تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 22 از 23 اولاول ... 12181920212223 آخرآخر
نمايش نتايج 211 به 220 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #211

    پيش فرض گمگشته / دفتر شعر اسیر

    .

    من به مردي وفا نمودم و او

    پشت پا زد به عشق و اميدم
    هر چه دادم به او حلالش باد
    غير از آن دل كه مفت بخشيدم


    دل من كودكي سبكسر بود
    خود ندانم چگونه رامش كرد
    او كه مي گفت دوستت دارم
    پس چرا زهر غم بجامش كرد

    اگر از شهد آتشين لب من
    جرعه اي نوش كرد و شد سرمست
    حسرتم نيست زآنكه اين لب را
    بوسه هاي نداده بسيار است

    باز هم در نگاه خاموشم
    قصه هاي نگفته اي دارم
    باز هم چون به تن كنم جامه
    فتنه هاي نهفته اي دارم

    باز هم مي توان به گيسويم
    چنگي از روي عشق ومستي زد
    باز هم مي توان در آغوشم
    پشت پا بر جهان هستي زد

    باز هم مي دود به دنبالم
    ديدگاني پر از اميد و نياز
    باز هم با هزار خواهش گنگ
    مي دهندم بسوي خويش آواز

    باز هم دارم آنچه را كه شبي
    ريختم چون شراب در كامش
    دارم آن سينه را كه او مي گفت
    تكيه گاهيست بهر آلامش

    زانچه دادم به او مرا غم نيست
    حسرت و اضطراب و ماتم نيست
    غير از آن دل كه پر نشد جايش
    بخدا چيز ديگرم كم نيست

    كو دلم كو دلي كه برد و نداد
    غارتم كرده، داد مي خواهم
    دل خونين مرا چكار آيد
    دلي آزاد و شاد مي خواهم

    دگرم آرزوي عشقي نيست
    بي دلان را چه آرزو باشد
    دل اگر بود باز مي ناليد
    كه هنوزم نظر باو باشد

    او كه از من بريد و تركم كرد
    پس چرا پس نداد آن دل را
    واي بر من كه مفت بخشيدم
    دل آشفته حال غافل را

  2. 8 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #212
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    او ز من رنجیده است
    آن دو چشم نکته بین و نکته گیر
    در من آخر نکته ای بد دیده است !


    من چه می دانم که او
    با چه مقیاسی مرا سنجیده است !
    من همان هستم که بودم ، شاید او
    چون مرا دیوانه ی خود دیده است
    بیوفایی می کند بلکه من
    دور از دیدار او عاقل شوم !


    او نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را
    من نمی خواهم که حتی لحظه ای
    لحظه ای از یاد او غافل شوم !




  4. 5 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #213
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض گمشده - دفتر دیوار




    بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ

    باورم نايد كه عاقل گشته ام

    گوييا "او" مرده در من كاینچنين

    خسته و خاموش و باطل گشته ام

    هر دم از آيينه مي پرسم ملول

    چيستم ديگر،به چشمت چيستم؟

    ليك در آيينه مي بينم كه واي

    سايه ايي هم زانچه بودم نيستم

    همچو آن رقاصه هندو به ناز

    پاي مي كوبم ولي بر گور خويش

    وه كه با صد حسرت اين ويرانه را

    روشني بخشيده ام از نور خويش

    ره نمي جويم به سوي شهر روز

    بي گمان در قعر گوري خفته ام

    گوهري دارم ولي آن را ز بيم

    در دل مردابها بنهفته ام

    مي روم...اما نمي پرسم ز خويش

    ره كجا؟...منزل كجا؟...مقصود چيست؟

    بوسه مي بخشم ولي خود غافلم

    كاين دل ديوانه را معبود كيست

    "او" چو در من مرد،ناگه هر چه بود

    در نگاهم حالتي ديگر گرفت

    گوييا شب با دو دست سرد خويش

    روح بي تاب مرا در بر گرفت

    آه...آري...اين منم...اما چه سود

    "او" كه در من بود،ديگر نيست،نيست

    مي خروشم زير لب ديوانه وار

    "او" كه در من بود،آخر كيست،كيست؟

  6. 3 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #214
    داره خودمونی میشه geojo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    129

    پيش فرض شعر يک شب از دفتر شعر اسیر

    يك شب ز ماوراي سياهي ها
    چون اختري بسوي تو مي آيم
    بر بال بادهاي جهان پيما
    شادان به جستجوي تو مي آيم

    سرتا بپا حرارت و سرمستي
    چون روزهاي دلكش تابستان
    پرميكنم براي تو دامان را
    از لاله هاي وحشي كوهستان



    يك شب ز حلقه كه به در كوبم
    در كنج سينه قلب تو مي لرزد
    چون در گشوده شد تن من بي تاب
    در بازوان گرم تو مي لغزد

    ديگر در آن دقايق مستي بخش
    در چشم من گريز نخواهي ديد
    چون كودكان نگاه خموشم را
    با شرم در ستيز نخواهي ديد

    يكشب چو نام من به زبان آري
    مي خوانمت به عالم رويايي
    بر موجهاي ياد تو مي رقصم
    چون دختران وحشي دريايي

    يكشب لبان تشنه من با شوق
    در آتش لبان تو ميسوزد
    چشمان من اميد نگاهش را
    بر گردش نگاه تو ميدوزد

    از زهره آن الهه افسونگر
    رسم و طريق عشق مي آموزم
    يكشب چو نوري از دل تاريكي
    در كلبه ات شراره ميافروزم

    آه اي دو چشم خيره به ره مانده
    آري منم كه سوي تو مي آيم
    بر بال بادهاي جهان پيما
    شادان به جستجوي تو مي آيم

  8. #215
    داره خودمونی میشه geojo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    129

    پيش فرض

    در آنجا ، بر فراز قلهء کوه
    دو پایم خسته از رنج دویدن
    به خود گفتم که در این اوج دیگر
    صدایم را خدا خواهد شنیدن

    بسوی ابرهای تیره پرزد
    نگاه روشن امیدوارم
    ز دل فریاد کردم کای خداوند
    من او را دوست دارم ، دوست دارم

    صدایم رفت تا اعماق ظلمت
    بهم زد خواب شوم اختران را
    غبارآلوده و بیتاب کوبید
    در زرین قصر آسمان را

    ملائک با هزاران دست کوچک
    کلون سخت سنگین را کشیدند
    زطوفان صدای بی شکیبم
    بخود لرزیده، در ابری خزیدند

    ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
    درختان در مه سبزی شناور
    صدایم پیکرش را شستشو داد
    ز خاک ره،درون حوض کوثر

    خدا در خواب رؤیا بار خود بود
    بزیر پلکها پنهان نگاهش
    صدایم رفت و با اندوه نالید
    میان پرده های خوابگاهش

    ولی آن پلکهای نقره آلود
    دریغا،تا سحر گه بسته بودند
    سبک چون گوش ماهی های ساحل
    به روی دیده اش بنشسته بودند

    صدا صد بار نومیدانه برخاست
    که عاصی گردد و بر وی بتازد
    صدا میخواست تا با پنجه خشم
    حریر خواب او را پاره سازد


    صدا فریاد میزد از سر درد
    بهم کی ریزد این خواب طلائی ؟
    من اینجا تشنهء یک جرعه مهر
    تو آنجا خفته بر تخت خدائی

    مگر چندان تواند اوج گیرد
    صدائی دردمند و محنت آلود؟
    چو صبح تازه از ره باز آمد
    صدایم از "صدا" دیگر تهی بود

    ولی اینجا بسوی آسمانهاست
    هنوز این دیده امیدوارم
    خدایا این صدا را می شناسی؟
    من او را دوست دارم ، دوست دارم

  9. #216
    حـــــرفـه ای raha bash's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    در خیال ترش کامی های ذهن سرکشم
    پست ها
    1,349

    پيش فرض


  10. 4 کاربر از raha bash بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #217
    Super VIP Mehran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    -• برنابلا
    پست ها
    11,405

    پيش فرض

    مادرم نماز می خواند و من آواز !


    عقایدمان چقدر فرق دارد !


    او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را !


    خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده !


    خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است!!


    او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند!!


    من خدا را در آسمان ها و درون خودم!


    در شادی از ته دل !


    در ثانیه به ثانیه زندگیم!!


    او جلوی خدایش سجده میکند !


    ولی من در آغوش خدایم آرام میگیرم !


    نمی دانم خدای من واقعی تر است یا او !


    دین من بهتر است یا او...


    با تشکر مهرن...

  12. 4 کاربر از Mehran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #218
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    تو در چشم من همچو موجی

    خروشنده و سرکش و ناشکیبا
    که هر لحظه ات می کشاند بسوئی
    نسیم هزار آرزوی فریبا

    تو موجی

    تو موجی و دریای حسرت مکانت
    پریشان رنگین افق های فردا

    نگاه مه آلود دیدگانت

    تو دائم بخود در ستیزی
    تو هرگز نداری سکونی
    تو دائم ز خود می گریزی
    تو آن ابر آشفته نیلگونی

    چه می شد خدایا...
    چه می شد اگر ساحلی دور بودم؟
    شبی با دو بازوی بگشوده خود
    تورا می ربودم....تو را می ربودم


  14. 3 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #219
    حـــــرفـه ای raha bash's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    در خیال ترش کامی های ذهن سرکشم
    پست ها
    1,349

    پيش فرض

    گذشتم از تن تو زانکه در جهان/
    تنی نبود مقصد نیاز من/اگر بسویت این چنین دویده ام/
    به عشق عاشقم نه بر وصال تو/به ظلمت شبان بی فروغ من/
    خیال عشق خوشتر از خیال تو/کنون که در کنار او نشسته ای/
    تو و شراب و دولت وصال او/گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد/
    تن تو ماند و عشق بی زوال او!




  16. 2 کاربر از raha bash بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #220
    حـــــرفـه ای raha bash's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    در خیال ترش کامی های ذهن سرکشم
    پست ها
    1,349

    پيش فرض

    ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم/
    چرا بیهوده میگوئی، دل چون آهنی دارم/
    نمیدانی، نمیدانی، که من جز چشم افسونگر/
    در این جام لبانم، بادهٔ مردافکنی دارم./
    چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم/
    از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی/
    نمیترسی، نمیترسی، که بنویسند نامت را/
    به سنگ تیرهٔ گوری، شب غمناک خاموشی/
    بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری/
    فدای لحظه ای شادی کن این رؤیای هستی را/
    لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پرمی/
    چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را/
    ترا افسون چشمانم ز ره برده است و میدانم/
    که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار میسوزی/
    دروغ است این اگر، پس آن دو چشم راز گویت را/
    چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه میدوزی

  18. 2 کاربر از raha bash بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •