تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 19 از 23 اولاول ... 9151617181920212223 آخرآخر
نمايش نتايج 181 به 190 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #181
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    بررسی آثار فروغ فرخزاد در دانشگاه منچستر
    بي بي سي: آزاده سعیدی: تاثیر ماندگار آثار فروغ فرخزاد بر ادبیات معاصر ایران به گفته بسیاری انکارناپذیر و به باور برخی ممتد و در جریان است. نگاهی به آثار فروغ فرخزاد، تاثیر او بر ادبیات ایران و جهان و نیز جهانی شدن کار و آثار او، محور موضوعات مطرح شده در کنفرانس دو روزه ای در دانشگاه منچستر بریتانیا بود.
    به گفته نسرین رحیمیه یکی از برگزار کنندگان این کنفرانس، بررسی تازه ای از آثار این شاعر ایرانی هدف این کنفرانس بود. بویژه که در چهار دهه ای که از مرگ فروغ می گذرد، نویسندگان زیادی بویژه زنان مهاجر ایرانی در امریکا، نقش این شاعر را در آثارشان بسیار مهم می دانند اگرچه که برخی از آنان تسلطی بر زبان فارسی ندارند.
    در این کنفرانس صاحب نظران و کارشناسان ایرانی و غیر ایرانی مقالاتی ارائه کردند. به باور برخی سخنرانان آنچه در مورد شاعری چون فروغ مهم است، حضور ممتد او او در عرصه ادبیات است، اگرچه چهل سال از مرگش می گذرد.
    دکتر نیما مینا استاد دانشگاه پژوهشهای شرق و افریقایی دانشگاه لندن گفت: "شاید هنوز هم تازه هایی از فروغ در راه است". اشاره آقای مینا به کتاب "مرگ من روزی ..." بود، ترجمه فروغ از اشعار شاعران آلمانی در نیمه اول قرن بیستم که سی و سه سال بعد از مرگش توسط خواهرش پوران به چاپ رسید.
    نیما مینا در تایید این که این ترجمه ها توسط خود فروغ فرخزاد انجام شده باشد می گوید "علاوه بر این که دستنوشته های فروغ از این ترجمه ها، در اختیار خواهرش است و وجود دارد، فروغ از راه ترجمه می خواسته زبان آلمانی یاد بگیرد و دلیل این که این اشعار را او ترجمه کرده این است که بر اساس این اشعار و الهام از آنها، شعری گفته که در مجموعه "عصیان" آمده است."
    به گفته این استاد دانشگاه تاثیر فروغ هنوز ادامه دارد چون بر روی آثارش تحقیق و اشعارش ترجمه می شود و به این ترتیب در فرهنگهای دیگر مخاطب پیدا می کند و مخاطب تازه پویایی تازه اشعار فروغ را در بر دارد.
    در بعد جهانی شدن آثار فروغ، به اهمیت ترجمه و ارائه مناسب اشعار او به خوانندگانی در خارج از مرزهای ایران پرداخته شد. دکتر مه قانون پرور با اشاره به لزوم ترجمه درست و کامل متن اشعار، مثالهایی را مطرح کرد که با ترجمه اشتباه و نادرست مفهوم اشعار فروغ فرخزاد را تغییر داده اند و به چند ترجمه از "همه هستی من آیه تاریکی است" (بخشی از یکی از اشعار فروغ) اشاره کرد که برخی از ترجمه ها با خنده حضار مواجه شد.
    سخنران دیگری به نام شعله ولپه که شاعری است ایرانی، در امریکا بزرگ شده و به انگلیسی شعر می گوید، در مقابل به برداشت و ترجمه آزاد و موزون از شعر فروغ اعتقاد داشت. او در تائید گفته های خود به وزن و موسیقی اشعار او اشاره کرد و نمونه ای از ترجمه خود از شعر این شاعر ایرانی را به زبان انگلیسی خواند که با نظر متفاوت دیگر اساتید دانشگاه رو برو شد. خانم ولپه در پاسخ گفت "من استاد دانشگاه نیستم. من شاعرم و شعر را برای این که خواننده شعر بخواند، باید به شعر برگردانم تا موزون باشد حتی اگر عینا واژگان خود شاعر را بکار نبرم."

    فروغ شاعر فردا
    از دیگر مباحث مطرح شده در این کنفرانس سخنرانی دکتر سیروس شمیسا بود که فروغ را شاعری معرفی کرد که "بخشی از اشعارش پیش بینی وقایعی بوده که بعد ها اتفاق افتاد و در روزی که او شعرش را نوشته بود، هیچ نشانه ای از این موارد وجود نداشت. مثل وقتی که می گوید: "صدای تکه تکه شدن می آید ....و قلب باغچه ورم کرده است" و ما در آن موقع نمی فهمیدیم که او چه می گوید اما اینها منجر شد به انقلاب در ایران در سال ۵۷. حال باید تجزیه تحلیل کنیم که فروغ چطور این پیش بینی ها را کرد؟ یکی اینکه باید دید آیا دیدگاه مذهبی و باور به ظهور امام زمان اساس این گونه پیش بینی ها بوده یا دلیل دیگری دارد؟"
    " من خواب دیده ام که کسی می آید کسی که مثل هیچ کس دیگر نیست"
    سیروس شمسشا افزود: "من به این نتیجه رسیده ام که فروغ با یک حس پیش از وقوع و با مطالعه ای که بر طبقات مختلف جامعه خود داشت، تضادی را می دید و فکر می کرد که این وضع استوار نیست، گروههای مذهبی ناراضی بودند، گروههای روشنفکر ناراضی بودند و او حس می کرد که این وضع به جایی بحرانی می رسد. اما این را دوست نداشت و از این روست که می گوید:
    " و فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم که قلب باغچه را می توان به بیمارستان برد..."
    اینجاست که شاعر می گوید قبل از این که دیر شود "باغچه" را به بیمارستان ببریم و نگذاریم باغچه از بین برود و "باغچه" سمبل جامعه ایرانی است. می بیند که " و ذهن باغچه آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود...".در آن دوران این یک صدای منفرد بود که می گفت می شود با اصلاحاتی کار را به زیر و رو شدن نکشید. در آن جا به تیپ های مختلفی اشاره می کند مثلا برادرش که به فلسفه معتاد است "شفای باغچه را در انهدام باغچه می داند". این ها تیپ های اجتماعی اند اما شاعر فکر می کند که می توان با زیر و رو نکردن جامعه، اجتماع را درمان کرد و باغچه را به بیمارستان برد و این زیباست."
    اما همایون کاتوزیان استاد دانشگاه آکسفورد می گوید: "باید تفاوتی بین پیش بینی که یک امر علمی است و پیش گویی که بیشتر مفهومی مذهبی و عرفانی قایل شد. باور نمی کنم که فروغ فرخزاد در آثارش پیش گویی کرده باشد، نزدیک ترین شعر او که این فکر را تقویت می کند که او پیش گویی کرده، آن شعری است که شبیه سفر مکاشفه یوحناست. (اشاره به شعر کسی می آید کسی که مثل هیچ کس نیست....) این جور چیزها در آثار قدیمی آن منطقه خاورمیانه و در زبانهای عبری و عربی و فارسی زیاد بوده و الگوهای فراوانی هم هست. گفتن شعری در این زمینه چیز تازه ای نیست. دیگر این که اینها بیشتر بر می گردد به این که در این شعرِ به خصوص، بیشتر هدف ذهنی خود فروغ مد نظر است و آن مسیحای خود شاعر است تا یک مسیحای اجتماعی.
    او گفت: "از طرف دیگر من موافق نیستم که ما برگردیم و حوادث بعدی یا امروز جامعه ایران را ربط بدهیم به اشعاری که پبشتر نوشته شده اند. شما تقریبا با هر نوشته ای می توانید این کار را بکنید و در آن چیزی پیدا کنید که بیست سال بعد که اتفاقی افتاد، بگویید بله این پیش گویی آن است. ولی خوب نظر پیش گویی هم بهر حال نظری است و غیر ممکن نیست."
    یکی از موضوعات دیگر مطرح شده در این کنفرانس تاثیر مردان زندگی فروغ بر رشد و روند فکری او بود. سیروس شمیسا با تاکید بر نقشی که ابراهیم گلستان بر فروغ داشته گفت او آن تاثیری را بر فروغ گذاشته که شمس بر مولانا گذاشت..."ما در نقد مدرن کاری به زندگی شخصی شاعر نداریم و کارها و آثار اوست که مورد توجه قرار می گیرد. اما اگر بخواهیم متون فروغ را مطالعه کنیم، پس از دیوار و عصیان به تولدی دیگر می رسیم که هیچ شباهتی به دیگر آثار فروغ ندارد. نویسنده این کتاب به زبان استعاره به ما می گوید که دوباره متولد شده و کسی دیگر است. این کتاب از نظر فرم شعری و فکر تفاوتی جدی با دیگر آثار فروغ دارد. پیش از آن شعر های او حاوی مسائل جسمی و ذهنی بود، حال این که در تولدی دیگر، شما با افکاری فلسفی، عاطفی، اجتماعی و سیاسی روبرو می شوید. "
    "بعد از تو ما به هم خیانت کردیم بعد از تو ما تمام یادگاری ها را با تکه های سرب، و با قطره های منفجر شده خون از گیجگاه گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم بعد از تو ما به میدان ها رفتیم و داد کشیدیم زنده باد مرده باد..."
    کامران تلطف استاد دانشگاه آریزونا، با این پرسش که اصلا چه مردی در آثار فروغ فرخزاد تصویر شده گفت "ابراهیم گلستان تاثیری در آنچه بلوغ فکری فروغ خوانده می شود، ندارد بلکه همسر اول او پرویز شاپور به نوعی ممکن است نقش مهمتری ایفا کرده باشد" و مثالهایی از نامه های فروغ در شانزده سالگی تا هفده سالگی که با شاپور ازدواج کرد را مطرح کرد.
    این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه پس از چاپ اولین کتاب فروغ "اسیر" نقد شاپور چنان بر او سخت آمد که روانه بیمارستان شد، افزود: "اما در آثار بعدی او مرزهای میان شعر و زندگی واقعی را شکست و حتی در شعر های بعدی اش به روزهای گذشته زندگی اش اشاره می کند:
    "آن روزها رفتند، آن روزهای سالم سرشار من دور از نگاه مادرم ... خط های باطل را از مشقهای کهنه خود پاک می کردم.." و با این تمثیلها می گوید در آن موقع چه احساسی داشته است".
    آقای تلطف با رد وجود پیر دانا یا مرشد یا راهنمایی که به یکباره فروغ را متحول کرده باشد (اینکه ابراهیم گلستان این نقش را ایفا کرده باشد) می گوید مجموعه آن چه که این شاعر در طول عمر کوتاهش یاد گرفته بود، در مجموع دست به دست هم داد و روند فکری او را ساخت و دیدگاه نوین و پختگی جدیدی را به او داد. اگر هم کسی در شعر او حضور قوی تری داشته، آن پرویز شاپور است، کسی که فروغ در ابتدای جوانی به شدت دلباخته او بوده است.

    خانه سیاه است
    نمایش فیلم "خانه سیاه است"، سر فصل نگاهی به حضور فروغ در سینما بود و نسرین رحیمیه استاد دانشگاه منچستر و مریم قربان کریمی به چگونگی تعریف دوباره فروغ از زیبایی در فیلمش پرداختند.
    "دلم برای باغچه می سوزد"
    در ساعات پایانی روز دوم کنفرانس، به موضوعاتی چون مقایسه فروغ با برخی شاعران غربی، تفسیر و بررسی چگونگی استفاده فروغ از تمثیلهایی چون آینه، عشق، باغچه و خانه پرداخته شد.
    نکته قابل توجه در این کنفرانس این بود که با توجه به این که برخی سخنرانان به فارسی و برخی به انگیسی مطالب خود را ارائه کردند، هیچ پیش بینی برای ترجمه مطالب یا ارائه متن مقالات به زبانهای فارسی و انگلیسی پیش بینی نشده بود و در پوشه توزیع شده در بین مدعوین، تنها اطلاعات برنامه زمانی دو روزه کنفرانس و معرفی سازمانهای برگزار کننده ( موسسه میراث فرهنگی ایرانی در لندن و مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه منچستر) یافت می شد.
    در ضمن بعضی سخنرانان ایرانی که به انگلیسی سخنرانی کردند، وقتی در تایید شعر خود بخشی از یکی از اشعار فروغ فرخزاد را می خواندند، بدون این که آن را به انگلیسی ترجمه کنند، آن قسمت از شعر را به فارسی می خواندند "دلم برای باغچه می سوزد" و بقیه مطلب را به زبان انگیسی پی می گرفتند. کنفرانس در روز اول با نیم ساعت تاخیر شروع شد و با این وجود مشکلاتی در پخش تصاویر و ارائه آنها وجود داشت.

    این کنفرانس با این جمله به پایان رسید: "فروغ هنوز زنده است".

  2. #182
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    سلام خدمت عزیزان و یاران مهربان
    می خواهم کمی از شاعر برجسته مطالبی ذکر نمایم:
    زنی سرشار ازعاطفه و احساس و هنر و مایه مباهات زنان ایرانی.
    زنی که دلش برای هموطنانش می طپید و با غمهای آنان می گریست و با خنده های آنان شاد میشد.
    امیدوارم که نوشتن در مورد این اسطوره شعر نو پارسی ادای دینی باشد به فروغ و همه دوستدارانش و همچنین ادای دینی باشد به فرهنگ و ادبیات ناب پارسی .
    فروغ که بود ؟
    او را بشناسیم :
    سی و دوساله بود که با شعر و زندگی وداع گفت و نیز با دوستان و دوستداران شعرش که کم نبودند . سی ودو سال برای انسان عمر درازی نیست ، لیکن هر مصرع شعر او سالی خواهد بود و عمری از برای او و نسلهایی که بعد از ما خواهند آمد ، شاید او را نه تنها به عنوان یک شاعر ، بلکه چون زنی آزاده و آزاد اندیش ستایش خواهند کرد . ستایش او را باد که شایسته و در خور همین بود ....
    پانزدهم دیماه سال 1313بود که پای در جهان شگفت انگیز ما نهاد ، جهانی که با شعرهای او شگفت انگیزترش می شناسیم . جهانی که آنرا با شعرهای او نیکوترش می شناسیم .
    دوران کودکی و نوجوانیش در خانواده ای معمولی و متوسط گذشت ، و اگر فروغ در سالهای بس کوتاه توانست خود را به اوج و کمالی برساند ، این هنر از خود اوست که زنی نابغه و هوشمند و هوشیار بود .
    در دبیرستان (( خسروخاور)) تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند . خانم (یزدی ) یکی از همکلاسیهای فروغ می گفت :
    (( زنگهای انشا برای فروغ بدترین ساعات درس بود . همیشه می گفت : من از انشا بیزارم ، متنفرم . برای اینکه خوب انشا می نوشت و معلم انشا همیشه او را توبیخ میکرد و میگفت : فروغ تو اینها را از کتابها میدزدی .... ))
    بعد از پایان کلاس سوم دبیرستان ، به هنرستان بانوان رفت و در آنجا خیاطی و نقاشی را فرا گرفت . خیلی خوب خیاطی میکرد و میگفت : (( وقتی از خیاطی برمیگردم ، بهتر میتوانم شعر بگویم )) .
    خانم (( بهجت صدر)) که تا آخرین روزهای زندگی فروغ ، یکی از نزدیکترین دوستان او بود ، در هنرستان معلم نقاشی فروغ بود .
    فروغ مدتی نیز نزد (( پتگر)) نقاش معروف ، فنون نقاشی را آموخت .
    لیکن بزودی از نقاشی مدرسه ای دور شد و به جوهر نقاشی روزگار ما دست یافت . نقاشی را خیلی خوب و راحت می فهمید و حس میکرد . رنگ را بسیار خوب می شناخت و مخصوصا در طراحی چیره دست بود . یکی دوماه پیش از مرگش ، دوباره علاقه ی بسیاری به نقاشی پیدا کرده بود . رنگ و بوم خرید و دو تابلوی رنگ و روغن کشید ، که یکی از آنها پرتره ای است از (( حسین )) کودک یک مادر جذامی که فروغ او را از تبریز به همراه خویش آورده بود و بزرگش میکرد .
    خیلی زود ازدواج کرد ، خیلی زود از همسرش جدا شد . محیط به بیداد آلوده ی خانه ی شوهر برایش قفس بود و فروغ تاب قفس و محبس را نداشت . از ازدواج خود پسری بنام (( کامیار )) داشت که او را از دیدار مادرش محروم ساخته بودند و مادرش را از دیدار وی . فروغ سخت نگران زندگی تنها فرزندش بود و مخصوصا نگران داوری پسرش در مورد خودش بود . همیشه می گفت : (( کامی یک روز بزرگ خواهد شد و مرا چنان که هستم خواهد شناخت ، نه آنطور که درباره ی من به او تلقین می کنند و معصومیت او را با افکار بیمار گونه خود آلوده میسازند )) .
    و شاید مرگش پسرش را وادار کند که در داوری عادلانه و مستقل خود درباره ی مادرش شتاب کند .
    سیزده ، چهارده ساله بود که شعر گفتن را آغاز کرد . غزل میگفت .
    خودش در مصاحبه ای گفته بود :
    (( وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم ، خیلی غزل میساختم و هیچوقت آنها را چاپ نکردم . وقتی غزل را نگاه میکردم با وجود اینکه از حالت کلی آن خوشم میامد ، به خودم می گفتم : (( خب ، خانم ، علاقه به غزلسرایی آخر ترا هم درخود گرفت )) .
    هفده ساله بود که نخستین مجموعه شعرش را بنام (( اسیر )) چاپ کرد.(سال 1331). این کتاب سه سال بعد دوباره چاپ شد . بیست ویک ساله بود که دومین مجموعه اشعارش بنام (( دیوار)) چاپ کرد . این دو مجموعه گروهی کوته بین را علیه فروغ شورانید . ناسزاها به او دادند که شایسته ی خودشان بود . اتهام ها به او بستند که نشانه گناههای خودشان بود . اینک فروغ زنی بود تنها مانند شعر
    (( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ))
    اینک این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد
    در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
    آری تنها ، در برابر مردمانی که کمین کرده بودند تا با تاختن بر فروغ خود را به شهرتی برسانند .... ده سال قبل از (( سال 1331 )) بود : سالهایی که هنوز از آزادی زن حرفی در میان نبود ، لیکن فروغ بیست و یکساله در برابر همه ی ناسزاها و طعن و لعن ها چنان رفتار میکرد که در خور زنی آزاده و آزاد اندیش بود.
    گاهی تا اوج نومیدی سفر میکرد . لیکن دگر باره امید و شهامت درونی و ذاتی خویش را باز می یافت . بر سر پای خویش می ایستاد . تمسخرکنندگان خویش را به استهزا مینگریست و باز شعر می نوشت .... و باز شعر می گفت ....
    در (( سال 1336 )) هنگامیکه بیست و دو سال بیشتر نداشت ، سومین مجموعه ی اشعار خویش را بنام (( عصیان )) منتشر ساخت . اینک پای در راهی گذاشته بود که دیگر بازگشتی نداشت . میبایست پیش میرفت . زیرا تقدیر هنری ، او را برای خویش فرا میخواند .
    در شهریور (( سال 1337 )) هنگامیکه بیست و سه سال داشت ، به کارهای سینمایی نزدیک شد و هنر سینما در زندگی او جایی گرامی یافت . در زمانی بس کوتاه بر تکنیک سینما مسلط شد . نه تنها از اینرو که زنی بس هوشمند و هوشیار بود ، بلکه بیشتر به این جهت که شاگردی کوشا و کوشنده بود . هر چیز نو ، هر چیز ناشناخته ، او را به سوی خود می کشید . کار هنری برایش تفنن و سرگرمی نبود . در کار نه تنها صمیمیت ، بلکه نظم و انظباطی کم نظیر داشت . مدام کتاب میخواند . شب و روز می نوشت و کار میکرد.
    هرگز از آنچه می گفت و می نوشت و میکرد راضی نبود . از هیچ چیز بیشتر از سکون و سکوت و درجازدن بیزار نبود و هرگز ساکت و بیکار و خاموش ننشست .
    کمتر کسی چون او ، با آنهمه فروتنی ، تازیانه ی انتقاد برخود زده است .
    خودش در مصاحبه ای گفته بود : (( من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است ، اما محتوای شعر من سی ساله نیست . جوانتر است . این بزرگترین عیب است در کتاب من ، باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم . تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم . همینطور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام و نتیجه اش این است که دیر بیدار شده ام .... ))
    در (( سال 1338 )) برای نخستین بار به انگلستان سفر کرد تا در امور تشکیلاتی تهیه ی فیلم بررسی و مطالعه کند . وقتی از سفر بازگشت ، نخستین کوششهای خویش را برای فیلمبرداری آغاز کرد و برای تهیه ی مقدمات ساختن چند فیلم مستند مشغول به کار شد و سفری نیز به خوزستان رفت .
    در (( سال 1339 )) موسسه ی فیلم ملی کانادا از (( گلستان فیلم )) خواست که درباره ی مراسم خواستگاری در ایران فیلم کوتاهی بسازد . فروغ در این فیلم بازی کرد و خود در تهیه ی آن بس یاری نمود .
    در (( سال 1340 )) قسمت سوم فیلم زیبای (( آب و گرما )) را در گلستان فیلم تهیه کرد و در این قسمت فیلم ، گرمای گیج محیط انسانی و صنعتی آبادان و نه محیط جغرافیایی آن ، با چه قدرتی بیان شده است .
    در همین (( سال 1340 )) در تهیه صدای فیلم (( موج و مرجان و خارا )) گلستان را یاری کرد . آنگاه برای دومین بار به انگلستان سفر کرد تا در مورد تهیه ی فیلم مطالعه کند . وقتی از سفر بازگشت ، شخصا برای صفحه نیازمندیهای روزنامه ی کیهان یک فیلم یک دقیقه ای ساخت که در نوع خود اثری شایسته ی تحسین بود . در بهار (( سال 1341 )) به تبریز سفر کرد تا در مورد تهیه ی یک فیلم درباره ی جذام و جذامیها مطالعه کند . تابستان (( سال 1341 )) در تهیه ی فیلم (( دریا )) گلستان را یاری کرد و خود نیز در این فیلم بازی کرد . این فیلم را (( گلستان )) از روی داستان (( چرا دریا توفانی شده بود ؟ )) نوشته ی (( صادق چوبک )) می ساخت . که متاسفانه ناتمام ماند .
    در پاییز (( سال 1341 )) فروغ همراه سه تن دیگر به تبریز رفت و دوازده روز در آنجا ماند و فیلم (( خانه سیاه است )) را از زندگی جذامیها ساخت . برای ساختن این فیلم فروغ از هیچ کوششی دریغ نکرد . خودش در مصاحبه ای گفته است :
    (( خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم . با آنها خوب رفتار نکرده بودند . هر کس به دیدارشان رفته بود ، فقط عیبشان را نگاه کرده بود . اما من بخدا سر سفره شان ، دست به زخم هایشان میزدم ، دست به پاهایشان میزدم که جذام انگشتان آنرا خورده است . اینطوری بود که جذامیها به من اعتماد کردند . وقتی از آنها خداحافظی میکردم ، مرا دعا میکردند . حالا هم یکسال از آن روزها می گذرد و عده ای هنوز برای من نامه می نویسند و از من می خواهند که عریضه شان را به وزیر بهداری بدهم .... مرا حامی خودشان می دانند )) .
    در همان (( سال 1341 )) فیلم مستندی برای موسسه ی (( کیهان )) ساخت که تم اصلی آن نشان دادن این مساله بود که یک روزنامه چطور تهیه می شود .
    در بهار (( سال 1342 )) سناریویی برای یک فیلم نوشت که هنوز ساخته نشده است .
    خود فروغ می گفت :
    (( در این سناریو من سعی کرده ام زندگی حقیقی یک زن ایرانی را نشان بدهم . دلم میخواهد این فیلم در یکی از این خانه های قدیمی ایرانی ، فیلمبرداری شود ؛ خانه هایی که اتاقهایش تو در تو است . من این خانه ها را در کاشان دیده ام .... )) .
    و آنگاه فروغ ، شاعر و هنرمند و جوینده ی خستگی ناپذیر به تئاتر روی آورد .
    در پاییز سال 1342در نمایشنامه (( شش شخصیت در جستجوی نویسنده )) اثر (( پیراندللو )) نویسنده ی مشهور ایتالیایی بازی کرد . این نمایشنامه را (( پری صابری )) کارگردانی میکرد . در همان دوران کتاب (( اسیر )) او برای سومین بار چاپ شد . در زمستان 43 فیلم (( خانه سیاه است )) از فستیوال (( اوبرهاوزن )) جایزه ی بهترین فیلم مستند را به دست آورد . افتخاری بزرگ بود برای یک زن ایرانی . لیکن فروغ در جستجوی افتخارات رسمی نبود و خود در مصاحبه ای در باره ی این جایزه گفت :
    (( این جایزه برایم بی تفاوت بود . من لذتی را که باید میبردم از کار برده بودم . ممکن است یک عروسک هم به من بدهند . عروسک چه معنی دارد ؟ جایزه هم عروسک است .... ))
    در زمستان 1343 چهارمین مجموعه شعر فروغ فرخزاد با نام (( تولدی دیگر )) چاپ شد . این خود شاعر بود که به راستی دیگر باره تولد می یافت . در هیات یه شاعر جهانی که شعرش از مرزهای بومی سرزمین خویش و زبان مادری خویش گذشته است . (( تولدی دیگر )) حادثه ای فراموش نشدنی بود در تاریخ شعر معاصر ما و در تاریخ ادبیات ما . خود فروغ نیز این کتاب را بیشتر از کتابهای دیگرش دوست می داشت . خودش درباره ی این کتاب می گوید :
    (( من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم . دوره ی این اعتقاد هم خیلی کوتاهست ، بعد زده می شوم و همه چیز به نظرم ساده لوحانه می آید . من از کتاب (( تولدی دیگر )) ماهها است که جدا شده ام . با وجود این فکر می کنم که از آخرین قسمت شعر (( تولدی دیگر )) می شود شروع کرد .... ))
    و آخرین قسمت شعر (( تولدی دیگر )) که آخرین شعر این کتاب نیز هست .
    چنین است :
    (( من پری کوچک غمگینی را
    می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد
    و دلش را در یک نی لبک چوبین
    می نوازد آرام ، آرام
    پری کوچک غمگینی
    که شب از یه بوسه می میرد
    و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .))
    در بهار سال 1343 فروغ در اتمام فیلم (( خشت و آینه )) اثر (( ابراهیم گلستان )) او را یاری کرد .تابستان همان سال به آلمان و ایتالیا و فرانسه سفر کرد .
    فروغ زبان ایتالیایی و آلمانی را طی اقامت چند ماهه ی خود در اولین سفرش به این دو کشور که در سال 1336 بود ، فرا گرفته بود و این دو زبان را به خوبی حرف میزد . زبان فرانسه را هم به قدر احتیاج حرف میزد ، ولی با مرتب زبان انگلیسی در چهار سال اخیر ، این زبان را هم در حرف زدن و هم در نوشتن و ترجمه کردن ، خوب فرا گرفته بود .
    نمایشنامه ی (( ژان مقدس )) از (( برنارد شاو )) و سیاحتنامه ی (( هنری میلر )) در یونان به اسم (( ستون سنگی ماروسی )) را به فارسی ترجمه کرده بود که هنوز چاپ نشده .ترجمه ی (( ژان مقدس )) که شرخ زندگی (( ژاندارک )) است ، به این منظور بود که در سال آینده این نمایشنامه روی صحنه بیاید و خودش می خواست نقش (( ژاندارک )) را بازی کند .
    در تابستان سال 1343 برگزیده ی اشعار او چا پ شد .
    در سال 1344 سازمان یونسکو یه فیلم نیم ساعته از زندگی فروغ تهیه کرد . به پاس شعر و هنر او که اینک در یک سطح جهانی قرار گرفته بود . در همان سال (( برناردو برتولوچی )) یکی از کارگردانهای موج نو ایتالیا نیز به تهران آمد و یک فیلم یک ربع ساعت از زندگی فروغ ساخت .
    در سال 1345 فروغ یکبار دیگر به ایتالیا سفر کرد و در دومین فستیوال فیلم (( مولف )) در شهر (( پذارو)) شرکت نمود . همین سال از کشور سوئد به او پیشنهاد کردند که به سوئد برود و در آنجا فیلم بسازد و فروغ این پیشنهاد را پذیرفت .
    بجاست که بگوییم سوئد اینک یکی از کشورهای پیشرو هنر سینما است در سراسر جهان . وقتی این نکته را در نظر بگیریم آشکار میشود که ناقدان هنری سوئد بکار سینمایی فروغ تا چه حدی ارج می نهاده اند .
    باز در همین سال از چهار کشور آلمان و سوئد و انگلستان و فرانسه به فروغ پیشنهاد شد که اجازه دهد اشعارش را ترجمه و چاپ کنند .... فروغ دیگر فقط مال ما نبود . جهانی او را می طلبید و احترام می گذاشت .
    زندگی اش چنین بود .... پربار ، پر ثمر وسرشار از تلاش و کوشش و کار و فراموش نکنیم که وقتی مرگ به سراغش آمد هنوز سی و دوسال بیشتر نداشت و به اینجا رسیده بود که گفتیم و یادگارهایی اینهمه پرارج برای ما گذاشته بود ....
    روحیه و شخصیت راستین فروغ را می باید از شعرهایش شناخت . آنانکه اورا از نزدیک می شناختند می گویند :
    (( یک انسان والا بود و صادق و صمیمی و مهربان . روشن بینی عجیبی داشت که از حقیقت سرچشمه گرفته بود . حالتی داشت چون قدیسین : آمیخته ای از صفا و راستی و معصومیت .))
    یکی از دوستانش می گفت :
    (( فروغ تجسم آزادی بود ، در محبس ، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر حبس را مجسم کنید ، فروغ همین بود و تلاطم ها یش نیز از این بود . او شادترین و غمگین ترین انسانی است که من دیده ام . اگر شادی از راهی برود و غم از راهی دیگر و سرانجام این دو در نقطه ای بهم برسند ، آن نقطه فروغ است . فروغ نقطه ی ملاقات غم و شادی بود .))
    از یک دوست دیگرش پرسیدم : (( فروغ چه چیزهایی را دوست میداشت و احترام می گذاشت ؟))
    گفت : (( هر آنچه را در آن اثری از نجابت بود : تپه را ، حرکت ابر را ، آدم در حال آدمیت یا در معصومیت ، شبنم را .... ))
    زشتی و تنگ نظری و نانجیبی را نمی توانست بپذیرد . هر چند آنها را می بخشید و خود با آنها بیگانه بود . اگر دشنامی می شنید ، دشنام دهنده را می نگریست تا دریابد که قصد او ناشی از یک بیماری شخصی است یا یک جذام وسیعتر ، یک علت عام و همه گیرتر. به بیماری شخصی ترحم می کرد و علت و بیماری عمیق و وسیعتر را پاسخ می گفت . اما پاسخی در حد کلی و بالا ، نه فردی و کوچک .
    آخرین شعری که از او به چاپ رسید ، به نام (( چرا توقف کنم )) ؟
    پاسخی بود عمیق و انسانی بیک هرزه درایی که او را آزرده بود . هر چند حتی هرزه درایان را به هیچ نگرفت ، چون می دانست که در عرصه ی انسانیت کسی شدن جگر می خواهد .
    از مادیات زندگی جز آنچه نیازهای ابتدایی یک انسان را برطرف میسازد ، چیزی نمی خواست . فروتن بود و پاک نهاد .
    زندگی اش در شعر خلاصه می شد . هر کس شعری می گفت ، گویی به او مربوط میشد . کنکاش میکرد و همه ی شعرهایی را که در مجلات یا به صورت کتاب چاپ میشد ، میخواند . به شاعران جوان توجه بیشتری داشت و هر بار که میدید یکی از شعرای نامدار زمانه ی ما ، شعری ضعیف ساخته است ، غمگین میشد . مثل اینکه خودش دچار خطایی شده است .
    لز فروغ چندین شعر ، دو سناریو برای فیلم ، یک رمان نیمه تمام و تعدادی تابلو و طرح نقاشی به یادگار مانده است . دوستانش در نظر گرفته اند خانه اش را کتابخانه ای سازند ، باشد که یادش و نامش را نسل های دیگر گرامی شمارند و گرامی باد یاد او و نام او.
    بر اثر تصادف اتومبیل در خیابان لقمان الدوله ی دروس و مرگ فروغ در 24 بهمن و دفن پری شادخت شعر آدمیزادان در26 بهمن در گورستان ظهیرالدوله دربند تهران .

    روحش شاد و یادش گرامی .

  3. #183
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض نامه ی منتشر نشده از فروغ .::. کامل شدن ومردن

    از زندگی گذشته هم به کلی بریدهام. وقتی کامی را در خیابان میبینم که حالا قدش تا شانهام میرسد فقط تنم شروع میکند به لرزیدن و قلبم به ترکیدن، اما نمیخواهمش نمیخواهمش. فایده این علایق و روابط چیست؟ آدم باید دنبال جفت خودش بگردد. هرکسی یک جفت دارد باید جفت خودش را پیدا کند با او همخوابه شود و بمیرد.
    معنی همخوابگی همین است؛ یعنی کامل شدن ومردن، چون زندگی فقط تلاشی برای جبران نقصهاست. من خیلی بدبخت هستم و هیچکس نمیداند حتی خودم هم نمیخواهم بدانم؛ چون وقتی با این مسئله روبهرو میشوم تنها کاری که میتوانم بکنم اینست که خودم را از پنجره پایین بیندازم. اَه دارم چرتوپرت مینویسم بگذرم.


    کتاب شناختنامة فروغ فرخزاد- شهناز مرادی کوچی

  4. #184
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض برخی از ویژگی های فروغ

    يكي از بارزترين ويژگي هاي فروغ آن است كه به هيچ كس و هيچ چيز باج نمي دهد. از كسي هم باج نمي طلبد. او نه مريد كسي است و نه مي خواهد مراد كسي باشد. پس هيچ مسلك و مشربي هم چهره خويش و شعر خود را پنهان نمي كند.

    در مواجهه با اخلاق حاكم بر جامعه، و همچنين در برخورد با خوانندگان آثارش سخت بي پرده است. براي بيان آنچه در ذهن دارد، جهان فرم و دنياي واژه ها را آنطور كه خود مي خواهد در اختيار گرفته و در اين راه آثار ماندگار و خلاقي آفريده است كه در ادبيات فارسي ماندگار خواهند ماند.

    يكي ديگر از ويژگي فروغ فرار از آه و ناله و احساساتي گري هاي روزمره در شعر است. او عاشقانه هايي ساخت بي همتا در شعر ايران، احساس هاي نابي مملو از جوشش شعري. جسم و جان او پرسشند در شعر، و اين پرسش پيش از آن كه من مخاطبش باشم، خود اوست. او مي جويد و مي كاود و كشف مي كند. او لالايي نمي گويد، بر مغز و فكر بيمار ما مي كوبد، حقارت هاي ما را در برابر ما آيينه مي كند.

    روزمرگي نويسان جسم فروغ را از جان او جدا مي كنند و با ذهني عقب مانده، آه و ناله و گناه و خطا در آن مي جويند. فروغ باري سنگين را در شناخت تن، در شعر عاشقانه ايران بر دوش كشيد. به همان نسبت كه او در اين كار موفق بود، منتقدين او ناموفقند. ذهن هاي عقب مانده، "تن"ي ديگر را در شعر فروغ عمده مي كنند، تني كه پرورده ذهن در بند خودشان است. شعر فروغ، شعر دفاع از جسم و جان است، "احترام به جسم و ستايش تن است".

    فروغ انسان مدرني بود كه در شعر خويش توانايي جسم و جان را كشف كرد. جنسيت، آن گونه كه او بر آن مي انديشيد، خلاف ذهن بيمار جامعه و اخلاق حاكم بر آن بود. او جسم را بر خلاف فرهنگ حاكم نه خوار و ذليل، بل عزيز و گرامي كشف مي كند. فعل جنسي براي او نه هرزه گويي و هرزه نويسي، بل سراسر زندگي ست. او بيزار از جسم خويش نيست، به آن مي بالد، آن را شكوفاتر مي خواهد، و انسان را به انديشه بر آن وامي دارد.

    جاي تأسف است كه؛ فكر سالم او در برابر فكر ناسالم جامعه هنوز هم به مقابله، قد برافراشته است. "فروغ فرخ زاد به كشف تن بر مي خيزد و صاحب جسم خود مي شود". و از تن و جسم خويش است كه به تن و جسم جامعه مي رسد.

    در ايران امروز، با توجه به آثاري كه از فروغ فرخ زاد تا كنون به چاپ رسيده است، و با توجه به ارزيابي هايي كه در باره او شده است، فروغ به موجود غيرقابل شناختي تبديل شده كه هر كسي بخواهد او را بشناسد، گيج خواهد شد و به اشتباه دچار. در اين شكي نيست كه فروغ به عنوان فردي كه در جامعه سنتي ايران رشد كرده بود، به حتم بارهاي منفي رفتارهاي سنتي را نيز مقداري با خود داشته است، ولي در محيط موجود تشخيص جنبه هاي مثبت و منفي آثار و رفتار اجتماعي فروغ مشكل است.

  5. #185
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض نظرات دیگران، در مورد فروغ فرخ زاد

    در مورد فروغ فرخزاد- چه زمان زنده بودن و چه ‏پس از مرگ- اظهار نظرهای زیادی در مطبوعات ‏مختلف منتشر شده است. ما بر آن شدیم که برای ‏آشنایی با این نظرات، تعدادی از آن ها را در این ‏ویژه نامه، منتشر کنیم. آن چه در زیرمی خوانید ‏نظراتی است که به همت و ویراستاری بهنام ‏باوندپور در کتاب: «مجموعه آثار فروغ فرخ زاد» ‏توسط نشر نیما در آلمان، منتشر شده است.‏
    ‎***** ‎

    منوچهر آتشی
    کافی است به عنوان کتاب «اسیر» نگاه نافذ ‏کنیم تا بدون تورق آن، بدانیم که چه خواهیم ‏دید. اسیر بی تردید و بنا به قوانین روان شناختی ‏‏(تداعی بر حسب تضاد)، ضد خود را تداعی می ‏کند: «آزادی» و فروغ آزاد، در منطقه ی انتهای ‏شورش خود نایستاده، بلکه در لحظه های آرام و ‏عاقلانه ی آن سرگرم شورشی واقعی بوده است.‏
    ‏شورش فروغ در نوع اندیشیدن اوست، و او ‏در نمی یافت که «محدودیت موضوع» همیشه ‏هست، و این زبان است که شعر را و عرصه ی شعر ‏را تنوع و گسترش می دهد. برای چنان ادراک ‏ناتمامی از فرم و زبان، چه بهانه ای بهتر از زن ‏بودن! آن هم زنی که قرن ها هرگاه خواسته ‏سخنی بگوید، نخست از وحشت، صدایش را پایین ‏آورده- تا حد پچپچه- و تازه در این پچپچه هم، ‏با صدای رگه دار مردانه حرف زده، تا مبادا گوش ‏بانیان اخلاق، صدای زنی را بشنوند؛ اما فروغ ‏صدایش را بالا و بالاتر برد و شماتت ها را با جان و ‏تن پذیرا شد و صداهای دیگر را هم بلندتر کرد. ‏هر چند این صداها هنوز شعر نشده بودند، و فقط ‏پیش درآمد شعری دیگرگونه بودند.‏
    ‏ شاید این حرف، برای کسانی که معتقد به ‏اولویت زبان بر محتوا هستند، خوشایند نیفتد؛ اما ‏من به تکرار تأکید کرده ام که: «شعر فروغ شعر ‏محتواست.» و بر این نظر خود پای می فشارم و ‏می گویم اگر دقیق تر و عمیق تر به کل دوران ‏شاعری فروغ نظر کنیم، خیلی راحت به این ‏واقعیت پی می بریم. فروغ از ابتدای کار تا پایان ‏عمر کوتاهِ پربارش، شاعر دغدغه ها، دل مشغولی ‏ها و حساسیت های هوشمندانه ی خود بوده ‏است. سیٌالیتی که پیوسته در عواطف، اندیشه ها و ‏گرایش های انسانی فروغ بود و در همه ی فعالیت ‏های او (مثلاً سینما) بروز پیدا می کرد، او را ‏فرصت نمیداد که به «فرم و تشریفات»- ‏اصطلاحی که رؤیایی در همان سال ها متداول ‏کرده بود و عملاً هم به آن می پرداخت- فکر کند ‏و بنای کارش را بر آن قرار دهد. تمامی نوشته ها ‏و مصاحبه های باقی مانده از او، گواه این مدعایند. ‏و این صد البته هم عیب فروغ نیست. هم از جهات ‏بسیار و در ارتباط با ذهنیت بالنده و جوینده ی او، ‏محصول «خودیابی» اوست.شعر فروغ: شعر شورش، شعر مفهوم و شعر آزادی ‏زبان (برگرفته از: پوران فرخزاد، کسی که مثل ‏هیچ کس نیست، تهران 1380)‏

    م. آزاد
    می توان ادعا کرد بعد از نیما فروغ شورشی، ‏امکانات تازه ی زبانی را بی آن که تصنعی نشان ‏دهد... پیش کشید. نیما بحور عروضی را شکست و ‏فروغ آن را- اتفاقاً در جهت ایده آل نیما- که به ‏محاوره نزدیک کردن زبان شعری بود، حرکت داد.‏

    فروخزاد همه ی آن چه را که شاعران شکل گرا ‏دارند، دارد؛ به جز یک چیز: به جز این پندار ‏نادرست، یعنی، که زبان در شعر همه چیز است. ‏فرخزاد می داند که زبان هدف نیست، وسیله است ‏برای رسیدن به هدف. اما، البته که با اهمیت ترین ‏چیز است. پس، هر چه زبان شعر ورزیده تر و ‏پالوده تر، کار شاعر به سامان تر و درخشان تر.‏
    ‏ (برگرفته از: زندگی و شعر فروغ فرخزاد «پریشادخت شعر»، ‏تهران 1376)‏

    عبدالحسین زرین کوب
    در هر حال سنت عشق و عاشقی و زبان ‏قدیم آن نزد غزلسرایان گذشته ی ما اقتضای خود ‏داری داشته است و عفاف. با این همه، پرده ‏دریهایی که در شعر عشقی- یا جنسی- امروز ‏هست قسمتی از اشعار فروغ فرخ زاد و پیروانش را ‏تبدیل کرده است به آن چه شعر رختخواب می ‏گویند. پر از هیجان جنسی و خالی از ملاحظات ‏اخلاقی. البته شهرت و قبولی که این اشعار یافته ‏است ممکن است تا حدی هم مرهون جنبه ی ‏خاص اخلاقی آن ها باشد. در هر حال صراحت و ‏سادگی غیر زنانه ای که در این اشعار هست آن ‏ها را از جهت ادبی هم قابل توجه می کند. وقاحت ‏کلبی شان به جای خود. ‏
    ‏ (برگرفته از: شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران 2536)‏

    شجاع الدین شفا
    یک روز بانوی جوان و ناشناسی به طور بی ‏مقدمه به سراغ من آمد و با پوزش خواهی گفت ‏که وی مجموعه ی اشعاری دارد که مایل به ‏انتشار آنها است ولی با توجه به بی پردگی نوآورانه ‏ی بسیاری از آن ها، مؤسسات انتشاراتی که وی ‏بدانها مراجعه کرده است با وجود اظهار علاقه به ‏چاپ آن ها، این کار را موکول بدان کرده اند که ‏نویسنده ی شناخته شده ای با نوشتن مقدمه ای ‏بر این مجموعه از اصالت کار سرآینده ی آن ها ‏دفاع کند، و توضیح داد که چون اشعار او درست ‏در خط ذوقی و فکری ترانه های بیلی تیس است، ‏در نظر گرفته است این کار را از من بخواهد. با ‏خواندن اشعاری که برای من آورده بود احساس ‏کردم که سخنور نوآوری با نبوغی واقعی و شاید ‏بسیار بیشتر از آن که خودش متوجه آن باشد، پا ‏به میدان گذاشته است و این احساس خود را در ‏مقدمه ای که بر نخستین اثر او نوشتم منعکس ‏کردم و در آن پیش بینی کردم که بزودی نام ‏سرآینده ی اشعار این کتاب از نام نویسنده ی ‏مقدمه ی آن بسیار فراتر خواهد رفت.‏
    ‏ (برگرفته از: میراث ایران، شماره ی 20، زمستان 1379)‏

    دکتر میترا پرهام
    خانم فرخزاد تلویحاً حق «آزادی جنسی» را ‏حیاتی ترین و اساسی ترین حقی دانسته است که ‏زن باید از اجتماع بخواهد. بالنتیجه، کوشیده است ‏که زن را بر ضد مرد بشوراند، گویی که «قتل ‏عام» مردان همه ی محرومیت های اجتماعی زنان ‏را از میان خواهد برد و زنان آزاد خواهند شد! ‏چنان که خطاب به خواهران خود می گوید:‏
    خیز از جای و طلب کن حق خود
    خواهر من... ز چه رو خاموشی
    خیز از جای که باید زین پس
    خون مردان ستمگر نوشی
    آیا شاعره ای که خود را «اسیر قفس مرد» می ‏داند، واقعاً از این حقیقت آشکار بی خبر است که ‏در اجتماع ما، زن و مرد هر دو محروم اند؟ و هیچ ‏کدام از حقوق انسانی برخوردار نیستند و جای ‏شایسته ی خود را ندارند؟ در اوضاع و احوالی که ‏زن از حقوق اجتماعی و سیاسی و حق تعیین ‏سرنوشت خود محروم است، «آزادی جنسی» را ‏یگانه حق مسلم زنان دانستن نشانه ی بی خبری ‏از مقام زن در اجتماع ماست. برای زن توهین آور ‏است که آزادی ایده الی او را «آزادی جنسی» ‏بدانند و بدینگونه وی را پست و خوار کنند.‏
    برخلاف پروین اعتصامی که احساسات خود را با ‏منطق اجتماعی درهم آمیخته و بدان روح فلسفی ‏بخشیده است، و برخلاف زنان هنرمند دیگری که ‏خود را در این مبارزه تنها و یکه تاز مبدان نمی ‏دانند، احساساتی که خانم فرخ زاد بیان داشته ‏ناپخته و تلطیف نشده و رهبری نشده است
    ‏ (برگرفته از: شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد ‏دوم، تهران 1377)‏

    بهرام صادقی (دانشجوی پزشکی)‏
    دکتر میترا همانطور که می خواهد کُنه شعر ‏‏«فروغ» و قعر درون او را می شکافد، آنگاه دوباره ‏برمی گردد و علت وجودی کلمه به کلمه ی ترانه ‏های گوینده را در کنار هم می گذارد. هم چون ‏که یکبار صدای رادیویی را می شنویم ولی بعد ‏‏«دکتر» که مهندس رادیوست یکایک جزئیات ‏ساختمانی آن را از مبدأ تا انتها برایمان توضیح ‏می دهد. آنگاه وقتی دوباره گوش به صدا می ‏دهیم از آن درک دیگری داریم. مثل این که جز ‏گوش و جز حس سامعه، چیزی دیگر- و خیلی ‏قوی تر- نیز تحت تأثیر واقع می شود و به کار می ‏افتد.‏
    دکتر میترا پس از این تحلیل نتیجه می گیرد که ‏‏«احساساتی که خانم فرخزاد بیان داشته ناپخته و ‏تلطیف نشده و رهبری نشده است» و در مقام ‏مقایسه ی او با پروین اعتصامی اظهار می دارد: ‏‏«وی (پروین) محرومیت خود را یک محرومیت ‏اجتماعی می داند و با تمام نیروی خود به بیان آن ‏می پردازد. اما فرخزاد محرومیت خود را تنها به ‏عنوان یک محرومیت جنسی می شناسد و تنها از ‏این جنبه به توصیف احساسات خود دست می ‏زند» و اضافه می کند: « احساسات پروین تصفیه ‏شده و از حالت خام غرائز جنسی بیرون آمده ‏است، و نیز تکیه می کند که : «پروین اعتصامی ‏احساسات خود را با منطق اجتماعی درهم آمیخته ‏و بدان روح فلسفی بخشیده است»‏
    احساس هنرمند اگر هم به قول دکتر میترا هم ‏چون احساس فروغ فرخزاد «ناپخته و رهبری ‏نشده» باشد، از پشت عینک رآلیسم، به عنوان ‏واقعیتی موجود، صاحب ارزش است. ارزش بزرگِ ‏همین «گمراهی ها» و «خطاکاری های» فرخزاد ‏این بس که گویاترین و روشن ترین سند اجتماعی ‏امروز را به دست تاریخ می دهد. آیا احساس او از ‏کجا آمده است؟ مگر نه این که عوامل و اسباب ‏همین اجتماع و همین محیط تزریقش نموده اند؟ ‏و مگر نه این که این عو.امل و اسباب و این ‏اجتماع و محیط واقعیاتی موجودند؟
    از سوی دیگر آن چنان بیرحمانه که دکتر میترا ‏به تظاهرات شهوانی و جنسی فروغ فرخ زاد می ‏تازد و آن ها را نفی می کند، منطقی نیست. با در ‏نظر گرفتن اوضاع اجتماعی امروز ما، معلوم خواهد ‏شد که رشته ی بسیاری از امور در مرکز مسائل ‏جنسی گره خورده است. درهم دریدن و یکسره ‏کردن کار این کلاف سردرگم و رها شدن از ‏افتضاحات و دلهرهایش برای مردم ما امر قابل ‏توجهی است تا به آن حد قشری که دکتر میترا ‏حاضر نیست یک لحظه هم به آن تعمق کند. ‏فریادی که از گلوی بیباک و متنفر فروغ بیرون ‏می جهد، مجموعه ی درد دل ها و پیچیدگی های ‏صحیح و خطائی است که به هر صورت در زوایای ‏وجود مردم این اجتماع لانه کرده است. اگر ‏خروش فرخزاد همه انحرافی است، این را دارد که ‏ابتذال و افتضاحی را که مانند کثافت به احساس ‏آدم چسبیده- و هم چون عجوزه ی مزاحم و ‏نفرت انگیزی است که به جهت کبر سن، کسی ‏خود را حاضر به شکستن احترامش نمی بیند- ‏یک تنه و با نیروی زنانه خود، چنان با شجاعت و ‏دلبری از جهان می شوید که دهان همه باز می ‏ماند.‏
    این قیام متهورانه ی فرخزاد اگر هم هنوز دکتر ‏میترا را مجاب نکرده است که عمقی تر از آن ‏صورت قشری است، این نتیجه ی دیگر را هم ‏داراست که می آموزد می توان قیام کرد. می توان ‏و باید در مقابل بندها، محدودیت ها و موانع به ‏پاخاست. او می آموزد که در قرن ما دیگر انسان ‏به قلاده محتاج نیست.‏
    و همه ی این ها، همه ی این ارزش های فکری، ‏اگر هم به زعم دکتر میترا حتی صفر باشد وقتی ‏در احساس وسیع فرخزاد غرق می شود که با هر ‏کلمه تمام جامعه عصر ما را بیان می کند، ‏احساسی که زبان عمیق ترین نقطه های درون ‏انسان هاست، احساسی که به هر جائی دامن ‏افکند همه ی آن جا را در خود برمی دارد، ‏احساسی که تنها در جاذبه ی قوی ترانه های او ‏شناخته می شود،... همه ی این ها غرق در این ‏احساس، هنر فرخزاد را تشکیل می دهند.
    ‏ (برگرفته از: شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد ‏دوم، تهران 1377)‏

    جلال آل احمد
    دیگر این که فروغ فرخزاد یک کتاب تازه داده ‏که شاید برایت با آرش فرستادم. بدک نیست. ‏‏«تولدی دیگر». از شر پایین تنه دارد خلاص می ‏شود و این خبر خوشی است. نامه ای به هانیبال الخاص
    ‏ (برگرفته از: علی دهباشی، نامه های جلال آل احمد، تهران ‏‏1364)‏

    اسماعیل نوری علاء
    عنصر اصلی و نطفه ی حیاتی شعر فرخزاد ‏‏«عشق» است، و تفکر و احساس او برگرد این ‏محور می چرخد، می بالد، رشد می کند و بارور ‏می شود. به زبان دیگر می توانیم «عشق» را ‏نیازی درونی فرض کنیم که فرخزاد را وادار می ‏کند تا با بیرون از خودش تماس بگیرد و رابطه ‏ایجاد کند.‏
    می توانیم بگوئیم که «عشق» یک روی سکه ی ‏‏«شعر» فرخزاد است که از درون او و خیلی ‏طبیعی، با رشد بدن او ظهور می کند. این رویه در ‏جستجوی رویه ی دیگر است. و آن رویه ی دیگر ‏بسیار طبیعی شناخته می شود: اگر هستی فرد به ‏عنصری خاص وابسته باشد، تزلزل آن عنصر و ‏سقوط و افول آن چیزی جز تزلزل و سقوط و افول ‏زندگی فرد نیست.‏
    پس در فرخزاد آن روی سکه ی «شعر»ی ‏‏«مرگ» است و سکه ی «شعر» او دو رویه دارد: ‏مرگ و عشق.‏
    ‏(برگرفته از: صور و اسباب در شعر امروز ایران، تهران 1348)‏

    رضا براهنی
    خانم فروغ فرخ زاد، در سه کتاب قبلی (اسیر، ‏دیوار و عصیان) بیشتر هوس های زنانه را به نظم ‏می کشید ولی با «تولدی دیگر» به سوی ایجاد ‏تصاویر زنانه از زندگی خصوصی و اوضاع محیط ‏خود گراییده است. و این تصاویر که در بسیاری ‏موارد بکر و عمق و در منتهای پاکی و صافی ‏است، او را به عنوان شاعره ای بی نظیر در شعر ‏فارسی معرفی می کنند.‏
    ‏«تولدی دیگر» که در نیمه راه عمر شاعر منتشر ‏شده، تولد نخستین است، نه دیگر. جوهر شعری ‏در کتاب های قبلی بسیار کم بود و فرخ زاد به ‏عنوان شاعر با «تولدی دیگر» متولد می شود.‏
    فرخ زاد در کتاب جدیدش، برخلاف سه کتاب ‏قبلی، کمتر احساساتی می شود و اغلب خود و ‏اشیا و اشخاص محیطش را حس می کند. ».
    مخاطب شعری فروغ فرخ زاد، مثل «نیما» و ‏‏«شاملو»، نخست شاعر است و پس از شاعر، ‏آنهایی که ذهنی شاعرانه دارند. فرخ زاد هرگز ‏مقدمه نمی چیند و به ندرت نتیجه می گیرد. او ‏شعرش را از وسط شروع می کند و گویی در وسط ‏های همان حالت نیز آن را تمام می کند.‏
    تصاویر او به طرزی ابلهانه مبالغه آمیز نیستند؛ نه ‏زیاده از حد شفاف هستند تا معمولی به نظر آیند ‏و نه زیاد از اندازه مبهم، تا درک نشده بنمایند. ‏تصاویر و یا تجربیات عاطفی هستند که می توانند ‏به صورت تجربیات عمومی درآیند و یا تجربیاتی ‏هستند با خصوصیات عمومی که موقتاً به او تعلق ‏یافته اند.‏

    شعر فروغ فرخ زاد، در «تولدی دیگر» بیش از هر ‏شعر معاصر دیگر، تجربی است و خصوصی؛ به این ‏معنا که فردی تجربیات و تأثرات خود را از زندگی ‏و محیط طبیعت در دامن تصاویر شعری می ریزد. ‏این تجربیات یا متعلق به گذشته ای نسبتاً دور ‏‏(دوران کودکی) هستند و فرخ زاد با درهم ‏آمیختن وتلفیق آن خاطرات شعرش را می سازد؛ ‏و یا مربوط به دوران حرکت از کودکی به سوی ‏بلوغ هستند که فرخ زاد، تصاویری روشن از آن ‏دوران می دهد؛ و یا این که مربوط به زمان حال ‏هستند، وضع کنونی خود شاعر، وضع مردم ‏اطرافش و جهان محیطش. گاهی هر سه حالت در ‏شعر فرخ زاد درهم می آمیزد و بینش عمومی فرخ ‏زاد را به طرزی جامع نسبت به زندگی و اجتماع و ‏سرنوشت و عشق نشان می دهند.
    (در شعر فروغ) وزن عروضی تبدیل به آهنگی ‏شده است که اغلب از تقطیع دقیق براساس اوزان ‏فارسی می گریزد و به سوی نوعی سیلان و روانی ‏می گراید. فروغ فرخ زاد تکنیک جدید خود را ‏آنقدر عمیق در ذهن خوانندگان جای داده است ‏که اگر امروز، شعری از او حتی بدون امضای او ‏چاپ شود، منتقد شعر معاصر می تواند بی درنگ ‏نام او را برزبان براند. ‏(برگرفته از: طلا در مس، جلد دوم، تهران 1380)‏

    محمد رضا شفیعی کدکنی
    شخصیت اصیل و ممتاز او [فروغ فرخزاد] با ‏آخرین کتابش تولدی دیگر آشکار شد، و در این ‏کتاب با شاعری بزرگ روبه رو می شویم که بی ‏هیچ گمان، تاریخ ادبیات ایران او را به عنوان ‏بزرگترین زن شاعر در طول تاریخ هزارساله ی ‏خویش خواهد پذیرفت و در قرن ما یکی از دو ‏چهره ی برجسته ی شعر امروز خواهد بود. ‏
    مرگ فر وغ فرخ زاد
    ‏ (برگرفته از: شهناز مرادی کوچی، شناخت نامه ی فروغ ‏فرخزاد، تهران 1379)‏

    مایکل هیلمن
    ‏ حدس من این است که صدسال دیگر ‏شعرهای امثال «فتح باغ» جای محکمی در ذهن ‏و دل دوستداران شعر فارسی خواهد داشت چرا ‏که نوپردازی شعر فروخ زاد توسط راوی و گوینده ‏ای که از چهره ی خود ماسک دو حجاب را ‏برداشته و خود را به عنوان فرد نشان داده راهی ‏پر ثمر و حتی ضروری را هم برای شعر فارسی و ‏هم برای خوانندگان ایرانی گشوده است. ‏فراخوانی بر فردیت: فتح باغ (برگرفته از: شهناز مرادی ‏کوچی، شناخت نامه ی فروغ فرخزاد، تهران 1379)‏

    مهدی اخوان ثالث
    ‏من معتقدم «تولدی دیگر» نه تنها برای فروغ ‏تولد تازه ای بود، بلکه مولود همایون شعر زنده و ‏پیشرو امروز ما و تولدی تازه برای شعر پارسی ‏است.‏
    روشن ترین دلیل این ادعا، آنکه دست اندکاران ‏شعر جوان، همه آن چنان غرق در ماهیت این ‏تولد شده اند که گوئی برای خود ایشان زادنِ نویی ‏پیدا شده، شعر زمان ما را فروغ در عرض سال ‏هایی اندک، به شکلی شگفت آور و با قدرت و ‏جسارت تمام بدون هیچ تجهیز و سپاهی فتح ‏کرد.‏
    ‏«پادشاه فتح» شعر ما «نیما» بود و امروز یک فاتح ‏تازه پیدا شده است.‏
    شیوه نگریستن این فاتح از جهت دیگر است. وی ‏با یک تصادف، شهر شعر را نگشود بلکه با آگاهی و ‏استحقاق کامل قدم به میدان نهاده، از همین ‏روست که فتح او عمر و دوام بیشتری دارد. ‏فاتح شعر امروز (برگرفته از: دکتر بهروز جلالی، فروغ فرخزاد ‏‏«جاودانه زیستن» در اوج ماندن، تهران 1377)‏

    م. آزاد
    ‏ در شعر فرخزاد به حسب دو «حالت» شعری- ‏دو شیوه ی تعبیر و بیان به هم آمیخته است که ‏در بعضی شعرها گاهی یکی بر دیگری غلبه دارد. ‏یکی همان بیان رهای خیالاتی و اعترافی که در ‏‏«وهم سبز» و «در غروبی ابدی» به صراحت ‏هست، و دیگر بیان «آن»- تأثر از دقت سریع و ‏آتی در اشیاء، خیره شدن و سریعاً تصویر دادن. .....‏

    شعر فرخزاد چهره ایست در دو آیینه ی برابر هم- ‏به این معنی که تضادی نیست- یکی حدیث نفس ‏است، که همان بداهه سرایی های اوست و زمزمه ‏گری های او، در اینجاست که از عبور دو کبوتر در ‏باد سخن می گوید و روز ملول بیکاری. ‏

    زبان دیگر، زبان حالات به آن معنی، مراد ما ‏نیست؛ بلکه زبان تأثرات است؛ زبان حساسیت ‏شدید. هر چه هست حساسیت و تأثیرپذیری تند ‏و بدوی است- و گویا شهودی است- که موجب ‏دقت سریع و غیر طبیعی در اشیاء می شود. به ‏حالت خیره شدن های در اشیاء. کشف رابطه ی ‏چیزهای ظاهراً بی ربط و بریدن رابطه های ‏‏«ظاهری» و ایجاد تداعی های تازه.‏
    ‏[...]‏
    فرخزاد در راهی که رفته است، در کلمه ها و ‏فکرها، تازگیها دیده و رابطه ها کشف کرده که کار ‏اصلی و اصیل هر شاعر مستقلی است وگرنه کلمه ‏ها همان است که در کتاب ها می خوانیم و از لبها ‏می شنویم.‏
    ‏ (برگرفته از: زندگی و شعر فروغ فرخزاد «پریشادخت شعر»، ‏تهران 1376)‏

    نادر نادرپور
    ‏ به گمان من: لحن زنانه ای که در متشنج ‏ترین برهه ی تاریخ ایران (سال های 1332-‏‏1340) از نای شعر «فروغ» برخاست و برای ‏نخستین بار در فضای سخن فارسی طنین افکند و ‏موجبات شهرت عظیم این شاعره را فراهم آورد، ‏همان عاملی است که فارغ از بُعد «زمان»، هاله ی ‏اسرار و جاذبه را بر اطراف نام و آثار «فروغ» پدید ‏آورده است.‏
    توضیح عبارتی که گفتم این است که: اشتهار ‏‏«فروغ» مولود بیان مضامین بی پرده ی عشقی و ‏جنسی نبوده است، زیرا این گونه مضامین و این ‏نوع بیان را- نه همیشه، اما گاهگاه- از زبان ‏شاعران مرد و زن در سراسر تاریخ ادب فارسی ‏شنیده ایم و آنچه شعر «فروغ» بر ما عرضه کرده ‏است مضامینی تازه تر از آن ها که داشته ایم ‏نبوده، بلکه لحن او بوده است که هیچ یک از ‏شاعره های پیشین نداشته اند، چرا که همه ی آن ‏شاعره ها، حتی در اشعار عاشقانه و یا حدیث نفس ‏های «جنسی» نیز با لحن و زبان «مردانه» سخن ‏گفته اند. ....‏
    ‏[...] عقیده ی من در باره ی «فروغ فرخزاد» این ‏است که استعداد راستین او در پشت اسطوره ی ‏شخصیتش پنهان شده و اشتهاری که از این ‏اسطوره برخاسته، به مراتب بیش از استحقاق او ‏بوده است و به همین دلیل، در روزگاران آینده ‏کاهش خواهد یافت و این نکته را آشکار خواهد ‏کرد که اگر این شاعره در دام تظاهرات و ‏‏«تبلیغات روز» نمی افتاد و در زندگی طبیعی و ‏ادبی خویش بازیچه ی دست برخی از «رندان ‏قلمزن» نمی شد، شخص و شعرش را از مهلکه ‏هایی که فراراه خود داشت بهتر می رهانید.‏
    ‏ «فروغ فرخزاد»، نه تنها خود و سخنانش را ‏قربانی «اسنوبیزم» کرده، بلکه به دلیل شیوه ی ‏گستاخانه ی زندگی و اشعارش، تأثیری ‏‏«بازدارنده» بر نسل های بعدی گذاشته و راه ‏استقلال جویی را در قلمرو سخن، مخصوصاً بر ‏شاعره های جوان تر از خود- به جز تنی چند- ‏فرو بسته و گویی که «حرف آخر» را به ایشان ‏‏«هدیه» کرده است:‏
    من از نهایت شب حرف می زنم/ من از نهایت ‏تاریکی/ و از نهایت شب حرف می زنم/ اگر ‏به خانه ی من آمدی/ برای من، ای مهربان! ‏چراغ بیار/ و یک دریچه که از آن/ به ازدحام ‏کوچه ی خوشبخت بنگرم.‏
    و حال آنکه شعر او، یکی از پدیده های تاریخ ایران ‏است و بناگزیر، بُردی فراتر از این برهه ی زمان ‏نتواند داشت و پس از تغییر اوضاع محیطی که در ‏آن زاده شده است، فقط به اندازه ی ارزش ‏فرهنگی خود، تاریخ ادبیات امروز را خواهد ‏آراست.‏
    فروغ در زیر نورافکن (برگرفته از: دفتر هنر، سال اول، شماره ‏‏2، نیوجرسی 1373)‏

    محمد مختاری
    ‏روشن ترین توان مایه در شعر فروغ که ‏فردیت او و فردیت ما را به یک تعمیم بشری ‏هدایت می کند، «بداهت» زندگی است. ذات ‏عاشقانه و زیبای حیات انسانی، گاه با شور و شوق ‏و گاه با دریغ، اما همواره با التهاب، رخ می نماید، ‏تا میزان نزدیکی و دوری خود را از آن بازشناسیم، ‏و دریابیم که تا چه حد دستخوش تیرگیهایی شده ‏ایم که جسم و ذهن ما را چنین زیر فشار خود ‏گرفته، و از حس شدید زنده بودن دور کرده است:‏
    حرفی به من بزن
    آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو ‏می بخشد
    جز درک حس زنده بودن از تو چه می ‏خواهد؟ ‏
    ‏ (ص47 ایمان بیاوریم)‏
    فروغ از رابطه ی جسم به زنده بودن آدمی واقف ‏شده است. و زنده بودن مایه و اساس نگرش او ‏نسبت به انسان است. و پیش از هر چیز، از سمت ‏دیگر رابطه نیز، همین درک حس زنده بودن را ‏می طلبد. پرداخت فروغ به جسم در راستای ‏معرفت جسم است که ذات زایش در آن نهفته ‏است. عشق و زایش حتی در احساساتی ترین ‏نمودهای شعری او، در دوره ی نخستین نیز، از ‏هم جدا نیستند. این معرفت جسم از راه شور و ‏شوق زیستن و زنده ماندن به ادراک ذهن می ‏رسد، که خود باز برآمد معنوی همین جسم است.‏
    همآغوشی، شفاف شدنِ نهایی این جسمیت و ‏ذهنیتِ وحدت پذیر است. از درون این شفافیت ‏نهایی است که وحدت آدمی در عشق تحقق می ‏یابد.‏
    ‏ شعر فروغ فرخزاد، در حد تحوًل خویش، ‏نموداری است از آرزوی رابطه ی بیواسطه در کل ‏زندگی، و بیان این که برقراری چنین رابطه ای ‏امکانپذیر است و می توان آن را درک و تصویر ‏کرد، و حتی بدان تحقق بخشید.‏
    او هم این «رابطه» را کشف و طرح کرده است، ‏هم موانع آن را تا آن جا که دریافته تصویر کرده، ‏و به مبارزه طلبیده است، و هم شکلی از آن را در ‏حیات هنری خویش، و در انتظام تخیلش مجسم ‏داشته است. شعر او عرصه ی احساس همین ‏رابطه بیواسطه، و کوشش برای تبین و برقراری آن ‏است. یا فقدان این رابطه او را آزرده است، یا ‏دشواری ها و بازدارنده های ذهنی و عینی موجود ‏بر سر راه آن، او را به فریاد و فغان و اندوه تلخی و ‏نومیدی و ایمان و ستیز و تلاش، و ایثار واداشته ‏است. و با آرمان و آرزوی آن در شعرش، با ‏صمیمیت، با صراحت، و با مسئولیت، پیگیری شده ‏است. فقدان چنین رابطه ای گاه او را به تصور ‏‏«تنهایی ابدی» کشانده است، و او را به ادراک ‏‏«تنهایی اجتماعی» نزدیک کرده است. و گاه ‏احساس این که امکان بالقوه ی برقراری چنین ‏رابطه ای در آدمی هست، او را با ذات خلاقیتی ‏آشنا کرده است که در پیوند و حضور «دیگری» ‏نهفته است. یعنی کل حرکت او در یک تغییر ‏کیفی نسبی، از احساس رابطه به ادراک رابطه ‏است. از فقدان رابطه به ضرورت برقراری رابطه ‏است. از درگیری و ستیز با فاصله ها و بازدارنده ‏ها، به بیواسطگی رابطه است. و سرانجام از فردیت ‏خاص رابطه، که مدت ها ذهن او را در محدودیت ‏خود مشغول داشته بود، به عمومیت جمعی رابطه ‏ی آدمی، یعنی از خود به دیگری، و سپس از ‏عشق فردی به همبستگی انسان ها.‏

    فروغ بیش از آن که دستگاه اندیشگی مشخصی ‏داشته باشد، ذهنی اندیشمند دارد. اندیشمند ‏شدن این ذهن شاعرانه، یک خاصیت تکامل یابنده ‏در سیر و سلوک شعری اوست.‏
    او از زاویه یک گرایش مکتبی که بیرون از شعر ‏بدان گراییده باشد، به انسان نمی نگرد. انسان را با ‏ارزش هایی که از راه شعر و عاطفه بدان ها ‏نرسیده ارزیابی نمی کند. در یک زمان یا حرکت ‏معین سیاسی، یا از برش فلسفی خاصی به آدمی ‏نمی نگرد. از روز نخست، و یا به تبع از فرهنگ ‏سنتی منتقل شده به او، نیز دارای چنان دیدی ‏نبوده است. منطق دید او یک منطق حسی است.‏

    فروغ خود را به شعر می سپارد، تا هرجا که می ‏خواهد او را ببرد. شعر نیز به طور طبیعی و ‏بدیهی، او را به احساس و ادراک آدمی، و رابطه ‏یابی ناگزیر او می رساند.‏
    پس این گرایشی است که هرچه پیشتر می رود، ‏پالودن تر می شود. واسطه ها را وامی نهد. ‏بازدارنده ها را پس می زند. روابطه کهنه را درهم ‏می کوبد. به ذات آزاد آدمی و شعر روی می کند. ‏تا رهایی انسان و رابطه هایش در شعر او مسئله ‏ای محوری شود. در این دید غنایی، کمتر چیزی ‏از بیرون بر شعر تحمیل می شود. محور ذاتی ‏اندیشیدن شعری او همواره تعیین کننده است. ‏حتی هنگامی که سایه های عصر اضطراب و ‏بدگمانی، و گاه شبح هیچ و پوچ انگاری مرسوم و ‏معمول آن ایام، بر کلامش می افتد، آن ها را در ‏روشنای باور به آفرینندگی و ذات رابطه جوی ‏آدمی و شعر کمرنگ می کند.‏
    ‏او به ذات شعر، به ذات رابطه ی انسانی و ‏عشق روی کرده است. از این راه دریافته است که ‏آدمی به زندگی بسته است. و سلب زندگی از ‏آدمی، سلب هویت خود اوست. زندگی به عشق ‏بسته است و سلب عشق از زندگی یعنی سلب ‏هویت از آدمی. عشق نهایی ترین رابطه ی ‏بیواسطه میان انسان با انسان است. و شعر و عشق ‏شاهدِ همند. پس، از درون شعر، به کشف عشق، و ‏از عشق، به کشف انسان می رسد. ذات آزاد شعر ‏از ذات آزاد آدمی جدایی ناپذیر است. از هر یک ‏که آغاز کنیم، به دیگری می رسیم. و کسانی که ‏از این یگانگی باز می مانند، در ادراک ذات شعری ‏شان نیز خللی پدید می آید و یا هست.‏
    هم سیر زندگی، و هم سیر شعرهای فروغ، او را در ‏راستای چنین نگرشی نشان می دهد. و چه ‏شگفت آور است تجانس نهاییِ نیما و فروغ در این ‏دو مسیر. یکی از زندگی و بینش فلسفی- ‏اجتماعی خود به شعر و انسان رسیده است؛ و ‏یکی در مسیر و حرکت شعر، به زندگی و آدمی ‏نزدیک شده است...... ‏

    فروغ تبلور ذهن و جسم انسان را در لحظه ی ‏یگانگی دو تن، تا گستره ی عمیق و اجتماعی ‏میلیون ها انسان از هم جدا نمی بیند.‏

    فروغ از فقدان آگاهی میان انسان های دورانش ‏دردمند است. و به این ادارک، نخست از راه فقدان ‏آگاهی در خویش، پی برده است. دریافته است که ‏این زندگی فاقد آن چیزی است که در خور انسان ‏است. و صراحت و صداقت انسانیش، سبب شده ‏است که فقدان آگاهی را نه در خود نادیده بگیرد، ‏و نه در هیچ کس دیگر. وقتی در می یابد که خود ‏از چه رنج برده است، همان را به روشنی در ‏شعرش می گوید و می طلبد.‏
    به این اعتبار «آگاهی آن مایه از تاریخ است که از ‏خلال فرد می تواند درک شود.» و فروغ هم چنان ‏که تاریخ را از راه تحلیل های سیاسی- فلسفی ‏معینی درک نکرده است، از راه آموزش های ‏فلسفی جدا از زندگی نیز، به آکاهی دست نیافته ‏است. بلکه از غور در زندگی روزانه ی محسوس و ‏ملموس بدان دست یافته است.‏

    در شعر او کمتر با آن «من» خودمحور، خودبین و ‏خودبزرگ پندار، مستبد، عقل کل، شبان و مراد و ‏رهبر و حامل حقیقت مطلق رو به رو هستیم، تا ‏در نتیجه خود را صرفاً یا مطلقاً درست و بقیه ی ‏جهان را غلط بینگارد. خود را برتر از همه پندارد. ‏و یک تنه آمده باشد تا به جهان خطاب و عتاب ‏کند.‏
    ‏شاید فروغ نمی دانست که جهان را چگونه ‏باید تغییر داد. اما دو چیز را بخوبی می دانست: ‏نخست این که نحوه ی دگرگون کردن فردی ‏خویش را بروشنی دریافته است. دوم این که ‏زندگی بدین گونه که هست شایسته ی آدمی ‏نیست.‏
    ‏ (برگرفته از: انسان در شعر معاصر، تهران 1371)‏

    محمد حقوقی

    ‏[فروغ فرخزاد] هرگز دایره ای به گرد چشم ‏اندازهای خود نکشید. بلکه از جایی حرکت کرد ‏که گویی آغاز خیابانی بی انتهاست. و حرکت ‏حرکت طولی است، حرکت بر روی خطی که پُر از ‏چاه های عمیق است. که هر لحظه باید تا اعماق ‏آن رفت و برگشت و هم چنان بر روی خط به ‏حرکت ادامه داد.
    ‏ (برگرفته از: شعر و شاعران، تهران 1368)‏

    فریدون رهنما
    ‏ و راز بزرگ او، اهمیت کار و وجودش، توقف ‏نکردن بود‏
    ‏ شعر او همیشه در جهت یک نیاز به تبادل ‏بود و این نیاز از دلبستگی اش به همه ی جلوه ‏های هستی سرچشمه می گرفت.‏
    ‏ به شگفت می آیم هربار که به پسین گفت و ‏گویمان می اندیشم، برایش سخت بود بپذیرد ‏زندگی هم چون شعر تواند بود، تفاوت فقط در آن ‏خواهد بود که شعر با واحد واژه گفته می شود و ‏زندگی با واحد زمان.‏
    طرح ناتمام، (برگرفته از: پوران فرخزاد، کسی که مثل هیچ ‏کس نیست، تهران 1380)‏

    احمد شاملو
    ‏ فروغ، تا آن حدی که من می شناسم و به من ‏اجازه می دهد که قضاوت کنم، در شعرش- هم ‏چنان که در زندگی- یک جستجوگر بود. من ‏هرگز در شعر فروغ نرسیدم به آنجایی که ببینم ‏فروغ به یک چیز خاصی رسیده باشد. هم چنان ‏که ظاهراً زندگیش هم همین طور بود. یعنی فروغ ‏چیز معیٌنی را جستجو نمی کرد. در شِعر او حتی ‏خوشبختی یا عشق هم به مثابه چیزی که دنبالش ‏برویم و پیدایش کنیم مطرح نمی شد، او در ‏زندگیش هم هرگز دنبال یک چیز خاص نرفت، ‏خواه به وسیله ی شعر، خواه به وسیله ی فیلم و ‏خواه به وسیله ی هر عامل دیگر. من او را همیشه ‏به این صورت شناختم که رسالت خودش را در ‏حد جستجو کردن، پایان داد.‏
    ‏فروغ معتقد به روحی در ماورای جسم نمی ‏توانسته باشد و خوشبختی را، شاید خوشبختی ‏های یک کمی جسمی تر را در همین چارچوب ‏زندگی جستجو می کرد و از این لحاظ چقدر واقع ‏بین و حقیقت بین بود و ما این را در شعرش می ‏بینیم.
    شاعره ای جستجوگر (برگرفته از: فردوسی، شماره ی 848، ‏اول اسفند 1346)‏

    محمد علی سپانلو
    فروغ فرخزاد را از روی «تولدی دیگر»ش داوری ‏می کنند و این اگر در مورد شعر صدق کند در ‏مورد شاعر مصداق ندارد. او اگر به خاطر پروای ‏فطری اش نسبت به ارزش های عواطف، ساتری از ‏عریانی و بی پروایی به آثار اولیه اش کشیده بود از ‏همانجا آمده است، و تولدش در دورتر قرار دارد. ‏شعرهای متکامل او علی الاطلاق آینده ی همان ‏نمودهای هیجانی آغازند و نیز مستقیماً از چند ‏قطعه کتاب «دیوار» نشأت گرفته اند. و راستی را ‏که برخلاف آن چه وانمود می کنند شاعر فقید ‏ناگهانی خوابنما نشده بود. کتاب ها و یادگارهای ‏او پیش ماست، و اگر یادبودهای ستمگر رفاقت ‏بگذاردمان، او را در وضوح خیره کننده ای می ‏بینیم.... و رد پا و اثرش را در نهضت ادبیات جدید ‏ایرانی.‏
    ‏ پرنده ای بربام ستاره ای سرگردان(برگرفته از: امیر اسماعیل ‏و ابوالقاسم صدارت، «جاودانه فروغ فرخزاد، تهران 1347) ‏
    سیمین بهبهانی
    ‏دلم می خواهد راجع به او عاطفی صحبت ‏کنم. ضمیر خود را بشکافم:‏
    من و فروغ در عرصه ی به شهرت رسیدن، تقریباً ‏همزمان از زمین جوشیدیم و سبز شدیم. او با ‏جسارت حیرت انگیز شعر «گناه» به میدان آمد و ‏من با واقعیت تلخ شعر «نغمه ی روسپی». هر دو ‏تازه کار بودیم. دیگران هم بودند. مثلاً خانم پروین ‏دولت آبادی، که آن روزها، مثل امروز با چاپ و ‏ارائه شعرش مخالفتی نداشت و خانم لعبت والا که ‏امروز خارج از ایران به سر می برد. اما میان من و ‏فروغ رقابتی بود. پنهان نمی کنم، جلساتی بود که ‏من و او و چندین تن شاعر و صاحب ذوق به طور ‏مستمر در آن جلسات شرکت می کردیم؛ اما ‏هرگز میان ما دو تن، دوستی برقرار نمی شد. غالباً ‏از سخنانمان نسبت به هم بوی بی مهری می آمد. ‏شاید بهتر است بگویم: رشک. نگاهمان مهربان ‏نبود. من کمی خویشتن دارتر بودم، اما او عصبی و ‏لجوج و سرسخت بود. هنوز شاید کسانی ‏برخوردهای تند ما را در محافل ادبی به یاد داشته ‏باشند. هر کدام برای خود طرفدارانی دست و پا ‏می کردیم و به عبارتی «لشکر»ی داشتیم! شوری ‏بود و هیجانی، و غالباً در پی آن جنجالی. یکی از ‏جنجال ها بر سر عزل «شراب نور» بود. آن شب ‏غوغایی به پا کردیم.‏
    یک شب در مجلسی آنقدر از او رنجیدم که ‏تصمیم گرفتم دیگر نبینمش و ندیدم. با این همه ‏تطور شعرش را دنبال می کردم. گریبان خاطر ‏خود را نمی توانستم از دستش خلاص کنم. شاید ‏او هم همین طور.‏
    ‏هیچ کس نمی دانست او- شاعری که آن همه ‏نبوغ و استعداد داشت- چگونه زندگی می کرد، ‏چرا آنقدر تندخو و عصبی بود، چرا ماه ها یا هفته ‏ها در به روی خود می بست، دردش چه بود و ‏چگونه می شد از این درد کاست. شاید ابراهیم ‏گلستان و چند تن دیگر توانسته بودند اندکی ‏یاری اش دهند؛ می گویم «شاید».‏
    از: «در بارۀ ادب معاصر، گفت و شنود با ناصر حریری، ‏مجموعه ی درباره ی هنر و ادبیات، کتاب سرای بابل، 1368، ‏به نقل از: (یاد بعضی نفرات، تهران 1378)‏

