تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 20 از 23 اولاول ... 101617181920212223 آخرآخر
نمايش نتايج 191 به 200 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #191
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    این هم سخن فروغ درباره پدر :

    « چهره اش همیشه ار یک خشونت عجیب مردانه پر بود . او تلخ تلخ ، سرد سرد و خشن خشن بود. یک سرباز واقعی با یک چهره قراردادی یا بهتر بگویم با یک ماسک فراردهنده و همیشه همین طور بود. یادم می آید به محض این که صدای مهمیز چکمه هایش بلند می شد همه ما از حالی که بودیم بیرون می آمدیم و مثل موش هایی که بوی گربه را شنیده بودند ، خودمان را از دیدرس و دسترس او دور می کردیم. ولی همین پدر خشنی که ما را حتی با صدای پاهایش فراری می داد ، گاه گاهی که به خود می آمد و ماسک از چهره اش فرو می افتاد ، با شدیدترین احساسات ما را در آغوش می گرفت و زیباترین اشک ها از گوشه چشمش سرازیر می شد.
    چرا او نمی توانست همیشه خودش باشد ، سوالی است که ما خواهر ها و برادر ها بارها از هم کرده ایم »

  2. #192
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    در خانه فروغ پیرزنی زندگی می کرد زشت رو ، تندخو و خشن که با نیروی ده اسب کار می کرد. این پیرزن به خاطر نوع لباس پوشیدن و ظاهر زشت و بد قیافه بودن همیشه مورد تمسخر از سوی برادر و دوستان برادر فروغ قرار می گرفت. این زن عاشق سیگار بود و اگر یک روز به او سیگار نمی رسید خود را مانند بچه ها به زمین می انداخت و گریه می کرد و هر وقت فروغ او را در این حال می دید تمام پول تو جیبی خود را به او می داد و می گفت : دلم براش می سوزه اگه سیگار نکشه می میره.
    این پیرزن مدت ها بعد مریض شد و او را به بیمارستان بردند و تنها کسی که در این مدت به او سر می زد فروغ بود که این کار را هر روز انجام می داد و به خاطر تنهایی او اشک می ریخت . روزی که آن پیرزن در بیمارستان جان داد یکی از روزهای بارانی زمستان بود. آن روز فروغ به تنهایی جنازه او را تشییع کرد و او را به غسالخانه برد و به تنهایی او را به خاک سپرد و بر مزار محقرش اشک ها ریخت.خواهرش می گوید وقتی از او پرسیدم که نترسیدی که با او به قبرستان رفتی و نترسیدی که او را بوسیدی ، فروغ به تلخی خندید و گفت : بترسم ؟ چرا ؟ من بین زندگی و مرگ تفاوتی نمی بینم و مرگ هم مثل زندگی یک چیز کاملا طبیعی است

  3. #193
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض زبان فروغ

    « امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است . این
    خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که
    می شود ساده حرف زد ... یعنی به همین سادگی
    که من دارم با شما حرف می زنم ... وقتی از من
    می پرسید در زمینه زبان و وزن به چه امکان هایی
    رسیده ام ، من فقط می توانم بگویم به صمیمیت و سادگی ».
    (( فروغ فرخزاد ))

    شعر او عین حرف زدن ، روان و سر راست است با همین لغات مستعمل و رایج امروزی و روی هم رفته زبان سلیس و به قول قدما فصیح و بلیغ دارد . و یکی از موارد که به روانی زبان او کمک شایانی کرده است ، اوزان شعری اوست که معمولا به طبیعت کلام گفتاری نزدیک اند .

    یکی از مختصات چشمگیر زبان او بسامد زیاد لغات اروتیک است که ظاهرا ناخود آگاه در همه اشعار او پراکنده اند : هماغوشی ، تصور شهوتناک ، تن برهنه ، جفت ، عریانی ، بوسه ، میل دردناک بقا ، خون و غیره ...
    آنچه در این قسمت مطرح می شود یک جنبه از نقایص زبانی اوست که متاسفانه در غالب اشعار نو دیده می شود و فی الواقع مرضی است که گریبانگیر شعر معاصر شده است و آن این است که شاعر ناگهان در وسط زبان امروز فارسی ندانسته از ترکیبات فرسوده کهن و مخفف های شعری قدیم و به طور کلی از نحو زبان قدیم فارسی استفاده می کند و با این کار خواننده را از فضای امروزی شعر بیرون برده به مرداب چند صد سال پیش پرتاب می کند . بدین ترتیب اضطراب سبک پیش می آید . البته اضطراب سبک مقول بالتشکیک است . اولا بسامد آن در آثار برخی بسیار بالاست و خوشبختانه در فروغ چنین نیست و ثانیا گاهی خیلی چشمگیر است ، یعنی از لغت یا ترکیبی یا مخصوصا « نحو » ی استفاده شده است که در زبان قدیم زیاد به کار می رفته و به اصطلاح مبتذل شده است و این مورد هم خوشبختانه در فروغ کم است .
    فریدون توللی می گوید :
    (( بلم آرام چون قوئی سبکبال
    به نرمی بر سر کارون همی رفت ))

    در کنار لغات جدید بلم و قو و کارون که در شعر قدیم مرسوم نبوده اند و جوّ و فضائی جدید ایجاد کرده اند با کمال بی ذوقی به جای « می رفت » ، « همی رفت » گفته است و شدیدا به لحن شعر آسیب رسانده است .

    و اینک نمونه هائی از فروغ :
    در غزل نو به مطلع :
    (( چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
    سنگی و ناشنیده فراموش می کنی ))
    که در آن لغات و ترکیب ها و نحو و فضا جدید است :
    (( تو دره بنفش غروبی که روز را
    بر سینه می فشاری و خاموش می کنی ))
    در بیت آخر به شیوه زبان کهن فارسی بر سر فعل ماضی « ب » آورده است :
    (( در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
    او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟ ))
    و این « بنشست » ناگهان خواننده را از زمان حال به اعماق گذشته پرتاب می کند و به او می گوید که گوینده انسانی کاملا معاصر با تو نیست ! این گونه « تداخل سبک ها و یک دست نبودن سخن به شدت از تاثیر کلام می کاهد » و سخن بلیغ یعنی موثر . کلام به قول فرنگی ها consistency ندارد و یکدست نیست. در « فتح باغ » می گوید :
    (( و زمینی که زکشتی دیگر بارور است ))
    حال آنکه در زبان مرسوم امروزی به جای « از » ، « ز » نمی گویند و « ز » از مختصات زبان قدیم است .
    (( تو آمدی ز دور ها و دور ها
    ز سرزمین عطر ها و نور ها ))

    « آفتاب می شود »
    (( تمام شب آنجا
    ز شاخه های سیاه
    غمی فرو می ریخت ))
    « میان تاریکی »
    چندین مورد ترکیب « کز » ( که + از ) را آورده است که ابدا در فارسی امروزی معمول نیست :
    (( کز پشت شیشه در اتاق گرم ))

    « آن روز ها »
    (( و هیچکس نمی دانست
    که نام آن کبوتر غمگین
    کز قلب ها گریخته ایمان است ))

    « آیه های زمینی »
    هیچ شاعری نباید به بهانه های ضرورت وزنی به این گونه ترکیبات فرسوده تن دردهد . مگر این که بافت کلام کهن باشد و شاعر عالماً عامداً سبک خود را بر تلفیق زبان نو وکهن نهاده باشد ( مانند اخوان و شاملو) . آرکائیسم که استفاده از لغات کهن است مطلب دیگری است و عدم توانائی بر زبان و عدم اطلاع از نُرم های زبانی مطلب دیگر .
    دیگر از معایب زبانی در شعر امروز استفاده از اشکال مخفف است که در شعر کهن مرسوم بود ، اما امروزه در محاوره مردم شنیده نمی شود . مثل آوردن « کوته » به جای کوتاه در این شعر فروغ :
    (( شب ها که می چرخد نسیمی گیج
    در آسمان کوته دلتنگ ))
    « در آب های سبز تابستان »
    یا آوردن « کنون » به جای اکنون :
    (( نشانده ای مرا کنون به زورقی
    ز عاج ها ، ز ابر ها ، بلور ها ))

    « آفتاب می شود »
    گاهی استفاده از لغاتی که در غزل کهن مرسوم بود مثل هجر و وصال و دلبر و دلدار و دلداده و کمان ابرو و نظایر این ها به سلامت زبان امروزی شعر صدمه می زند :
    (( می شکفتم ز عشق و می گفتم :
    هر که دلداده شد به دلدارش ))

    « شعر سفر »
    فروغ در مصاحبه ای می گوید : « من در شعرم ، بیشتر از هرچیز دیگر سعی می کنم از ( زبان ) استفاده کنم ، یعنی من چون این نقص را در زبان شعری خودمان احساس می کنم ، نقصی که می شود اسمش را کمبود کلمات گوناگون نامید . شعر ما مقداری سنت به دنبال دارد ، کلماتی دارد که مرتب در شعر دنبال می شود . این ها مفهوم خودشان را از دست نداده اند ولی در گوش ها دیگر مفهومشان اثر واقعی خودشان را ندارند . در ثانی کلمه هایی که سنت شعری به دنبال دارند با حس شعری امروز ما جور در نمی آید ، به خاطر این که زندگی ما عوض شده و مسایل تازه یی مطرح شده که حس های تازه یی به ما می دهد و ما به خاطر بیان این حس ها احتیاج به یک مقدار کلمات تازه یی داریم که چون در شعر نبوده اند ، در شعر آوردنشان خیلی مشکل است » .
    خوشبختانه این مورد هم در شعر فروغ زیاد نیست . به طور کلی چند شعر نخستین مجموعه تولدی دیگر ضعیف است و یکی از ضعف ها همین مساله زبانی است که مطرح کردیم . و هر چه در شعر های فروغ پیش برویم ، این گونه اشکالات کمتر می شود ، زیرا شعر به زبان گفتگو – که همواره درست است – نزدیکتر می شود . او برای این زبان ساده و درست زحمت کشید : « خیلی کاغذ سیاه کردم . حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی می خرم . ارزان تر است . »
    و اکنون چند نمونه انحراف نحوی :
    (( می خواستم بگویم
    اما شگفت را ))

    « وصل »
    « شگفت را » به قول سبک شناسان syntactic deviation دارد ، یعنی در زبان امروز فارسی چنین جمله و اصطلاحی به کار نمی رود .
    (( پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز ...))

    « تولدی دیگر »
    به جای پسرانی که عاشق من بودند .
    (( آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ))
    « ایمان بیاوریم ... »
    به جای در باغچه .
    اشکالات زبانی در شعر برخی از مدعیان شعر و شاعری به حدی زیاد است که مختصّه سبکی محسوب می شود !

    (( با تشکر از آقای دکتر سیروس شمیسا :
    این مطلب برگرفته از کتاب « نگاهی به فروغ فرخزاد » می باشد ))

    __________________

  4. 3 کاربر از ghazal_ak بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #194
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض فروغ با دردهای اجتماع پیوند خورد از ترانه جوانبخت

    در اشعار فروغ فرخزاد ظرافت‏هاي زباني پرداختن به دردهاي جامعه ونيز زباني اروتيك به چشم مي‏خورد.
    فروغ در ابتدا در محدوده نگاه خود به زندگي شعر مي‏سرود اما رفته‏رفته از اين نگاه فاصله گرفت و با دردهاي اجتماع پيوند خورد. اين پيوند از ضروريات دروني هر شاعر است و در شعر فروغ به خوبي ساخته و پرداخته شد.
    در سه مجموعه شعر اول فروغ زبان او در شعر فرقی با دیگر شعرا ندارد. او با شعر کلاسیک احساس و فکر خود را بیان می کند و هنوز به شعر مدرن نپرداخته است. اما از کتاب "تولدی دیگر" زبان خاص شعر فروغ ظاهر می شود.


    او در برخي از اشعارش با نگاهي زنانه به حضور مرد مي‏نگرد و اين حضور را براي روحش ضروري مي‏بيند. بيان اين امر توسط يك شاعر زن در ايران تابو به حساب مي‏آمد و فروغ اين تابو را شكست. همين امر سبب شد كه نگاه بسياري به شعر او معطوف شود و به او به عنوان شاعري متفاوت بنگرند.
    فروغ در اشعار پاياني‏اش به شكلي جدي به بيان دردهاي اجتماعي پرداخته است و همين امر نام او را بيشتر بر سر زبان‏ها به عنوان شاعری درد آشنا انداخته‏است.
    اگر فروغ مرد بود شعرش آنقدر مطرح نمي‏شد زيرا پرداختن به زبان اروتيك در شعر مردان يك تابو به حساب نمي‏آيد. مردان نسبت به زنان از آزادي بیشتري در اين زمينه برخوردار بوده‏اند. فروغ در واقع با پرداختن به زباني اروتيك و بازگويي امور زندگي خود در شعر از حصار محدوديت‏هايي كه در جامعه براي زنان وجود داشت گذشت. اين كار به شجاعت احتياج داشت و فروغ اين شجاعت را داشت. همين امر او را در رقابت با شعراي مطرح معاصرش شاعري موفق نشان می دهد.



    جدا شدن او از پرويز شاپور و زندگي آزادي كه كرد در نگاهش به هم زيستي با مردان عصيان در زندگي يك زن به حساب مي‏آيد و او با شجاعت از اين عصيان در اشعارش نوشت. مي‏توان گفت عصيان او در زندگي به عنوان يك زن و نيز يك شاعر با هم در يك راستا بوده‏است.
    پنجره ها در اشعار فروغ بسیارند و هر یک نماد خاصی ست که او به بیان آنها در شعر پرداخته است. پنجره فقط وسیله ای برای دیدن نیست بلکه برای شنیدن صداها و لمس ستاره های خیال در شب هایی ست که به انتظار عدالت و تغییر زندگی اش با مظاهر طبیعت الفت داشت و از آن در اشعار خود می نوشت.
    در زنی که در شعرفروغ نمایان می شود در نگاه اول خود فروغ را می بینیم اما در نگاه بعدی زنان رنج کشیده جامعه در شعر او ظاهر می شوند. او از اندوه زنانی برای ما می گوید که مردانشان با بی تفاوتی به آنها خیانت کرده اند.
    فروغ سهم خود و زنان دیگری که زندگی به آنها رحمی نکرده را در آسمانی جدا شده می بیند. آسمان خوشبختی که پرده زندگی آن را از او دریغ کرده است.


    فروغ از خیانت آدمی به خودش نیز شکوه می کند. وقتی که هفت سالگی فقط دوره خاطره ای دوراز کودکی ست و آدمی از آن فاصله دارد. عشق نیازی به قاضی ندارد و این مورد مهمی ست که فروغ در شعر خود از آن می گوید. از نظر فروغ آدمی بی چراغ در پی یافتن واقعیت وجود خود تاوان قضاوتی که بر عشق کرده را می پردازد.


    او از ریاکاران زمانه خود هم گله دارد که جز ویرانی چیزی به ارمغان نیاوردند و حس اعتماد به واسطه آنها از ذهن دیگران دور شد.

    شاعر شدن آسان است. شاعر ماندن سخت است چون برای شاعر ماندن باید در شعر زندگی کرد و از آن فاصله نگرفت. شعر برای فروغ یک آینه بود. او خود را همچون حجمی زاینده افکار جدید می دید که در زندگی و سفر محدود به زمان از تصویر خود آگاه است و از مهمانی شعر برمی گردد. فروغ در شعر نفس کشید و لحظه به لحظه زندگی اش را در شعر منعکس دید.



    اگر فروغ زنده بود احتمال زياد داشت كه به اشعار متفاوت كه در شعر معاصر ديده مي‏شود رو آورد. با توجه به جست‏و‏جوگري‏هايي كه او از نظر زبان در شعر داشت اين رويكرد امري بسيار محتمل به نظر مي‏رسد. فروغ اگر زنده بود حتما در شعر متفاوت معاصر حرف‏هاي براي گفتن داشت.


    ترانه جوانبخت

    منبع:
    مجموعه اشعار فروغ فرخزاد- انتشارات گل مریم- چاپ چهارم- ۱۳۸۰- تهران

    __________________

  6. 3 کاربر از ghazal_ak بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #195
    پروفشنال Rainy eye's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    پست ها
    864

    پيش فرض

    عاشقانه




    ای شب از رویای تو رنگین شده
    سینه از عطر تواَم سنگین شده
    ای به روی چشم من گسترده خویش
    شادیَم بخشیده از اندوه بیش
    همچو بارانی که شوید جسم خاک
    هستیَم زآلودگی ها کرده پاک

    ای تپش های تن سوزان من
    آتشی در سایهٔ مژگان من
    ای ز گندمزارها سرشارتر
    ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
    ای در ِ بگشوده بر خورشیدها
    در هجوم ِ ظلمتِ تردید ها
    با تواَم دیگر ز دردی بیم نیست
    هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست

    این دل تنگ من و این بار نور ؟
    هایهوی زندگی در قعر گور ؟

    ای دو چشمانت چمنزاران من
    داغ چشمت خورده بر چشمان من
    پیش از اینت گر که در خود داشتم
    هر کسی را تو نمی انگاشتم

    درد تاریکیست درد خواستن
    رفتن و بیهوده خود را کاستن
    سرنهادن بر سیه دل سینه ها
    سینه آلودن به چرک کینه ها
    در نوازش ، نیش ماران یافتن
    زهر در لبخند یاران یافتن
    زر نهادن در کف طرّارها
    گمشدن در پهنهٔ بازارها

    آه ، ای با جان من آمیخته
    ای مرا از گور من انگیخته
    چون ستاره ، با دو بال زرنشان
    آمده از دوردست آسمان
    از تو تنهاییم خاموشی گرفت
    پیکرم بوی همآغوشی گرفت
    جوی خشک سینه ام را آب ، تو
    بستر رگهام را سیلاب ، تو
    در جهانی این چنین سرد و سیاه
    با قدمهایت قدمهایم به راه

    ای به زیر پوستم پنهان شده
    همچو خون در پوستم جوشان شده
    گیسویم را از نوازش سوخته
    گونه هام از هرم خواهش سوخته
    آه ، ای بیگانه با پیراهنم
    آشنای سبزه زاران تنم
    آه ، ای روشن طلوع بی غروب
    آفتاب سرزمین های جنوب
    آه ، آه ای از سحر شاداب تر
    از بهاران تازه تر سیراب تر
    عشق دیگر نیست این ، این خیرگیست
    چلچراغی در سکوت و تیرگیست
    عشق چون در سینه ام بیدار شد
    از طلب پا تا سرم ایثار شد
    این دگر من نیستم ، من نیستم
    حیف از آن عمری که با من زیستم
    ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
    خیره چشمانم به راه بوسه ات
    ای تشنج های لذت در تنم
    ای خطوط پیکرت پیراهنم
    آه ، می خواهم که بشکافم ز هم
    شادیَم یکدم بیالاید به غم
    آه ، می خواهم که برخیزم ز جای
    همچو ابری اشک ریزم هایهای

    این دل تنگ من و این دود عود ؟
    در شبستان ، زخمه های چنگ و رود ؟
    این فضای خالی و پروازها ؟
    این شب خاموش و این آوازها ؟

    ای نگاهت لای لایی سِحربار
    گاهوار ِ کودکان بی قرار
    ای نفسهایت نسیم نیمخواب
    شسته از من لرزه های اضطراب
    خفته در لبخند فرداهای من
    رفته تا اعماق دنیاهای من

    ای مرا با شور شعر آمیخته
    این همه آتش به شعرم ریخته
    چون تب عشقم چنین افروختی
    لا جرم شعرم به آتش سوختی

  8. #196
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    160

    پيش فرض

    پرنده مردنی است
    دلم گرفته است
    دلم گرفته است
    به ایوان می روم و انگشتانم را
    بر پوست کشیدهٔ شب می کشم
    چراغ های رابطه تاریکند
    چراغ های رابطه تاریکند
    کسی مرا به آفتاب
    معرفی نخواهد کرد
    کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
    پرواز را به خاطر بسپار
    پرنده مردنی ست

  9. این کاربر از حنّانه بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #197
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Unique 2626's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2011
    محل سكونت
    Vicinity Of Never Hood پلاک : 2626
    پست ها
    407

    پيش فرض

    عروسک کوکی

    بیش از اینها ، آه ، آری
    بیش از اینها می توان خاموش ماند
    می توان ساعات طولانی
    با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
    خیره شد در دود یک سیگار
    خیره شد در شکل یک فنجان
    در گلی بیرنگ ، بر قالی
    در خطی موهوم ، بر دیوار
    می توان با پنجه های خشک
    پرده را یک سو کشید و دید
    در میان کوچه باران ، تند می بارد
    کودکی با بادبادکهای رنگینش
    ایستاده زیر یک طاقی
    گاری فرسوده ای میدان خالی را
    با شتابی پر هیاهو ترک می گوید

    می توان بر جای باقی ماند
    در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

    می توان فریاد زد
    با صدایی سخت کاذب ، سخت بیگانه

    .
    .
    دوستت می دارم
    می توان در بازوان چیرهٔ یک مرد
    ماده ای زیبا و سالم بود

    با تنی چون سفرهٔ چرمین
    با دو پستان درشت سخت
    می توان دربستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
    عصمت یک عشق را آلود
    می توان با زیرکی تحقیر کرد
    هر معمای شگفتی را
    می توان تنها به حل جدولی پرداخت
    می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
    پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف

    می توان یک عمر زانو زد
    با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
    می توان در گور مجهولی خدا را دید
    می توان با سکه ای نا چیز ایمان یافت
    می توان در حجره های مسجدی پوسید
    چون زیارتنامه خوانی پیر
    می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب
    حاصلی پیوسته یکسان داشت
    می توان چشم تو را در پیلهٔ قهرش
    دکمهٔ بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
    می توان چون آب در گودال خود خشکید

    می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
    مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
    در ته صندوق مخفی کرد

    می توان در قاب خالی ماندهٔ یک روز
    نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
    می توان با صورتک ها رخنهٔ دیوار را پوشاند
    می توان با نقش هایی پوچ تر آمیخت

    می توان همچون عروسک های کوکی بود
    با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
    می توان در جعبه ای ماهوت
    با تنی انباشته از کاه
    سالها در لابلای تور و پولک خفت
    می توان با هر فشار هرزهٔ دستی
    بی سبب فریاد کرد و گفت
    ( آه ، من بسیار خوشبختم )


  11. #198
    داره خودمونی میشه ghazaleh366's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    GB
    پست ها
    166

    پيش فرض

    پنجره


    یک پنجره برای دیدن
    یک پنجره برای شنیدن
    یک پنجره که مثل حلقهٔ چاهی
    در انتهای خود به قلب زمین می رسد
    و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرّر آبی رنگ
    یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
    از بخشش شبانهٔ عطر ستاره های کریم
    سرشار می کند .
    و می شود از آنجا
    خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
    یک پنجره برای من کافیست . من از دیار عروسکها می آیم
    از زیر سایه های درختان کاغذی
    در باغ یک کتاب مصور
    از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
    در کوچه های خاکی معصومیت
    از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
    در پشت میزهای مدرسهٔ مسلول
    از لحظه ای که بچه ها توانستند
    بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
    و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند .
    من از میان
    ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
    و مغز من هنوز
    لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
    دردفتری به سنجاقی
    مصلوب کرده بودند .
    وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
    و در تمام شهر
    قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند .
    وقتی که چشم های کودکانهٔ عشق مرا
    با دستمال تیرهٔ قانون می بستند
    و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
    فواره های خون به بیرون می پاشید
    وقتی که زندگی من دیگر
    چیزی نبود ، هیچ چیز ، به جز تیک تاک ساعت دیواری
    دریافتم ، باید ، باید ، باید
    دیوانه وار دوست بدارم .
    یک پنجره برای من کافیست
    یک پنجره به لحظهٔ آگاهی و نگاه و سکوت
    اکنون نهال گردو
    آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
    معنی کند
    از آینه بپرس
    نام نجات دهنده ات را
    آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
    تنهاتر از تو نیست ؟
    پیغمبران رسالت ویرانی را
    با خود به قرن ما آوردند ؟
    این انفجار های پیاپی ،
    و ابرهای مسموم ،
    آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
    ای دوست ،ای برادر ، ای همخون
    وقتی به ماه رسیدی
    تاریخ قتل عام گل ها را بنویس .
    همیشه خوابها
    از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند
    من شبدر چهار پری را می بویم
    که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
    آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
    آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
    تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم ؟
    حس می کنم که وقت گذشته ست
    حس می کنم که (لحظه) سهم من از برگهای تاریخ است
    حس میکنم که میز فاصلهٔ کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبهٔ غمگین
    حرفی به من بزن
    آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
    جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
    حرفی بزن
    من در پناه پنجره ام
    با آفتاب رابطه دارم .

  12. #199
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Unique 2626's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2011
    محل سكونت
    Vicinity Of Never Hood پلاک : 2626
    پست ها
    407

    پيش فرض

    عصیان

    به لبهایم مزن قفل خموشی
    که در دل قصه ای ناگفته دارم
    ز پایم باز کن بند گران را
    کزین سودا دلی آشفته دارم

    بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
    بیا بگشای درهای قفس را
    اگر عمری به زندانم کشیدی
    رها کن دیگرم این یک نفس را


    منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
    به سر اندیشهٔ پرواز دارم
    سرودم ناله شد در سینهٔ تنگ
    به حسرتها سر آمد روزگارم


    به لبهایم مزن قفل خموشی
    که من باید بگویم راز خود را
    به گوش مردم عالم رسانم
    طنین آتشین آواز خود را


    بیا بگشای در تا پر گشایم
    بسوی آسمان روشن شعر
    اگر بگذاریم پرواز کردن
    گلی خواهم شدن در گلشن شعر


    لبم با بوسهٔ شیرینش از تو
    تنم با بوی عطرآگینش از تو
    نگاهم با شررهای نهانش
    دلم با نالهٔ خونینش از تو


    ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
    مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
    بر آن شوریده حالان هیچ دانی
    فضای این قفس تنگ است ، تنگ است


    مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
    از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
    بهشت و حور و آب کوثر از تو
    مرا در قعر دوزخ خانه ای ده


    کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
    مرا مستی و سکر زندگانی است
    چه غم گر در بهشتی ره ندارم
    که در قلبم بهشتی جاودانی است


    شبانگاهان که مَه می رقصد آرام
    میان آسمان گنگ و خاموش
    تو در خوابی و من مست هوسها
    تن مهتاب را گیرم در آغوش


    نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
    هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
    در آن زندان که زندانبان تو بودی
    شبی بنیادم از یک بوسه لرزید


    به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
    که ننگم لذتی مستانه داده
    مرا می بخشد آن پروردگاری
    که شاعر را ، دلی دیوانه داده


    بیا بگشای در ، تا پر گشایم
    به سوی آسمان روشن شعر
    اگر بگذاریم پرواز کردن
    گلی خواهم شدن در گلشن شعر



  13. #200
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    پيش فرض

    بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند،
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

    زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
    پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

    پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

    نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
    بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا

    ما را چه غم كه شيخ شبي در ميان جمع،
    بر رويمان ببست به شادي در بهشت

    او مي گشايد … او كه به لطف و صفاي خويش،
    گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

    توفان طعنه، خنده ي ما را ز لب نشست،
    كوهيم و در ميانه ي دريا نشسته ايم

    چون سينه جاي گوهر يكتاي راستيست،
    زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

    مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
    مائيم … ما كه جامه تقوي دريده ايم؛

    زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
    زين هاديان راه حقيقت، نديده ايم

    آن آتشي كه در دل ما شعله مي كشيد،
    گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛

    ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
    نام گناهكاره رسوا! نداده بود

    بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
    در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

    “هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جريده عالم دوام ما


  14. این کاربر از Lady parisa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •