تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 6 12345 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 51

نام تاپيک: داستان نویسی گروهی | داستان شماره 3

  1. #1
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض داستان نویسی گروهی | داستان شماره 3



    ◄◄داستان نویسی گروهی | داستان شماره 3►►



    سلام

    داستان نویسی گروهی یکی از شیوه های پرطرفدار داستان نویسی در دنیا محسوب میشود،بدین ترتیب که تعدادی افراد مشخص با مشارکت هم یک داستان را از ابتدا تا انتهانگارش میکنند.

    هم اکنون بر آن شدیم تا در کنار تاپیک های اختصاصی شعر و داستان نویسی اعضا و باهمکاری فعالان انجمن ادبیات به نگارش داستانی گروهی بپردازیم.
    مجموعه نویسندگان این داستان از قبل مشخص شده است و اسامی این دوستان را میتوانیددر انتهای همین پست مشاهده کنید،
    بعد از پایان یافتن مراحل نگارش جهت انتخاب نامی مناسب برای داستان، از نویسندگانعزیز نظرخواهی به عمل خواهد آمد.

    سایر دوستانی که تمایل دارند در داستان نویسی گروهی مشارکت کنند
    جهت ثبـت نـام از طریق ارسال [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اقدام بفرمایند.


    مثال:

    نفر اول : خسته و کوفته وارد خونه شدم و دیدم پنجره ی رو
    نفر دوم : خسته و کوفته وارد خونه شدم و دیدم پنجره ی رو به کوچه باز هست، باهمون حالت خسته کنجکاو شدم
    نفر سوم : خسته و کوفته وارد خونه شدم و دیدم پنجره رو به کوچه باز هست با همونحالت خسته کنجکاو شدم که از پنجره بیرون رو ببینم و درست وقتی به
    .
    .
    .



    قوانـیـــــــن:

    - ابتدا باید کل داستان رو در پست خود کپی کرده و در ادامه
    یک خــط به آن اضافه کنید.

    - بخشی که در هر پست به داستان اضافه میکنید رو مانند مثال بالا حتما بهصورت (
    Bold) قراربدید.

    - هر کاربر داستان رو از انتهای آخرین پست ادامه خواهد داد و امکان ارسال دو پستمتوالی توسط یک کاربر وجود ندارد.

    - در صورت ارسال دو پست به صورت همزمان و یا خلاف قوانین ، داستان رو از ادامه یپست اول بنویسید.

    - از کشیده نویسی ، رنگی کردن نوشته ها ، استفاده از شکلک و کاراکتر هایی مثل"..." خودداری کنید.

    - داستان رو در حد یک خط ادامه بدید .ولی اگر یک خط تبدیل به نیم خط و یا دو خط شدموردی ندارد ( تبدیل به پاراگراف نشه)

    - در داستان از شخصیت های سیاسی و حقیقی و همینطور از کلمات ناشایست استفادهنفرمایید و درنظر داشته باشید هدف نگارش داستانی ادبی میباشد .

    - انتظار میرود کاربران در هنگام مشارکت در این تاپیک، قوانین کلی انجمن را رعایتکنند.


    نویسندگان :


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    Last edited by Atghia; 09-04-2013 at 21:59. دليل: تکمیل لیست اعضا

  2. 20 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض داستان شماره3

    به نام خدا


    همه چیز مثل همیشه بود جز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابون زندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورم میکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.

  4. 9 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ANDROYD3's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2011
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    414

    پيش فرض

    به نام خدا


    همه چیز مثل همیشه بود جز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابون زندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورم میکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشت مستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.

  6. 9 کاربر از ANDROYD3 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    پروفشنال Mo5tafa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    535

    پيش فرض

    به نام خدا


    همه چیز مثل همیشه بود جز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابون زندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورم میکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشت مستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سرد نشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روی یه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخند میزد.

  8. 8 کاربر از Mo5tafa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    همه چیز مثل همیشه بود جز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابون زندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورم میکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشت مستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سرد نشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روی یه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخند میزد.کم کم قدم هام رو سریعتر کردم باید زودتر میرسیدم خونه ،کلی کار بود که باید بهش سروسامون میدادم اخه امروز یک مهمون داشتم مهمونی که خیلی برام عزیز بود

  10. 8 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #6
    کاربر فعال انجمن تلویزیون و رادیو yusef's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبادان-اصفهان
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    همه چیز مثل همیشه بود جز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابون زندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورم میکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشت مستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سرد نشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روی یه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخند میزد.کم کم قدم هام رو سریعتر کردم باید زودتر میرسیدم خونه ،کلی کار بود که باید بهش سروسامون میدادم اخه امروز یک مهمون داشتم مهمونی که خیلی برام عزیز بود.
    عزیز بود چون خاص بود،شبیه هیچکس نبود،دقیقا یادم نیست که چطور دیدمش و باهاش آشنا شدم،ولی از همون لحظه اول میدونستم که در آینده جزو بهترین آدم های زندگیم میشه.

  12. 7 کاربر از yusef بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #7
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    همه چیز مثل همیشه بودجز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابونزندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورممیکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشتمستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سردنشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روییه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخندمیزد.کم کم قدم هام رو سریعتر کردم باید زودتر میرسیدم خونه ،کلی کار بود که بایدبهش سروسامون میدادم اخه امروز یک مهمون داشتم مهمونی که خیلی برام عزیز بود.
    عزیز بود چون خاصبود،شبیه هیچکس نبود،دقیقا یادم نیست که چطور دیدمش و باهاش آشنا شدم،ولی از همونلحظه اول میدونستم که در آینده جزو بهترین آدم های زندگیم میشه.
    چند هفته ای میشد که ازکانادا برگشته بود همش خودمو سرزنش میکردم که چرا اونروز نشد خودمو برای استقبالشبرسونم فرودگاه !بهرحال رفیق چندین و چندسالم بود و کلی حق به گردنم داشت توی همینفکرها بودم که
    Last edited by Atghia; 25-02-2013 at 14:12.

  14. 7 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #8
    عضو تیم زیرنویس فارسی jb.NY's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    پست ها
    1,457

    پيش فرض

    همه چیز مثل همیشه بودجز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابونزندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورممیکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشتمستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سردنشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روییه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخندمیزد.کم کم قدم هام رو سریعتر کردم باید زودتر میرسیدم خونه ،کلی کار بود که بایدبهش سروسامون میدادم اخه امروز یک مهمون داشتم مهمونی که خیلی برام عزیز بود.
    عزیز بود چون خاصبود،شبیه هیچکس نبود،دقیقا یادم نیست که چطور دیدمش و باهاش آشنا شدم،ولی از همون لحظه اول میدونستم که در آینده جزو بهترین آدم های زندگیم میشه.
    چند هفته ای میشد که ازکانادا برگشته بود همش خودمو سرزنش میکردم که چرا اونروز نشد خودمو برای استقبالش برسونم فرودگاه! بهرحال رفیق چندین و چندسالم بود و کلی حق به گردنم داشت توی همین فکرها بودم که یدفه موبایلم زنگ خورد، یه کوچولو جا خوردم،شاید دلیلش اضطرابی بود که داشتم، آخه قرار بود بعد مدتها دوباره ببینمش، موبایلو در آوردم و شماره رو نگاه کردم
    Last edited by jb.NY; 25-02-2013 at 19:02.

  16. 7 کاربر از jb.NY بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #9
    پروفشنال salar79's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2012
    پست ها
    805

    پيش فرض

    همه چیز مثل همیشه بودجز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابونزندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورممیکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشتمستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سردنشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روییه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخندمیزد.کم کم قدم هام رو سریعتر کردم باید زودتر میرسیدم خونه ،کلی کار بود که بایدبهش سروسامون میدادم اخه امروز یک مهمون داشتم مهمونی که خیلی برام عزیز بود.
    عزیز بود چون خاصبود،شبیه هیچکس نبود،دقیقا یادم نیست که چطور دیدمش و باهاش آشنا شدم،ولی از همون لحظه اول میدونستم که در آینده جزو بهترین آدم های زندگیم میشه.
    چند هفته ای میشد که ازکانادا برگشته بود همش خودمو سرزنش میکردم که چرا اونروز نشد خودمو برای استقبالش برسونم فرودگاه! بهرحال رفیق چندین و چندسالم بود و کلی حق به گردنم داشت توی همین فکرها بودم که یدفه موبایلم زنگ خورد، یه کوچولو جا خوردم،شاید دلیلش اضطرابی بود که داشتم، آخه قرار بود بعد مدتها دوباره ببینمش، موبایلو در آوردم و شماره رو نگاه کردم خودش بود گزینه ی answer رو زدم و گفتم سلام عزیزم حالت چطوره؟ ولی هیچ چیز به جزء یه حق حق خفیف نمیشنیدم حسی کل وجودم رو فرا گرفت حسی مملوء از اضطراب ، توی این هوای سرد خیس عرق شده بودم که یه دفعه
    Last edited by salar79; 25-02-2013 at 20:16.

  18. 6 کاربر از salar79 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #10
    کاربر فعال انجمن تلویزیون و رادیو yusef's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبادان-اصفهان
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    همه چیز مثل همیشه بودجز من، چشمام به قدمهام بود که به نوبت سنگفرش پیاده روی دوست داشتنی ترین خیابونزندگیم رو طی میکرد.باد ملایمی که می وزید گوشه مانتوم رو مدام کنار میزد و مجبورممیکرد هرچند لحظه یکبار درستش کنم.
    با اینکه آفتاب داشتمستقیم می تابید ولی باد سوز زمستانی خودش رو تا مغز استخوان هایم می رساند.
    وقتی هوا اینقدر سردنشده بود این درخت های کهنسال ولیعصر پر بود از گنجشک های شیطونی که زیر بارون روییه شاخه درخت گردالی شده بودند و هرکسی وقتی نگاهشون می کرد بی اختیار لبخندمیزد.کم کم قدم هام رو سریعتر کردم باید زودتر میرسیدم خونه ،کلی کار بود که بایدبهش سروسامون میدادم اخه امروز یک مهمون داشتم مهمونی که خیلی برام عزیز بود.
    عزیز بود چون خاصبود،شبیه هیچکس نبود،دقیقا یادم نیست که چطور دیدمش و باهاش آشنا شدم،ولی از همون لحظه اول میدونستم که در آینده جزو بهترین آدم های زندگیم میشه.
    چند هفته ای میشد که ازکانادا برگشته بود همش خودمو سرزنش میکردم که چرا اونروز نشد خودمو برای استقبالش برسونم فرودگاه! بهرحال رفیق چندین و چندسالم بود و کلی حق به گردنم داشت توی همین فکرها بودم که یدفه موبایلم زنگ خورد، یه کوچولو جا خوردم،شاید دلیلش اضطرابی بود که داشتم، آخه قرار بود بعد مدتها دوباره ببینمش، موبایلو در آوردم و شماره رو نگاه کردم خودش بود گزینه ی answer رو زدم و گفتم سلام عزیزم حالت چطوره؟ ولی هیچ چیز به جزء یه حق حق خفیف نمیشنیدم حسی کل وجودم رو فرا گرفت حسی مملوء از اضطراب ، توی این هوای سرد خیس عرق شده بودم که یه دفعه
    فقط صدای ترمز رو شندیم،بعد که به خودم اومدم دیدم در بیمارستانم انگار ماشینی به من زده بود،هیچی احساس نمیکردم،همه میگفتن بدنت گرمه،اما من هیچوقت چیزی رو حس نکردم،فکر کنم بدنم از روز اول گرم بوده.

  20. 5 کاربر از yusef بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 6 12345 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •