آبلوموف
ایوان گنچاروف
ترجمهی جدید از روسی
سروش حبیبی
ویراستار
ایران زندیه
فرهنگ معاصر
896 صفحه
مقدمه: صفحهی یک - یازده
آبلوموف: 4 بخش - 46 فصل : صفحهی 1- 836
آبلومویسم چیست - نوشتهی دابرولیوبوف: صفحهی 837-895
آبلوموف
ایوان گنچاروف
ترجمهی جدید از روسی
سروش حبیبی
ویراستار
ایران زندیه
فرهنگ معاصر
896 صفحه
مقدمه: صفحهی یک - یازده
آبلوموف: 4 بخش - 46 فصل : صفحهی 1- 836
آبلومویسم چیست - نوشتهی دابرولیوبوف: صفحهی 837-895
ایوان گنچاروف
18 ژوئن 1812 سیبری - 27 سپتامبر 1891
ایوان الکساندرویچ گنچاروف(Ivan Aleksandrovic Goncarov) در 18 ژوئن 1812 در سیبری به دنیا آمد. ادعا میشود که او از یک خانواده بازرگان مرفه برخاسته بود. این نویسنده قرن 19 روسیه تزاری سالها کارمند ادارى در شهر پتروگراد بود و در وزارت بازرگانى به ترجمه مدارکى از انگلیسى، فرانسوی و آلمانى به زبان روس میپرداخت.
وی بین سالهای 1855 و 1857 سفری به دور دنیا کرد. درباره گنچاروف نقل میشود که تنها حادثه غیرمعمولى زندگىاش، یک سفر دریایى با یک ناوگان جنگى روس به شرق ژاپن در سال 1859 بود. دراین رابطه او بعدها اولین رمان بحرى- دریایى ادبیات روس را نوشت.
گنچاروف از سال 1863 حدود 10 سالى همکار اداره سانسور تزارى شد، با وجود این در داستان "سیلگاه" از گروهی از افراد زحمتکش و سرکش سخن میگوید که زیر بار زور نمیروند.
گنچاروف خالق سه رمان در سه دوره 10 ساله شد. او با کمک یک مجموعه اثر 3 جلدى به شرح جامعه روس در دهههاى 40-60 قرن 19 روسیه پرداخت. گنچاروف را میتوان افشاگر ادبى عقبافتادگى روسیه تزارى دانست. او سه رمان اصلى خود را شرح سه دوره: زندگى قدیمى، سالهاى رخوت و دوره بیداری میدانست.
اثر مهم و اصلى او رمان "اوبلومف" است. درمیان قشر کتابخوان درقرن 19 نام گنچاروف تداعىکننده نام قهرمان رمان او یعنى اوبلومف بود. این رمان را مانیفست ادبى اسلاوى و انسانهاى تنبل، بىعمل و پاسیو نامیدند. بخشهایى از این رمان در سال 1849 به چاپ رسید؛ تمام این کتاب که اثرى مشتمل بر چهار جلد است، در سال 1859 انتشار یافت.
بلینسکى درمقاله "اوبلومفگرایى چیست ؟" این رمان را نخستین شکایت از نظم اجتمایى حاکم روس دانست و آن را شاهکار اصیل گنچاروف و آینه خصوصیات جامعه آن زمان روس نامید. اوبلومف سالها در فرهنگ روس یک صفت براى تنپرورى و غیرفعال بودن براى انسانهاى بىعمل بود. تنپرورى، تنبلى و بىعملى ابلومفگرایى را نشانه زوال طبقه زمیندار انگلمآب تفسیر کردند. این صفات را در قرن 19 بیمارى ملى خلق روس نام گذاشتند. اوبلومف خود در دوران کودکى درخانوادهاى مرفه با نوکر و کلفت و خدمتکار تربیت شده بود. او را نوع ایدهآلیست تراژدیک روس نام گذاشتند. او سنبل انسانى است که به دلیل رفاه قادر نیست به کشف استعدادهاى دیگر خود بپردازد.
گنچاروف در پایان عمر به نوشتن خاطرات و مقالات نقد ادبى پرداخت و در 1891 در سن پترزبورگ درگذشت.
ایوان گنچاروف را قاطعترین نماینده ادبیات واقعگرایى روس میدانند. او از موضعى بورژوا- دمکراتیک و روشنگرانه به خلق آثاری درخشان و اجتمایى-انتقادى پرداخت. آثار او اشارهاى هستند به مبارزه تجددخواهى با سنتگرایى. رمانهاى او را کوشش و سهمى انتقادى براى شناسایى جامعه روس آن زمان میدانند. در نظر منتقدین چپ، گنچاروف به دلیل تمایلات سنتگرایانه نتوانست موضعى انقلابى در ادبیات روشنگرانه خود بگیرد. ادبیات جامعهشناسانه او را قطب مخالف ادبیات مرسوم آن زمان یعنى ادبیات شاکى به شمار مىآورند. واقعگرایى و عملگرایى ادبى او بر اساس دیالوگهاى مفصل و شرح و توصیف دقیق قهرمان از موضعى روانشناسانه بود.
درباره گنچاروف اشاره میشود که او ضعفهای قهرمانان آثارش را با مهربانى و همدردى انساندوستانه شرح میدهد. در آثار او به جاى ایدهها، خواننده شاهد هنر زیباشناسى واقعگرایانه میشود. گنچاروف را در رابطه با نمایندگان ادبى مکتب طبیعتگرایى، نویسنده افسردگى ادبى نامیدند.
سالها گانچاروف یکى از آغازگران و خالق شخصیتهاى زنانه در ادبیات روس است. در رمان اوبلومف، اولگا، زنى است که میان دو مرد رقیب هم، قضاوت میکند. در رمان "پرتگاه" خواننده شاهد چند زن تیزهوش، زنده، زیبا و چندبعدى میشود. در آثار او در مبارزه مردان با همدیگر، معمولاً زنى به شکل نقش سوم پیروز میشود. و زنها داراى صفات مثبت تمام شخصیتهاى مرد در داستان میشوند.
او گوگول را معلم ادبى خود میدانست و با تورگنیف یک رابطه (دوستى غیردوستانه) داشت، چون تورگنیف او را متهم به ربودن طرحهاى رمانش کرده بود.
از دیگر آثار او اولین کتاب وی "یک داستان معمولی"، "ناوگان دریایى"، مقالهاى درباره آثار گریبایدوف با عنوان "یک میلیون درد و رنج" و "نامههایى از یک سفر جهانى"، "قصه مشترک" و سفرنامهای به نام " کشتى پالاس" که شرح دیدار او از انگلستان، آفریقا و ژاپن است، هستند.
مریم السادات فاطمی
منبع: کتاب نیوز
ketabnews.com/detail-520-fa-17.html
سروش حبیبی در 7خرداد 1312 در تهران متولد شد. تحصیلات دبیرستانی را در تهران در دبیرستان فیروز بهرام به پایان رساند. از سال 1329در مدرسه عالی پست و تلگراف ادامه تحصیل داد و سپس به خدمت وزارت پست و تلگراف و تلفن درآمد. در سال 1339 برای ادامه تحصیل به دانشکده فنی دارمشتات در آلمان رفت و به مدت سه سال به تحصیل در رشته الکترونیک و نیز یادگیری زبان آلمانی پرداخت.
در وزارت پست و تلگراف رئیس دروس دانشکده مخابرات شد و در تغییر برنامه و تبدیل آن به دانشگاه مخابرات سهم عمدهای داشت، و از او به عنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقات مخابرات نیز یاد میشود.
فعالیت او در زمینه ترجمه از همکاری منظم با مجله سخن آغاز شد. در سال 1351 پس از 20 سال خدمت از وزارت پست و تلگراف و تلفن بازنشسته شد، و در انتشارات دانشگاه صنعتی آریامهر با سمت سرویراستار به کار مشغول شد و به ویراستاری چند کتاب دانشگاهی از جمله فیزیک دانشگاهی پرداخت. سروش حبیبی در سال 1356 به آمریکا رفت و از سال 1358 در فرانسه اقامت دارد.
سروش حبیبی طی بیش از چهار دهه فعالیت خود در عرصهٔ ترجمهٔ آثار ادبی، دریچه تازهای به روی خوانندگان ایرانی گشوده است، و آشنایی فارسیزبانان با نویسندگانی چون رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی از راه ترجمههای او بوده است.
سروش حبیبی مترجمی چند زبانه است و از زبانهای آلمانی، انگلیسی، روسی و فرانسوی به فارسی ترجمه میکند.
اعتماد خوانندگان ایرانی به شیوهٔ ترجمهٔ او چنان است که هر یک از ترجمههای تازهٔ او از آثار نویسندگان مشهوری چون داستایوسکی که سالها پیش به فارسی ترجمه شده بودهاند با استقبال خوانندگان آثار ادبی روبرو میشود.
کتابشناسی آثار ترجمه
- گلهای معرفت، اریک امانوئل
- ژرمینال، امیل زولا
- زمین انسانها، آنتوان دو سنت اگزوپری
- دایی وانیا، آنتون چخوف
- بیابان، آنتون چخوف
- میدان ایتالیا، آنتونیو تابوکی
- شبهای هند، آنتونیو تابوکی
- پرتغال و دیکتاتور آن، آنتونیو دو فیگردو
- ما مردم (داستان آمریکا)، لئو هیوبرمن
- هائیتی و دیکتاتور آن، برنارد دیدریش و آل برت
- تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا، بنجامین براولی
- انفجار در کلیسای جامع، آلخو کارپانتیه
- بیابان تاتارها، دینو بوتزاتی
- خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری
- سگ سفید، رومن گاری
- نیروی پیام، ژان لویی سروان شرایبر
- طبل حلبی، گونتر گراس
- جنگ و صلح، لئو تولستوی
- آناکارنینا، لئو تولستوی
- ژان دو فلورت و دختر چشمه، مارسیل پانیول
- اربابها، ماریانو آزوئلا
- روزنامه مقاومت، میکیس تئودوراکیس
- چشمان بازمانده در گور، میگل آنخل استوریاس
- هنر و اجتماع، هربرت رید
- هنر امروز، هربرت رید
- ژاپن، هرمان کان
- نارتسیس و گلدموند، هرمان هسه
- سیدارتها، هرمان هسه
- داستان دوست من (کنلوپ)، هرمان هسه
- گورزاد و دیگر قصه ها، هرمان هسه
- سفر شرق، هرمان هسه
- قصهها، هرمان هسه
- زندگی و سرنوشت، واسیلی گروسمان
- ابلوموف، ایوان گنچاروف
- کیفر آتش (برج بابل)، الیاس کانتی
- ابله، فیودور داستایوسکی
- شیاطین، فیودور داستایوسکی
- شبهای روشن، فیودور داستایوسکی
- همزاد،فیودور داستایوفسکی
- موش ها و آدم ها، جان استاینبک
- زنگبار یا دلیل آخر، آلفرد آندرش
- مروارید، جان استاین بک چاپ اول، سال 1390: انتشارات فرهنگ معاصر
- مرگ ایوان ایلیچ، لئو تولستوی، نشر: چشمه.
منبع: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مقدمه:
آبلوموف که مهمترین رمان گنچاروف است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است.
ابلومویسم واژهای است، برای بیان ویژگیهای روانی شخصیتی مبتلا به بیدردی درمانناپذیر و بیارادگی و ضعف نفس. این ویژگیها ممکن است در جامعهای بهصورت بیماری مزمن و همهگیر درآید، چنانکه از خصوصیات ملی آن جامعه بشود.
...
این داستان سراسر، از نظر شیوهی بیان و نیز در توصیفهای مفصل و بیشتاب تابع روحیهی قهرمان آن است. جین هریسن Jane Harrison این نکته را به روشنی به بیان زیر بازنموده است:
گنچاروف بیشک میخواســـته است مقالهای بنویسد و نتیجهی کارش داستانی بزرگ شده است ... او نیز مانند تورگنیف برای بیـــدارکردن روسیه از رخوت و خوابزدگی به نفوذ غرب امید بســته بود. اما ... آبلوموف، با وجود عیبها و سستیهای مسلمش ما را سخت مجذوب خود میسازد. به او "عادت" میکنیم. دوست داریم حرفزدنش را همچنان بشــنویم. او صاحب خصـالی خوشایند است. نجابت او را احساس میکنیم که انعکاس روان پاک اوست ... این کتاب به آسانی ممکن بود مبتذل از آب درآید و حتی نفرتانگیز باشد، اما در همه حال اخلاقی است. بسیار لطیف است و در عین حال واقعی است. حتی شخصیت شتولتس اغراقآمیز نمینماید. وقتی کتاب را خواندیم و فروبستیم خود را نه فقط به قدر یک درس اخلاق آسان با نتایج عملی آن در جهان واقعیات غنیتر مییابیم، بلکه میبینیم که یک زندگی واقعی را احساس کرده و زیسته و شناختهایم ...
آبلوموف
ایوان گنچاروف
ترجمهی جدید از روسی
سروش حبیبی
ویراستار
ایران زندیه
فرهنگ معاصر
896 صفحه
ایلیا ایلیچ آبلوموف، یک روز صبح در آپارتمان خود واقع در یکی از عمارتهای بزرگ خیابان گاراخووایا*، که شمار ساکنان آن از جمعیت یک شهر مرکز ناحیه چیزی کم نداشت روی تخت در بستر خود آرمیده بود.
مردی بود سی و دو ساله و میانبالا، که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشهای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود. اندیشه همچون پرندهای آزاد در چهرهاش پرواز میکرد، در چشمانش پرپر میزد و بر لبهای نیمبازماندهاش مینشست و میان چینهای پیشانیاش پنهان میشد و سپس پاک از میان میرفت و آن وقت چهرهاش از پرتو یکدست بیخیالی روشن میشد و بیخیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چینهای لباسش سرایت میکرد.
گاهی گفتی ماندگی یا ملال، نگاهش را تیره میساخت، اما خستگی و ملال، هیچیک نمیتوانستند ولو بهقدر لحظهای نرمی را که، حالت حاکم و بنیادین نه فقط چهره، بلکه تمام روحش بود از سیمایش دور سازند و روحش آشکارا و به روشنی در چشمها و لبخند و در هر یک از حرکات سر و دست او برق میزد. ناظری ظاهربین و کوردل با نگاهی گذرا بر او میگفت: "باید مردک سادهلوح خوشقلبی باشد!" اما صاحبدلی که نظری نافذتر و دلی پرمهرتر میداشت پس از آنکه مدتی در چهرهی او نگاه میکرد، خود در افکاری شیرین فرو میرفت و چیزی نمیگفت و دور میشد.
*. Gorokhovaya : یکی از خیابانهای بزرگ مرکز پترزبورگ. -م
خب من تازه به وسطای بخش دوم کتاب رسیدم و همینطور که دارم آهسته پیش میام سعی میکنم از قسمتهایی که دوست داشتم چند خطی رو اینجا بنویسم با این شرط که داستان لو نره.
تا اینجا کتاب رو دوست داشتم، نظر کاملتری اگه بود باشه برای بعد از تموم شدنش.
بخش اول/ فصل نهم/ صفحهی ۱۸۵
نخستین ستاره در آسمان، همچون چشمی بیدار برق زد و پنجرههای خانه یکیک روشن شدند.
اکنون دقایق سکوت شاهوار طبیعت بود. دقایقی که طی آن ذهن آفریننده با شدت بیشتری در کار است. اندیشههای شاعرانه با حرارت بیشتری میجوشند، در دلها سودا تیزتر شعله میکشد و دلتنگی دردناکتر میگردد و در دلهای سیاه جرثومهی گناه و اندیشهی جنایت گستاخانهتر بارور میشود و در «آبلوموکا» همه چیز در عین آرامی به خوابی عمیق فرو میرود.
من هم تازه بخش دو رو تموم کردم
مگر اینکه عشق آبلوموف رو یه تکونی بده
یه قسمت زیبا رو هم من بنویسم:
تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزندهای نمیشود خرید.
همچنانکه با پول سیاه یکی دو ساعتی بیش نمیتوان زنده بود، به یاری تزویر نیز فقط میتوان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد، اما هرگز نمیتوان کرانههای دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد.
ص 435 و 436
بخش 2 فصل 10
Last edited by Ahmad; 15-07-2013 at 23:20. دليل: 7 به 4
شاعرانگیِ مسخِ آبلوموف مثل نهری که آرام آرام مسیر خودش رو باز میکنه آدم رو در بر میگیره
و به فلسفهی «آبلومویسم» رسمیت میبخشه.
گنچارف در توصیفها و معرفی شخصیتها ماهرانه عمل کرده
اینقدر که حتی خواننده داستان هم با حضور شتولتس مثل آبلوموف خوشحال و حتی هیجانزده بشه.
از نظر روانشناسانه هم نکتههای ریز و قابل توجهی در داستان به چشم میخوره و بهترین قسمتهای کتاب رو به وجود میاره؛
از فصل خواب آبلوموف ـ که تا حدودی حس صد سال تنهایی مارکز رو داشت ـ و بیان شکلگیری ریشهی اصلی بنیان زندگی آبلوموف
تا قسمت معرفی و ورود شتولتس، دیدگاه آبلوموف در مورد آشنایی با جنس مخالف و نهایتاً نوع و نتیجهی برخوردش با اون و حتی تنها نامهای که آبلوموف با احساسی نیک نوشت.
نامهای که در اون «که»ها و «چه»ها همنشینی مسالمت آمیزی رو تجربه کردند و بسیار دلنشین بود و به قول شتولتس از نثر یک نویسنده کم نداشت. که به نظرم حتی بهتر از گنچارف نوشته بود!
همهی اینها مرز باریکی بین روح پاک آبلوموف و آبلومویسم ایجاد میکرد که در آن واحد شخصیتی رو دوست بداریم اما خصوصیتی رو درش نکوهش کنیم.
اشاراتی که به عادت کتابخوانی در داستان شده بود قابل تأمل بود؛
کتابی که از بس نخوانده باز مانده بود و رنگ صفحهها کدر شده بود، چیزی که شتولتس اون رو از فرط موندگی کپکزده میدونست.
و عادتی که مثل خیلی از رفتارهای آبلوموف ریشه در کودکی داشت و یادآور دیدگاه پدر خانواده میبود (در بخش اول/فصل ۹/ صفحه ۲۱۹).
و عشقی که برای کتاب خوندن نیازه!
در ادامهی این [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آبلوموف
ایوان گنچاروف
ترجمهی سروش حبیبی
فرهنگ معاصر
آبلوموف وقتی دربارهی عشقش به الگا به اینجا میرسه که میگه: "...، اگر لازم باشد برای تو میمیرم. با شادی میمیرم!"
الگا در پاسخ میگه: "اینها هیچ لازم نیست.هیچکس از تو توقع فداکاری ندارد. مرگ تو به چه کار من میآید؟ کاری را که لازم است بکن! این نیرنگ مزوران است که داوطلب فداکاریهایی باشند که به کار کسی نیاید یا تحقیق آن ممکن نباشد تا به این تدبیر از فداکاریهایی که لازم است طفره بروند. تو مزور نیستی، میدانم، ولی..."
بخش 3 فصل 7 صفحه 592
حالا یا هرگز
آبلوموف کتابی بود که پس از خواندن من رو بیشتر به فکر فرو برد
آبلومویسم تنها به تنبلی و رخوت و ... اطلاق نمیشود
بلکه نمادی است و نشانهای است از کسی که شانه از بار مسئولیت خالی میکند
تمام آنچه که در رفتار و منش ایلیا ایلیچ چه در رسیدگی به املاک، برخورد با الگا و ... میتوان آنرا دید.
کتاب با مهارت کامل نوشته شده
و روندی رو که طی میکنه برام خیلی جالب بود. شما نمیتونین اتفاق فوقالعادهای رو ببینید که باعث بشه روند داستان کلا تغییر کنه
صفحههای پایانی کتاب بسیار جذاب نوشته شده و تا حدی غمناک و ...
نویسندهای چاق که تصمیم میگیره داستانی رو بنویسه که ... پایانی کامل.
شما وقتی کتابی مثل آبلوموف رو میخونین و در انتها به برداشتهای شخصی از اون دست میزنین به نتایجی میرسین
اما خیلی میتونه کمک کنه به برداشتهایی درست و دیدن نکات و نقاطی که ممکنه از دید خواننده بدور افتاده باشه،
زمانی که در انتهای کتاب شاهد نقد و یا توضیح و برداشتی حرفهای از طرف نویسندهای حرفهای هستید (آبلومویسم چیست - نوشتهی دابرولیوبوف (نویسنده و منتقد ادبی روس))
و خواندن همان نوشتهها لذت خواندن کتاب رو کامل میکنه
همانگونه که ناباکف در انتهای کتاب مسخ دیدگاهش رو مینویسه
و یا آقای رضایی در انتهای دفاع لوژین توضیحهای بسیار زیبایی رو بیان میکنه
و ...
و چقدر زیباست که این روند در کتابهای بسیاری مشاهده بشه
بههرحال دیدی که این کتاب به شما خواهد داد دیدی است مثبت
و مطئنا شما رو متوجهی کارهایی خواهد کرد که اگر به درستی به اونها نگاه کنیم میبینم کمی از آثار بیماری خاصی در اونها دیده میشود
بیماری و دردی بنام : آبلومویسم
محتوای مخفی: حالا یا هرگز
بهترین قسمت کتابخوانی وقتیه که نظر بقیه رو هم در موردش میخونیم چه لذتبخشتر که اونها دوستانمون باشن
این نقد انتهای کتاب کار خوبی بود و اطلاعات خوبی داخلش داشتزمانی که در انتهای کتاب شاهد نقد و یا توضیح و برداشتی حرفهای از طرف نویسندهای حرفهای هستید (آبلومویسم چیست - نوشتهی دابرولیوبوف (نویسنده و منتقد ادبی روس))
و خواندن همان نوشتهها لذت خواندن کتاب رو کامل میکنه
اما من فقط چند صفحهی ابتدایی و صفحات آخرش رو پسندیدم
مقایسهی آبلوموف و اون همه نظریهپردازی جناب منتقد به درد همون دوران خودش و مجلهی عجیبشون میخوره (که انگار کل داستان رو در چهار شماره چاپ کرده بودن!)
یعنی به جای این همه طول و تفسیر یه نقد امروزیتر بیشتر میتونه موردپسند واقع بشه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)