وقتي كه تو نيستي
دنيا
چيزي كم دارد،
مثل كم داشتن ِ يك وزيدن ، يك واژه ، يك ماه.
من فكر مي كنم در غياب ِ تو
همهء خانه هاي جهان خاليست
همهء پنجره ها بسته است،
اصلا كسي
حوصله ء آمدن به ايوان ِ عصرِ جمعه را ندارد.
پرده هايي كه پيدايند
يك جوري شبيه ديوار ديده مي شوند.
الان مدت هاست
صفحه ء سفيد نخست ِ همه ء روزنامه ها
سفيد است
سفيد مطلق است
بي عكس
بي عنوان
بي خبر.
ولي دروغ نگويم
تمام ساعت هاي ميادين شهر كار مي كنند.
بعضي كمي عقب
بعضي كمي جلو.
واقعأ
وقتي كه تو نيستي
آفتاب هم حوصله ندارد راه بيفتذ
بيايد بالاي كوه.
اما ديوارها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ايستاده اند
كاري به بود و نبود ِ نور ندارند ،
سايه ندارند.
باران هم گاهي مي بارد
بي ابر،
آدمي تعجب مي كند!
اما خيلي زود يادش مي رود ،
براي چه ،چرا ، به كدام دليل
تعجب كرده است.
همه اينها را گفتم
برسم به اين نكته ء باريك:
شب ِ پيش
كاميوني مشكوك در ميدان ِ محله ء ما
كوهي از كليدهاي زنگ زده خالي كرد و ُ
با شتاب گريخت.
همين اتفاق باعث شد
عدهء اندكي از خانه بيرون بيايند
و يادشان برود
من اين چند كلمه را از كجا آورده
مي خواهم با آنها
به كدام جمله ء عجيب نزديك شوم.
من قرار بود
روي همين واقعا
( فقط روي همين واقعا )
تأكيد كنم!
بگويم:
واقعا
وقتي كه تو نيستي
خيلي ها از خانه بيرون نمي آيند،
خيليها
پشت ِ بي اسم ترين سايه ها
سنگر گرفته اند.
سنگر گرفته اند كه صبح ِ زود
پيشتر از ديگران به دستشويي بزرگ شهر برسند.
اما من
باز هم سادگي كردم
گفتم بيايم ميان ِ اين جماعت ِ كفتر باز
پادرمياني كنم.
گفتم به قول ِ بني صدر آرام باشيد ، آرام باشيد!
من برايتان قصيده ء تازه اي سروده ام
شما هم
آن جمله ء " واقعا وقتي كه ... " را فراموش كنيد.
و بعد
بعضي ها با احتياط آمدند
و از كشف ِ اختلاف ِ ميان ِ گندم و سيب
سخن گفتند.
من به آنها عرض كردم آرام باشيد!
در روزنامه ها
در صفحه ء نخست روزنامه ها خوانده ام
كه پيامبري از عهد عتيق آمده
مشغول ِ كاشتن ِ عصا
در آبگيرهاي رود ِ بزرگ ِ نيل است.
مهم نيست هولوكاست يعني چه ،
مهم نيست اساسا
مصريان چگونه به پاپيروس رسيده اند،
زلزله ء بم
اهرام ثلاثه را ويران كرده است.
شما گوش نداريد
چشم كه داريد ، نگاه كنيد!
مردم دارند سرآسيمه
به سوي عصر جمعه ء گرادسيا دمولانا ميگريزند.
واقعا
وقتي كه تو نيستي
من هم
تنهاترين اتفاق ِ بي دليل ِ زمين ام،
چرت مي زنم گاهي پشت ِ ميز ِكار،
گاهي
خيره به ديوار ِ روبرو
با بعضي مردگان ِ گمنام
گفت و گو ميكنم.
. بعد از خودم مي پرسم:
اين همه اتفاق ِ عجيب آيا
علائمي ساده از آمدن ِ بي گاه ِ تو نيست؟
من خسته ام
اما عده اي خيال مي كنند
من به عصر ِ جمعه ء مي كشان مشكوك ام.
مهم نيست!
اين سالها
هر كسي را ديده ام
فقط سخن از سين هاي ساده ء پيش ِ رو مي گويد.
مرده شوي ببرد اين بحث هاي بي دليل ِ مزخرف را.
سياست
مثل استفراغ ِ بز به وقت ِ خوردن ِ ملخ است.
من شاعرم
من شاعر ِ عاشقانه ترين ترانه هاي توام!
و تكرار مي كنم:
واقعا
وقتي كه تو نيستي
من نمي دانم براي گم و گور شدن
به كدام جانب جهان بگريزم!
واقعا
وقتي كه تو نيستي ،
بديهي ست كه تو نيستي !
هي واژه هاي ِ رقت انگيز ِ بي پدر!
در اين جهان
مگر فقط من ام كه گمشده اي داشته ،
گمشده اي دارم ؟
با اين حال
من دست از دوست داشتن ِ بي پدر
برنخواهم داشت.
انيس
آخر ِ همين هفته مي آيد .