    مجید روشنگر

    خاطره ی دیگری که می خواهم یاد کنم، مربوط ‏می شود به صدو چند نامه و کارت پستالی که ‏فروغ از اروپا برای یکی از دوستانش فرستاده بود. ‏این دوست، پس از مرگ فروغ، کپی تمام آن نامه ‏ها را در اختیار ما گذاشت و خواست که ما آن ‏نامه ها را دچاپ کنیم. من همه ی آن نامه ها را ‏خواندم. نخستین واکنش من این بود که زمان ‏چاپ آن ها اکنون نیست. در آن نامه ها، بیشتر ‏مطالب، در باره ی مسایل زندگی خصوصی فروغ ‏بود. و هم چنین قضاوت های حاد او در باره ی ‏افرادی که هنوز زنده بودند و هنوز زنده هستند. ‏برخی از آن نامه ها از چنان لحنی برخوردار بود ‏که به نظر من- در صورت چاپ آن ها- جیغ همه ‏را در می آورد. نظر من این بود که زمان انتشار ‏این نامه ها باید تا سال های سال به تعویق بیفتد. ‏معهذا برای آن که یک تنه به قاضی نرفته باشم، ‏با پوران فرخزاد، خواهر فروغ، در منزل ایشان ‏ملاقاتی کردم و موضوع نامه ها و فکر انتشار آن ها ‏را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان هم نظر مرا ‏تأیید کردند و به این ترتیب چاپ آن نامه ها به ‏آینده موکول شد. و آن نامه ها را عیناً به آن ‏دوست دیرین فروغ برگرداندم. اکنون که دارم این ‏سطور را می نویسم، افسوس می خورم که کاش ‏نسخه ای از آن ها را نگاه داشته بودم. اهمیت ‏تاریخی آن نامه ها بسیار زیاد است و انتشار آن ‏ها- در زمان مناسب خود- ضرورت حتمی دارد. ‏اما دیگر نمی دانم بر سر آن نامه ها چه آمد. ‏مضمون برخی از نامه ها را- هنوز هم- پس از این ‏همه سال، به یاد دارم: از جمله آن که در یکی از ‏نامه ها فروغ از ترجمه ی خاطرات «آن فرانک» ‏یاد کرده بود. در تهران من از پدر (شادروان محمد ‏فرخزاد) و برادر (امیر مسعود فرخزاد) و خواهر ‏فروغ (پوران فرخزاد) سراغ این ترجمه را گرفتم ‏اما آن ها از آن خبری نداشتند. بعدها هم نشنیدم ‏که کسی آن ترجمه را دیده باشد. آیا فروغ ترجمه ‏را در اروپا جا گذاشته است؟ آیا آن را به کسی ‏سپرده است؟ دلم می خواست آن ترجمه را می ‏دیدم و آن را چاپ می کردم، زیرا حسی به من ‏می گوید که فروغ بازتابی از تألمات درونی زندگی ‏اش را در آن خاطرات یافته است.
    از: کتاب تولدی دیگر و چند خاطره، لوس آنجلس، تابستان ‏‏1373(برگرفته از: دفتر هنر، ویژه هنر و ادبیات، سال اول، ‏شماره ی2، آمریکا پائیز 1373‏

    سیرس طاهباز
    ‏در زمستان سال 1340 بود که افتخار آشنایی ‏با او [فروغ فرخزاد] را پیدا کردم. در آن زمان ‏مجله ی آرش را منتشر می کردم. شماره ی دوم ‏را ویژه ی نیما یوشیج منتشر کرده بودم و برای ‏شماره ی سوم بود که به سراغ او رفتم. «تولدی ‏دیگر» هنوز منتشر نشده بود اما شعرهایی که پس ‏از کتاب سومش، عصیان، در گوشه و کنار منتشر ‏شده بود تولد شاعری به کلی متفاوت با شعرهای ‏گذشته اش را بشارت می دادا.‏
    در کافه نادری دیدمش و مجله های آرش را ‏تقدیمش کردم و برای شماره ی سوم از او تقاضای ‏همکاری کردم. با خوشرویی پذیرفت و نشانی خانه ‏اش را داد که در خیابان زُمرٌد، بهار، بود.‏
    شماره ی سوم آرش با شعرهای «ماه، ای ماه ‏بزرگ»، «مرداب»، «در غروبی ابدی»، «در خیابان ‏های سرد شب»، «معشوق من» و «آیه های ‏زمینی» منتشر شد و از آن پس بود که به صورت ‏یکی از همکاران ثابت این مجله درآمد و در واقع با ‏شعرها و مصاحبه اش به این مجله ی گمنان ادبی، ‏وزن و اعتبار بخشید.‏
    در شماره ی هفت آرش شعر «ای مرز پرگهر» او ‏را منتشر کردم که نزدیک بود حسابی باعث ‏دردسر و توقیف مجله شود که با پادرمیانی چند ‏نفر به خیر گذشت.‏
    ‏ (برگرفته از: زندگی و هنر فروغ فرخزاد، زنی تنها، سیروس ‏طاهباز، تهران 1376)‏

  6. #186
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض داستان نویسی فروغ فرخزاد

    مقاله ای تحقیقی از یوسف نیک فام
    y_nikfam@yahoo.com

    فروغ و داستان




    یوسف نیک فام- در شماره 104 مجله «زن روز» در ششم اسفندماه 1345 مقاله ای با عنوان «فروغ كه بود؟ او را بشناسیم»، به چاپ رسیده كه در بخشی از آن نوشته شده بود: «از فروغ چندین شعر، دو سناریو برای فیلم، یك رمان نیمه تمام و تعدادی تابلو و طرح نقاشی به یادگار مانده است...»
    آیا می توان اشاره مقاله نویس به رمان نیمه تمام فروغ را جدی گرفت؟ آیا كسی اطلاعی از این رمان دارد؟ تاكنون هیچ كس یادی از این رمان نیمه تمام نكرده است و جز همین اشاره گذرا كه بدون درج نام نویسنده مقاله و به صورت كلی در مجله زن روز به چاپ رسیده، مطلب دیگری نگاشته و یا گفته نشده است. البته جز مقاله كوتاهی كه «شهناز مرادی كوچی» با عنوان «عشق و تنهایی» در كتاب «شناخت نامه فروغ فرخزاد» درباره داستان های كوتاه فروغ نوشته، هیچ مقاله دیگری درباره داستان نویسی فروغ نگاشته نشده است.
    تنها شش داستان كوتاه از فروغ فرخزاد در سال 1336 شمسی در مجله «فردوسی»، در نهمین سال انتشارش، به چاپ رسیده است و هیچ اثر داستانی دیگری از او منتشر نشده؛ «اندوه فردا»، «شكست»، «انتها»، «دوست كوچك من»، «بی تفاوت» و «كابوس» به ترتیب در آن مجله منتشر شدند. نام نویسنده داستان های اندوه فردا، شكست، انتها و دوست كوچك من، در مجله فردوسی «فروغ» و دو داستان دیگر بی تفاوت و كابوس «فروغ فرخزاد» یاد شده است.
    كودكی فروغ با قصه ها آمیخته بوده است. قصه هایی كه پدربزرگش به گوش او می گفت. «پوران فرخزاد» خواهر فروغ، در این باره چنین می گوید: «در كودكی عاشق قصه بود. پدربزرگمان قصه های قشنگی می دانست و فروغ یك لحظه پدربزرگ را آرام نمی گذاشت. به قصه ها كه گوش می داد دچار احوال مالیخولیایی می شد...» (هفته نامه «بامشاد»، آبان 1347)
    این «احوال مالیخولیایی» با نگارش داستان در بزرگسالی همراه می شود و فروغ در كنار سرودن شعر، در عرصه داستان نویسی و شیوه های دیگر نگارشی مانند خاطره نویسی و سفرنامه نویسی، طبع آزمایی می كند.
    بخش هایی از خاطره نگاری فروغ كه به همت «بهروز جلالی» در كتاب «در غروب ابدی» گردآوری شده و رابطه فروغ با پدرش را نشان می دهد، از وجهی داستانی نیز برخوردار است.
    فروغ در شعر نیز از قصه گویی و روایتگری بهره گرفته است. او در اشعار «رویا»، «به علی گفت مادرش روزی...» و «قصه ای در شب»، فرم قصه گویی را در شعر تجربه كرده است.
    فروغ در اشعارش برای بیان مفاهیم از نام و موضوع قصه ها نیز كمك می گیرد. او در شعر «بر گور لیلی» از قصه مشهور لیلی و مجنون، در شعر «بندگی» از قصه چوپان و گوسپند (قصه چوپانی كه گوسفندانش را به گرگ می دهد.)، در شعر «دختر و بهار» از قصه دختر و بهار (گفت و گوی دختر جوانی با دختر بهار و حسد دختر جوان به آزادی و سرمستی بهار)، در شعر «صدا» از قصه بارگاه خدا (قصه آرزوی انسانی است برای آمدن یك قهرمان و ناجی) و در شعر «رویا» از قصه گربه و ماهی (قصه ماهی است كه خوراك گربه می شود) استفاده كرده است.
    اشعار فروغ با افسانه ها نیز آمیخته است. افسانه های گوهر شب چراغ، سیمرغ و افسانه دختران دریا؛ به ترتیب در اشعار «به علی گفت...»، «كسی می آید» و «یك شب» نمونه هایی از این افسانه هاست.
    فروغ در سرایش اشعار از داستان نویسان و تجربه های آنان نیز بهره گرفته است. «صادق هدایت» یكی از آن هاست. عده ای از منتقدان بر این باورند كه هدایت بر اندیشه های فروغ تاثیراتی داشته است. «عبدالعلی دستغیب» در شماره 51 مجله «خوشه» در مقاله «جنبه های دو گانه عشق و بیم زوال در شعر فروغ فرخزاد»، درباره این تاثیر چنین می گوید: «گاه انعكاس دلهره در شعر او چهره ای دیوانه وار و گاه بیمار عرضه می كند و كابوس های شوم كافكا و هدایت را در كتاب های رویاانگیز و وحشتناك مسخ و بوف كور، یادآور می شود...»
    «روح انگیز كراچی» نیز در كتاب «فروغ فرخزاد»ش در این باره چنین می گوید: «... فروغ در آیه های زمینی، از تجربه های هدایت جستجوگرانه بهره گرفت و همان ایدئولوژی اپوكالیستی هدایت را عرضه كرد... خصلت واقع گرایی و درون گرایی دو هنرمند دردشناس را دریك راه قرار داد...»
    اما «فرشته ساری» در كتاب فروغ فرخزادش، این دو هنرمند را دریك راه قرار نمی دهد و چنین نظری دارد: «... بوف كور شاهكار هدایت، شاید اثر عمیقی بر ذهن زیباشناس فروغ گذاشته باشد كه گاه رگه های این تاثیر در شعرش محسوس است اما جنس نومیدی فروغ در شعرهایش با نومیدی هدایت به ویژه در بوف كور فرق دارد.» ساری در ادامه می نویسد: «به گواه نوشته ها و زندگی هدایت، فلسفه و بینش هدایت با نیستی سازگارتر بود تا با هستی؛ و مرگ، معشوقه اش بود. اما زندگی، معشوق فروغ بود و او بینشی نیست گرا و یا فلسفه ای كه منتهی به نومیدی مفرط شود، نداشت...»
    در داستان های «ابراهیم گلستان» به ویژه در داستان «عشق سال های سبز» جای پای تاثیرپذیری یا تاثیرگذاری فروغ وجود دارد. گلستان در نثر این داستان از اوزان عروضی و وزن های نیمایی بهره گرفته است. دكتر «محمدرضا شفیعی كدكنی» در كتاب «موسیقی شعر» درباره این تاثیرگذاری چنین نظری دارد: «... بعضی از داستان های دیگر او (گلستان) نیز دارای وزن عروضی اند. تاریخ نشر این داستان ها قدیم تر از 1346 نیست. ولی داستان عشق سال های سبز كه در آن پاره هایی موزون دیده می شود، تاریخ مهر 1331 دارد. اما تا سال 1346 گویا هیچ جا چاپ نشده است و احتمالاً تحریر بخش های موزون آن باید متعلق به زمانی باشد كه تولدی دیگر نشر یافته بوده است. یعنی بعد از 1342. به هرحال برای مورخان تحولات وزن شعر در ایران، این نكته بسیار مهم است كه روشن شود نرمشی كه در اوزان فروغ دیده می شود آیا متاثر از اسلوب ابراهیم گلستان است یا برعكس.»


    داستان های فروغ




    شش داستان كوتاه از «فروغ فرخزاد» به یادگار مانده است. این داستان­ها شباهت بسیاری با هم دارند. نام تمامی داستان­ها با مضامین آن ها ارتباط مستقیمی دارد. نویسنده احساسات، آرزوها و علایقش را در وجود یكی از شخصیت­های داستان ریخته است؛ حتی گاهی داستان­های او از جنبه­ای «حدیث نفس» گونه برخوردار می­شود. توصیف­های او اغلب عینی و تصویرپردازانه است. داستان­های او فضایی تلخ و اندوهبار دارند. درونمایه داستان های او را می­توان «عشق، تنهایی و جدایی» دانست.

    1. اندوه فردا
    «اندوه فردا» داستان عشق دو دلداده است. عشق دو دانشجو با ملیت­های مختلف. یك روز آفتابی در كنار دریاچه با هم آشنا می­شوند و دختر كه از شرق آمده، به خاطر مرگ مادرش باید كشوری را كه در آن جا تحصیل می­كند، ترك كند و به نزد برادرهای كوچكش برگردد و سرپرستی آن­ها را به عهده بگیرد.
    اندوه فردا، داستانی عاشقانه و عامه پسند است كه مناسب علاقه­مندان داستان­های احساساتی و سانتی مانتال است. نویسنده هم و غم خود را در توصیف جنسی صحنه­های عاشقانه و نمود احساس­های پرشور جوانی گذاشته است.
    فروغ با تصویرپردازی اتاق مرد و عكس حضرت مریم كه در سه جای مختلف داستان به آن اشاره می­كند؛ عشق این دو دلداده را معصومانه و پاك قلمداد می­كند: «سایه­هایشان روی دیوار مقابل افتاده بود و بالاتر از سایه­ها قاب ظریف طلائی حضرت مریم با چشمهای بی­حال و لبخند معصومش این منظره را می­نگریست...»
    فروغ داستان را از زمان حال آغاز می­كند و برای نشان دادن و توصیف سرگذشت عشق دو جوان، از تمهید «یادآوری گذشته» بهره می­گیرد: «یك روز آفتابی در كنار دریاچه با هم آشنا شده بودند. دختر از شرق آمده بود...»
    دو شخصیت داستان تیپ هستند و نویسنده از نوع رفتار، كنش و پایگاه اجتماعی خانواده­ آن­ها اطلاع چندانی به خواننده نداده و آن­ها را تخت و یك بعدی نشان داده است و بیشترین تلاش خود را برپایه­ توصیف حالات و ویژگی­های روانی دو شخصیت داستان استوار نموده است.
    روایت داستان، لطمه­ جبران ناپذیری به ساختار اثر زده است. راوی دانای كل نامحدود، اطلاعاتی را به صورت مستقیم به خواننده انتقال می­دهد.

    2. شكست
    «شكست» داستان عشق دختری 13 ساله به نام «آسی» ( آسیه) و پسری 16 ساله است. آسی در اتاق را به روی خودش بسته و روی تخت دراز كشیده و خود را زندانی كرده است و تصمیم گرفته تا خودكشی كند. آسی روزهای دوستی با پسر را به یاد می­آورد و نامه­ پسرک را «برای صدمین بار» می­خواند. پسر از او خواسته تا دیگر رابطه­ای با هم نداشته باشند. پدر دختر آن دو را در بستنی فروشی دیده و به پدر پسر شكایت كرده است.
    دختر خود را شكست خورده می­بیند. با آمدن خواهر، دختر همه چیز را فراموش می­كند و خود را آماده می­كند تا به اتفاق او به جشن تولدی بروند!
    شكست، داستان عاشقانه دیگری از فروغ است. عشق سال­های جوانی. فروغ عواطف و احساسات دوران نوجوانی و جنبه­های روانی شخصیت دختر را به زیبایی نشان داده است؛ هر چند همچنان نگاهی جنسی و اروتیک وار به این احساسات دارد. روایت داستان به عهده­ دانای كل محدود به آسی است.
    داستان پایانی ضعیف دارد. تصمیم آسی برای بیرون آمدن از اتاق و رفتن به جشن تولد، غیرقابل باور و غیرمنطقی است و انگیزه­ او برای فراموش كردن خودكشی نامعلوم است و صرفاً خواست نویسنده است تا پایانی خوش را برای داستان رقم زند.

    3. انتها
    «انتها» داستان به انتها رسیدن یک رابطه­ عاشقانه است. زن و مردی در جاده ­اند و به شهر برمی­گردند. سكوت سنگینی بین آن دو حكم فرماست. زن هنوز تشنه­ عشق است؛ ولی مرد همه چیز را تمام شده می­داند. مرد كه دیگری را دوست دارد، حاضر می­شود به حرف­های زن گوش بدهد؛ اما زن سكوت می­كند.
    از جمله ویژگی­های این داستان، «گفت و گوهای درونی» زن است. او هیچ وقت، آن چه را كه می­اندیشد به زبان نمی­آورد؛ حتی زمانی كه مرد از او می­خواهد، زن همچنان سكوت می­كند. راوی داستان، دانای كل است و در این داستان دیگر از نگاه جنسی نویسنده اثری نیست.
    اظهار نظرهای نویسنده و جانبداری از شخصیت­ها و یا محكوم كردن آن­ها، از ضعف­های آشكار داستان است.


    4. دوست کوچک من
    در این داستان، زنی ایرانی که در آلمان زندگی می­کند با کودک فلج هشت ساله­ای افغانی در بیمارستان آشنا می­شود. دوستی آن­ها هر روز عمیق­تر می­شود. قلب کودک جراحی می­شود و او پس از عمل می­میرد.
    یکی از داستان­های فروغ که ساختار قوی و پرداختی حساب شده دارد. داستان از زبان زنی روایت می­شود. اطلاعات به موقع و در جای مناسب به خواننده داده می­شود. طرح داستان، تعلیق مناسبی دارد؛ به گونه­ای که خواننده را تا انتهای داستان با خود همراه می­کند.
    داستان، از وجوهی «اتوبیوگرافیک» و حدیث نفس گونه برخوردار است و چهره­ فروغ را می­توان در شخصیت زن داستان، دید.
    راوی در ابتدای داستان کنار پنجره نشسته و سرما و برودت زمستان را در قلبش احساس می­کند و غمگین و افسرده است. همین حال و هوا و فضای ایجاد شده در صحنه، خواننده را با این سئوال روبرو می­کند: چه اتفاقی افتاده و چرا زن در سرمای اندوهی که قلبش را می­فشارد، منجمد شده؟ راوی (زن) با شرح ماجرا و اتفاقاتی که در یک هفته پیش افتاده، با جزئیات به خوانندگان در این باره اطلاعات می­دهد.
    فروغ در این داستان متاثر از تورات است. شخصت زن داستان در ابتدا و انتهای داستان این جمله از تورات را به یاد می­آورد: «و محبت مانند مرگ، سنگین است.»
    در این داستان جای پای احساس مادرانه­ فروغ نسبت به کودکان پیداست. فروغ، عشق و محبت و عاطفه­ مادری خود را در وجود شخصیت زن نهاده است.

    5. بی تفاوت
    دختری پس از یک هفته دوری و قهر، به دیدن پسر مورد علاقه­اش بازگشته است. او برخلاف تصوراتش، با بی تفاوتی و خونسردی پسر روبرو می­شود.
    داستان بی تفاوت، از زبان دختر روایت می­شود. داستان بر پایه­ تصورات و افکار دختر طرح ریزی شده است. افکار، اندیشه­ها و تصورات دختر با واقعیت و دنیای بیرون از ذهنش تفاوت فراوانی دارد.
    در این داستان نیز مانند دیگر داستان­های فروغ، رابطه­ عاشقانه به شکست و انتهای خود رسیده است. گویی بین عاشق و معشوق فرسنگ­ها فاصله است.
    بی تفاوت، مناسب علاقه­مندان داستان­های احساساتی و سانتی مانتال است.

    6. کابوس


    خانواده­ای تهرانی در تابستان به کنار دریا رفته­اند. پرویز کوچولو، پسر خانواده نیمه شب از خواب بیدار می­شود و از نگاه او همخوابه­گی پدر و مادرش دیده می­شود. او فکر می­کند پدر تصمیم به کشتن مادرش گرفته، اما وقتی صبح با لبخند مادر روبرو می­شود؛ از فرط خوشحالی می­گرید و به نظرش می­رسد که سراسر شب گذشته را با کابوس وحشتناکی دست به گریبان بوده است.
    کابوس، داستان توصیف صحنه­های اروتیک و جنسی از زبان راوی است. راوی دانای کل، محدود به پسر بچه است. سیر جریان وقایع در داستان، هیچ گاه متوقف نمی­شود و نویسنده از مستقیم گویی اجتناب کرده است و جای پای او در اثر دیده نمی­شود. داستان طرح داستانی منسجم و حساب شده­ای دارد.
    ضعف و مشکل داستان در درونمایه آن است. اصولاً نویسنده چه هدفی از نگارش داستان داشته است؟ متاسفانه فرم زیبای داستان در خدمت هیچ بیان و پیامی نیست. مسا له­ای که اغلب فرمالیست­ها در خدمت آنند و جز صورت و فرم به چیز دیگری نمی­اندیشند. سئوالی که همیشه باقی است: «خب که چی؟ چه می­خواهی بگویی و چه رهاوردی برای خواننده داری؟»


    پایان


  7. #187
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Isthmus
    پست ها
    688

    پيش فرض در خاموشی ی . فروغ فرخزاد...

    مرثیه ، شعری از احمد شاملو در سوگ فروغ:

    به جست و جوی تو
    بر درگاه کوه می گریم،
    در آستانه ی دریا و علف

    به جست و جوی تو
    در معبر بادها می گریم
    در چارراه فصول،
    در چارچوب شکسته ی پنجره ئی
    که آسمان ابر آلوده را
    قالبی کهنه می گیرد.
    ........

    به اتنظار تصویر تو
    این دفتر خالی
    تا چند
    تا چند
    ورق خواهد خورد؟

    #

    جریان باد را پذیرفتن
    و عشق را
    که خواهر مرگ است.-

    و جاودانگی
    رازش را
    با تو در میان نهاد.


    پس به هیئت گنجی درآمدی:
    بایسته و آزانگیز
    گنجی از آن دست
    که تملک خاک را و دیاران را
    از این سان
    دلپذیر کرده است!

    #


    نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی ی آسمان می گذرد
    - متبرک باد نام تو!-

    و ما هم چنان
    دوره می کنیم
    شب و روز را
    هنوز را ...

  8. این کاربر از Rock Magic بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #188
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    راز من

    هيچ جز حسرت نباشد كار من
    بخت بد, بيگانه ئي شد يار من
    بي گنه زنجير بر پايم زدند
    واي از اين زندان محنت بار من

    واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
    روز و شب در چشم من راز مرا
    گوش بر در مي نهد تا بشنود
    شايد آن گمگشته آواز مرا

    گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
    فكرت آخر از چه رو آشفته است
    بي سبب پنهان مكن اين راز را
    درد گنگي در نگاهت خفته است

    گاه مي نالد به نزد ديگران
    "كاو دگر آن دختر ديروز نيست"
    "آه, آن خندان لب شاداب من"
    "اين زن افسرده مرموز نيست"

    گاه مي كوشد كه با جادوي عشق
    ره به قلبم برده افسونم كند
    گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
    زين حصار راز بيرونم كند

    گاه مي گويد كه, كو, آخر چه شد؟
    آن نگاه مست و افسونكار تو
    ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
    نيست پيدا بر لب تبدار تو

    من پريشان ديده مي دوزم بر او
    بي صدا نالم كه, اينست آنچه هست
    خود نمي دانم كه اندوهم ز چيست
    زير لب گويم, چه خوش رفتم ز دست

    همزباني نيست تا بر گويمش
    راز اين اندوه وحشتبار خويش
    بي گمان هرگز كسي چون من نكرد
    خويشتن را مايه آزار خويش

    از منست اين غم كه بر جان منست
    ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
    پاي در زنجير مي نالم كه هيچ
    الفتم با حلقه زنجير نيست

    آه, اينست آنچه مي جستي به شوق
    راز من, راز زني ديوانه خو
    راز موجودي كه در فكرش نبود
    ذره اي سوداي نام و آبرو

    راز موجودي كه ديگر هيچ نيست
    جز وجودي نفرت آور بهر تو
    آه, اينست آنچه رنجم مي دهد
    ورنه, كي ترسم ز خشم و قهر تو

  10. #189
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    درباره زندگی خصوصی فروغ داوری ها کرده اند. داوری هایی که از سر مهر یا کین ، یکی پدر را محکوم کرده است ، یکی همسر را و یکی « آن یگانه ترین یار » را . این استخوان لای زخم گذاشتن است. فروغ آگاهانه و به دلخواه خود راهی را انتخاب کرد که باید انتخاب می کرد. مساله این است. یعنی اگر بخواهی شاعر باشی ، باید خودت را قربانی شعر کنی.
    مثلا در مورد نیما که شب و روز می خواند و می نوشت. اگر همسرش کار نمی کرد زندگی روزمره شان فلج می شد. بر سر همین مسائل ، گاهی بگومگوهایی در می گرفت. حالا بحث بر سر این که آیا نیما مقصر بود یا همسرش ، بی معناست. این راهی بود که نیما اختیار کرده بود. فروغ کوشید تا از من محدود خود رها شود و شعرش فراتر از بیان غرائز و احساس های فردی باشد.
    فروغ اما همه عمر کودک ماند . همان کودکی که در سی سالگی از سر و کول مادر بالا می رفت ، قاه قاه می خندید و خانه را سرشار از شور می کرد و ناگهان توی لاک خودش فرو می رفت و درها را می بست.
    این دوگانگی را در شعر فروغ هم می بینیم ، شعری که لحظه هایی از شور و شوق ، جان می گیرد. شعری پر از نیروی زندگی که ناگهان فرو می رود و سرد و تاریک می شود.
    تضادی که در شعر فروغ هست ، شور مرگ و عشق ، در همه شعرهایش پراکنده است. حس زوال در شعر او از همین تضاد بر می خیزد. شعر فروغ فردی – اجتماعی است.

  11. #190
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    اندوه پرست
    كاش چون پائيز بودم....كاش چوت پائيز بودم
    كاش چون پائيز خاموش و ملال انگيز بودم
    برگهاي آرزوهايم يكايك زرد مي شد
    آفتاب ديدگانم سرد مي شد
    آسمان سينه ام پر درد مي شد
    ناگهان طوفان اندوهي بجانم چنگ مي زد
    اشكهايم، همچو باران
    دامنم را رنگ مي زد
    ده....چه زيبا بود اگر پائيز بودم
    وحشي و پر شور و رنگ اميز بودم
    شاعري در چشم من مي خواند...شعري آسماني
    در كنارم قلب عاشق شعله مي زد
    در شرار آتش دردي نهاني
    تغمه ي من...
    همچو آواي نسيم پرشكسته
    عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
    پيش رويم...
    چهره ي تلخ زمستان جواني
    پشت سر...
    منزلگه اندوه و درد و بد گماني
    كاش چون پائيز بودم...كاش چون پائيز بودم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •