تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 9 از 23 اولاول ... 567891011121319 ... آخرآخر
نمايش نتايج 81 به 90 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #81
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض عصیان --- 1337 شمسی

    عصیان خدا

    گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم
    سکهٔ خورشید را در کورهٔ ظلمت رها سازند
    خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم
    برگِ زرد ماه را از شاخهٔ شبها جدا سازند
    نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش
    پنجهٔ خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت
    دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
    کوه ها را در دهان ِ باز دریاها فرو می ریخت

    می گشودم بند از پای هزاران اختر تبدار
    می فشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها
    می دریدم پرده های دود را تا در خروش باد
    دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

    می دمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی
    تا ز بستر رودها ، چون مارهای تشنه ، برخیزند
    خسته از عمری به روی سینه ای مرطوب لغزیدن
    در دل مردابِ تار آسمان شب فرو ریزند

    بادها را نرم می گفتم که بر شط ِ تبدار
    زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند
    گورها را می گشودم تا هزاران روح سرگردان
    بار دیگر ، در حصار جسمها ، خود را نهان سازند

    گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم
    آب کوثر را درون کوزهٔ دوزخ بجوشانند
    مشعل سوزنده در کف ، گلهٔ پرهیزکاران را
    از چراگاه بهشت سبز ِ تَردامن برون رانند

    خسته از زهد خدایی ، نیمه شب در بستر ابلیس
    در سراشیب خطایی تازه می جستم پناهی را
    می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
    لذت تاریک و درد آلود ِ آغوش ِ گناهی را

  2. #82
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر عصیان -- 1337 شمسی

    سرود زیبایی


    شانه های تو
    همچو صخره های سخت و پر غرور
    موج گیسوان من در این نشیب
    سینه میکشد چو آبشار نور
    شانه های تو
    چون حصار های قلعه ای عظیم
    رقص رشته های گیسوان من بر آن
    همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
    شانه های تو
    برجهای آهنین
    جلوه شگرف خون و زندگی
    رنگ آن به رنگ مجمری مسین
    در سکوت معبد هوس
    خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
    جای بوسه های من بر روی شانه هات
    همچو جای نیش آتشین مار
    شانه های تو
    در خروش آفتاب داغ پر شکوه
    زیر دانه های گرم و روشن عرق
    برق می زند چو قله های کوه
    شانه های تو
    قبله گاه دیدگان پر نیاز من
    شانه های تو
    مهر سنگی نماز من


  3. #83
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر عصیان -- 1337 شمسی

    جنون

    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با بهاری که میرسد از راه ؟
    یا نیازی که رنگ میگیرد
    درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
    با نسیمی که میترواد از آن
    بوی عشق کبوتر وحشی
    نفس عطرهای سرگردان؟
    لب من از ترانه میسوزد
    سینه ام عاشقانه میسوزد
    پوستم میشکافد از هیجان
    پیکرم از جوانه میسوزد
    هر زمان موج میزنم در خویش
    می روم میروم به جایی دور
    بوته گر گرفته خورشید
    سر راهم نشسته در تب نور
    من ز شرم شکوفه لبریزم
    یار من کیست ای بهار سپید ؟
    گر نبوسد در این بهار مرا
    یار من نیست ای بهار سپید
    دشت بی تاب شبنم آلوده
    چه کسی را به خویش می خواند ؟
    سبزه ها لحظه ای خموش خموش
    آنکه یار منست می داند
    آسمان می دود ز خویش برون
    دیگر او در جهان نمی گنجد
    آه گویی که این همه آبی
    در دل آسمان نمیگنجد
    در بهار او زیاد خواهد برد
    سردی و ظلمت زمستان را
    می نهد روی گیسوانم باز
    تاج گلپونه های سوزان را
    ای بهار ای بهار افسونگر
    من سراپا خیال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خویش
    شعر و فریاد و آرزو شده ام
    می خزم همچو مار تبداری
    بر علفهای خیس تازه سرد
    آه با این خروش و این طغیان
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

  4. #84
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر عصیان -- 1337 شمسی

    بعدها

    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    در بهاری روشن از امواج نور
    در زمستانی غبار آلود و دور
    یا خزانی خالی از فریاد و شور
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    روزی از این تلخ و شیرین روزها
    روز پوچی همچو روزان دگر
    سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
    دیدگانم همچو دالانهای تار
    گونه هایم همچو مرمرهای سرد
    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
    من تهی خواهم شد از فریاد درد
    می خزند آرام روی دفترم
    دستهایم فارغ از افسون شعر
    یاد می آرم که در دستان من
    روزگاری شعله میزد خون شعر
    خک میخواند مرا هر دم به خویش
    می رسند از ره که در خکم نهند
    آه شاید عاشقانم نیمه شب
    گل به روی گور غمنکم نهند
    بعد من ناگه به یکسو می روند
    پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند
    روی کاغذها و دفترهای من
    در اتاق کوچکم پا می نهد
    بعد من با یاد من بیگانه ای
    در بر اینه می ماند به جای
    تار مویی نقش دستی شانه ای
    می رهم از خویش و میمانم ز خویش
    هر چه بر جا مانده ویران می شود
    روح من چون بادبان قایقی
    در افقها دور و پنهان میشود
    می شتابند از پی هم بی شکیب
    روزها و هفته ها و ماهها
    چشم تو در انتظار نامه ای
    خیره میماند به چشم راهها
    لیک دیگر پیکر سرد مرا
    می فشارد خک دامنگیر خک
    بی تو دور از ضربه های قلب تو
    قلب من میپوسد آنجا زیر خک
    بعد ها نام مرا باران و باد
    نرم میشویند از رخسار سنگ
    گور من گمنام می ماند به راه
    فارغ از افسانه های نام و ننگ

  5. #85
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    زندگی

    آه ای زندگی منم که هنوز
    با همه پوچی از تو لبریزم
    نه به فکرم که رشته پاره کنم
    نه بر آنم که از تو بگریزم
    همه ذرات جسم خکی من
    از تو ای شعر گرم در سوزند
    آسمانهای صاف را مانند
    که لبالب ز باده ی روزند
    با هزاران جوانه میخواند
    بوته نسترن سرود ترا
    هر نسیمی که می وزد در باغ
    می رساند به او درود ترا
    من ترا در تو جستجو کردم
    نه در آن خوابهای رویایی
    در دو دست تو سخت کاویدم
    پر شدم پر شدم ز زیبایی
    پر شدم از ترانه های سیاه
    پر شدم از ترانه های سپید
    از هزاران شراره های نیاز
    از هزاران جرقه های امید
    حیف از آن روزها که من با خشم
    به تو چون دشمنی نظر کردم
    پوچ پنداشتم فریب ترا
    ز تو ماندم ترا هدر کردم
    غافل از آنکه تو به جایی و من
    همچو آبی روان که در گذرم
    گمشده در غبار شون زوال
    ره تاریک مرگ می سپرم
    آه ای زندگی من اینه ام
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ بنگرد در من
    روی اینه ام سیاه شود
    عاشقم عاشق ستاره صبح
    عاشق ابرهای سرگردان
    عاشق روزهای بارانی
    عاشق هر چه نام توست بر آن
    می مکم با وجود تشنه خویش
    خون سوزان لحظه های ترا
    آنچنان از تو کام میگیرم

  6. #86
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    قربانی

    امشب بر آستان جلال تو
    آشفته ام ز وسوسه الهام
    جانم از این تلاش به تنگ آمد
    ای شعر ... ای الهه خون آشام
    دیریست کان سروده خدایی را
    در گوش من به مهر نمی خوانی
    دانم که باز تشنه خون هستی
    اما ... بس است این همه قربانی
    خوش غافلی که از سر خود خواهی
    با بندهات به قهر چها کردی
    چون مهر خویش در دلش افکندی
    او را ز هر چه داشت جدا کردی
    دردا که تا بروی تو خندیدم
    در رنج من نشستی و کوشیدی
    اشکم چو رنگ خون شقایق شد
    آن را بجام کردی و نوشیدی
    چون نام خود بپای تو افکندم
    افکندیم به دامن دام ننگ
    آه ... ای الهه کیست که میکوبد
    اینه امید مرا بر سنگ ؟
    در عطر بوسه های گناه آلود
    رویای آتشین ترا دیدم
    همراه با نوای غمی شیرین
    در معبد سکوت تو رقصیدم
    اما... دریغ و درد که جز حسرت
    هرگز نبوده باده به جام من
    افسوس ... ای امید خزان دیده
    کو تاج پر شکوفه نام من ؟
    از من جز این دو دیده اشک آلود
    آخر بگو...چه مانده که بستانی ؟
    ای شعر ...ای الهه خون آشام
    دیگر بس است ... اینهمه قربانی

  7. #87
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    سپیده عشق

    آسمان همچو صفحه دل من
    روشن از جلوه های مهتابست
    امشب از خواب خوش گریزانم
    که خیال تو خوشتر از خوابست
    خیره بر سایه های وحشی بید
    می خزم در سکوت بستر خویش
    باز دنبال نغمه ای دلخواه
    می نهم سر بروی دفتر خویش
    تن صدها ترانه میرقصد
    در بلور ظریف آوایم
    لذتی ناشناس و رویا رنگ
    می دود همچو خون به رگهایم
    آه ... گویی ز دخمه دل من
    روح شبگرد مه گذر کرده
    یا نسیمی در این ره متروک
    دامن از عطر یاس تر کرده
    بر لبم شعله های بوسه تو
    میشکوفد چو لاله گرم نیاز
    در خیالم ستاره ای پر نور
    می درخشد میان هاله راز
    ناشناسی درون سینه من
    پنجه بر چنگ و رود می ساید
    همره نغمه های موزونش
    گوییا بوی عود می اید
    آه... باور نمیکنم که مرا
    با تو پیوستنی چنین باشد
    نگه آن دو چشم شور افکن
    سوی من گرم و دلنشین باشد
    بیگمان زان جهان رویایی
    زهره بر من فکنده دیده عشق
    می نویسم بر وی دفتر خویش
    جاودان باشی ای سپیده عشق

  8. #88
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    اعتراف

    تا نهان سازم از تو بار دگر
    راز این خاطر پریشان را
    میکشم بر نگاه ناز آلود
    نرم و سنگین حجاب مژگان را
    دل گرفتار خواهشی جانسوز
    از خدا راه چاره می جویم
    پارسا وار در برابر تو
    سخن از زهد و توبه می گویم
    آه ... هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
    تو برایم ترانه میخوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گویا خوابم و ترانه تو
    از جهانی دگر نشان دارد
    شاید این را شنیده ای که زنان
    در دل ”آری و نه“ به لب دارند
    ضعف خود را عیان نمیسازند
    راز دار و خموش و مکارند
    آه من هم زنم ‚ زنی که دلش
    در هوای تو میزند پر و بال
    دوستت دارم ای خیال لطیف
    دوستت دارم ای امید محال

  9. #89
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض


  10. #90
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر دیوار -- 1336 شمسی

    دیوار

    در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
    چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
    گرد من دیوار میسازد
    می گریزم از تو در بیراهه های راه
    تا ببینم دشتها را در غبار ماه
    تا بشویم تن به آب چشمه های نور
    در مه رنگین صبح گرم تابستان
    پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی
    بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
    می گریزم از تو تا در دامن صحرا
    سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را
    یا بنوشم سرد علفها را
    می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
    از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
    بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را
    در غروبی دور
    چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
    دشتها را کوهها را آسمانها را
    بشنوم از لابلای بوته های خشک
    نغمه های شادی مرغان صحرا را
    می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
    راه شهر آرزو را
    و درون شهر ...
    درب سنگین طلایی قصر رویا را
    لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
    راهها را در نگاهم تار میسازد
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد من دیوار میسازد
    عاقبت یکروز ...
    میگریزم از فسون دیده تردید
    می تروام همچو عطری از گل رنگین رویا ها
    می خزم در موج گیسوی نسیم شب
    می روم تا ساحل خورشید
    در جهانی خفته در آرامشی جاوید
    نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
    پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد
    طرح بس آهنگ
    من از آنجا سر خوش و آزاد
    دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
    راههایش را به چشم تار میسازد
    دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد آن دیوار میسازد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •