خسته از تو ، در پیاده روها پرسه می زنم
و شاید خوشبختی در همان ماشین لیمویی رنگی بود که از کنارم گذشت ....
دیگر زیبا نخواهی بود!
من عشق را مثل سیگار دود می کنم.
دور نوشت هاي نقره اي (خودم )
خسته از تو ، در پیاده روها پرسه می زنم
و شاید خوشبختی در همان ماشین لیمویی رنگی بود که از کنارم گذشت ....
دیگر زیبا نخواهی بود!
من عشق را مثل سیگار دود می کنم.
دور نوشت هاي نقره اي (خودم )
روزهای بارونی رو خیلی دوست دارم ....
معلوم نمیشه منتظر تاکسی هستی ؛ یا آواره خیابونها .... ؟!
بخار توی هوا مال سرماست ؛ یا دود سیگار .... ؟!
روی گونه ات اشکه ؛ یا دونه های بارون.!!!
MILAD_4171
Last edited by Milad4171; 03-05-2012 at 15:44.
یه سری وقت ها یه سری اتفاقا می افته که آدم نمیتونه خودش رو درگیرش کنه. اگه درگیرش بشه یه جورایی خفه میشه.
از همون یه سری وقتهایی که وقتی آدم درگیرش میشه یه جورایی خفه میشه ، بدم میاد!
MILAD_4171
Last edited by Milad4171; 03-05-2012 at 15:43.
نمیخوام ، ولی شاید کم کم باید باور کنم
که تو پایان تمام اون کسانی هستی که خیلی خیلی ساده ازشون گذشتم...
milad_4171
مدت کوتاهی هست که تصویر پشت ذهن من سفید شده.یادمه اون موقع که سیاه بود در بهترین شرایط اجتماعی ، اتفاقات از فیلتر ذهنم ، بدون احساس خارج میشدن!
وقتی یک نفر رو بزرگ میکنی یه جورایی آگاهانه داری قسمتی از اعتماد به نفس خودت رو بهش هديه میدی.
غافل ازاینکه یه روزی میرسه که همون یه نفر تورو مانع پیشرفت و خوشبختیش تشخیص میده.
یه زمان هایی هست تو زندگی که آدم باید با قدرت و سرعت بیفته دنبال خوشبختی.
و فقط اون زمانه که همه ی بدبختی هات فرصت پیدا میکنن که سر راهت سبز و مانع رسیدن تو به هدفت بشن
توي جمع دوستاني كه همه همديگه رو با نشان عزيزم صدا ميكنن
واقعا احساس ميكني ديگه عزيزي نداري ...
اين عادت را آتش بزن
ريشه هايم به خدا رسيده است...
داستان من مثل داستان سیگار بود
هرچقدر عمیق تر بمن پک میزدی ، بیشتر در عمق احساس تو می سوختم.
تا وقتی چیزی واسه سوختن نموند و پرتم کردی...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)