تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 2 12 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 19

نام تاپيک: یک قدم تا مرگ. خطرناکترین حوادثی که برای ما افتاد.

  1. #1
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض یک قدم تا مرگ. خطرناکترین حوادثی که برای ما افتاد.

    سلام,
    همونطور که همه میدونید, در زندگی اتفاقاتی برای ما میفته که خودمون رو در یک قدمی مرگ میبینیم.
    اتفاقاتی مثل تصادف, بیماری, حتی افسردگی و تفکر خودکشی به سر زدن و ...

    این تاپیک محل قرار دادن این حوادث هست تا اگه تجربه ای درباره ی اونها داریم به دیگران منتقل کنیم تا این اتفاقات برای اونها نیفته.

    من تنها یکبار چنین اتفاقی برام افتاد:

    چندین سال پیش که من شش هفت ساله بودم با پدرم با ماشین بزرگ در حال سفر بودیم.
    من کنار در لم داده بودم خوابم برده بود. پدرم با سرعت حداقل صد تا در حال حرکت بود. در حالی که خواب بودم دستم رفت روی دستگیره ی در و در باز شد. فکرش رو بکنید من از یه کامیون با سرعت تو یه جاده ی شلوغ افتادم پایین. لحظه ای مرگ رو جلو چشمم دیدم.
    اما باورتون نمیشه وقتی خوردم زمین تمام ماشین های پشت سر ایستادن و من کوچک ترین زخمی بر نداشتم. !!!

    نمیدونم چطور ممکن بود که من زنده بمونم. از اون به بعد قدر زندگیم رو خیلی بیشتر دونستم.
    Last edited by Demon King; 04-02-2015 at 21:00.


  2. #2
    کاربر فعال آفيس soroosh_cz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    روناش
    پست ها
    3,229

    پيش فرض

    من سه بارش یادمه
    1) توی بچگی افتادم توی چاه کانال(عمق نه متر فکر کنم). زیر آب لجن چشامو باز کردم، همه چیز سبز بود بعدش پدرم پرید تو چاه و نجاتم داد. یادش بخیر تا سالها سرزنش شدم
    2) سال پیش آذر، از سمت راست یک تریلی سبقت گرفتم، تریلی پیچید روی دستم و افتادم توی شونه، شونه هم ارتفاع داشت و داشتم از جاده خارج میشدم. دیگه جوگیر شدم و گاز دادم(سرعت تقریبا بین 100 تا 120 بود)، موقع برگشتن توی جاده، به دلیل اختلاف سطح، ماشین جهش داشت و من یه دفعه پرت شدم توی جاده، ماشین داشت واژگون میشد که محکم خوردم تو یه ماشین که جلوی تریلی بود و ماشین واژگون نشد. اشهدمو خونده بودم
    3) استرسی که اتفاق بالا بم وارد کرد، اینقدر زیاد بود که بیماریم از IBS شد IBD و کولیت حاد فعال رخ داد حدودا یک ماه بعد. خونریزی شدید و درد و بیحالی(RBC داشت به 3 میرسید و وزن 50 کیلو از 67 کیلوی قبلش) ... دیگه درمان و نذر و نیاز و همه و ... که خدا کمک کرد و من زنده موندم هر شب خواب مردن می دیدم دکتر داشت قطع امید میکرد دیگه.

    کلا بعد از اتفاق سوم دیدم به زندگی عوض شده


  3. #3
    کاربر فعال اینترنت استان خوزستان
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    پست ها
    7,776

    پيش فرض

    سروش گفتی چاه کانال یاد یه موضوعی افتادم
    خیلی وقت پیش تقریبا 10سالم بود رفته بودیم باغ در حالی که داشتم با بچه ها بازی میکردم توپ چند متر پرت شد اونورتر منم رفتم بیارمش دیدم یک بچه گنجشکی کنار درخته اومدم بگیرمش فرار کرد خلاصه اون فرار میکرد منم به دنبالش میدویدم یهو یه جایی دیدم پام رفت تو گل نگو باتلاق بود منم که اونموقع نمیدونستم باتلاق چیه اینقدر داد و فریاد زدم همینجور که دست و پا میزدم بیشتر میرفتم تو گل خیلی وحشت کرده بودم دیگه تا سینه رفته بودم تو گل و داشتم فاتحه خودمو میخوندم دیدم بابام اومد و از تو باتلاق کشیدم بیرون تا چند روز وحشت کرده بودم هیچوقت فراموشم نمیشه
    Last edited by farshad0123; 05-02-2015 at 19:49.


  4. #4
    ناظر انجمن طراحی وب Thor God's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2012
    محل سكونت
    بندرعباس،رشت،تهران
    پست ها
    2,432

    پيش فرض

    راستش شاید این اتفاق از نظر خیلی ها خطرناک نیاد و از نظر خیلی ها هم خطرناک باشه اما چیزی که مهمه حماقت کودکانه من بود.این رو هیچ جا نگفتم تا به حال و اولین بار هست که اینجا تعریف می کنم.
    خیلی وقت پیشا که بچه بودم [ فکر کنم سوم یا چهارم دبستان ] تحت تاثیر فیلم ها و مستند هایی که تو تلویزیون میدیدم حماقت کردم و از اون ورِ پله ( اون ور حفاظ پله ) 5 طبقه از ساختمونمون رو رفتم بالا. جالبه بار اول که رفتم دیدم کار آسونیه خواستم رکورد خودم رو بشکونم و بار دوم تا 1 طبقه بالاتر یعنی بالاپشت بوم هم رفتم.

    حالا که فکر می کنم اگر 1 ثانیه پام لیز میخورد و می افتادم پایین ... .


  5. #5
    کاربر فعال آفيس soroosh_cz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    روناش
    پست ها
    3,229

    پيش فرض

    سلام,
    همونطور که همه میدونید, در زندگی اتفاقاتی برای ما میفته که خودمون رو در یک قدمی مرگ میبینیم.
    اتفاقاتی مثل تصادف, بیماری, حتی افسردگی و تفکر خودکشی به سر زدن و ...

    این تاپیک محل قرار دادن این حوادث هست تا اگه تجربه ای درباره ی اونها داریم به دیگران منتقل کنیم تا این اتفاقات برای اونها نیفته.

    من تنها یکبار چنین اتفاقی برام افتاد:

    چندین سال پیش که من شش هفت ساله بودم با پدرم با ماشین بزرگ در حال سفر بودیم.
    من کنار در لم داده بودم خوابم برده بود. پدرم با سرعت حداقل صد تا در حال حرکت بود. در حالی که خواب بودم دستم رفت روی دستگیره ی در و در باز شد. فکرش رو بکنید من از یه کامیون با سرعت تو یه جاده ی شلوغ افتادم پایین. لحظه ای مرگ رو جلو چشمم دیدم.
    اما باورتون نمیشه وقتی خوردم زمین تمام ماشین های پشت سر ایستادن و من کوچک ترین زخمی بر نداشتم. !!!

    نمیدونم چطور ممکن بود که من زنده بمونم. از اون به بعد قدر زندگیم رو خیلی بیشتر دونستم.
    اینجوری؟ :|

    البته این مشخص نیست سالم میمونه بعدش...

    Sent from my ST15i using Tapatalk

  6. 13 کاربر از soroosh_cz بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #6
    ناظر انجمن توسعه و ساخت بازی Reza Azimy_RW's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    بی سرزمین تر از باد
    پست ها
    3,276

    پيش فرض

    من یه بار طی یه اطفاقی قشنگ چش تو چش مرگ بودم
    اون لحظه آخر که دیگه هیچ امیدی نیست و 100 درصد مطمئنی که تا چند ثانیه دیگه میمیری راه بازگشتی هم وجود نداره حتی اگه از مرگ نترسی یه لحظه ترس خاص و وحشتناکی میاد سراقت که نابودت میکنه چشاتو میبندی و خودتی میسپری دست زمان و مکان
    اینکه میگن لحظه مرگ همه چی میاد جلو چش آدم همینجاست یه لحظه انگار مغز متوقف میشه
    اشخاص زیادی از اون لحظه برنمیگردند ( زنده نمیمونند ) که تجربشونو تعریف کنن ولی متاسفانه من زندم الان قدرمو بدونید و ازم استفاده کنید

  8. 10 کاربر از Reza Azimy_RW بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #7
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2015
    پست ها
    12

    پيش فرض

    یه بار با سرعت بیشتر از 100 تا با ماشین تصادف کردیم اما ماشین چون ایربگ داشت زنده موندیم ..و محکم بود.

  10. 3 کاربر از Saeed Bingo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #8
    کـاربـر بـاسـابـقـه befermatooo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    4,181

    پيش فرض

    همین دیشب

    داخل لوله بخاری گنجشگ لونه کرده بود و ما خبر نداشتیم .

    چند شب بود که واقعا کسل بودیم .اما دیشب انگار یه ندایی تو دلم میگفت امشب بخاری رور روشن نکن ممکنه خفه بشید ! منم همینکار رو کردم

    امروز وقتی لوله بخاری رو از جاش کندم دیدم تا خرخره کاه و ... توش پر شده .

    متاسفانه غروب امروز ، مثل اینکه اون گنجشکه به خیال اینکه هنوز کاه داخلش هست افتاد تو و نمیدونم چطوری سر از داخل خود بخاری در آورد که الحمدالله زود اومد بیرون . منم گرفتمش و انداختمش بیرون . اما شاه پر گنجشک سوخته بود

    خدا بهمون رحم کرد

  12. 8 کاربر از befermatooo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #9
    داره خودمونی میشه amirmahmod's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    133

    پيش فرض

    من تو بچگی یادم نمیاد ابتدایی بود ما رو بردن استخر هیچی اولش یکم میترسیدم بپرم ولی رفتم تو آب همون دم نرده با بچه ها بودم هیچی یه دقیقه مربی رفت بچه شروع کردن به مسخره بازی منم بخاطر جوی که استاده داده بود گفتم نه اینطوری نمیشه که همش نرده رو بگیرم نرده رو ول کردم رفتم وسط آب شنا هم بلد نبودم تو استخر برگردون شدم کلا کلم طرف پایین بودم چهره مرگ رو همون جا موقعی که نفسم بند اومده بود دیدم با صدای آب که یکی از بچه های فکرکنم دبیرستانی بود منو نجات داد دمش گرم وقتی اومده بودم بیرون تمام بدنم مثل لبو قرمز شده بود.
    یه نکته جالب این بود که استاد احمق اونجا به جای اینکه به بچه ها شنا یاد بده میگفت برین تو آب فوت کنین واقعا نمیدونم چی بگم حتما بخاطر همین از پدرومادرا رضایت نامه میگیرن.

  14. 7 کاربر از amirmahmod بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #10
    ناظر انجمن توسعه و ساخت بازی Reza Azimy_RW's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    بی سرزمین تر از باد
    پست ها
    3,276

    پيش فرض

    سلام
    عاغا این خترناک نبود ولی تایپیک مناسبی واسش پیدا نکردم
    دیشب حدود ساعت 12 با موتور داشتم میرفتم اومدم سیگار روشن کنم که دیدم فندک ندارم وایسادم کنار به یکی قیافش مثل معتادا بود گفتم داداش اتیش نداری ؟ یارو فک کنم شیشه زده بود یا روانی بود یا هر چی اومد جلو منو هل داد عقب گفت مگه من معتادم برو از اینجا دوباره هلم داد نزدیک بود متور پخش خیابون شه طبق عقلانیت گفتم بیخیال این روانیه کار دستمون میده اومدم برم با پا جفتک زد به چراق خطر موتور رو شکست و گفت گمشو برو دیگه .
    عاغا منم یه لحظه آمپر اعصابم چسبید بالا پیاده شدم برگشتم طرفش گفتم فک کردی خیلی دیوونه ای یارو یهو ترسید ری... به خودش و درگیر شدیم یه دوتا مشت و ... من زدم یه دوتا اون ولی خداییش زدم فکشو اوردم پایین ملت ریختن جدا مون کنن همون موقع هم یه دو تا جفتک بهش زدم و جدامون کردن خلاصه منم خون جلو چشامو گرفته بود دعوا که تموم شد رفتم دیدم یکم انگشتم فقط پس برگشته و کوفته شده ( ولی خداییش در مقایسه با اون که خون از چک و چونش میریخت خیلی خوب بودم احتمالا دندوناش شکست ) منم دیگه اومدم خونه و گفتم با موتور خوردم زمین . اصلا نگفتم دعوا شده چون گیر سه پیچ میدن قضیه رو گنده میکنن .
    بعد برگشتم اونجا یه دوتا میشناختنش گفتن باو این دیوونس عمدا دنبال دعواس یا بزنه یا بخوره و دیه بگیره ! حالا شانس اوردم 110 نیومد که یارو دار بشه بهم دیه بگیره و رفتم
    همونطور که قبلا تو تایپیک تجربیات گفته بودم اهل دعوا نیستم اولشم میخاستم برم و بیخیالش شم ولی دیگه دیدم بد داره بهم توهین میشه برگشتم ترکوندمش
    نمیدونم چرا تو این هفته اینقد اطفاق واسم افتاد
    چون برا کسی تعریف نکرده بودم گفتم اینجا بگم یکم حرفامو بریزم بیرون سبک شم وگرنه نتیجه گیری خاصی نداره

  16. 2 کاربر از Reza Azimy_RW بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 2 12 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •