اینها اطلاعات و اخباری است که درعرض همین امشب کسب کرده امن و بیش از این دیگر خبری نمی دانم . بیژن هم به اتفاق مادر بزرگش رفت و قرار است برای ترتیب دادن کارش به خانه ی ما بیاید .
    پرویز می دانی چند روز است تو را ندیده ام . یک روز درست یک روز تمام است که وجود تو را در کنار خود احساس نمی کنم . صدای تو را نمی شنوم و نمی توانم مثل یک موجود خوشبخت خودم را در میان بازوان تو پنهان سازم. پرویز همین فکر برای رنج دادن من کافی ست تو نمی دانی از آن ساعت که از تو جدا شده ام تا به حال چه افکار تیره و غم انگیزی در مغزم رسوخ پیدا کرده . پیوسته فشار بغضی را در گلویم احساس می کنم میل دارم گریه کنم چهره ی تو یک لحظه هم از مقابل چشم من دور نمی شود تو را می بینم که با نگاه مهربان و پر از عشقت به روی من خیره شده ای و در آن حال قلبم با فشار دردنکی در سینه ام به تپش در می اید و گرمی اشک را بر گونه هایم احساس می کنم . پرویز من نمی توانم خودم را با این فکر تسلی دهم که 20 روز دیگر تو را می بینم ... نه ... غم من برای یک روز و دو روز نیست . اصولا من به این موضوع از نظر کمیت فکر نمی کنم کیفیت آن برای من غم آور است . من نمی توانم از تو دور باشم . دوری از تو مرا رنج می دهد حال چه فرق می کند اگر این دوری دو روز یا صد سال باشد .
    پرویز من برای خوشبخت بودن به وجود تو احتیاج دارم من تو را با هیجان یک عشق مقدس و پکی دوست دارم . عشقی که تصور نمی کنم در دنیا نظیری داشته باشد . پرویز چه فایده دارد اگر یک بار دیگر به تو بگویم که تو را می پرستم تو را به راستی می پرستم مگر تو خود این را نمی دانی ؟ پرویز به من بگو با تنهایی چهمی کنی برای من بنویس غذا چه می خوری و برنامه زندگی ات چیست . پرویز من دیگر هرگز از تو جدا نمی شوم این خرین بار است من تنهایی را دوست ندارم . زندگی من با عشق تو توام شده و وجود توست که سیاه و تاریک می شود نمی خواهم نامه ام را تمام کنم مهران از اتاق دیگر مرا صدا می زند ولی من نمی خخواهم این آخرین وسیله ای را کهبرای تسکین دردهای خود در دست دارم ازدست بدهم . پرویز برای من نامه بنویس آن قدر بنویس که خسته بشوم هر روز بنویس این آرزوی من است و تو اگر مرا دوست داشته باشی به آرزوی من توجه خواهی کرد . پرویز من از فردا مرتب برای تو کاغذ می نویسم و جریان زندگیم را به طور مفصل شرح می دهم و از تو هم همین انتظار را دارم اگر نامه ی امشب من بد خط و کثیف است مرا ببخش زیرا آنقدر خسته هستم که اگر فکر و خیال تو راحتم می گذاشت کنون در خوابی فرو می رفتم که انتهای آن فردا شب باشد . پرویز بوسه های مشتاقانه ی مرا بپذیر .
    به امید دیدار
    فروغ


    نامه شماره 2
    چهارشنبه 5 خرداد

    پرویز عزیز کنون من به نامه ای که تو آن را تحت تأثیر احساسات خاصی برایم نوشته ای جواب می دهم .
    این نامه برای من بسیار تلخ و ناگوار بود . تو در آنجا نوشته ای که بعد از سه ماه می توانی مرا به نزد خودت ببری . من کنون نمی دانم چه طور باید این سه ماه را بگذرانم . حتی فکر کردن به این موضوع چشمان مرا از اشک لبریز می سازد. چیزی که پیوسته از آن می ترسیدم و در عین حال انتظارش را می کشیدم همین بود .
    همین بود که تو سر مرا گول بزنی بگویی یکماه و بعد که من راضی به ماندن شدم و تو کاملا از دسترس من دور شدی حقیقت رابگویی. درسا است . من اقرار می کنم که باعث رفتن تو شده ام و بسیار پشیمان و شرمنده هستم این کوته فکری وضعف اراده ی من بود که تو را از من دور کرد. و من بی آنکه خودم بدانم چه می کنم به رفتن تو رضادادم . ولی در آنموقع امیودار بود که بعد از یک هفته و حدکثر یک ماه با تو زندگی خواهم کرد . من از گفته های مردم می ترسیدم درست حدس زده ای پیوسته بیم داشتم که این گفته ها سعادت ما را در هم ریزد و میان من و تو اختلافی اندازد. و برای فرار از دست این گفته ها برای این که کسی نتواند به ما ایراد بگیرد و در زندگی ما وارد شود دلم میخواست به جایی روم که از این انسان های بدنهاد و دورو اثری نباشد
    پرویز برای شخص من یک آپارتمان مجلل با یک اتاق گلی و ساده فرقی نداشت و من در هر دو جا خوشبخت بودم ولی آن فکر پیوسته مرا آزار می داد و حالا می فهمم که چه قدر احمق بودم . چه قدر بدبخت و ضعیف بودم . من کنون با هر کس که بخواهد در زندگیم دخالت کند دشمنی می کنم کینه می ورزم مادر من به واسطه ی همین موضوع هر روز مرا لااقل صد بار نفرین می کند .... باشد من مستحق این نفرین ها هستم . من این چیزها را به جان می خرم زیرا تازه فهمیده ام باید در زندگی به حرف مردم خندید و به قول تو دیگران را کدو فرض کرد .
    من کنون آن قدر قدرت فکر و استقلال اراده پیدا کرده ام تا هر وقت که لازخ باشد به این زندگی سراسر قید و بند و پر از رسوم و عادات پوسیده ی قدیمی پشت پا بزنم و به آغوش تو پناه آورم.
    من کنون با صراحت اقرار می کنم که احمق بودم . از یک احمق کمتر بودم و تو دیگر نگو نگو تو دیگر این حرف ها را به یاد من نیاور من از گذشته ی خود شرم دارم چرا به حرف آنها گوش می دادم چرا ناراحت می شدم چرا رنج می بردم مگر یک انسان آزاد یک انسان متمدن باید از این حرف های تو خالی رنج ببرد
    من در مقابل بدگویی اشخاص ضعیف بودم ولی حالا قوی شده ام بیا برگرد با هم یک اتاق گرایه می کنیم و در آنجا با کمال سعادت زندگی خواهیم کرد . هیچ کس حق ندارد بگوید چرا مبل ندارید چرا فرش ندارید من خواهم گفت در عوض ما عشق داریم عشق ما را گرم می کند ما را خوشبخت می کند ما برای خاطر یکدیگر زندگی می کنیم نه برای رضای خاطر مردم .
    من نمی خواهم تو آنجا زحمت بکشی رنج ببری کار کنی و در عوض من راحت باشم من این راحتی ا نمی خواهم برگرد . عزیز من به خدا من در مقابل تو مثل یک بره مطیع خواهم بود هر چه بگویی اطاعت می کنم وهرگز کسی نمی تواند از ما ایراد بگیرد . پرویز عزیزم اگر من باعث مسافرت و رنج و زجمت تو شده ام مرا ببخش من از ته دل پشیمانم و امیدوارم روزی بیاید تا بتوانم به تو ثابت کنم که دیگر آن طور نیستم چرا به آبادان می روی من راضی نیستم اگر بروی من هم می ایم ایندیگر حتمی است من می خواهم با تو کار کنم با تو زحمت بکشم و تو هرگز نباید مانع من باشی من چیزی نخواسته ام که بد باشد به قول یکی از شعرای خودمان ( چیزی نخواستم که در آب و گل تو نیست)
    لااقل پرویز عزیز مرخصی بگیر و به اینجا بیا یکی دو روز پیش من باش دو روز روی سینه ی من استرحت کن می بینی که حرارن سینه ی من از آفتاب اهواز سوزنده تر است تو را با بوسه هایم می سوزانم تو را با اشک چشم شست وشو می دهم تو را به روی سینه ملتهبم می فشارم پرویز بیا من قدرت ندارم سه ماه تو را نبینم من از فرط رنج و اندوه دیوانه خواهم شد من مثل آدمهای مجنون فرار می کنم تا به آنجا بیایم و دیگر بر نمی گردم من بنده ی تو هستم من تو را دیوانه وار دوستدارم و از گذشته پشیمانم اگر باور نداری مرا امتحان کن .
    پرویز عزیز دلم می خواست تو اینجا بودی و میدیدی که چه قدر رنجور و لاغر شده ام چه قدر رنج می برم اگر می دیدی می آمدی مرا می بردی مرا نوازش می کردی یک گوشه ی اتاقت را به من می دادی و من در آنجا مثل یک خدمتگزار صداق به تو خدمت می کردم
    دیگر نمی گذاشتم حاضری بخوری دیگر نمی گذاشتم بیهوش شوی تو را با بوسه های خود به هوش می آوردم
    آه اینها فقط آرزوست یک آرزوی دوردست چیزی که مسلم است حقیقتی که مثل همه ی حقیقت ها تلخ و وحشت انگیز است این است که من بایداینجا بمانم و تو نمی ایی هرگز نمی ایی شاید من دیگر نتوانم تو را ببینم شاید بمیرم شایددیوانه شوم مگر انسان از فردای خودش خبر دارد .
    من محکومم که با رنج دوری تو بسازم ولی تو می توانی مرا نجات دهی . خداحافظ تو سلامتی تو منتهای آرزوی من است
    فروغ


    نامه شماره 3
    سه شنبه 11 تیر

    پرویز جان الان غروب است هیچ کس در خانه نیست تقریبا تنها هستم باز هم به گوشه ی این اتاق پناه آورده ام باز هم فکر تو مرا آزار می دهد مثل این است که دستی قوی با نیرویی غیر انسانی همه ی وجود مرا در خود می فشارد حا عجیبی دارم پلک هایم داغ است این حرارت در همه ی بدن من وجود دارد امروز هم پستچی نیامد امروز هم مثل روزهای دیگر گذشت و من در این انتظار کشنده باقی ماندم .
    چه قدر زندگی سخت است پرویز عزیز چرا بیهوده سعی می کنی مرا از خوددور سازی . چرا مرا در میان این مردمی ه جز آزار دادن من هدف و مقصودی نداررند تنها گذاشته ای . من اینجا نمی مانم من نمی توانم هر روز دعوا کنم هر روز کتک بخورم من نمی توانم در مقابل کسانی که به تو و به من فحش می دهند سکت بنشینم و با آنها رفتاری دوستانه داشته باشم من اگر این چیزها را به تو نگویم برای چه کسی تعریف کنم من از دست این غم به آغوش چه کسی پناه بیاورم به خدا من زندگی در میان بیابان در زیر آفتاب سوزان را به ماندن در اینجا ترجیح می دهم دیگر در آنجا کسی نیست تا در هر ساعت و بر سر هر موضوع جزیی مرا فاحشه و نانجیب خطاب کند من هم انسانی هستم شخصیتی دارم احساساتی دارم من یک بچه ی دو ساله نیستم من نمی توانم هر روز موهای خودم را درچنگ این و آن ببینم گوش من دیگر نمی تواند این سخنان رکیک و این فحش های وقیحانه را بشنود . من قادر نیستم مثل مجسمه بایستم و آنها به تو بد بگویند تو را فحش بدهند پرویز این دنائت ها این پستی ها روح مرا از غم و درد فرسوده می کند من این زندگی پر از جار و جنجال و دورویی و تزویر را دوست ندارم بیا مرا ببر از دست این دیوانه ها نجات بده من فقط در این دنیا تو رادارم فقط تو دوست من هستی ولی تو کجایی تو چرا از من دوری کرده ای
    برای آنها بنویس که مرا اذیت نکنند به من کاری نداشته باشند من نه محبت آنها را می خواهم و نه کینه و دشمنی آنها را من از این نوازش های مزورانه نفرت دارم اگر آنها به تو گفتند که خوب هستی و دوستت داریم مطمئن باش دروغ گفته اند کارشان همین است بی چشم و رو هستند .
    من به هیچ کس کاری ندارم با هیچ کس جز در مواقع احتیاج حرفی نمی زنم من جای کسی را تنگ نکرده ام من یک گنجه بیشتر ندارم و همیشه آنجا می نشینم و از جایم حرکت نمی کنم ولی آنها دست از سر من بر نمی دارند دل من خون است پرویز من در اینجا در میان اینرذایل اخلاقی این دورویی ها و بدجنسی ها زندگی محنت باری دارم لااقل اگر تو بودی پیش تو می آمدم حالا کجا بروم ؟
    این زندگی نیست این عذاب است پرویز تو را به خدا بیا نمی خواهد آنجا بمانی ما اسباب زندگی نمی خواهیم بیا اینجا با هم کار می کنیم من حاضرم کار کنم و زودتر قرض هایمان را می دهیم هیچ چیز نمی خواهیم همین که با هم زندگی کنیم کافی ست .
    من اینجا زیادی هستم یک آدم زیادی مثل میهمانی که زیادتر از حد معمول مزاحم صاحب خانه شود می فهمی چه می گویم آنها با من این طور رفتار می کنند من نمی خواهم این طور باشد من نمی توانم تحمل کنم که هر روز بالای سرم داد بکشند کی می روی از دستت راحت شویم زودتر برو و یا چند سال دیگر خیال ماندن داری
    پرویز می بینی که چه گونه زندگی می کنم نمی خواهم مایه ی ناراحتی تو باشم من نمی خواهم سربار تو باشم اگر لازم باشد کار می کنم پرویز بیا به خدا تو را ناراحت نخواهم کرد بیا با هم زندگی کنیم بیا مرا از دست این دیوها این جانی ها نجات بده آنها با من و تو دشمن هستند فریقته ی ظاهرشان نشو حیف تو که به اینها مهربانی کردی حیف تو که انسانیت به خرج دادی
    بیا عزیز من ما هیچ چیز نمی خواهیم من به هیچ چیز جز تو احتیاج ندارم بیا مرا با مهربانی به روی سینه ات بفشار مرا ببوس مرا نوازش کن مدت هاست از همه چیز محرومم مدت هاست کسی با صممیت صورت مرا نبوسیده به چشم من نگاه نکرده و حرف های مرا فریادهای مرا گوش نداده من تو را می خواهم پرویز عزیزم تو را به خدا و به آنچه که نزد تو مقدس است قسم می دهم بیا من به حد کافی تنبیه شده ام من جز تو هیچ چیز نمی خواهم پرویز پرویز من اینجا خانه ی من است بیچاره ما که تا به حال توانسته ایم در این لانه ی فساد زندگی کنیم پدر و مادر من در مقابل چشم من به روی هم هفت تیر می کشند من می ترسم من دیوانه می شوم من نمی توانم این چزها را ببینم
    پرویز به حال من توجه داشته باش . من به تو احتیاج دارم .
    تو را می بوسم
    خداحافظ تو
    فروغ

  7. #127
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض فروغ، پري عاشق، تنها و غمگين اقيانوس زندگي

    دي ماه، ماهي است كه فروغ فرخزاد شاعر نورپرداز ايراني در آن چشم به جهان گشوده است. به جرات بايد گفت كه سيماي او كه با پشت سر گذاشتن سنت كهن شعري و دستمايه اي از تجربه هاي بزرگان شعر زمان خود، نيما،‌اخوان و شاملوآغاز گرديد، در حجابي از تعصب دوستداران و امروزه البته كمتر هجويات بيمار گونه مخالفان، ناشناخته باقي مانده است.
    اما صداي رساي شهرزاد قصه گوي هزارويكشب در هزار توي زمان باقي است تا هر كس كه مي خواهد به گونه اي در تجربه هاي او حضور يابد.
    پانزدهم دي ماه مصادف با شصت و نهمين سالروز تولد فروغ فرخزاد است.
    فروغ در خانواده اي متوسط پرورش يافت اما با تلاش، هوش و نبوغ خويش توانست پس از نيما يكي از شاعران تواناي شعر معاصر فارسي گردد. او پس از انتشار سه ديوان در 29 سالگي، با تولدي ديگر مسيرش را دنبال كرد. هر چند تولد دوم او سه سال بيشتر دوام نيافت. اما تولد دوم فروغ كه در آگاهي و بلوغ وي به وقوع پيوسته بود بيان شورش را وسعت بخشيد و او با آن صميميت و سادگي به شاعر زندگي تبديل شد.
    وقتي كسي مانند فروغ از تولد ديگرش خبر مي دهد معلوم است كه به مكاشفه و حضور در شعر دست يافته و در كار و بيان خويش به آگاهي رسيده است.
    فروغ شاعري است كه با صميميتي ستودني از عواطف واحساسات راستينش سخن مي گويد و مهم تر آن كه به عنوان يك زن شاعر، نگاه هاي زنانه اش را به هستي جهان پيراموني و مسائل آن وارد شعر مي كند كه در مقايسه با شاعران زن قبلي بي سابقه بوده است و اين نبود جز آرزويش كه بتواند بخشي از شعرش را به زنان و مسائل آنان اختصاص دهد.
    او همچنين با بياني عادي از مسائل ايران و ايراني در دوران جديد سخن ها دارد و به جاي گرز و شمشير و ساقي ومي و… از خيابان هاي خلوت، رخت هاي روي طناب، خلوت پشت بام، روزهاي جمعه دلگير و…. گفتگو مي كند و با وارد كردن دنيايي از كلمات تازه و نو به شعر، به معني كلمات مفهوم و وسعت و عمق مي بخشد زيرا به نظر او زبان فارسي از چنين استعداد و وسعتي برخوردار است كه كلمات و معاني در آن وسعت يابد.
    در آستانه ي تولدش، هر دو تولد او را به بررسي مي نشينيم تا آن گاه كه ساعت در روز 24 بهمن ماه، 4 بار نواخته شود و او در دنياي ما نباشد.
    فرازهاي زندگي فروغ
    زندگي فروغ داراي دو فراز اصلي است كه هريك از ويژگي هاي خاصي برخوردار بود. در فراز اول و در نوجواني خانه پدري را ترك و به عنوان دختري مستقل زندگي را آغاز مي كند. البته او اتكا به نفس و سرسختي اش را مديون نوع تربيت پدرش مي داند 1عاشق مي شود و ازدواج مي كند فرزند به دنيا مي آورد اما به سرعت دوران عاشقي، ازدواج و مادري وي با طلاق از همسرش «پرويز شاپور» پايان مي يابد !
    مجموعه هاي « اسير» (1331) ، «ديوار»(1336)و«عصيان»(1337) به اين فراز از زندگي فروغ تعلق دارد.
    در «اسير» او مقهور احساسات جواني و اوهام ذهني است. در «ديوار» كشمكش هايي در وي وجود دارد و با همين ويژگي هاي جواني ادامه مي يابد و مرز ميان عشق و گناه و شك او را يك دم رها نمي كند و در «عصيان » پرسش هايش همچنان پابرجا است.
    به دنبال تشابهي فلسفي ميان عقايد « كي يركه گور» و فروغ فرخزاد نبايد بود. اما همچنان كه «كي يركه گور» با گذشتن از مرز گناه تا رسيدن به زيست مورد نظرش و ايمان مسيحي از نامزدش مي گذرد، فروغ فرخزاد در قامت يك زن در راه شعرش ناچار مي شود از همسر و فرزندش جدا بماند و اين رنجي كه هر دو برده اند در سنگيني، ويرانگري و تنهايي مطلق بوده است.
    شعر فروغ در اين فراز زندگي حسي و غريزي است و پيوند چنداني با آگاهي هاي فكري و ادبي وي ندارد. تجربه هاي تلخ جدايي از «پرويز شاپور» و پسرش «كاميار» براي فروغ بسيار تلخ، گزنده و سخت بوده است و او براي كنار آمدن با چنين ضربه و صدمه اي به فرصت نيازمند بوده هر چند فروغ با انتخاب شعرش به زندگي ادامه داد اما واكنش ها و اشعار فروغ نشان مي دهد كه عبور از چنين مرحله اي وضعيتي دشوار و سخت را برايش فراهم آورده و رنج ها و تنهايي هايش را تنها توانسته است با تسليم شدن و رضا دادن به چنين وضعي تحمل كند.
    اما جدايي از «كاميار» كه نمي گذاشتند او را ببينند بسيار برايش دشوار بود:
    دانم اكنون از آن خانه دور
    شادي زندگي پر گرفته
    دانم اكنون كه طفلي به زاري
    ماتم هجر مادر گرفته
    ………
    ليك من خسته جان و پريشان
    مي سپارم ره آرزو را
    يار من شعر و دلدار من شعر
    مي روم تا به دست آرم او را 2
    « فكر مي كردم كه اگر من بروم چه كسي موهاي او را شانه خواهد زد؟ چه كسي براي او لباسهاي قشنگ خواهد دوخت؟ چه كسي براي او روي كاغذ عكس فيل و ماشين دودي و سه چرخه خواهد كشيد؟ چه كسي او را به قدر من دوست خواهد داشت ! 3
    قضاوت در باره اين بخش از زندگي خصوصي او برعهده هيچ كس به جز خود وي، همسر و پسرش نيست. البته او در «شعري براي تو» به پسرش گفته اميدوار است كاميار روزي وي را بشناسد:
    روزي مي رسد كه چشم تو به حسرت
    لغزد بر اين ترانة درد آلود
    جويي مرا درون سخنهايم
    گويي به خود كه مادر من او بود
    «شعري براي تو»/ عصيان
    اما بار و فشاري كه به لحاظ قوانين اجتماعي بر دوش زني چون فروغ قرار گرفته موضوعي است كه جامعه ادبي، اجتماعي و سياسي ايران نمي تواند در مقابل آن خاموش بماند. اثر سياهي كه جدايي و دوري بر فروغ اعمال كرد تا پايان حيات تمامي شعر و كار وي را تحت تاثير قرار داد تا آن كه فروغ حسين پسر دو جذامي در تبريز را با خود به تهران آورد و وي را به جاي فرزندش قرار داد و اندكي آرام گرفت. در واقع اين تنهايي با «حسين » پسر «نور محمد» تعريف و بازسازي شد.
    در فراز دوم زندگي فروغ كه به تولد دوم وي منتهي مي شود، وي با هوشمندي و هوشياري به همراه كوشش و تلاش بسيار علاوه بر شعر به كارهاي سينمايي نيز مي پردازد.
    «ابراهيم گلستان» مشوق و دوست نزديك وي در اين مرحله به شمار مي آيد. فروغ در سال 1338 به انگلستان سفر كرد. تا در امور تشكيلاتي تهيه فيلم بررسي و مطالعه كند در سال 1339 در فيلم مراسم خواستگاري از «گلستان فيلم» بازي كرد و در تهيه آن هم نقش به عهده گرفت. در سال 1340 قسمت سوم فيلم زيباي «آب و گرما » را در «گلستان فيلم» تهيه كرد و نيز در تهيه صداي فيلم«موج و مرجان و خارا» ابراهيم گلستان را ياري كرد. در بهار 1341 به تبريز مسافرت كرد تا هم در مورد تهيه فيلم در باره جذامي ها مطالعه كند و هم در فيلم«دريا» گلستان را ياري كند. اين فيلم ناتمام ماند. در پاييز 1341 فروغ همراه سه تن ديگر به تبريز رفت و دوازده روز در آنجا ماند و فيلم «خانه سياه است» را از زندگي جذامي ها ساخت، فروغ توانسته بود اعتماد جذامي ها را جلب كند. مي گفت: « با آنها خوب رفتار نكرده بودند هر كس به ديدارشان رفته فقط عيبشان را نگاه كرده بود. اما من به خدا نشستم سر سفره شان دست به زخمهايشان مي زدم، دست به پاهايشان مي زدم كه جذام انگشتان آن را خورده بود. 4
    فيلم «خانه سياه است» جايزه بهترين فيلم مستند از فستيوال «اوبرها وزن» را به دست آورد و اين براي يك زن ايراني افتخار بزرگي بود. اما وي در مصاحبه اي گفت: «اين جايزه برايم بي تفاوت بود من لذتي را كه بايد مي بردم از كارم برده بودم.»
    و بالاخره در زمستان 1343 با انتشار چهارمين مجموعه شعرش«تولدي ديگر» تولد دوم خويش را رسماً اعلام كرد، اثري فراموش نشدني در تاريخ شعر و ادبيات اين سرزمين.
    آثار فروغ
    مجموعه هاي شعر فروغ عبارتند از : «اسير» ، «ديوار»،‌ «عصيان»، كه به فراز نخست زندگي او ارتباط دارد . «تولدي ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» كه متعلق به دوران رهايي و خود آگاهي اوست.
    اسير : ( 1331) در اين مجموعه 44 قطعه اي سروكار شاعر با احساس است كه در سراسر شعرش موج مي زند.
    فروغ در اين فراز، مسئله خصوصي، معمولي و احساسي خود را به تجربه اي عمومي مبدل ساخته است. مجموعة «اسير» كه در بحبوحه نهضت ملي شدن صنعت نفت و به رهبري دكتر مصدق انتشار يافته است هيچ نشاني از جنبش را با خود به همراه ندارد. اما فضاي كلي و عمومي و حال وهواي شعر آن دهه وشاعران آن را با خويش همراه دارد فروغ در آن سال ها با عشق غريزي دست و پنجه نرم كرده و گرفتار آن بوده است. آدم ها و شاعران آن دوره چنين عاشق مي شدند. او اغلب ميان رويا و واقعيت در نوسان است و بالاخره نمي داند كه :
    «راز اين حلقه كه در چهره او
    اين همه تابش و درخشندگي است

    حلقه بردگي و بندگي است» ]يا نشانه همسري است [
    حلقه / اسير
    فروغ در «اسير» احساسات جواني و اوهام ذهني عشق در آن دوران و مشتقات آن نظير عشق زميني و تضاد آن با اخلاق رايج و ………….. را به شكلي جذاب و روان سرائيده است.
    «من از چشم روشن وگريان گريختم
    از خنده هاي وحشي طوفان گريختم
    از بستر وصال به آغوش سرد هجر
    آزرده از ملامت وجدان گريختم» گريز و درد / اسير
    • ديوار : هم زمان با سرودن اين مجموعه، فروغ اشعار« حافظ»، «عمر خيام»، «گوته» و «ميلتون» را مطالعه مي كرد. به نظر او «در اوج عشق و در نهايت آميختگي عشاق است كه انسان به خدا مي رسد».5
    آما آيا او مي توانست از اين دهليز تاريك يا بن بست يخ زده به خدا برسد؟ و در ضمن آن عصمت عشق هم نگه دار نشود؟
    « مي روم …. اما نمي پرسم زخويش ره كجا…. ؟ منزل كجا……مقصود چيست؟»
    چه ره آورد سفر دارم اي مايه عمر
    سينه اي سوخته در حسرت يك عشق محال
    نگهي گمشده در پرده رؤيايي دور
    پيكري ملتهب از خواهش سوزان وصال
    شوق / ديوار
    البته او كار ليلي را نيمه تمام ميداند و درصدد است عشق را به تمام و كمال رساند:
    «در چشمهاي ليلي اگر شب شكفته بود
    در چشم من گل آتشين عشق
    لغزيده بر شكوفه لبهاي خاشم
    بس قصه ها ز پيچ و خم دلنشين عشق
    ………………..
    من هستم آن زني كه سبك پا نهاده است
    برگور سرد و خامش ليلي بي وفا»
    برگور ليلي /ديوار
    در آخرين سروده هاي ديوار، ديگر از آن التهاب هاي جسمي و توهم هاي ذهني عشق جواني اثري وجود ندارد. نشانه هايي از آگاهي شاعر به چشم مي خورد كه از پيوند با طبيعت بيشتر خود را جلوه مي دهد.
    • عصيان : (1337) در زماني كه اين مجموعه 17 قطعه اي منتشر شد، مطالعات فروغ را تورات عهد عتيق و قرآن تشكيل مي داد. او در عصيان،‌سال ها ساكت از يك بحران روحي و عقلاني گذشته وبه يك سكوت و نوعي ايمان عميق دست يافته بود. در عصيان، شعر و فكر فروغ آرام است هر چند عصيان را بايد هنوز ادامه «ديوار» به شمار آورد. اما گويا شاعر به گشايش هاي بيشتري در بيان دست يافته است او در عصيان جايگاه زبان شعري خويش را در جهان پيرامونش شناخته و فهميده است هر چند در طغيان هاي انساني خود چندان پيروز نبوده است.
    فروغ در «عصيان » بيش از دو مجموعه پيشين با طبيعت انس و مغازله دارد و مفهوم عشق را با طبيعت در مي آميزد:
    «سر بسر پوچ ديدم جهان را
    باد ناليد و من گوش دادم
    خش خش برگهاي خزان را »
    پوچ / عصيان
    • تولدي ديگر : (1343) بدون اغراق بايد گفت كه بيشتر شعرهاي اين گنجينه 33 قطعه اي از بياني قوي برخوردارند و در همه آن ها يك نوع هويت انساني و اجتماعي را مي توان مشاهده كرد. هر چند شاعر مأيوس و تنها است اما عاشق و عميق هم هست. در «آن روزها» با بياني زيبا و پر از گيرايي شرح حال زندگي اش را مرورمي كند و اعلام ميدارد امروز «زني تنهاست». «آن روزها» ياد آور ماه اسفند است كه خانواده اش براي آمدن عيد آماده مي شدند و او از پولك و اقاقي هاي كوچه شان مي گويد،‌ از رشته سست طناب رخت وگرماي كرسي و مادربزرگ………………
    «بازار مادر بود كه مي رفت با سرعت به سوي حجم رنگي ]سيال [
    و باز مي آمد
    با بسته هاي هديه با زنبيل هاي پر
    آن روز، عشق هم بود اما حسي مغشوش بود»
    او با حسرت رفتن «آن روزها »را اعلام مي كند و نتيجه مي گيرد
    «اكنون زني تنهاست
    اكنون زني تنها ست»
    در شعر «آن روزها» وساير اشعار اين مجموعه فروغ سعي مي كند كلمات تازه اي از زبان را وارد شعر كند تا شعر جاندار و زنده شود.
    طناب رخت ، پولك ، بادبادك ، گلدان ، زنبيل ، دريچه ، حجم ،چرخ زنان ، انبساط عشق ، جمعه ها ،ميدان ، حل جدول ، دود سيگار ، يك فنجان ، گنجه ، فواره هاي آب، جيغ ، ترنم دلگير چرخ خياطي، اجاق هاي پرآتش، منجوق، پاشوره، قولنج،.............. از جمله كلمات تازه است كه به نظر فروغ بايد در شعر به كار گرفته شوند و او چنين كرده است.
    فروغ در شعر «آفتاب مي شود» از پايان غمش كه قطره قطره آب مي شود خبر مي دهد و از همراهش مي خواهد او را به اوج ببرد تا به جاهاي بلند برسد :
    اما در «روي خاك » ش ياد آور مي شود كه زميني است و درعين حال نااميد، و نگران از آلوده شدن انسان توسط انسان.
    «ما يكديگر را با نفسهامان
    آلوده مي سازيم
    آلوده تقواي خوشبختي » در آبهاي سبز / تولدي ديگر
    او در ميان حيرت ها و بازگشت به حال و گذشته در نوسان است اما زندگي اش آرام و پر غرور مي گذرد.
    فروغ در «عروسك كوكي »مفهوم زندگي مورد اقبال و توجه هم عصرانش را به نقد مي كشد و آن را ملال آور و كاذب مي داند.
    او در« آيه هاي زميني» وضعيت عمومي جامعه را به چالش مي كشد و با آن كه خود با سياهي و تيرگي و فريب دست به گريبان است جامعه اي در حال گذار را به خوبي توصيف مي كند :
    «خورشيد سرد شد
    و بركت از زمين رفت»
    در اين وضعيت ديگر كسي به عشق و پيروزي و هيچ چيز نمي انديشد، زن ها نوزادان بي سرمي زايند و پيامبران از وعده گاههاي الهي مي گريزند. در اين شرايط به شكلي مضحك، فحشا و قداست با هم در مي آميزد و روشنفكران در مرداب هاي الكل گمند و مردم گروهي ساقط و غريب اند كه ميل به جنايت در دست هايشان فوران مي كند و گلوي يكديگر را با كارد مي برند و در ميدان هاي مراسم اعدام شان جانيان كوچك، دوباره متولد مي شوند. ايمان از قلب ها گريخته است اما فروغ منتظر است.
    او در تلاش است «بي هويتي »هاي انساني و اجتماعي را به سوال بكشد و پاسخ مي طلبد. آيا كسي هست كه حاضر باشد بدون آن كه دستخوش وحشت شود با چنين بي هويتي آشنا شود. همانطور كه در «عروسك كوكي» ، «آيه هاي زميني » و نيز «مرز پر گهر» بي هويتي هاي موجود را بارها و بارها برملا مي كند!
    در مجموعه ي «تولدي ديگر» شاعر به كنه زندگي پي برده است و زندگي هاي موجود را زنده هاي تفاله مي داند:
    «آيا شما كه صورتتان را
    در سايه نقاب غم انگيز زندگي
    مخفي نموده ايد
    گاهي به اين حقيقت ياس آور
    انديشه مي كنيد
    كه زنده هاي امروزي
    چيزي به جز تفاله يك زنده نيستند؟»
    ديدار درشب / تولدي ديگر
    در اين مجموعه احساسات و خواسته هاي فروغ، بياني نو و شاعرانه و آگاهانه يافته است و سه عنصر «عشق»، «زوال و مرگ» و «زيبايي» اين مجموعه را جذاب تر و خواندني تر از آنچه هست مي كند.
    شاعر دلتنگ است زيرا عشق نفريني است (در آبهاي سبز تابستان / تولدي ديگر)
    او متلاشي اما عاشق است و
    « عشق در او به ايثار مبدل شده است:
    عشق چون در سينه ام بيدار شد
    از طلب پا تا سرم ايثار شد
    ……………….
    ………………..
    آه مي خواهم كه بشكافم زهم
    ………………..
    ………………..» عاشقانه / تولدي ديگر
    و همين بيان است كه به عرفان شرقي و نيز مولانا شباهت بسياري مي يابد عشق به ايثار واز خود گذشتگي منتهي مي شود و عاشق از هم شكافته مي شود…………..
    فروغ، سنت ديگري را هم شكسته است زنان معمولاً معشوق اند يعني دوست داشته مي شوند اما فروغ خود عاشق است و معشوق دارد او معشوق ديگران نيست:
    «معشوق من
    همچون طبيعت
    مفهوم ناگزير صريحي دارد
    او با شكست من
    قانون صادقانه قدرت را
    تاييد مي كند »
    معشوق من / تولدي ديگر
    «زوال» عنصر مهم شعر فروغ در تضاد با عشق است اما بر زيبايي هاي مجموعه مي افزايد. زيرا به نظر فروغ : «پوسيدگي و غربت ــ براي من مرگ نيست ،‌يك مرحله اي است كه از آنجا مي شود با نگاهي ديگر و ديدي ديگر زندگي را شروع كرد 6»
    فروغ در مجموعه تولدي ديگر به كمك طبيعت، زيبايي هاي بسياري را به تصوير مي كشد و حتي طراحي مي كند:
    آن آسمانهاي پر از پولك
    آن شاخساران پر از گيلاس
    آن كوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
    «آن روزها»
    • ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد: اين مجموعه در 7 قطعه و پس از مرگ شاعر انتشار يافت. فروغ همچنان در اين جهان تنها و غريب است. آينده برايش تاريك و در ابهام است اما يك ديد و نگاه خاص را دنبال مي كند. فلسفه اي كه مخصوص اوست.
    در اين 7 قطعه فروغ در تكاپوي جايگاه روشنگرانه خويش و عشق همگاني اش در دنياي تازه اي از يأس و سرما فرو رفته است او ديگر روشنگري است كه به اجتماع، زندگي و هستي مي انديشد، شعرش وسيع تر شده است. به اجتماع نيز جدي تر نگاه مي كند:
    «وقتي كه اعتماد من از ريسمان عدالت آويزان بود
    و در تمام شهر
    قلب چراغ هاي مرا تكه تكه مي كردند
    وقتي كه چشم هاي كودكانة عشق مرا
    با دستمال تيرة قانون مي بستند »
    پنجره / ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
    او دلش براي باغچه (جامعه) مي سوزد و به جراحي جامعه اميدوار است. و در كسي كه مثل هيچكس نيست پيش گويي مي كند و اميد موفقيتي جديد را مي دهد:
    كسي مي آيد
    كسي مي آيد
    كسي كه در دلش باماست، در نفسش با ماست ،‌در ]صدايش با ماست [
    كسي كه مثل هيچ كس نيست/ ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
    هر چند چراغ هاي رابطه خاموش اند و پرنده هم مردني اما مي توان پرواز را به خاطر سپرد !
    ديدگاههاي فروغ
    فروغ شاعر زندگي است،‌يك احساس و عاطفه شديد و هميشگي پشتوانه آثارش است كه به تدريج رنگ و بوي عرفان شرقي را به خود مي گيرد. همين روال به رشد و كمال انساني شعر او منتهي مي شود و به تدريج به صورت نوعي تعهد در زندگي وي تجلي مي يابد. او مستقل ،‌ خود ساخته و داراي تجربه هاي فردي و زنانه است، فروغ در آغاز ديد، حسي دارد و هيچ فلسفه خاصي را هم در شعرهايش دنبال نمي كند: « هيچ فلسفه خاصي را هم در شعر هايم دنبال نمي كنم. من فقط شايد بشود گفت كه يك جور ديدي دارم نسبت به قضاياي مختلف. منطق اين ديد حسي است»
    اما در شعر فروغ به تدريج و علاوه برديد حسي، يك آگاهي هم همراه مي شود : «مي خواهم شعر دست مرا بگيرد و با خودش ببرد، به من فكر كردن و نگاه كردن، حس كردن، و ديدن را ياد بدهد، و يا حاصل يك نگاه، يك فكر و يك دير آزموده اي باشد. من فكر مي كنم كه كار هنري بايد همراه با آگاهي باشد، آگاهي نسبت به زندگي، به وجود، به جسم، 7»
    بر همين اساس فروغ در تولدي ديگر، شاعري كامل است چرا كه فكر، حس و آگاهي باشعر وي توأم شده است. به نظر فروغ: «يكي از عيب هاي بزرگ شعر امروز ما همين است. يعني بي هدف بودن شاعر». 8
    به نظر فروغ شاعر بي خودي نبايد شعر بگويد بلكه بايد هدف داشته باشد. ونيز «شاعر بودن يعني انسان بودن »9
    و ادامه مي دهد بعضي از شاعران رفتار روزانه شان هيچ ربطي به شعرشان ندارد. يعني فقط وقتي شعر مي گويند شاعر هستند. بعد تمام مي شود. دو مرتبه مي شود يك آدم حريصِ شكمويِ ظالمِ تنگ نظرِ بدبختِ حسودِ فقير ومي گويد اين آدم ها را قبول ندارد. البته فروغ بسياري از شاعران سرشناس زمان خويش و اكنون را به زير مميز نقد مي كشيده و از اشتباهاتشان مي گذشته است اما حق با فروغ است كه شاعر در گام نخست بايد انسان باشد و هم چنين بي هدف برگرد شعر پرسه نزند. او همچنين معتقد است شاعر بايد شجاعت داشته باشد و مسائلي را كه لازم دارد در شعر وارد كند: « من به دنياي اطرافم ، به اشياء و اطرافم و آدم هاي اطرافم و خطوط اصلي اين دنيا نگاه كردم، ديدم كلمه لازم دارم. كلمه هاي تازه كه مربوط به همان دنيا مي شود. اگر مي ترسيدم مي مردم. اما نترسيدم . كلمه ها را وارد كردم»10
    فروغ به نظر خودش خيلي دير با «نيما» و آثارش آشنا مي شود و ارتباط برقرار مي كند اما بعد از شناخت اوست كه بار فكري و كمال انساني نيما وي را تحت تاثير قرار ميدهد منتهي مي خواهد : «نگاه او را داشته باشم اما در پنجره خودم نشسته باشم ……….. گفت ببين اما ديدن را خودم ياد گرفتم» 11
    زبان فروغ و واژه هاي شعرش
    نزديكي زبان فروغ به زبان مردم و نيز آهنگ ملايم، صميمانه و غمناكش، موجب شده تا او با كلماتي شعرش و حتي زبان شعر فارسي را از فضل فروشي هاي رايج قرون ديرين نجات بخشد. به نظر او اوزان شعر فارسي استعداد توسعه يافتن را دارند. وي با گوش سپردن به سفارش نيما رد پاي او را دنبال مي كند: « اگر از من بپرسيد در زمينه زبان و وزن به چه امكان هايي رسيده ام، فقط مي توانم بگويم به صميميت و سادگي،… امكانات زبان فارسي زياد است. اين خاصيت را در زبان فارسي كشف كردم كه مي شود ساده حرف زد»12
    از نظر فروغ زبان فارسي علاوه بر خاصيت ساده حرف زدن، يك استعداد ديگرهم دارد (كه پيش تر بدان اشاره كرديم) و آن اين كه مي توان كلمات تازه اي از زبان را وارد شعر كرد. فروغ با وارد كردن كلماتي نظير طناب رخت، جمعه، عروسك كوكي و………. نه تنها زبان را از تكلف هاي فاضلانه نجات داد بلكه شاعر را هم از دروغ پردازي ها و فريب كاريهاي رايج نجات داد و حالا مي توان با وارد كردن كلمات تازه شعر را به زندگي مردم نزديك تر كرد.
    وي در انتخاب واژگان، واقعي ترين و قابل لمس ترين آنها را برمي گزيند، حتي اگر شاعرانه نباشند و همين رفتار ذهني وي با واژگان شعرش، فرهنگِ واژگانيِ خاصِ وي را به وجود آورده است و واژه ها در اشعارش هاله معنايي خاصي دارد. فروغ از جنبه سمبليك و رمزي نيز واژگان را مورد استفاده قرار داده است.
    مثلاً وقتي مي گويد: «به آفتاب سلامي دوباره خواهيم داد». «آفتاب» ،‌ رمز اميد و روشني است و يا «به ابرها كه فكرهاي طويلم بودند» ابرها،‌ افكار تاريك و نااميد و بدبين و اندوه آلود است. «زمستان و برف» برايش مفهوم خوبي، پاكي، سفيدي آرام بخش و خلوت است و «تابستان» رمز زندگي و حتي گاه رمز ويراني .
    «باغچه»،‌ رمز اجتماع و نيز خانواده «زمين »،‌ رمز هستي و وجود طبيعت ،«پنجره» ، رمز اميد و نور و روشني و اشراق ، «گيسو» ، اشاره به خود وي، «پرنده» ، رمز پرواز و انديشه و از واژه هاي مورد علاقه فروغ، «كوچه»،‌ رمز گذشته و دوران خوش كودكي و گذر عمر و نيز نمادي از زندگي و اجتماع و ……
    و اما موضوعات مربوط به زن و شعر فروغ با يكديگر پيوندي ناگسستني دارند. فروغ جسورانه دنياي زنانه را بازگشوده و برغناي ادبيات عاطفي وصميمانه زبان فارسي افزوده است او با صداي خود سخن گفته از معشوق، از فرزند و ……
    از چرخ خياطي، جاروو آشپزخانه و از ظلم هايي كه بر او رفته است. وي نيمي از هنرش را براي تجسم دردها و آلام آنان به كار گرفته است( كه خود بحثي مفصل و جداگانه را طلب مي كند) و اما نيم ديگر را به ساير همنوعانش هديه كرده است و روايتگر هراس انسان عصر خويش است.
    و بالاخره وقتي در 24 بهمن، ساعت 4 بار نواخته شود او درجهان ما نخواهد بود تا ماشينش با ماشين بچه هاي مهد كودك برخورد نكند و به آنان آسيبي نرسد !
    پرواز را به خاطر بسپار
    پرنده مردني ست .





    محترم رحمانی

  8. #128
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 4

    پنجشنبه 20 تیر

    پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد نزدیک یک هفته است که من آمده ام و هنوز نامه ی تو نرسیده است . نمی دانم چرا برایم نامه ننوشته ای در هرصورت خواهشم از تو این است که زودتر نامه بنویسی چون مندر اینجا به شدت احساس تنهایی می کنم و تنها نامه های توست که می تواند مرا تسکین دهد از حال من و کامی بخواهی بد نیستیم کامی که از صبح تا شب با شیطنت و مسخرگی همه را مشغول می کند و من هم توی اتاق بالا یا برای خودم کتاب می خوانم یا چیز می نویسم و یا این که سری به مامان می زنم از روز اول برج قرار شده خودم غذای خودم را بپزم و بعد از آن با این ترتیب گمان می کنم که من هم مشغولیتی پیدا کنم
    پرویز جانم نمی دانم تو آنجا چه می کنی و ما مثل این است که من و تو وقتی از هم دور می شویم هیچ کدام تکلیف خودمان را نمی دانیم و در عوض در کنار هم هستیم وضع روشن تری داریم.
    راجع به کتابم باید بگویم که الان نسخه ی کامل با پشت جلد و عکس و مقدمه جلوی مناست یعنی از طرف بنگاه فرستاده اند کار کتاب تمام شده وتوی همین هفته به طور مسلم منتشر می شود مقدمه ای که شفا برایم نوشته بسیار جالب و خواندنی شده و بنگاه امیر کبیر از حالا خوش را برای چاپ دوم کتاب آماده کرده و معتقد است که کتابم خوب به فروش خواهد رفت من خیلی خوشحال هستم آنقدر که نمی توانم برای تو ننویسم شاید خوشبختی من تنها در همین باشد وقتی می بینم که می توانم منشأ اثری باشم و وجود عاطل و باطلی ندارم وقتی حس می کنم که در زندگی به چیزی دلبستگی و علاقه ی شدید دارم آن وقت از زندگی کردن راضی می شوم
    پرویز نمی توانم میزان خوشحالیم را برای تو بنویسم این یکی از آرزوهای بزرگ من بود و مسلما بعد از این سعی خواهم کرد که آثار زیباتری به وجود بیاورم از وقتی که از پیش تو آمده ام دو قطعه شعر ساخته ام که وقتی آمدی برایت می خوانم یک قطعه را فرستادم برای مجله ی سپید و سیاه ( با پست ) که در شماره مخصوصش بگذارد یکی را هم هنوز فکری برایش نکرده ام
    پرویزم حال خانم و پدرت و خسرو و دخی خوب است و با من در نهایت مهربانی رفتار می کنند آرزویم این است که تو زودتر بیایی چون تو را دوست دارم و زندگی دور از تو برایم ثمری ندارد هر چندخودم را با کتاب و قلم سرگرم می کنم ولی جای تو را هیچ یک از اینها پر نمی کند فردا صبح می روم پیش مامان و می خواهم با کلور بنشینم و خیاطی کنم من پیراهنی را که خریده ام هنوز ندوخته ام
    پرویز زودتر بیا وفراموش نکن که همچنان دوستت دارم و به من اطمینان داشته باش و مطمئن باش که این بار بر خلاف میل تو رفتار نخواهم کرد .
    منتظر نامه ی تو
    تو را می بوسم
    فروغ


    نامه شماره 5

    سه شنبه 25 تیر

    پرویز عزیزم پکت محتوی دو نامه تو امروز به دستم رسید و من ناچار برای جواب دادن به تو نامه ی درازی بنویسم و برای اولین مرتبه از سبک تو استفاده می کنم و به قسمت های مختلف نامه ی تو جواب می دهم
    1- (تو می خواهی نامه ای پر زرق و برق و پر از جملاتی توخالی و مسخره را که ابدا معنی و مفهومی جز دروغ و حیله ندارد به نامه ی من رجحان دهی تو هنوز ظاهربین هستی )
    این حرف صحیح نیست اگر تو به نامه ی من متوسل می شوی و آن را مدرک قرار می دهی من دلیل بزرگتری دارم و آن دلیل خود تو هستی . پرویز لابد نمی توانی این را قبول نکنی که خودت هم شباهت تامی به نامه ات داری و همان طور که میان نامه ی تو با نامه های فریبنده و سرار قربان صدقه تفاوتی وجود دارد خود تو هم با آدم های چاپلوس و زبان باز فرق داری . من اگر طرفدار آن نامه ها بودم از آن مردها هم می پسندیدم و همان طور که نامه ی تو را به سویت فرستادم خودت را هم نمی توانستم قبول کنم و به زندگی رضایت نمی دادم پس من در اینجا دو عمل مخالف انجام داده ام یعنی تو را خواسته و نامه ات را نخواسته ام از این دو عمل آن که در شرایط عادی و طبیعی انجام یافته قابل قبول است نه آن که در حالت و وضع غیر عادی .
    من تو را بی آنکه کسی بتواند در عقیده ام رسوخ کند دوست داشته و پسندیده ام و در راه رسیدن به تو کوشش کرده ام و با کمال میل به ازدواج تو تن در داده ام ولی نامه را ...
    پس من طرفدار آن نامه ها که تو می گویی نیستم ولی در این که نوشته ای ظاهربین هستم باز هم دروغ بزرگی نوشته ای
    پرویز ایا فقط نوشتن یک نامه باعث کشف این همه عیب و نقص شده است ؟
    اگر تو بخواهی آن نامه ی مرا دلیل ظاهربینی قرار دهی من هم این نامه ی تو را دلیل ظاهربینی می دانم زیرا همان طور که تو در آن موقع ( از دنیای صمیمیت و مهربانی که در قلب تو بود خبر نداشتم و برایش پشیزی ارزش قائل نبودم ) تو هم از انتظار و التهابی که مدت دو هقته قلب مرا می سوزاند .... ازامیدهایی که در دل خود می پروراندم ... از مزایایی که برای نامه ی تو قائل می شدم ... خبر نداشتی و هیچ کدام از اینها را نمی دانستی و فقط به ظاهر نامه ی من ... به جملات خشمگین من توجه کرده ای و آن را حمل بر ظاهر بینی من نموده ای . همان طور که تو نتوانسته ای دلیل این همه خشم و غضب را درک کنی و مقعیت مرا در نظر بگیری من هم نتوانسته ام به حالت تو در موقع نوشتن آن نامه توجهی داشته باشم و افکار تو را در نظر بگیرم .
    2- ( تو حتی حاضر نیستی یک نامه ی مرا که بی آلایش و آراستگی ظاهر نوشته شده قبول نمایی ) این حرف صحیح نیست من همه ی نامه های تو را دارم در میان آنها نامه هایی پیدا می شود که بسیار ساده و عاری از هرگونه پیرایه است من همه ی آنها را خوانده و با خشنودی و رضایت قبول کرده ام زیرا در حالت عادی بوده ام از جانب تو نگرانی نداشتم و دو هفته از تو بی خبر نبودم ... می گویی چرا آن نامه را پس فرستادم ؟ وضع مرا در نظر بگیر حالت غیر عادی مرا در نظر بگیر خشم و عصبانیت مرا .... این نامه ی یک صفحه ای را بعد از دو هفته انتظار در نظر بگیر و بعد خودت قضاوت کن .
    3- ( تو برای حرف من ارزشی قائل نیستی ) بعد نوشته ای که من نسبت به عشق تو بی اعتماد هستم و آن وقت مرا سرزنش کرده ای که چه طور می توانم مردی را دوست داشته باشم در حالی که به او اطمینان ندارم .
    پرویز مگر تو نبودی که برای حرف ارزشی قائل نمی شدی و پیوسته عمل را درنظر می گرفتی .
    پرویز ... من عملا به تو ثابت کرده ام که به عشق تو ایمان دارم و به وفاداری تو معتقد هستم . تو در عین حال که شوهر من هستی صمیمی ترین دوست من هم هستی ایا چه چیزی جز اعتماد و طامینان زیاد دوستی را به وجود می آورد مطمئن باش اگر من به تو اطمینان نداشتم تا به حال این زندگی را بر هم زده بودم من برای زندگی و عشقی که اعتماد و اطمینان به همراه نداشته باشد پشیزی ارزش قائل نیستم . من همه ی رازهای زندگیم را به تو گفته ام چیزهایی را که هیچکس نمی داند تو می دانی تو در غم و شادی من شریک هستی چه چیزی ایجاب می کند که من آن قدر با تو نزدیک وصمیمی باشم ایا جز اعتماد به عشق و محبت تو محرک دیگری هم وجود دارد ؟ پرویز من ظاهر بین نیستم این تو هستی که به جملات خشم آلود و غضبنک نامه های من متوسل می شوی به عمق موضوع توجه نمی کنی و بعد به من تهمت می زنی .
    پرویز عزیزم من بیشتر از خودم به تو اطمینان دارم و به عشق و محبت تو ایمان دارم من راست می گویم و تو می توانی این قسمت از نامه ی مرا مثل سند گرانبهایی در نزد خودت نگهداری کنی.
    پرویز من و تو بیش از آنچه بتوان تصور کرد با هم صمیمی و مهربان هستیم و مطمئن باش من به تو اعتماد دارم ولی این را هم در نظر بگیر محبوب من پرویز عزیزم من کمی کم ظرافیت هستم . زود عصبانی می شوم و زود فحش می دهم و زود هم پشیمان می شوم اگر به تو حرف بدی زده ام معذرت می خواهم .
    4-( وقت تجدید نظر باقی ست چه بهتر که عوض چندین ماه و چندین سال از امروز سعی کنی طرف خودت رابشناسی اگر خوب انتخاب کرده ای که هیچ و گرنه آن که می خواستی و آن کسی که مشکوک نیستی و هر کسی که فکر می کنی 1/1000 من ممکن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب کن . )
    من نمی دانم به این قسمت از نامه ی تو چه جوابی بدهم من هیچ کس را به قدر تو دوست ندارم و تو آن کسی هستی که من می خواستم و می پسندیدم تو حق نداری این حرف ها را برای من بنویسی من از زندگی با تو اظهار شکایت و خستگی نکرده ام . من هرگز به تو نگفته ام که مطابق میلم نیستی . من تو را شناخته و به روحیات تو آشنا هستم و با چشم باز تو را انتخاب کردم و از این حیث کاملا راضی و خشنود هستم تو کمال مطلوب من هستی .
    پرویز خواهش می کنم این حرفها را برای من ننویس من نمی خواهم این حرفها رابشنوم من نمی خواهم میان من و تو از این چیزها باشد .
    5- ( تو آدم خودبین و از خود راضی هستی )
    پرویز من سابقا این طور نبودم و تو هرگز این حرفها را به من نزده بودی من کاری نکرده ام که سزاوار این همه تهمت باشم . اگر اظهار عشق علامت خودپسندی است من بعد از این دهانم را می بندم تو تصور می کنی من وقتی می گویم تو را زیاد دوستدارم مقصودم این است که تو شایسته ی این عشق نیستی و من بیشتر از آنچه که در خور توست تو را دوست دارم . من این طور نیستم تو اشتباه می کنی نمی دانی این حرفها چه طور قلب مرا به درد می آورد نمی دانی من وقتی می بینم که در نظر تو این طور جلوه کرده ام چه قدر متأثر می شوم . افسوس که من نمی توانم آنچه را که در قلبم وجود دارد به تو بفهمانم . ولی اگر تو مرا این طور شناخته ای ( هنوز دیر نشده تا وقت باقی ست تجدید نظر کن چه بهتر که عوض چندین ماه و چندین سال از امروز سعی کنی طرف خودت را بشناسی اگر خوب انتخاب کرده ای که هیچ و گرنه آن که می خواستی و آن کسی که خودبین و از خود رضی نیست وهر کسی که فکر می کنی 1/1000 من ممکن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب کن )
    6-( تو آدم ناشناسی هستی پس از این همه دوستی و محبت تازه نسبت به من اظهار شک و تردید می نمایی تو مانند بچه هایی که چیزی به هم می دهند و تا پایان سال از دادن آن دم می زنند می مانی درست است که تو همه چیز خودت را به من داده ای .... ولی این همه گفتن ندارد . انسان وقتی چیزی را به کسی داد و خودش را جانا و مالا در اختیار او گذاشت اگر دائم بخواهد از این خودگذشتیگ صحبت به میان بیاورد به عقیده یمن ارزشی ندارد منت گذاشتن معنی ندارد )
    چیز عجیبی است که تو تصور می کنی من برایت فدکاری کرده ام و من اگر کوچک ترین حرفی بزنم زودمیان این دورابطه برقرار می کنی و می گویی به رخ می کشی ! پرویز من هر چه فکر می کنم موردی پیش نیامده است تا من منافع خود را به خاطر تو زیر پا بگذارم . اگر ازدواج با تو فدکاری است اگر کوشش در راه رسیدن به تو فدکاری ست پس من این فدکاری ها را به خاطر خودم انجام داده ام نه به خاطر تو من هدفی داشته ام و در راه رسیدن به آن هدف کوشش کرده ام . اگر از خواست های تو پیروی کرده ام باز هم صلاح خودم را در نظر گرفته ام . من هرگز برای تو فدکاری نکرده ام و هرگز اعمال خودم را به رخ تو نکشیده ام .
    تو بارها این حرف را به من زده ای و من همیشه سکت نشسته ام و این را در دل خودم پنهان کرده ام تو بارها به من گفته ای که سر تو منت می گذارم .
    من برای تو کاری نکرده ام که سر تو منت بگذارم. من خودم را مدیون تو می دانم من سعادت خودم را از وجود تو می دانم آن وقت چه طور ممکن است سر تو منت بگذارم من کی خود را جانا و مالا در اختیار توئ گذاشته ام ؟ من کی همه چیز خود را به تو داده ام ؟ من چه دارم که به تو بدهم من هیچ چیز ندارم هیچ چیز جز خودم و فقط خودم را در اختیار تو گذاشته ام و هرگز هم سر تو منت نگذاشته ام زیرا عقیده دارم انسان هیچ چیز را نباید از محبوبش مضایقه کند چه قدر تو به من تهمت می زنی مثل این است که تازه مرا شناخته ای سابقا من این طور نبودم تو همیشه می گفتی که از من گله و شکایتی نداری مگر آن موقع کور و کر بودی ؟
    من از این به بعد دیگر نه از عشق و محبت و نه از چیزهای دیگر اصلا حرف نمی زنم من دهانم را می بندم زیرا هر کلمه ای که از میان لب های من خارج شود معرف یکی از صفات بد من است و به طرز جدی تعبیر و تفسیر می شود . پرویز لازم نیست برای تسکین خشم و غضب خودت این قدر بهانه های ناپسند بتراشی چشمت را باز کن و بهتر مرا بشناس شاید من صفات بد دیگری هم داشته باشم شاید احمق و نادان و دزد و کور و کر هم باشم و تو تا حالا نفهمیده باشی و بعد پشیمان شوی
    من حق ناشناس هستم راست می گویی من به خاطر این که تو مرا دوست داری روی دست و پایت بیفتم و گریه کنم . نمی دانم شاید هم این طور باشد شاید می خواهی آن چیزها را به خاطر من بیاوری درست است پرویز اگرتو نبودی من حالا باید در خانه پدرم با خفت و خواری زندگی کنم و همیشه این اسم برایم باشد که گناه کرده ام فاسد شده ام
    تو اشتباه می کنی من هیچ وقت این بزرگ منشی و جوانمردی تو را از یاد نمی برم من خودم می دانم که موجود ناقصی بودم خودم می دانم که آنچه را که دختران دیگر داشتند من نداشتم وتو همیه این چیزها را نادیده گرفتی من می دانم که تو به گردم من حق بزرگی داری ولی من هرگز خودم را گناهکار نمی دانم من در پیش وجدان خودم سربلند هستم من وظیفه ی اخلاقی خودم را انجام داده ام و پکدامن و سالم تسلیم تو شده ام من هرگز پای از دایره ی عفاف و نجابت بیرون نگذاشته ام و با این همه تو حق داشتی مرا از خود برانی ولی این کار را نکردی مرا مثل همیشه دوست داشتی و هرگز سرزنشم نکردی ولی من این موضوع رافراموش نکرده ام و تنها فکرک این است که نسبت به تو وفادار و صمیمی باشم و تو را دوست داشته باشم تو حق نداری به من بگویی حق ناشناس ..... هیچ کس حق نارد مرا فاسد بخواند پرویز با من این طور حرف نزن من اگر بفهمم که تو در نجابت من شکی داشته ای خودم را می کشم و از دست این زندگی سراسر شک و تردید راحت می شوم !
    راست است من حق ناشناسم من تو را کم دوست دارم من باید تو را در جای خداوند پرستش کنم پرویز من می فهمم که تو چه قدر به گردم من حق داری من می فهمم که تو عمل عجیبی انجام داده و برخلاف همه مرا باز هم دوست داری ولی به خدا و به آنچه که نزد تو مقدس است قسم می خورم من هرگز گناهی نکرده ام ایمان داشته باش به خدا دروغ نمی گویم
    ------------
    این جواب نامه ی تو .... نامه ی دیگری هم هست که در آنجا هم تو به من حمله هایی کرده ای ولی دیگر خسته شدم دیگر دستم درد گرفته انشاءالله دفعه ی دیگر جوابش را می دهم
    خدا حافظ تو
    فروغ

  9. #129
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه شماره 6

    پرویز امروز نامه ی تو رسید امیدوارم حالت خوب باشد حال من هم همان طور که خودتش تشخصی داد ه ای در اثر گردش های متعدد سر پل لاله زار و اسلامبول و نادری بسیار خوب است و اگر رفقای تو آن قدر شعور داشتند حتما این را هم به تو اطلاع می دادند نمی دانم منظورت از نوشتن این نامه چیست من نمی خواهم دروغ بگویم و اصراری هم ندارم که تو حرفهایم را باور کنی البته جایی که رفقایت این قدر اطلاعات مختلف و گران بها به تو داده اند دیگر من چه بنویسم که باور کنی ولی همان طور که بارها گفته ام باز هم م یگویم که برخلاف تصور تو من اصلا اهل این صحبت ها نیستم اگر تو نخواهی باور کنی خودم می دانم و ایمان دارم که هیچ یک از این صبحت ها صحیح نیست .
    من خیلی میل دارم آن آقایی را که مرا سر پل به اتفاق پوران دیده ملاقا کنم و توی صورت او تف بیندازم برای این که من از وقتی که به تهران آمده ام خواهرم را سه دفعه دیدم که دو دفعه اش به خانه ی آنها رفتم و یک دفعه او به خانه ی مامان آمد و الان هم نزدیک دو هفته است که آنها به میگون رفته اند و خدا مرا نبخشد اگر من سر پل رفته باشم من نمی خواهم قسم بخورم ولی به مرگ کامی من حالا نزدیک سه سال است که اصلا سر پل را ندیده ام چه برسد به این که بخواهم در آنجا گردش کنم اما راجع به گردش من در اسلامبول به اتفاق جوانی که به نظر شما آن هم بی تردید فریدون آمده گمان نمی کنم کار خلاف شرعی انجام داده باشم البته من هم بشرم و وقتی از شهرستان دوری آمدم حتما برای خرید و تماشا به اسلامبول و لاله زار و نادری خواهم رفت ولی نه هرروز بلکه موافعی که آمده تا به حال می توانم بگویم که 5 مرتبه رفته ام آن هم سه دفعه به خاطر و به تقاضای خانمت و دو دفعه برای خرید لباس که می خواستم به عروسی ایرج بروم و اما آقایانی که مرا دیده اند وهمین طور آقای مهندس من در یک روز که خیابان بودم در سر خیابان نادری تا آخر نادری به قدر یک دوجین آشنای اهوازی دیدم یعنی دکتر طاهری خانم معاضد برادر خانم دکتر اسدیان آقای جمالی سه چهار تا بچه مدرسه اهوازی پسر آقای پیشکار آقای مهندس نادری بعد خانمش برادر خانم معاضد خانم سرهنگ مقامه و خلاصه دو سه نفر دیگر که اسمشان یادم نیست و اگر بنا باشد هر کدام از این اشخاص به تو اطلاع بدهند که مرا دیده اند دلیل این نیست که هر کدام مرا در روز خاصی دیده اند بلکه همان طور که نوشتم ممکن است در عرض یک روز انسان اشخاص متعددی را ببیند و این که نوشته ای آنها لاله زار گرد هستند و ممکن نیست در حوالی خانه ی خودمان مرا دیده باشند آن هم هوش سرشار و اطمینان فوق العاده ی تو را نسبت به من نشان می دهد به علاوه من اصراری ندارم که خودم را به تو بچسبانم تو می توانی اگر از زندگی کردن با من ناراحت هستی خودت را راحت کنی من می دانم که سرنوشتن از اول با بدبختی توام بوده و حالا هم تقریبا می توانم بگویم که خودم رابرای استقبال از هر نوع حادثه ای آماده کرده ام و اما این که نوشته ای وقتی به تهران بیایی حوصله ی گردش کردن نداری آن هم میل توست من که خودم می دانم به گردش و سینما نرفته ام و خدای من هم می داند حالا تو باور نکن و مرا به گردش نبر شاید ندانی که من کنج خانه و فکر کردن را بیشتر از همه چیز دوست دارم و خیلی ممنون می شوم اگر تو مرا به گردش نبری و اجازه بدهی این یک ماهه را هم کنج اتاق بنشینم وفکر کنم نوشته ای که ایا غذایم را خودم می پزم یا نه البته من چنین تصمیمی داشتم ولی با مخالفت مادرت روبه رو شدم و به علاوه من 15 روز در تهران یک شاهی پول نداشتم چه طور می توانستم خودم خرید کنم و غذا بپزم البته وقتی تو آمدی خودم کار خودم را می کنم و غذا می پزم
    پرویز روی هم رفته از نامه ی تو این طور فهمیدم که به حرف رفقایت بیشتر از حرف من اهمیت می دهی البته هر کسی مسوول اعمال خودش می باشد و به افکار و عقاید خودش حکمفرمایی می کند زندگی من به حد کافی تلخ است و هیچ وقت تحقیراتی را که جلوی هر احمقی به من کرده ای و فحش هایی را که به من داده ای نمی توانم فراموش کنم و قلبم از درد و اندوه مالامال است دیگر سعی نکن که مرا بیشتر رنج بدهی شاید صلاح در این باشد که حرف های یکدیگر را باور کنیم نه حرف های مردم را چون مردم پشت سر من خیلی حرف ها می زنند البته من می دانم که تو همان طور که خودت بارها چه در تنهایی و چه جلوی اشخاص گفته ای زندگی کردن با مرا یک نوع گذشت و فدکاری می دانی و من حاضر نیستم تو را بیشتر از این با وجود کثیف و بی ارزش خودم ناراحت کنم هر وقت بخواهی و تصمیم بگیری من مثل یک سایه می روم و گم می شوم و تو دیگر هیچ وقت رنگ مرا نخواهی دید اما مواظب باش اشتباه نکنی و آنها که به دنبال طعمه می ایند و دست خالی بر می گردند افکارت را با دروغ های خودشان مغشوش نسازند من پک می مانم و پک مانده ام حالا تو و رفقایت هر چه می خواهند بگویند دیگر حرفی ندارم .
    فروغ


    نامه شماره 7

    پرویز عزیم نزدیک یک هفته است که برایم نامه ننوشتهای نمی دانم علتش چیست بیشتر فکر می کنم که با من قهر کرده ای ولی باز هم نمی دانم به چه دلیل چون من کاری بر خلاف میل تو انجام نداده ام
    پرویز امیدوارم در هر حال که هستی و هر نظری که نسبت به من داری فراموش نکنی که من همیشه تو را با تمام روح وقلبم دوست داشته ام و هیچ وقت به فکرم نرسیده است که جز تو می توان دیگری را هم دوست داشت پرویز نمی دانم راجع به من چه طور فکر خواهی کرد زندگی من مغشوش و در هم و ناراحت شده و من هیچ نمی دانم چه کار کنم اول فکر می کردم که علت نامه ننوشتن این است که خودت می خواهی بیایی و لی حالا دیگر این امید را ندارم چون مدتی نزدیک به یک هفته گذشته و باز هم از تو خبری ندارم البته تو حق داری از من قهر باشی حتی حق داری مرا طلاق بدهی یادم می اید پارسال یک دفعه جلوی خسرو و خانمت به من گفتی « هر کسی دیگر به جای من بود تا به حال تو را طلاق داده بود » هیچ وقت خاطره ی این حرف و اثر تلخی که روی من گذاشت از قلبم محو نمی شود حتما همان طور که تو تشخیص داده ای من لیاقت تو را ندارم و من نمیتوانم تو را در زندگی خوشبخت کنم و تو خیلی آدم صبور و با گذشتی هستی که تا به حال مرا نگه داشته ای البته تو می دانی که اگر تو مرا طلاق بدهی ان قدرها احمق نیستم که سر دو روز خودم را خراب و نفله کنم و به علاوه این موضوعی نیست که تنها برای من اتفاق افتاده باشد و گذشته از همه ی اینها من می توانم از بازوی خودم کار کنم و احتیاجاتم را رفع نمایم و معنی ندارد که فاسد و خراب بشوم با این همه هیچ وقت نمی خواهم از تو جدا بشوم و اغلب گوشه و کنایه های تو را مثل پارسال با کمال خونسردی تحمل می کنم و مفقط خاطره ی تلخش در روح و قلبم باقی می ماند پرویز با من قهر نکن چون اگر هم خطایی کرده باشم تقصیر خودم نیست من نمی توانم برای تو بگویم که چه قدر آدم بیچاره ای هستم من می دانم که شعر و هنر برایم خوشبختی نیاورد همچنان که برای هیچ کس نیاورده ولی من باز هم با تمام قوا آن را طلب می کنم و وقتی می بینم که از آنچه که می طلبم دور هستم و مرا محدود کرده ای دنیا در نظرم تاریک می شود و از زندگی بیزار می شوم من تو را دوست دارم حالا تو می خواهی مرا طلاق بده می خواهی هم نده این را بدان که تو تنها مرد زندگی من هستی و همیشه در هر حال خواهی بود .
    تو را می بوسم
    فروغ


    نامه شماره 8
    ...
    چه قدر خودخواه و بی فکر می شوند ، ولی تو این طور نیستی ، تو حتی در آن حال هم پیوسته به فکر من بوده و سعی کرده ای تا آنجا که می توانی به من لذت دهی . من از تو شرمنده هستم . تو چرا این قدر خوب و مهربان و جوانمرد هستی . به خدا من شرمنده ی اخلاق تو هستم من از خودم بدم می اید ، زیرا خیلی بی چشم و رو هستم . این چیزها را نمی بینم و زود فراموش می کنم و آن وقت سر موضوع کوچکی موجبات اوقات تلخی و رنج بردن تو را فراهم می کنم .
    به خدا شوخی بوده . تو حق داری مرا از خودت برانی . زیرا من زن بدی هستم . من قدر تو را نمی دانم . من پر رو و حق ناشناس هستم .
    آه تو تصور می کنی جوانی و زندگی من بی تو ارزشی خواهد داشت ؟ تو تصور می کنی من جز در کنار تو می توانم از جوانی و حرارت ونشاط خود استفاده کنم ؟ نه به خداوند . پرویز باور کن من به تو احتیاج دارم به وجود تو احتیاج دارم و مردی جز تو در تمام عالم برای من وجود ندارد من فقط تو را دوست دارم و دوست خواهم داشت . تو با همه ی موجودانی که به اسم مرد روی زمین زندگی می کنند فرق داری . تو از همه ی آنها بهتر و بالاتر هستی . تو حق داری مرا کتک بزنی . زیرا من بد شده ام . خیلی بد شده ام . عوض این که تو شوهر خوب و دور افتاده ام را با خرف های شیرین تسلی دهم ، مرتب به تو فحش می دهم . زبان مرا باید برید . من سزاوار این مجازات هستم. به خدا اشتباه کردم . پرویز من کجا و هنر کجا . من کی هنرمند بوده و ادعای هنرمندی کرده ام من کی از هنر خود حرفی زدم . هنر من فقط فحش دادن است . مرده شور آن هنر را ببرند که بخواهد مرا از تو جدا کند ، من هنر را بی وجود تو نمی خواهم . اصلا من که هنرمند نیستم . مگر کسی توانست یک قلم دست بگیرد و دو سه جمله ی فارسی بنویسد هنرمند است . اگر من زن هنرمندی بودم بیش از همه چیز کاری می کردم که تو هیچ وقت از من نرنجی . هیچ وقت از دست من عصبانی نشوی .
    من با هنر فرسنگ ها فاصله دارم. من غلط می کنم سر تو منت بگذارم و هنری را که ندارم به رخ تو بکشم . اگر من هنرمند باشم بسی تو از من هنرمندتری . هنر تو اخلاق پسندیده ی توست . من از تو خجالت می کشم.
    پرویز تو حق داری با من هر طور که می خواهی رفتار کنی . من سزاوار هر گونه مجازات هستم . من حاضرم به خاطر این بی ادبی که کرده ام سخت ترین مجازات ها را تحمل کنم . تو مجازات مرا تعیین کن و در نامه ی اینده ات بنویس . من آن را اینجا بدون کمو کاست انجام می دهم . خواهش می کنم مرا مجازات کن.
    پرویز من این فکر را از کله ات بیرون کن . هرگز به خودت تلقین نکن که پیر هستی . می دانم که خودم مسبب پیدایش این فکر هستم . ولی حالا خیلی پشیمانم . من از روی سادگی و سبک فکری خواستم شوخی کنم . عوض این که تو را بخندانم احساسات مردانگیت را جریحه دار ساختم . من خیلی شرمنده هستم . من معذرت می خواهم . مرا ببخش . من خیلی بی فکر هستم . بعد از این سعیمی کنم مثل یک آدم عاقل حرف بزنم .
    من تو را دوست دارم و فقط مرگ می تواند میان ما جدایی بیندازد . این اختلاف هرگز میان ما وجود نداشته و کوچک تر از آن است که بتواند موجب ...!
    پس پرویز من ، پرویز عزیز من . عصبانی نشو ، به من فحش نده . خودت می دانی که ما هر دو به عشق یکدیگر احتیاج داریم و این حرفها این نسبتها و تهمت ها چیزی جز تلخی و رنج به بار نمی آورد . من تو را دوست دارم و زیرا تو آن مردی هستی که صورت مشتهیات و آرزوهای باطنی من هستی و تو هم مرا دوست داری . زیرا مرا آن طور که خواسته ای یافته ای .
    اگر من روزی به تو خیانت کردم ، تو حق خواهی داشت بدن مرا همان طور که گفته ای تکه تکه کمی و چشم های مرا با انشگت هایت در بیاوری و من همهمین طور . من هم در مقابل توهمین وظیفه را دارم و بعد از آن هم خودم را خواهم کشت .
    من به تو ثابتمی کنم که زن هستم و زن بر خلاف نصور تو زیباترین شاهکار وجود است . زن دریای لطف و مهربانی ست . زن وفادار است و من تو را دوست دارم .
    خداحافظ فروغ تو

  10. #130
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض نمی دونم جای فروق اینجاست ؟یاجای مهدی اخوان...شایدم شاملوی ...بزرگ به هرحال همه اینجا هستند

    چهل سال
    ازدرگذشت فروغ فرخزاد گذشت
    24 بهمن ( ماه د لو ) 1385
    فروغ فرخزاد ( 1313 – 1345 خ )
    فروغ فرخزاد از نوابغ شعر فارسی بود، پس از نیما همیشه در جایگاه خودش قرار داشت. او در زمره ی چهار شاعر نامدار احمد شاملو، سهراب سپهری واخوان یکی از بزرگترین شاعران امروز زبان فارسی شناخته شده است. شعر فروغ در درون مایه ی خویش از شعر این سه پهلوان همیشه معاصر نیز بر تری میکند. پس از پروین اورا از بزرگترین زنان شاعر فارسی سرا میشناسند.

    سیمین بهبهانی از فروغ سخن میگوید
    بمناسبت چهلمین سال در گذشت او، همایش بزرگی در تهران برگزار شد. یکی از کسانی که در باب او سخن میگوید، خانم سیمین بهبهانی شاعر توانای غزل امروز است. سیمین که چندی پیش هشتاد ساله شد، در چشمهای خود قوت دید کمتری دارد، اما با این وجود بقوت خاطرات خویش از فروغ میگوید: اقتباس از سایت فارسی بی بی سی

    ما حدود سال های ۳۳ و ۳۴ در منزل خانم فخری ناصری که خانمی اهل ذوق و فهميده بود جلسات ماهانه ای داشتيم. ماهی يک مرتبه آنجا جمع می شديم و غالبا من و فروغ و خانم لعبت والا و خانم رخشا و... بودند. گاه نادرپور و مشيری هم بودند. ساز و موسيقی داشتيم، شعر خوانده می شد، اخبار ادبی رد و بدل می شد.
    اين جلسات حدود دو سال طول کشيد. فروغ هم در اين جلسات شعر می خواند، تازه کتاب اسير را منتشر کرده بود. مدتی بعد از شوهرش طلاق گرفت و چندی ناراحتی روحی پيدا کرد و بيمارستان خوابيد. بعد دوباره دورهم جمع شديم و فروغ هم در جلسات شرکت می کرد. اما ديگر حال و هوای جلسات مثل قبل نبود. اين جلسات تا حدود سال های ۳۷ و ۳۸ ادامه يافت.
    آيا بعد همديگر را می ديديد؟ می دانيد فروغ خصيصه ذاتی اش يک جور پرخاشگری بود. يک شب از او رنجيدم و از آن بعد ديگر کنار کشيدم.
    چرا رنجيديد؟ بهتر است ياد گذشته نکنيم. من فروغ را خيلی دوست دارم، هنوز فکر نمی کنم که مرده. او واقعا هميشه زنده خواهد بود و شعر او شعر بسيار خوب و جاودانه ای است.
    از اشعار فروغ بگوييد. شعرهای اوليه فروغ بدون ترديد در قالب دو بيتی های نيمايی است. من، فروغ فرخزاد، نادر پور، فريدون مشيری و نصرت رحمانی با دوبيتی های به هم پيوسته نيمايی کارمان را آغاز کرديم و بعد هرکدام به شيوه ای روی آورديم.
    البته من در کنار اين دوبيتی ها با غزل هم سروکار داشتم. من با اين دوبيتی ها شروع کردم و فروغ هم با دوبيتی های عاشقانه اش که به قول دکتر مجابی بسيار تنانه بود شروع کرد و خيلی هم موفق بود. تا مدت ها اينجور شعر می گفتيم. بعد من برگشتم به غزل و فروغ رفت به طرف شعر نيمايی و بعد از آن هم رفت سراغ وزن هايی که خودش عمدا آنها را مخدوش می کرد و بعد هم عمرش کوتاه بود فرصت کافی نيافت، اما در همان فرصت کوتاه کارهای درخشانی کرد.
    به نظر شما مهم ترين ويژگی شعر فروغ چه هست و سير تکاملی اشعار او چگونه است؟
    خصوصيت شعر فرخزاد همان احساس قوی و صداقتی است که در آنها هست. ولی در استواری کار، شعرهای تولدی ديگر واقعا شيوه ديگری دارد و آن نواقصی که در کارهای اوليه فروغ گاه ديده می شد به هيچ وجه در تولدی ديگر ديده نمی شود. در کتاب ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد می بينيم تقريبا وزن را رها کرده و شيوه هم عوض شده، يعنی در بند آن تصويرهای پی در پی و گرايش به زيبايی نيست و بيشتر حالت انديشه ورزی در شعرها پيدا می شود و يک گسستگی تفکر هم در آنجا ديده می شود.
    به نظر شما وقتی فروغ وزن را کنار می گذارد موفق تر است يا قبل از آن مثلا در تولدی ديگر؟
    در کارهای اوليه فروغ دو عامل موفقيت وجود داشت. يکی اينکه شعر ها بسيار ساده و روان بود و خواننده در اولين برخورد می توانست آنچه که شعر دارد را بگيرد. همان خصوصيتی که در شعر مشيری هم هست و اين سادگی و روانی هر جور خواننده ای را جذب می کرد.
    بعد احساس قوی ای که داشت عاملی بود برای توفيق فروغ و علاوه بر اين ها آن جسارتی که در فاش کردن عواطف زنانه خود به خرج می داد و به طور مستمر اصرار داشت که در همه شعرهايش اين کار را بکند، برای مردم عجيب بود و آنها را به طرف شعرش متمايل می کرد و در شهرتش بسيار موثر بود.
    واقعا من نمی توانم بگويم که شهرت او برای تماميت شعرش بود، بيشتر برای جسارت و بی پروايی او بود و بعضی ها سعی می کردند اين را به پای يک نوع گسست از سنت های دست و پا گير بگذارند که اين طور هم بود.
    گذر از احساس به فکر را در ايمان بياوريم می بينيد؟
    نه در تولدی ديگر می بينم. در تولدی ديگر درست است که بازهم آن جنبه احساسی هست و در بعضی شعرها هم هنوز به کلی تن را رها نکرده، ولی در کنار تن تفکر هم هست. اين تفکر را در دو کتاب قبل تر هم می توان ديد، اما آنجا فکر ناپخته است. ولی در کتاب تولدی ديگر فروغ کم کم به تفکری می رسد که به زندگی مردم و دردهای اجتماعش و به اختلاف سطحی که بين قشرهای مختلف جامعه هست فکر بکند.
    در اين کتاب راجع به فلسفه و ماورالطبيعه فکر می کند و رگه های در شعرش ديده می شود که تا قبل از تولدی ديگر نبوده است.
    آن گسست فکری که در ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد می بينيد چگونه است؟
    گسست تفکر در شعر فروغ به ناچار است. از وقتی فروغ با دوربين و فيلمبرداری و عکس آشنا شد شعرش هم همان مايه را گرفت. شما وقتی دوربين دستتان است از صحنه های مختلف فيلم می گيريد. حتی اگر از داستانی هم بخواهيد فيلمبرداری کنيد تکه های مختلف را برمی داريد بعد اين ها را کنار هم می گذاريد و به هم ربط می دهيد. اين صحنه ها همه از هم گسسته هستند.
    تفکر فروغ در اين شعرها به همين ترتيب است. اتفاقا حسن اش هم هست يعنی راجع به مساله ای صحبت می کند و بلافاصله در بند دوم شعر راجع به مساله ديگری صحبت می کند و در بند سوم باز تفکر تغيير می کند و بعد در آخر با يک پيوند ظريفی از تفکر آنها را به هم وصل می کند.
    شما اشاره کرديد که فروغ در تولدی ديگر از خودش و تنش بيرون می آيد و بيرون را می بيند و به نظر می رسد در بعضی شعرها سياسی می انديشد و می بيند. آيا فروغ به سوسياليسم گرايش پيدا کرده بود؟
    هر شاعر و نويسنده و هرکسی که با اجتماع خودش سروکار دارد ، يکجور چپ گرايی پيدا می کند و البته آزاديخواهی. فروغ به شدت چپ گرا نبود، ولی داشت می رفت مايه اش را پيدا بکند و اين کار نوعی جدا شدن از گذشته خودش بود. او به کلی از گذشته رها نشد، اما پا به اقليم های ديگر و مکان های تازه تری گذاشت و چشمش به روی انديشه ديگرگونی باز شده بود که جز خودش و معشوقش دنيا را هم زير نظر داشته باشد.
    چطور است که سادگی کلمات به شعر فروغ جان می دهند ولی همين کلمات ساده در شعر ديگران گاه سبب افت آن می شود؟
    زبان ساده اگر انديشه در آن باشد، لزوما شعر را پايين نمی آورد. البته هر قدر که شاعر مسلط به لغت باشد، سطح تفکر او هم بالاتر می رود. ما با لغت فکر می کنيم و وقتی فکر می کنيم لغات را پشت سر هم و در کنار هم می گذاريم تا آن تفکر شکل بگيرد. من منکر نيستم که مسلط بودن به زبان و مسلط بودن به لغات لازم انديشه را والاتر می کند، ولی لزوما هميشه اين طور نيست.
    خود انديشه هم شکلی دارد مثلا وقتی فروغ می گويد که مثل تکه يخی می مانم که در اقيانوس رها شده ام و تکه تکه شدن را پذيرا می شوم، پشتش يک انديشه است. او از راز انفجار اوليه می گويد که وقتی دنيا می خواست بوجود بيايد آن چيز تکه تکه شد و اين همه ستاره و کهکشان از آن پيدا شد. ممکن است اين انديشه به صراحت در کلام فروغ نبوده باشد، ولی وقتی می گويد تکه تکه شدن رازی است که وحدت وجود را منعکس می کند، شايد که تفکرش برمی گردد به آغاز پيدايش جهان و به آن اشاره می کند.
    اين مساله زياد مسلط بودن به لغات نمی خواهد ولی يک جور الهام می خواهد. ذهنی می خواهد که مطالب را بگيرد، شمی می خواهد که بدون آنکه زياد تفکر کند، مطالب را دريابد. اين دريافت و اين شم ذهنی در فروغ خيلی شديد بود.
    آن گسست فکری که در ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد می بينيد چگونه است؟
    گسست تفکر در شعر فروغ به ناچار است. از وقتی فروغ با دوربين و فيلمبرداری و عکس آشنا شد شعرش هم همان مايه را گرفت. شما وقتی دوربين دستتان است از صحنه های مختلف فيلم می گيريد. حتی اگر از داستانی هم بخواهيد فيلمبرداری کنيد تکه های مختلف را برمی داريد بعد اين ها را کنار هم می گذاريد و به هم ربط می دهيد. اين صحنه ها همه از هم گسسته هستند.
    تفکر فروغ در اين شعرها به همين ترتيب است. اتفاقا حسن اش هم هست يعنی راجع به مساله ای صحبت می کند و بلافاصله در بند دوم شعر راجع به مساله ديگری صحبت می کند و در بند سوم باز تفکر تغيير می کند و بعد در آخر با يک پيوند ظريفی از تفکر آنها را به هم وصل می کند.
    شما اشاره کرديد که فروغ در تولدی ديگر از خودش و تنش بيرون می آيد و بيرون را می بيند و به نظر می رسد در بعضی شعرها سياسی می انديشد و می بيند. آيا فروغ به سوسياليسم گرايش پيدا کرده بود؟
    هر شاعر و نويسنده و هرکسی که با اجتماع خودش سروکار دارد ، يکجور چپ گرايی پيدا می کند و البته آزاديخواهی. فروغ به شدت چپ گرا نبود، ولی داشت می رفت مايه اش را پيدا بکند و اين کار نوعی جدا شدن از گذشته خودش بود. او به کلی از گذشته رها نشد، اما پا به اقليم های ديگر و مکان های تازه تری گذاشت و چشمش به روی انديشه ديگرگونی باز شده بود که جز خودش و معشوقش دنيا را هم زير نظر داشته باشد.
    چطور است که سادگی کلمات به شعر فروغ جان می دهند ولی همين کلمات ساده در شعر ديگران گاه سبب افت آن می شود؟
    زبان ساده اگر انديشه در آن باشد، لزوما شعر را پايين نمی آورد. البته هر قدر که شاعر مسلط به لغت باشد، سطح تفکر او هم بالاتر می رود. ما با لغت فکر می کنيم و وقتی فکر می کنيم لغات را پشت سر هم و در کنار هم می گذاريم تا آن تفکر شکل بگيرد. من منکر نيستم که مسلط بودن به زبان و مسلط بودن به لغات لازم انديشه را والاتر می کند، ولی لزوما هميشه اين طور نيست.
    خود انديشه هم شکلی دارد مثلا وقتی فروغ می گويد که مثل تکه يخی می مانم که در اقيانوس رها شده ام و تکه تکه شدن را پذيرا می شوم، پشتش يک انديشه است. او از راز انفجار اوليه می گويد که وقتی دنيا می خواست بوجود بيايد آن چيز تکه تکه شد و اين همه ستاره و کهکشان از آن پيدا شد. ممکن است اين انديشه به صراحت در کلام فروغ نبوده باشد، ولی وقتی می گويد تکه تکه شدن رازی است که وحدت وجود را منعکس می کند، شايد که تفکرش برمی گردد به آغاز پيدايش جهان و به آن اشاره می کند.
    اين مساله زياد مسلط بودن به لغات نمی خواهد ولی يک جور الهام می خواهد. ذهنی می خواهد که مطالب را بگيرد، شمی می خواهد که بدون آنکه زياد تفکر کند، مطالب را دريابد. اين دريافت و اين شم ذهنی در فروغ خيلی شديد بود.
    می توانيم بگوييم شهودی بود؟
    بله می شود گفت.
    اگر ايمان بياوريم را دوره گذر بدانيم ، می توانيم گذر از چه دوره ای به چه دوره ای بدانيم؟
    بله دوره گذر کلام درستی است در اين باره. می توانيم بگوييم دوره گذر از دوره شاعر بی هدف بودن به شاعری که هدف مشخص و مطمئنی پيدا می کند. در تولدی ديگر فروغ هنوز سرگردان است، ولی در ايمان بياوريم به يک جايی رسيده که روی يک جهت مستقيم که بيشتر به جامعه، افراد، شکل زندگی که دارد، به محيط، به دنيايی که در آن متولد شده و.. متمرکز شده است.
    شعرهای ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد را دوست نداريد؟ به نظر شما شعرهای خوبی نيستند ؟
    چرا شعرهای خوبی هستند. در اشعار اين کتاب تکه به تکه فکر و انديشه هست.
    در تولدی ديگر هنوز وزن نيمايی را رها نکرده است، البته جسته و گريخته بعضی جاها خدشه های وزنی دارد. ولی اين خدشه های وزنی در ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد خيلی بيشتر شده و به انفجار وزنی رسيده و آن را تکه تکه کرده است.
    موسيقی شعر فروغ چگونه است؟ هر چه هست مثل موسيقی شعر اخوان نيست که در ذهن می پيچد.
    اخوان در شکستن اوزان عروضی از خود نيما محتاط تر بود. اخوان با ساز و موسيقی آشنا بود و گاهی تار هم می زد و به همين دليل موسيقی را در شعر خودش با آوردن قافيه های جور به جور خيلی قشنگ پياده می کرد.
    شعر شاملو هم موسيقی دارد، منتها موسيقی آن مثل موسيقی سمفونی است و دقيق و حساب شده و ميزان دار نيست. موسيقی هست که از طبيعت کلمات گرفته شده. کلماتی که صيقل يافته و پاکيزه و درخشان شده و خوش نوا است را کنار هم می نشاند و می بينيم که در شعر شاملو هم با اينکه وزن عروضی ندارد نمی توانيم يک کلمه را جا به جا بکنيم.
    ولی فروغ در کتاب آخرش اين جور کار نمی کند و گاهی اوقات وزن را درنمی يابد، ولی راحت خوانده می شود و مشکلی در خواندن ايجاد نمی شود و توالی کلمات خودش دلنواز است.
    خانم بهبهانی خودتان کدام شعر فروغ را دوست داريد؟
    شعر تمام روز در آينه گريه می کردم (وهم سبز) را خيلی دوست دارم. معشوق من که شعر بسيار محکمی هم هست، مثنوی عاشقانه اش را خيلی دوست دارم. من از شعرهای فروغ لذت می برم از بعضی ها بيشتر و از بعضی ها کمتر. فروغ شعر بد خيلی کم دارد.
    بعد از انقلاب شعرهای فروغ هميشه با سانسور چاپ شده و آن شعرهای خودافشاگرانه و به قول شما "تنانه" در همه چاپ ها حذف شده، شما هم معتقديد که اين نوع شعرها سبب به شهرت رسيدن فروغ شد. چطور است که نسل پس از انقلاب فروغ را بدون اين شعرها عزيز می دارد؟
    متاسفم که بگويم کار تمام شاعران و نويسندگان و متفکران در اين سال ها سانسور شده و هيچ شاعر و نويسنده و انديشه ورزی نيست که کارش دچار تيغ سانسور نشده باشد. اما کتاب های چاپ قديم فروغ در خانه ها موجود است. ممکن است چندتا از شعرها سانسور شده باشد، اما بقيه اش هست.
    اصلا شيوه و روال کار فروغ خودش جذابيت دارد و مردم آنها را دوست دارند.
    بايد اين را هم بگويم که واقعا فروغ مظلوم واقع شده، از کلمه مظلوم خوشم نمی آيد، اما فروغ ستم روزگار را ديده، همين مرگ قضا و قدری فروغ ستم عجيبی بوده در حق او که در سی و سه سالگی و در دوران شکفتگی بيفتد و بميرد. واقعا وحشتناک است. چه کارها که می توانست بکند. همين که زندگی به او فرصت کافی نداد مردم را وادار می کند که محبت خاصی به او پيدا بکنند.
    آيا از فروغ حاطره ای داريد که بخواهيد نقل کنيد؟
    خاطره زياد دارم اما بيشتر دلم می خواهد که برای خودم باشند.
    گاهی خيلی افسوس می خورم. هردوی ما خيلی جوان بوديم و هيچ به روزگار فکر نمی کرديم و هيچ فکر نمی کرديم که تيغ قضا و قدر اينقدر بيرحم باشد که چنان حادثه ای را برای فروغ پيش بياورد. ولی خوب اخلاق من و فروغ خيلی با هم فرق داشت. من بسيار مردم آميز و سازگار و اهل مدارا بودم و دلم نمی خواست کسی از من آزرده و ناراحت بشود ولی فروغ بسيار بی پروا بود و گاهی اوقات بی رحم می شد.
    گاه رفتارش طوری بود که طرف را به قدر شکنجه آزار می داد. در اين کار او هم يک مساله روانی وجود داشت برای اينکه مردم فناتيک و خشک مغز به شدت با فروغ مشکل داشتند. نمی خواستند دخترشان شعرهای فروغ را بخواند و پشتش بد می گفتند. گاهی اوقات که فروغ آزرده و خشمگين بود خشم خودش را بی محابا بروز می داد و شايد هم حق با او بود.
    اشاره کرديد که کار سينمايی فروغ روی شعر او تاثير گذاشت، آيا جز اين از چيز ديگری هم تاثير پذيرفت؟
    بارها گفته ام، معاشرت با ابراهيم گلستان در فروغ تحول فکری عظيمی بوجود آورد. گلستان يک نويسنده پخته، با تجربه و آگاه از ادبيات دنيا در زمان خودش و مسلط به فيلم و سينما و در زمان خودش نابغه ای بود. اين آشنايی برای فروغ مانند دريچه ای بود که چشمان او را به روی دنيا باز کرد.
    مراسم بزرگداشت چهلمين سال درگذشت" فروغ فرخزاد" شاعر ايراني، ساعت16روز سه شنبه 24 بهمن ماه 1385 خورشيدي در آرامگاه ظهيرالدوله ،در شهر تهران برگزار شد.

    به گزارش "آتي بان" : محمد حقوقي(منتقد ادبي)، محمدعلي سپانلو(مترجم و محقق ادبي)، پوران فرخزاد( محقق ادبي) و پري صابري( نمايش نامه نويس و گارگردان) سخنراني کردند.
    گفته مي شود ،فيلم "چهل سال پس از فروغ" در اين مراسم كليد بخورد. اين فيلم مستند كاري از "ناصر زراعتي" است.شعر خواني و اجراي موسيقي زنده از ديگر بخش هاي اين مراسم عنوان شده است.
    امسال ،مسوول برگزاري مراسم ، فصلنامه تخصصي شعر «گوهران» خواهد بود.

    قبل از آن لازم مي بينم پاسخ دوستاني كه پيغام گذاشته اند را بدهم . تشكر مي كنم از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] عزيز و ممنون از نظراتشون . جناب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هم خيلي از دست من عصباني بودند و به مرا به دزدي متهم نمودند كه البته من جواب ايشان را برايشان ارسال كردم كه در رابطه با مطلب سپندار مذگان بود كه گويا منبع اصلي اين مطلب سايت ايشان ( [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ) بود . همانطور كه قبلا گفته بودم اين مطلب را از يكي از دوستانم در ياهو 360 گرفتم و متاسفانه منبع آن را نمي دانستم . به هر حال اميدوارم كه اين سو ء تفاهم براي ايشان برطرف شده باشد .


    آشنایی کوتاه با فروغ فرخزاد
    فروغ فرخزاد ( شاعر ايراني) 15/10/ 1313 خورشيدي در تهران متولد و 24/11/1345 در تهران به هنگام رانندگی بر اثر تصادف درگذشت و در ظهيروالدوله بالاتر از ميدان تجريش واقع در همين شهر به خاك سپرده شد.
    فروغ علاوه بر به يادگار گذاشتن چهار مجموعه شعر: "اسیر" "دیوار" "عصیان" "تولدی دیگر" "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" در عرصه ترجمه و فيلمسازي نيز دست داشت كه بخشي از تلاش هاي وي عبارتند از:
    ـ پیوند فیلم (یک آتش) که در سال ۱۳۴۱در دوازدهمین جشنواره ي فیلم های کوتاه و مستند و نیز در ایتالیا شایسته ي دریافت مدال طلا و نشان برنز شد.
    ـ بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران به سفارش موسسه ي ملی کانادا به گلستان فیلم بود.
    ـ همکاری در ساختن بخش سوم فیلم آب و گرما.
    ـ مدیر تهیه ي فیلم مستند موج و مرجان و خارا به کارگردانی ابراهیم گلستان.
    ـ مدیر و تهیه و بازی در فیلم نیمه کاره ي دریا محصول گلستان فیلم.
    ـ ساختن فیلم مستند خانه سیاه است از زندگی جذامیان که در زمستان سال ۱۳۴۲ برنده ي جایزه ي بهترین فیلم جشنواره اوبرهاوزن آلمان شد.
    ـ بازی در نمایشنامه ي شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیچی پیراندلو در سال ۱۳٤۲
    و در سال
    ۱۳٤٤ از طرف یونسکو فیلمی نیم ساعته از برناردو برتولوچی در رابطه با زندگی فروغ ساخته شد.


    24
    بهمن 1384سالروز درگذشت فروغ فرخزاد ؛تهران ؛ ظهيروالدوله
    24 بهمن 1384سالروز درگذشت "فروغ فرخزاد" تهران ؛ ظهيروالدوله. شاعران تهران و شهرستان با حضور خود ياداو را گراميداشتند.
    عكس ها:روهام وزيري
    منوچهر آتشى: فروغ درست در نقطه تلاقى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد

    منوچهر آتشي، فروغ فرخزاد را ادامه نيما مي‌‏داند و مي‌‏گويد: فروغ بدون ترديد ادامه نيما بود و توانست پيوندى بين شاعران بعد از نيما و خودش ايجاد كند.
    آتشى, در گفت وگو با خبرنگار ادبى ايلنا افزود: فروغ درست در نقطه تلاقى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد، چنان كه او عروض قاطع نيما را مي‌‏شكند و آن را با افاعيل كامل به كار نمى برد و آثارى با شكست وزن ارائه مى دهد.
    اين شاعر پيش كسوت معاصر، افزود: شعر فروغ شعرى حسى و مفهومى است و براين اساس بايد گفت كه او شاعر زبان نيست، و اين ويژگى درست برعكس نيماست چرا كه نيما را مي‌‏توان شاعرى زبانى دانست.
    سراينده مجموعه شعر "آهنگى ديگر" درباره كيفيت شعر فروغ تصريح كرد: او در تعقيب حسيات خود است و مدام از يك حالت به حالتى ديگر و از وضعيتى به وضعيت ديگر مى رود و اين كار را نيز به خوبى انجام مى دهد.
    وى درباره ويژگي‌‏هاى شعر فرخزاد در زمينه وزن عروضى, اضافه كرد: فروغ شاعرى است كه بايد گفت شعر او هم با وزن است, هم بدون وزن, يعنى سروده هاى او درست بين شعر موزن و نزديك به شعر نثر قرار دارد.
    آتشى با تاكيد براين نكته كه مسير حركت فروغ در شعر "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" به پايان رسيده است، گفت: زمانى حركت شعر مداوم مى شود كه از لحاظ موضوع، محتوا و احساس در يك سو حركت كند ولى زمانى كه تنها به يك جنبه توجه شود، شاعر قادر به پيش روى نخواهد بود و بر همين اساس بايد گفت كه شعر فروغ شعرى صرفا احساسى بود و اين شعر در جايى به پايان مي‌‏رسد.
    24 بهمن 1384سالروز درگذشت فروغ فرخزاد ؛تهران ؛ ظهيروالدوله
    ياد دوباره تو، شمع و گل را كنار هم نشاند.
    عكس ها:روهام وزيري
    پوران فرخزاد: فروغ مثل خودش فكر كرد و مثل خود شعر نوشت

    پوران فرخزاد، شاعر و نويسنده، نيز درباره خواهرش فروغ مي‌‏گويد: شعر فروغ به دليل سادگى و بيان حقيقت، هميشه پا برجاست، فروغ مثل خودش فكر كرد و مثل خود شعر نوشت، اما شاعرانى كه مي‌‏خواهند نقش يك مقلد را بازى كنند شكست مي‌‏خورند. فروغ در تمام دوران شاعريش از هيچ كس تقليد نكرد و مثل خودش سرود.
    وى افزود: فروغ توانسته بود توسط شعر، به جهان‌‏بينى كلى برسد و بايد اذعان داشت كه اگر مرگ زود به سراغ او نمي‌‏آمد، حتما به جهان‌‏‏بينى وسيع‌‏ترى دست مي‌‏يافت.
    اين نويسنده تاكيد كرد:‌‏ فروغ به اندازه خودش جهان را ديد، اگر او اتفاقات و حوادث دنياى ديوانه امروز را مي‌‏ديد با شناختى كه از او دارم حتما شاهد درخشش بي‌‏نظير او و بدون شك شاهد آثار مهمترى از او بوديم.
    پوران فرخزاد افزود: فروغ در طول زمان زندگيش توانست با جهشى كه خاص او بود، از فرديت به كل برسد، او در شعرش، كيست جهان را به خوبى درك كرد.

    رسول يونان: فروغ شاعر واقعيت هاست

    يكى ديگر از شاعران معاصر، نيز در بيان ويژگي‌‏هاى شعر فروغ، معتقد است: فروغ فاضلانه سخن گفتن را خط زد و به سمت شعر واقعى رفت، شعر او نشاندهنده واقعيات جامعه است.
    رسول يونان، شاعر، اظهار داشت: فروغ فرخزاد نخواست واقعيت و زندگى را به نفع خود تغيير دهد، او توانست زندگى را با تمام زشتي‌‏ها و كاستى هايش در شعر به تصوير بكشد.
    اين شاعر معاصر معتقد است: فروغ شاعر واقعيت هاست، شعر او ارتباط تنگاتنگ با زندگى دارد، او واقعيت‌‏ها را در كنار احساساتش به تصوير كشيد و همه چيز را در شعرش ترسيم كرد، و به همين دليل شعر او ماندگار شد.
    وى شعرفروغ را آئينه تمام نماى "زندگى" دانست و گفت: زندگى چيزى نيست كه بتوان آن‌‏را فراموش كرد، تصاوير منحصر به فرد شعر فروغ و سوژه‌‏هاى بكر موجود در شعرهاى او باعث شده كه فروغ شاعرى براى زمان‌‏هاى طولانى باشد.
    يونان تاكيد كرد:‌‏ فروغ با زاويه ديد منحصر به فرد خود به زندگى نگاه كرده و زندگى يك زن ايرانى را به تصوير كشيده است.
    احمد رضا احمدى: فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد

    احمد رضا احمدي، شاعر، معتقد است: فروغ بيش از اينكه به عنوان شاعرى اجتماعى مطرح باشد، شاعرى فلسفى است.
    احمدى, ماندگارى شعر فروغ در ادبيات تاريخى ايران را نشات گرفته از آن دانست كه فروغ از تجربه شخصى خود در شعرش حرف زده است.
    وى گفت: اصولا بيشتر شاعران از بيان تجربيات شخصى خود ترس دارند اما فروغ توانست تجربيات شخصى خود را در شعرش به خوبى بيان كند.
    احمدى تاكيد كرد: مهم ترين عاملى كه توانست فروغ را "فروغ" كند، صداقت او در بيان احساسات و نگاه او به زندگى بود.
    اين شاعر تصريح كرد:‌ فروغ هيچ گاه در زندگى از كسى تقليد نكرد.
    وى خاطرنشان ساخت: فروغ در اواخر عمر خود به بيان كلى از زندگى رسيده بود و حس مرگ در اشعار آخر او به وضوح به چشم مي‌‏خورد و اين براى شاعرى به سن او بسيار تعجب برانگيز است.
    احمدى اضافه كرد: شعر فروغ نظير اشعار سهراب سپهرى مطالب غيرعادى ندارد و آرايش نشده است، بلكه فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد.
    على باباچاهى: گفتمان اوزان در شعر فروغ ديده مى شود
    على باباچاهي، شاعر ومنتقد نيز، درباره فروغ و اشعار او مي‌‏گويد: وزن در شعر فروغ همچون نخى نامرئى در ميان سطور و كلمات شعر ديده مي‌‏شود و از طريق پيوند حداقل دو وزن، به گفتمان اوزان روى مي‌‏آورد.
    وى افزود: فروغ در زمينه وزن يا موسيقى از جمله شاعران اهل مدارا و تساهل است، او مانند نيما و شاملو بر اساس ديدگاه هاى خود دست به آفرينش آثارى ماندگار مى زند.
    اين شاعر و منتقد معاصر در پاسخ به اين پرسش كه اگر فروغ زنده مي‌‏ماند به شعر كوتاه روى مي‌‏آورد، گفت: اين يك نوع پيش بينى است كه بر مبناى واقعيات ملموس بيان نشده است، از كجا معلوم كه فروغ درمواجهه با مسايل اجتماعى و سياسى جديد و يا دست يافتن به تعاريف جديدتر از عشق، حركت و زندگي، به تحولى تازه نمي‌‏رسيد.
    اخوان ثالث
    چه درد آلود و وحشتناک
    نمی گردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود
    دریغ و درد
    هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود
    چه بود این تیر بی رحم از کجاآمد
    که غمگین باغ بی آواز ما را باز
    در این محرومی و عریانی پاییز بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
    از آن تنها و تنها قمری محزون خوشخوان نیز
    چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد
    نمی خواهم ، نمی آید مرا باور
    و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
    بدم می آید از این زندگی دیگر
    بسی پیغامها سوگند ها دادم
    خدا را با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
    نهادم دستهای خویش چون زنهاریان بر سر
    که زنهار،ای خدا ای داور ای دادار
    تو را هم با تو سوگند ،آی
    مبادا راست باشد این خبر ،زنهار
    تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
    و نفشرده است هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
    نمی دانی چه چنگی در جگر می افکند این درد
    خداوندا،خداوندا
    به هر چه نیک و نیکی،هر چه اشک گرم و آه سرد
    تو کاری کن نباشد راست
    همین،تنها تو میدانی چه باید کرد
    نمی دانم،اگر خون من او را بکار آید دریغی نیست
    تو کاری کن بتوانم ببینم زنده ماندست او
    و بینم باز هست و باز خندان است خوش ،بر روی دشمن هم
    و بینم باز
    گشوده در به روی دوست
    نشسته مهربان و گربه اش را بر روی دامن نشانده است او...
    الا یا هر چه زین جنبنده ای ، جانی ، جمادی یا نبات از تو
    سپهر و آن همه اختر
    زمین و و این همه صحرا و کوه و بیشه و دریا
    جهانها با جهانها بازی مرگ و حیات از تو
    سلام دردمندی هست
    و سوگندی و زنهاری
    الا یا هر چه هستِ کائنات از تو
    به تو سوگند
    دگر ره با تو ایمان خواهم آوردن
    و باور می کنم - بی شک - همه پیغمبرانت را
    مبادا راست باشد این خبر ،زنهار
    مکن ، مپسند این ، مگذار
    ببین ، آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد
    پس از عمری ،همین یک آرزو ، یک خواست
    همین یک بار می خواهد
    ببین ، غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
    خداوندا ، به حق هر چه مردانند
    ببین ، یک مرد می گرید........
    چه سود اما ، دریغ و درد
    در این تاریکنای کور بی روزن
    در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است
    همه دارایی ما،دولت ما،نور ما، چشم و چراغ ما
    برفت از دست
    دریغا آن پریشا دخت شعر آذمیزادان
    نهان شد رفت،
    از این نفرین شده ، مسکین خراب آباد
    دریغا آن زن مردانه تر از هر چه مردانند
    آن آزاده،آن آزاد
    دریغا آن پریشادخت
    نهان شد در تجیر ابرهای خاک و اکنون آسمانها را ز چشم اختران دور دست شعر
    به خاک او نثاری هست ،هر شب ،پاک
    سهراب سپهری
    دوست
    بزرگ بود
    و از اهالي امروز بود
    و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
    و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
    صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
    و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
    و دست هاش
    هواي صاف سخاوت را
    ورق زد
    و مهرباني را
    به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
    و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
    براي آينه تفسير كرد
    و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
    و او به سبك درخت
    ميان عافيت نور منتشر مي شد
    هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
    هميشه رشته صحبت را
    به چفت آب گره مي زد
    براي ما يك شب
    سجود سبز محبت را
    چنان صريح ادا كرد
    كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
    و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
    و بارها ديديم
    كه با چه قدر سبد
    براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
    ولي نشد
    كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
    و رفت تا لب هيچ
    و پشت حوصله نورها دراز كشيد
    و هيچ فكر نكرد
    كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
    راي خوردن يك سيب
    چه قدر تنها مانديم
    احمد شاملو
    مرثيه احمد شاملو
    به جست و جوي تو
    بر درگاه ِ كوه ميگريم
    در آستانه دريا و علف

    به جستجوي تو
    در معبر بادها مي گريم
    در چار راه فصول
    در چار چوب شكسته پنجره ئي
    كه آسمان ابر آلوده را
    قابي كهنه مي گيرد
    . . . . . . . . . . . .
    به انتظار تصوير تو
    اين دفتر خالي
    تاچند
    تا چند
    ورق خواهد زد؟
    ***
    جريان باد را پذيرفتن
    و عشق را
    كه خواهر مرگ است

    و جاودانگي
    رازش را
    با تو درميان نهاد

    پس به هيئت گنجي در آمدي
    بايسته وآزانگيز
    گنجي از آن دست
    كه تملك خاك را و دياران را
    از اين سان
    دلپذير كرده است
    ***
    نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
    -
    متبرك باد نام تو

    و ما همچنان
    دوره مي كنيم
    شب را و روز را
    هنوز را
    Last edited by saviss; 10-06-2007 at 02:32. دليل: عنوان پست:فروغ با غین مینویسن ...اشتباهی با قاف!! شد اما فروغ همون فروغه حالا با غین یا با قاف

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •