تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 15 از 23 اولاول ... 5111213141516171819 ... آخرآخر
نمايش نتايج 141 به 150 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #141
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت139

    در تصانيف حکما آورده اند که کژدم را ولادت معهود نيست چنانکه ديگر حيوانات را ، بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گريرند و آن پوستها که در خانه کژدم بينند اثر آن است . باری اين نکته پيش بزرگی همی گفتم . گفت : دل من بر صدق اين سخن گواهی همی دهد و جز چنين نتوان بودن ، در حالت خردی با مادر و پدر چنين معاملت کرده اند لاجرم در بزرگی چنين مقبلند و محبوب .
    پسرى را پدر وصيت كرد

    كاى جوان بخت ، يادگير اين پند

    هر كه با اهل خود وفا نكند

    نشود دوست روى و دولتمند

  2. #142
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت140

    فقيره درويشی حامله بود ، مدت حمل بسر آورده و مرين درويش را همه عمر فرزند نيامده بود ، گفت : اگر خدای عزوجل مرا پسری دهد جزين خرقه که پوشيده دارم هر چه ملک من است ايثار درويشان کنم . اتفاقا پسر آورد و سفره درويشان بموجب شرط بنهاد . پس از چند سالی که از سفر شام بازآمدم به محلت آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسيدم ، گفتند ، به زندان شحنه درست . سبب پرسيدم ، کسی گفت : پسرش خمر خورده است و عربده کرده است و خون کسی ريخته و خود از ميان گريخته . پدر را بعلت او سلسله در نای است و بند گران بر پای . گفتم : اين بلا را بحاجت از خدای عزوجل خواسته است .
    زنان باردار، اى مرد هشيار

    اگر وقت ولادت مار زايند

    از آن بهتر به نزديك خردمند

    كه فرزندان ناهموار زايند

  3. #143
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 141

    يکی از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده ، تا بجايی که خلق از مکايد فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
    هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد

    گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش

    بنده حلقه به گوش از ننوازى برود

    لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش

    باری، به مجلس او در ، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون.وزير ملک را پرسيد : هيچ توان دانستن که فريدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد ؟ گفت : آن چنان که شنيدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهی يافت . گفت : ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان برای چه می کنی مگر سر پادشاهی کردن نداری؟
    همان به كه لشكر به جان پرورى

    كه سلطان به لشكر كند سرورى

    ملک گفت : موجب گردآمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت : پادشاه را کرم بايد تا برو گرد آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست.
    نكند جور پيشه سلطانى

    كه نيايد ز گرگ چوپانى

    پادشاهى كه طرح ظلم افكند

    پاى ديوار ملك خويش بكند
    ملک را پند وزير ناصح ، موافق طبع مخالف نيامد . روی ازين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد.بسی برنيامد که بنی غم سلطان بمنازعت خاستند و ملک پدر خواستند . قومی که از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده ، بر ايشان گرد آمدند و تقويت کردند تا ملک از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد.
    پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست

    دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است

    با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين

    زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است

  4. #144
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت142

    سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش ديدم که عقل و کياستی و فهم و فراستی زايدالوصف داشت، هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصيه ی او پيدا.
    بالاى سرش ز هوشمندى

    مى تافت ستاره بلندى

    فی الجمله مقبول نظر افتاد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته اند توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال .
    ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خيانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فايده نمودند . دشمن چه زند چو مهر باشد دوست؟ ملک پرسيد که موجب خصمی اينان در حق تو چيست؟ گفت : در سايه ی دولت خداوندی دام ملکه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود الا به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد.
    توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
    حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
    بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است
    كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

    شوربختان به آرزو خواهند

    مقبلان را زوال نعمت و جاه

    گر نبيند به روز شب پره چشم

    چشمه آفتاب را چه گناه ؟

    راست خواهى هزار چشم چنان

    كور، بهتر كه آفتاب سياه

  5. #145
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت143

    طفل بودم که بزرگی را پرسيدم از بلوغ . گفت : در مسطور آمده است که سه نشان دارد : يکی پانزده سالگی و ديگر احتلام و سيم برآمدن موی پيش ، اما در حقيقت يک نشان دارد و بس : آنکه در بند رضای حق جل و علابيش از آن باشی که در بند حظ نفس خويش و هرآنکه در او اين صفت موجود نيست به نزد محققان بالغ نشمارندش .
    به صورت آدمى شد قطره آب

    كه چل روزش قرار اندر رحم ماند

    وگر چل ساله را عقل و ادب نيست

    به تحقيقش نشايد آدمى خواند

    جوانمردى و لطفست آدميت

    همين نقش هيولايى مپندار

    هنر بايد، به صورت مى توان كرد

    به ايوانها در، از شنگرف و زنگار

    چو انسان را نباشد فضل و احسان

    چه فرق از آدمى با نقش ديوار

    بدست آوردن دنيا هنر نيست

    يكى را گر توانى دل به دست آر

  6. #146
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت144

    سالی نزاعی در پيادگان حجيچ افتاده بود و داعی در آن سفر هم پياده . انصاف در سر و روی هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم . کجاوه نشينی را شنيدم که باعديل خود می گفت : يا للعجب ! پياده عاج چو عرصه شطرنج بسر می برد فرزين می شود يعنی به از آن می گردد که بود و پيادگان حاج باديه بسر بردند و بتر شدند .
    از من بگوى حاجى مردم گزاى را

    كو پوستين خلق به آزار مى درد.

    حاجى تو نيستى ، شتر است از براى آنك

    بيچاره خار مى خورد و راه مى برد

  7. #147
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت145

    هندوی نفط اندازی همی آموخت . حکيمی گفت : تو را که خانه نيين است ، بازی نه اين است .
    تا ندانى كه سخن عين صوابست مگوى

    و آنچه دانى كه نه نيكوش جوابست مگوى

  8. #148
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت146

    مردکی را چشم درد خاست . پيش بيطار رفت که دوا کن . بيطار از آنچه در چشم چارپايان کند در ديده او کشيد و کور شد . حکومت به داورد بردند، گفت : بر او هيچ تاوان نيست ، اگر اين خر نبودی پيش بيطار نرفتی . مقصود ازين سخن آنست تا بدانی که هر آنکه ناآزموده را کار بزرگ فرمايد با آنکه ندامت برد به نزديک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
    ندهد هوشمند روشن راءى

    به فرومايه كارهاى خطير

    بوريا باف اگر چه بافنده است

    نبرندش به كارگاه حرير

  9. #149
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت147

    يکی را از بزرگان ائمه پسری وفات يافت . پرسيدند که بر صندوق گورش چه نويسيم ؟ گفت : آيات کتاب قرآن مجيد را عزت و شرف از آن است که روا باشد بر چنين جايها نوشتن که به روزگار سوده گردد و خلايق بر او گذرند و سگان بر او شاشند ، اگر بضرورت چيزی همی نويسند اين بيت کفايت است :
    وه ! كه هر گه كه سبزه در بستان

    بدميدى چو خوش شدى دل من

    بگذار اى دوست تا به وقت بهار

    سبزه بينى دميده از گل من

  10. #150
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت148

    پارسايی بر يکی از خداوند ان نعمت گذر کرد که بنده ای را دست و پای استوار بسته عقوبت همی کرد . گفت : ای پسر ، همچو تو مخلوقی را خدای عزوجل اسير حکم تو گردانيده است و تو را بر وی فضيلت داده ، شکر نعمت باری تعالی بجای آر و چندين جفا بر وی مپسند ، نبايد که فردای قيامت به از تو باشد و شرمساری بری .
    بر بنده مگير خشم بسيار

    جورش مكن و دلش ميازار

    او را توبه ده درم خريدى

    آخر نه به قدرت آفريدى

    اين حكم و غرور و خشم تا چند؟

    هست از تو بزرگتر خداوند

    اى خواجه ارسلان و آغوش

    فرمانده خود مكن فراموش

    در خبرست از خواجه عالم صلی الله عليه و سلم که گفت : بزرگترين حسرتی روز قيامت آن بود که يکی بنده صالح را به بهشت برند و خواجه فاسق را به دوزخ .
    بر غلامى كه طوع خدمت تو است

    خشم بى حد مران و طيره مگير

    كه فضيحت بود كه به شمار

    بنده آزاد و خواجه در زنجير

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •