زندگی تا زمانی شیرینه که بوی خیانت نده. وقتی این اتفاق برام افتاد فقط تلخی زندگی رو می چشیدم. حمید هم از وقتی فهمید من به خاطر سپهر حاضرم همه جور سختی رو تحمل کنم بیشتر منو اذیت می کرد. قصد داشت منو شریک جنایتهاش بکنه. می دونست که من حاضر نیستم پدر پسرم رو تحویل پلیس بدم. منو برد کردستان پیش رئیسش. پیش کسی که اون زمان مردم کردستان با شنیدن اسمش، سوراخ موش رو یک میلیون می خریدند. اسمش رو نمیتونم اینجا بگم. فقط می تونم بگم حکومت خود گردان یه منطقه ای از کردستان دست این آدم بود. تمام نقشه های ترور رو می کشید و حمید اجرا می کرد. این دو تا با هم دوست صمیمی بودند. حمید واقعا فکر می کرد در این راه بمیره شهید شده. دوست داشت در رکاب این آدم جهاد کنه! هر چی هم باهاش حرف زدم که منصرف بشه فایده نداشت. کم کم ترسیدم نکنه سر منو زیر آب کنه. ولی خوشبختانه این کار رو نکرد. شاید هنوز علاقه ای به من داشت. نمی دونم. هیچوقت نفهمیدم چرا من هنوز در کنار این آدم زنده ام.
من با ترس و لرز دست سپهر و گرفته بودم و دنبال حمید وارد خونه اون آدم شدم. انرژی منفی داخل ششهام تنفس شد. از دی اکسید کربن هم بدتر بود. به سختی نفس می کشیدم. قلبم تند تند می زد و فقط دنبال یه راه فرار بودم. اما کاری نمیتونستم بکنم. رفتار مشکوکی ازم سر می زد مشکل ساز می شد. چون حمید منو یه آدم معتمد معرفی کرده بود. وقتی اون آدم اومد پیشباز ما تمام ترسهام ریخت. خیلی مهربون و مهمون نواز بود. همش با سپهر شوخی می کرد. چطور این آدم مهربونی هم بلد بود؟ توی عالم شوخی با لهجه کردی فارسی گفت: زن باید پسر زا باید چاق باشه. چی رفتی گرفتی مثل نی قلیون می مونه؟ تعجب میکنم ازت حمید جان. چطور زنت تونسته پسر بیاره؟ خوب خدا دوست داشته. ولی یه پسر کمه. نسل تو باید زیاد بشه پسرم. یه زن پسر زا بگیر که چاق باشه.
وقتی این حرفها رو زد من یهو زدم زیر خنده. خندم گرفته بود که این حرفها رو چشم توی چشم من داره می زنه.یه نگاهی بهم انداخت و گفت: زن فهمیده ای داری. هر زنی گرفتی این زنو به خودت نگه دار.
حمید هم همش سرش پایین بود و چشم چشم می کرد. خیلی ازمون پذیرایی کرد و نقشه بعدی رو کامل برای حمید توضیح داد. یه پیش پرداخت هم بهش داد. خوشحال بودم که قرار نیست حمید کسی رو بکشه. فقط یه دله دزدی قرار بود بکنه. البته نه از هر کسی!
من هنوز بعد از گذشت تقریبا یک سال نتونستم حمید رو ببخشم. حمید هم فهمیده بود که من ازش متنفرم. هر کاری می کرد که منو عذاب بده. همین طور که روزها می گذشت ما به هم سردتر می شدیم. تا اینکه عقد خواهرم بود. هر کاری کردم هر چی التماس حمید کردم نذاشت من عقد خواهر کوچیکم که تنها خواهرم بود برم. فقط کتک نصیبم شد. اون دفعه خیلی بد کتکم زد. فکر نکنم هیچ کسی رو تا به حال اینطوری زده بود. تا دم مرگ رفتم. فقط مواظب سرم بودم که ضربه ای به سرم وارد نشه.