تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 12 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 117

نام تاپيک: سید علی صالحی

  1. #51
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    پست ها
    125

    پيش فرض

    سلام یعنی برای همیشه خداحافظ ...


    تکليفِ تمام ترانه‌های من
    از همين اولِ بسم‌اللهِ بوسه معلوم است
    سلام، يعنی خداحافظ!
    خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غريب
    خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده
    ستاره‌ی از شب گريخته‌ی همروزِ من،
    عزيزِ هنوزِ من ... خداحافظ!

    همين که گفتم!
    ديگر هيچ پرسشی
    پاسخ نمی‌دهم!

    هی بی‌قرار!
    نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بی‌هوا
    تو از نگاه چَپ‌چَپِ شب می‌ترسی؟
    ما پيش از پسينِ هر انتظاری حتما
    کبوترانِ رفته از اينجا را
    به رويایِ خوش‌ترين خبر فراخواهيم خواند.


    من ... ترانه‌ها وُ
    تو ... بوسه‌ها وُ
    شب ... سينه‌ريزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،
    تا ديگر هيچ اشاره يا علامتی از بُن‌بستِ آسمان نمانَد.
    راه باز ...، جاده روشن وُ
    همسفر فراوان است.

    برمی‌گرديم
    نگاه می‌کنيم
    اميدوار به آواز آدمی ...!

    آيا شفای اين صبحِ ساکتِ غمگين
    بی‌خوابِ آخرين ستاره مُيسر نيست؟
    هميشه همين قدم‌های نخستينِ رفتن است
    که رازِ آخرين منزلِ رسيدن را رقم می‌زند.

    کم نيستند کسانی
    که با پاره‌ی سنگی در مُشتِ بسته‌ی باد
    گمان می‌کنند کبوتری تشنه به جانب چشمه می‌بَرَند،
    اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهيم خورد
    ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی ديده‌ايم

    از اين پيشتر نيز
    فالِ غريب ستاره هم با ما
    از همين اتفاق عجيب گفته بود.

    ما نزديک آينه نشستيم و شب شکست و
    خبر از مسافرِ خوش‌قولِ بوسه رسيد،
    رسيد همين نزديکی‌ها
    که صبحِ يک جمعه‌ی شريف
    از خواب روشن دريا باز خواهيم گشت.
    همه چيز دُرست خواهد شد
    و شب تاريک نيز از چراغِ تَرک‌خورده عذر خواهد خواست.
    همين برای سرآغاز روزِ به او رسيدن کافی است،
    همين برای نشستن و يک دلِ سير گريستنِ ما کافی‌ست،
    همين برای از خود دور شدن و به او رسيدن کافی است.

    سلام ...!
    سلام يعنی خداحافظ!
    خداحافظ اولين بوسه‌های بی‌اختيار
    کوچه‌های تنگ آشتی‌کنانِ دلواپس
    عصر قشنگِ صميمی
    ماه مُعطرِ اطلسی‌های اينقدی، ... خداحافظ!

    سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
    سايه‌نشينِ آب و همپياله‌ی تشنگی سلام،
    سلام، اولادِ اولين بوسه از شرمِ گُل و گونه‌های حلال،
    سلام، ستاره‌ی از شب گريخته‌ی همروز من،
    عزيزِ هميشه و هنوز من ... سلام!

  2. این کاربر از ilta بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    داره خودمونی میشه narmine's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in your heart
    پست ها
    160

    پيش فرض

    چقدر برای بستنِ چمدان و خاموشیِ چراغ
    بهانه آورده بود!
    کليدِ کهنه در دستش بود وُ
    باز پیِ چيزی شبيه بستنِ گريه به باران می‌گشت.
    انگار هيچ ميلِ روشنی به امکانِ تشنگی نداشت،
    از آب‌ها، آينه‌ها،‌ آدميان وُ
    آرزوهای دورشان بريده بود،
    نگران می‌نمود،
    يک‌جوری دلواپسِ گلدانِ ياس و اَبايی و نيلوفر،
    هی در مرورِ يکی دو خاطره ... قدم می‌زد،
    حتی قدم‌های خسته‌اش را
    تا کنار جدولِ شکسته‌ی کوچه شمرد،
    يک لحظه آمد که برگردد
    يک لحظه ماند و گمان کرد
    عطسه‌ی دورِ ستاره‌ای شنيده است.
    انگار چشم به راهِ کسی
    پی کتابی
    چراییِ چيزی
    هنوز نگرانِ گم‌شدنِ گوشواره‌های دريا بود.
    اين بار جورِ ديگری روی دريا را بوسيد،
    يکی دو آدينه مانده به آخر آبان بود
    گفت: با آن که رفتنِ هميشه‌ی ما
    با خواب‌ِ نيامدن يکی‌ست،
    اما من دوباره نزدِ نزديکترين کسانِ خود برمی‌گردم.


    يک روز، دو روز، سه روز و هنوز ...!
    پس کی؟
    کی کبوتر غمگين، برادرِ بينا، ستاره‌ی نيم‌سوز؟


    حالا يکی می‌گويد
    هر جا که هست
    همين حدودِ آشنا با ماست،
    يکی می‌گويد من خودم ديدم
    شبيه کبوتری از بالِ بيد
    پَر زد و بالای آسمان رسيد،
    و بسياری هنوز بر اين باورند که ديگر تو
    برای بستنِ چمدان و خاموشیِ چراغ
    بهانه نخواهی آورد.

  4. 2 کاربر از narmine بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #53
    داره خودمونی میشه SamirH's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    26

    پيش فرض

    به من بگو-

    در اشاره ی ارام ِ تو به راه،
    چه دارویی از دریا،
    چه حکمتی از مرگ،
    چه مزموری از خاموشی پرده ها
    پنهان بود
    که پیش از نخستین سفر
    از منزل ِ مه گرفته ی افتاب فهمیدم
    راه ما دشوار است؟

    ما
    جان به در بردگان ِ جنگل و رگبار
    دشت ها،کوه ها و دریاهای بسیاری را
    دور زدیم
    تا به امنیت ِ عجیب ِ این دقیقه رسیدیم.
    حیرتا،
    از من دلیل اثبات ِ خستگی می خواهند
    ساده اند،نمی دانند!
    من به ان ها گفتم
    به همین سنگ ِ بازمانده از ویرانه های وحشت
    نگاه کنید
    نگفته می شود فهمید
    که ما از راه ِ دوری امده ایم
    راه ما ساده نبوده است
    راه ما اسان نبوده است.

    ما به دعوت ِ دریا
    به این جا رسیده ایم.
    به سنگ نگاه کن
    سنگ دارد خواب قله ی ماه را می بیند.

    لازم است عده ای
    ارام ارام به احتمال ِ ارامش
    اعتماد کنند،
    روز
    روشن خواهد شد
    روز
    اسامی همه ی اشیا را
    به یاد خواهد اورد.
    تنفس ِ درخت پر از بوی تاریکی ست
    اما نباید از غبار ِ پا در هوای ظلمت بترسیم.
    راه،راه است
    اشتباه نکنید!
    هر کسی که خیره به سرشاخه ای شد
    نه به دسته تبر می اندیشد
    نه به هیزم زمستانی.
    زندگی
    چیز دیگری ست،
    البته اگر بگذارند از دوست داشتن خویش نترسیم!

    تقدیم به ن . . .

  6. 2 کاربر از SamirH بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #54
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    مگر من



    رانده ی کدام نظر از نماز ِ تو بوده ام



    که در قنوت ِ نور



    به رکعت رویا نمی رسم؟



    آخر ِ این پرده آیا



    باید



    به گهواره ی نخست ِ خود برگردم؟



    چقدر تنگ است دقیقه ی این غروب



    که سایه از آفتاب گرفته و ُ



    نمی گذارد



    گفت و گوی انگور و شهد ِ رسیده را بشنوم



    تو نمی دانی بر من چه رفته



    من چه ها کشیده ام به کوی ِ بی می فروش



    خاک در دهان و ُ



    خار در دو دیده،



    از ظلمت ِ گور ها گذشته به موسمی



    که مرگ



    کمان از کف ِ کلماتم ربوده است.



    گوشه ی چشمی کافی ست



    تو هم بپرس



    بر می زادگان ِ این خانه چه رفته است



    آن تاکستان تا عسل ... پاییز،



    آن گل سرخ ِ هزار قوزه ی غزل،



    آن دختر ِ از دریا آمده به راه دور



    خاموشی آیا



    سرآغاز فراموشی است؟



    عجیب است،



    شرط ِ عبور از تخیل این شب ِ عجیب



    تنها تحمل تاریکی ست



    (از مجموعه در مسیر بازگشت به کوی مِی فروشان)
    سید علی صالحی

  8. 2 کاربر از Snow_Girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #55
    داره خودمونی میشه narmine's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in your heart
    پست ها
    160

    پيش فرض مصرانه تأكيد مي كنم

    وقتي كه تو نيستي


    دنيا


    چيزي كم دارد،


    مثل كم داشتن ِ يك وزيدن ، يك وا‍ژه ، يك ماه.



    من فكر مي كنم در غياب ِ تو


    همهء خانه هاي جهان خاليست


    همهء پنجره ها بسته است،


    اصلا كسي


    حوصله ء آمدن به ايوان ِ عصرِ جمعه را ندارد.


    پرده هايي كه پيدايند


    يك جوري شبيه ديوار ديده مي شوند.


    الان مدت هاست


    صفحه ء سفيد نخست ِ همه ء روزنامه ها


    سفيد است


    سفيد مطلق است


    بي عكس


    بي عنوان


    بي خبر.



    ولي دروغ نگويم


    تمام ساعت هاي ميادين شهر كار مي كنند.


    بعضي كمي عقب


    بعضي كمي جلو.



    واقعأ


    وقتي كه تو نيستي


    آفتاب هم حوصله ندارد راه بيفتذ


    بيايد بالاي كوه.


    اما ديوارها


    تا دل ات بخواهد بلندند


    سرپا ايستاده اند


    كاري به بود و نبود ِ نور ندارند ،


    سايه ندارند.



    باران هم گاهي مي بارد


    بي ابر،


    آدمي تعجب مي كند!


    اما خيلي زود يادش مي رود ،


    براي چه ،چرا ، به كدام دليل


    تعجب كرده است.



    همه اينها را گفتم


    برسم به اين نكته ء باريك:


    شب ِ پيش


    كاميوني مشكوك در ميدان ِ محله ء ما


    كوهي از كليدهاي زنگ زده خالي كرد و ُ


    با شتاب گريخت.



    همين اتفاق باعث شد


    عدهء اندكي از خانه بيرون بيايند


    و يادشان برود


    من اين چند كلمه را از كجا آورده


    مي خواهم با آنها


    به كدام جمله ء عجيب نزديك شوم.


    من قرار بود


    روي همين واقعا


    ( فقط روي همين واقعا )


    تأكيد كنم!


    بگويم:


    واقعا


    وقتي كه تو نيستي


    خيلي ها از خانه بيرون نمي آيند،


    خيليها


    پشت ِ بي اسم ترين سايه ها


    سنگر گرفته اند.


    سنگر گرفته اند كه صبح ِ زود


    پيشتر از ديگران به دستشويي بزرگ شهر برسند.



    اما من


    باز هم سادگي كردم


    گفتم بيايم ميان ِ اين جماعت ِ كفتر باز


    پادرمياني كنم.


    گفتم به قول ِ بني صدر آرام باشيد ، آرام باشيد!


    من برايتان قصيده ء تازه اي سروده ام


    شما هم


    آن جمله ء " واقعا وقتي كه ... " را فراموش كنيد.


    و بعد


    بعضي ها با احتياط آمدند


    و از كشف ِ اختلاف ِ ميان ِ گندم و سيب


    سخن گفتند.



    من به آنها عرض كردم آرام باشيد!


    در روزنامه ها


    در صفحه ء نخست روزنامه ها خوانده ام


    كه پيامبري از عهد عتيق آمده


    مشغول ِ كاشتن ِ عصا


    در آبگيرهاي رود ِ بزرگ ِ نيل است.


    مهم نيست هولوكاست يعني چه ،


    مهم نيست اساسا


    مصريان چگونه به پاپيروس رسيده اند،


    زلزله ء بم


    اهرام ثلاثه را ويران كرده است.


    شما گوش نداريد


    چشم كه داريد ، نگاه كنيد!


    مردم دارند سرآسيمه


    به سوي عصر جمعه ء گرادسيا دمولانا ميگريزند.



    واقعا


    وقتي كه تو نيستي


    من هم


    تنهاترين اتفاق ِ بي دليل ِ زمين ام،


    چرت مي زنم گاهي پشت ِ ميز ِكار،


    گاهي


    خيره به ديوار ِ روبرو


    با بعضي مردگان ِ گمنام


    گفت و گو ميكنم.


    . بعد از خودم مي پرسم:


    اين همه اتفاق ِ عجيب آيا


    علائمي ساده از آمدن ِ بي گاه ِ تو نيست؟



    من خسته ام


    اما عده اي خيال مي كنند


    من به عصر ِ جمعه ء مي كشان مشكوك ام.



    مهم نيست!


    اين سالها


    هر كسي را ديده ام


    فقط سخن از سين هاي ساده ء پيش ِ رو مي گويد.


    مرده شوي ببرد اين بحث هاي بي دليل ِ مزخرف را.


    سياست


    مثل استفراغ ِ بز به وقت ِ خوردن ِ ملخ است.



    من شاعرم


    من شاعر ِ عاشقانه ترين ترانه هاي توام!


    و تكرار مي كنم:


    واقعا


    وقتي كه تو نيستي


    من نمي دانم براي گم و گور شدن


    به كدام جانب جهان بگريزم!



    واقعا


    وقتي كه تو نيستي ،


    بديهي ست كه تو نيستي !



    هي واژه هاي ِ رقت انگيز ِ بي پدر!


    در اين جهان


    مگر فقط من ام كه گمشده اي داشته ،


    گمشده اي دارم ؟



    با اين حال


    من دست از دوست داشتن ِ بي پدر


    برنخواهم داشت.



    انيس


    آخر ِ همين هفته مي آيد .

  10. 3 کاربر از narmine بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #56
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    به من بگو

    در این منزل بی نشان
    تا کی به اسمآینه از خشت خام
    سخن خواهی گفت؟
    دیری است دیوار کج از مسیر ثریا
    به ویرانیویل المکذبین رسیده است.
    به من بگو،
    از این کاروان بی واژه چه می بری؟
    جزغارت خیالی،
    که خبر از غفلت بی فردای تو می دهد.
    تو چه می دانی از اندوهمادران و،
    از این شب پر ملال.
    به خدا آتش زیر خاکستر است
    این خرمن بی خارو
    این کبریت کهنه سال.

    سیدعلی صالحی

  12. 4 کاربر از Snow_Girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #57

    پيش فرض

    نه من سراغ شعر می رومـــــــــ
    نه شعر از من ساده سراغی گرفته استــــــــ
    تنها در تو به حیرت می نگرم ری را
    هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده امــــــــ
    پس اگر این سکوتـــــــــ
    تکوین خواناترین ترانۀ من استـــــــــ
    تنها مرا زمزمه کن ای ساده ، ای صبور

  14. 10 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #58
    داره خودمونی میشه SamirH's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    26

    پيش فرض

    حالا دیگر دیر است من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را
    راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگرنامه ای به مقصد نمی رسد ... نه سالها و سالها بود که در ایستگاه راه آهن در خواب و خلوت ورودی شهرها و کوچه ها وجاده ها ومیدانها چشم به راه تو از هرمسافری که می آمد سراغ کسی را می گرفتم . و در غم غروب باز آمدم من می دانستم تو از میان روشنترین رویاهای روزگار تنها ترانه های ساده مرا برگزیده ای. چرا که من هنوز هم خسته ترین برادر همین سادگان زمینم زیرا هر بار که نام تو بر دفتر گریه ها ی من جاری شد مردمانی را دیدم که آهسته می آمدند همانها در سایه سار گریه و بابونه عطر تو را از باغ پروانه و خواب کودکان تو می خواندند. مردمان می فهمند. مردمان ساکت می فهمند. مردمان دیری است از راز واژگان من به معنای بعضی آوازها رسیده اند. این سادگی ،این رسیدن رویا معلوم است بعد از نامها مرا آوازی از تحمل اوقات گریه آموخته اند.!
    کجا می روی حالا بیا، هنوز تا نشانی آن کوچه حرف ما بسیار، وقت ما اندک و آسمان هم که بارانی است. اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند. فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید.فرض که بعضی از اینجا دور حتی نان از سفره و کلمه از کتاب، شکوفه از انار و تبسم از لبان ما گرفته اند. با رویا هامان چه می کنند؟؟!!
    همین جا نزدیک به همین میل همیشه رفتن، انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خواب خوش باور چشم به راه کودکان دبستانی دور بی قرار غروب را تحمل می کنی
    اما کمی دورتر از باد نابلد عده ای مشغول چراغانی کوچه تا انتهای آیینه اند انگار شب دیدار باران و بوسه نزدیک است ؟؟
    تو ای زلال تر از باران! نازک تر از نسیم دل بی قرار من! رو به آن نیمکت رنگ و رو رفته بال بوته بابونه، همان کنار ایستگاه پنجشنبه همان جا نزدیک همان میل همیشه رفتن، اگر می آمدی می دانستی چرا همیشه رفتن به سوی حریم علاقه آسان و باز آمدن از تصرف دوست دشوار است؟؟؟!!!
    راستی! مگر نشانی ما همان کوچه پیچک پوش دریا نبود؟ پس من اینجا چه می کنم؟ از این چند چراغ شکسته چه می خواهم؟ اینجا هیچکدام از اینهمه پنجره پاک بسته غمگین هم نمی دانند کدام ستاره در خواب ما گریان است.
    من از بطن آن شب آمدم... آمدم حتی تا همان کاشی لعل آبی آبی ..
    تا همان کاشی شب شکسته هفتم، اما جز فال روشنی از راز حافظ و عطرغریبی از گیسوی خیس تو با من نبود. آمدم در زدم بوی دیوار دل آبی دریا می آمد،نبودی و هیچ همسایه ای انگار تو را نمی شناخت دیگر از آن همه کاشی... آن همه کلمه کبوتر و ارغوان انگار هیچ نشانی روشنی نبود...
    ترسی از کوچه نمی گذشت، تنها مادری از آواز گریه های پنهانی همان بالای هشتی کوچه می آمد نه شتابی در پیش بود نه زنبیلی در دست فقط انگار چیزی زیر لب میگفت ...خاموش و خسته صبور و بی پاسخ از کنار نادیده ام گذشت

  16. 4 کاربر از SamirH بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #59
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    و تو می دانستی که در این بادیه
    هیچ لبی از راز تشنگی .... تر نخواهد شد
    راستی مگر پل زدن از همیشه رفتن ها
    تا نفسهای مضطرب من راهی بود
    که این همه خورشید از انتظار کسوف
    کباده می کشید !؟
    دریغا هم به تماشا مردن من رازی ست
    که بی دیده ، هیچ توفانیش نخواهد گریست .
    سید علی صالحی

  18. 4 کاربر از Snow_Girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #60
    داره خودمونی میشه narmine's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in your heart
    پست ها
    160

    پيش فرض - اسم ها ، خط خوردگی ها، و روزگار ِ حرف ِ عجیب ِ " خ " -

    ایلیا
    افسانه
    گُلبو
    ستاره و گالیا ...

    بچه ها دارند می آیند
    بچه ها دارند
    دوباره از راه ِ دور ِ آن همه تا به کی
    به کوچه های آشنای خودمان برمی گردند.

    برخی هاشان برای همیشه می مانند
    نمی آیند ، می گویند: تمام !
    برخی هاشان باور کرده اند
    باید اتفاقی افتاده باشد،
    یک اتفاق ِ عجیب، که آرزوی ِ خیلی هاست
    خیر است به قول مادرم : - انشاءالله!
    اصلا این سطر ِ شکسته
    چرا پایان ِ طولانی ترین ترانه است؟
    خواستم بگویم : - ترانه ء دریا
    دیدم دریا دور است و من
    هی نباید تا یادم افتاد به دریا
    باز از دریا بگویم و بگویم دریا
    که دریا یعنی چه از این همه دریا!

    یک چیز ِ دیگر!

    جامه دان ها بسته
    کفش ها خاک آلود
    پیاده ها در پی
    و رؤیای بی باوری که به خاطر ِ زمزمه اش
    هزار لب ِ تشنه از باران ِ سوزن گذشته است!

    حرف است دیگر
    ما هم حرف می زنیم
    ایلیا اینجا نیست
    گلبو دارد گریه می کند
    و دیگر از ستاره
    هیچ نامه ای نخواهد رسید ;
    به گالیا بگو
    ما چیزهای قشنگی ...، قشنگ ِ بسیاری
    کنار ِ کنج و ترنج ِ آن کوچه ء بی جهت جا نهاده ایم.
    بوسه ها، باران ها ، بودنی های بی خیال ...
    یادش بخیر
    شیر یا خط ِ سکه ای
    که اقبال ِ بوسه بود،
    یا شرطِ شبی بلند
    که تا سحر از آواز ِ مرغ ِ ماه
    مست و خراب و خسته به خانه باز نمی آمدیم.

    حالا شناسنامه هامان هنوز
    پُر از مُهر ِ مجبور به میل ِ همین زندگی ست،
    می خواهی بخواه ،
    می خواهی نخواه ...!
    من که سر ِ سطر برمیگردم
    برمی گردم سر ِ سطر
    سطر ِ شکسته ء باد ، باد ...
    باد ِ اوایل ِ دی ماه که می گویند
    گویا کسانی از پستوی احتیاط
    آواز مبهمی از مرغ ِ ماه شنیده اند
    می گویند گنجشک های خیس ِ خوش باور
    به لانه برمی گردند
    عجیب است
    اگر می خواستند برگردند،
    پس دل شان درد می کرد ...!
    نه هی دل بی قرار...
    تو این طور مگو!
    به خدا تمام ِ دنیای بی سؤال ما
    روزی پُر از بوی بنفشه و
    طعم ِ نازک ِ نماز خواهد شد.
    بگذار برگردم سرسطر!
    باید ترانه ء طولانی ِ آن سال ها را به یاد آورم
    یک سطر مانده به اقبال ِ بوسه
    باز باران می آید،
    تو شانس ما را نگاه کن!

    خط یا شیر ...؟!

    هرچه که آمد ، بیاید
    هرچه بیاید ، آمده است،
    تمام شد!
    Last edited by narmine; 24-12-2010 at 17:06.

  20. 2 کاربر از narmine بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 6 از 12 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •