جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد . هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است .
عابد که نه از بهر خدا گوشه نشيند
بيچاره در آيينه تاريک چه بيند ؟
جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد . هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است .
عابد که نه از بهر خدا گوشه نشيند
بيچاره در آيينه تاريک چه بيند ؟
اندک اندک خيلی شود و قطره قطره سيلی گردد يعنی آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند .
و قطر علی قطر اذا اتفقت نهر
ونهر علی نهر اذا اجتمعت بحر
عالم را نشايد که سفاهت از عامی به حلم درگذراند که هر دوطرف را زيان دارد : هيبت اين کم شود و جهل آن مستحکم .
چو با سفله گويی بلطف و خوشی
فزون گرددش کبر و گردنکشی
معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علما ناخوب تر که علم سلاح جنگ شيطان است و خداوند سلاح را چون به اسيری برند شرمساری بيش برد .
عام نادان پريشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهزيرگار
کان به نابينايی از راه اوفتاد
وين دوچشمش بود و در چاه اوفتاد
جان در حمايت يک دم است و دنيا وجودی ميان دو عدم . دين به دنيافروشان خرند ، يوسف بفروشند تا چه خرند ؟ الم اعهد اليکم يا بنی آدم ان لاتعبدوا الشيطان .
به قول دشمن ، پيمان دوستی بشکستی
ببين که از که بريدی و با که پيوستی ؟
شيطان با مخلصان بر نمی آيد و سلطان با مفلسان .
وامش مده آنکه بی نمازست
گر چه دهنش زفاقه بازست
کو فرض خدا نمی گزارد
از قرض تو نيز غم ندارد
هر که در زندگانی نانش نخورند چون بميرد نامش نبرند . لذت انگور بيوه داند نه خداوند ميوه . يوسف صديق عليه السلام در خشک سال مصر سير نخوردی تا گرسنگان فراموش نکند .
آنکه در راحت و تنعم زيست
او چه داند که حال گرسنه چيست
حال درماندگان کسی داند
که به احوال خويش درماند
ای که بر مرکب تازنده سواری ، هشدار
که خر خارکش مسکين در آب و گل است
آتش از خانه همسايه درويش مخواه
کانچه بر روزن او می گذرد دود دل است
درويش ضعيف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آنکه مرهم ريشش بنهی و معلومی پيشش .
خری که بينی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسيديش که چون افتاد
ميان ببند و چو مردان بگير دمب خرش
دو چيز محال عقل است : خوردن بيش از رزق مقسوم و مردن پيش از وقت معلوم .
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
بکفر يا بشکايت برآيد از دهنی
فرشته ای که وکيل است برخزاين باد
چه غم خورد که بميرد چراغ پيرزنی ؟
ای طالب روزی بنشين که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری .
جهد رزق ارکنی وگر نکنی
برساند خدای عزوجل
ور روی در دهان شير و پلنگ
نخوردت مگر به زور اجل
به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسد .
شنيده ای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حيات
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)