تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 9 از 23 اولاول ... 567891011121319 ... آخرآخر
نمايش نتايج 81 به 90 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #81
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت79

    عربی را ديدم در حلقه جوهريان بصره که حکايت همی کرد که وقتی در بيابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چيزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کيسه ای يافتم پر مرواريد. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بريان است ، باز آن تلخی و نوميدی که معلوم کردم که مرواريد است .
    در بيابان خشك و ريگ روان

    تشنه را در دهان ، چه در چه صدف

    مرد بى توشه كاو فتاد از پاى

    بر كمربند او چه زر، چه خزف

  2. #82
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت80

    همچنين در قاع بسيط مسافری گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمی چند بر ميان داشت . بسياری بگرديد و ره به جايی نبرد ، پس به سختی هلاک شد . طايفه ای برسيدند و درمها ديدند پيش رويش نهاده و بر خاک نبشته :
    گر همه زر جعفرى دارد

    مرد بى توشه برنگيرد كام

    در بيابان فقير سوخته را

    شلغم پخته به كه نقره خام

  3. #83
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت81

    هرگز از دور زمان نناليده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشيده مگر وقتی که پايم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم . به جامع کوفه درآمدم دلتنگ ، يکی را ديدم که پای نداشت . سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم .
    مرغ بريان به چشم مردم سير

    كمتر از برگ تره بر خوان است

    و آنكه را دستگاه و قوت نيست

    شلغم پخته مرغ بريان است

  4. #84
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت82

    يكى از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتادند تا شب درآمد . خانه دهقانی ديدند . ملک گفت : شب آنجا رويم تا زحمت سرما نباشد . يکی از وزرا گفت : لايق قدر پادشاه نيست به خانه دهقانی التجا کردن ، هم اينجا خيمه زنيم و آتش کنيم . دهقان را خبر شد ، ماحضری ترتيب کرد و پيش آورد و زمين ببوسيد و گفت : قدر بلند سلطان نازل نشدی وليکن نخواستند که قدر دهقان بلند گردد. سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد ، شبانگاه به منزل او نقل کردند ، بامدادانش خلعت نعمت فرمود . شنيدندش که قدمی چند در رکاب سلطان همی رفت و می گفت :
    ز قدر و شوكت سلطان نگشت چيزى كم

    از التفات به مهمانسراى دهقانى

    كلاه گوشه دهقان به آفتاب رسد

    كه سايه بر سرش انداخت چون تو سلطانى

  5. #85
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت83

    بازرگانی را شنيدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزيره کيش مرا به حجره خويش آورد . همه شب نيازمند از سخنهای پريشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و اين قباله فلان زمين است و فلان چيز را فلان ضمين . گاه گفتی : خاطر اسکندريه دارم که هوايی خوش است . باز گفتی : نه ، که دريای مغرب مشوش است ؛ سعديا ، سفری ديگر در پيش است ، اگر آن کرده شود بقيت عمر خويب به گوشه بنشينم. گفتم : آن کدام سفرست ؟ گفت : گوگرد پارسی خواهم بردن به چين که شنيدم قيمتی عظيم دارد و از آنجا کاسه چينی به روم ارم و ديبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگينه حلبی به يمن و برد يمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشينم. انصاف ، ازين ماخوليا چندان فرو گفت که بيش طاقت گفتنش نماند . گفت : ای سعدی ، تو هم سخنی بگوی از آنها که ديده ای و شنيده. گفتم :
    آن شنيدستى كه در اقصاى غور

    بار سالارى بيفتاد از ستور

    گفت : چشم تنگ دنيادوست را

    يا قناعت پر كند يا خاك گور

  6. #86
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت84

    مالداری را شنيدم که به بخل معروف بود که حاتم طايی در کرم . ظاهر حالش به نعمت دنيا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن ، تا بجايی که نانی به جانی از دست ندادی و گربه بوهريره را به لقمه ای نواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نينداختی . فی الجمله خانه او را کس نديدی درگشاده و سفره او را سرگشاده .
    درويش بجز بوى طعامش نشنيدى

    مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدى

    شنيدم که به دريای مغرب اندر ، راه مصر را برگرفته بود و خيال فرعونی در سر ، حتی اذا ادرکه الغرق ، بادی مخالف کشتی برآمد.
    با طبع ملولت چه كند هر كه نسازد؟

    شرطه همه وقتى نبود لايق كشتى

    دست تضرع چه سود بنده محتاج را؟

    وقت دعا بر خداى ، وقت كرم در بغل

    از زر و سيم ، راحتى برسان

    خويشتن هم تمتعى برگير

    وآنگه اين خانه كز تو خواهد ماند

    خشتى از سيم و خشتى از زرگير

    آورده اند که در مصر اقارب درويش داشت ، به بقيت مال او توانگر شدند و جامه های کهن به مرگ او بدريدند و خز و دمياطی بريدند. هم در آن هفته يکی را ديدم از ايشان : بر بادپايی روان ، غلامی در پی دوان .
    وه كه گر مرده باز گرديدى

    به ميان قبيله و پيوند

    رد ميراث ، سخت تر بودى

    وارثان را ز مرگ خويشاوند

    به سابقه معرفتی که ميان ما بود آستينش گرفتم و گفتم :
    بخور، اين نيك سيرت سره مرد

    كان نگونبخت گرد كرد و نخورد

  7. #87
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت85

    صيادی ضعيف را ماهی قوی بدام افتاد . طاقت حفظ آن نداشت . ماهی بر او غالب امد و دام از دستش در ربود و برفت.
    شد غلامى كه آب جوى آرد

    جوى آب آمد و غلام ببرد

    دام هر بار ماهى آوردى

    ماهى اين بار رفت و دام ببرد

    ديگر صيادان دريغ خوردند و ملامتش کردند که چنين صيدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن . گفت : ای برادران ، چه توان کردن ؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود . صياد بی روزی در دجله نگيرد و ماهی بی اجل بر خشک نميرد .

  8. #88
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت86

    دست و پا بريده ای هزارپايی بکشت . صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت : سبحان الله ، با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسيد از بی دست و پايی گريختن نتوانست .
    چون آيد ز پى دشمن جان ستان

    ببندد اجل پاى اسب دوان

    در آن دم كه دشمن پياپى رسيد

    كمان كيانى نشايد كشيد

  9. #89
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 87

    ابلهی ديدم سمين ، خلعتی ثمين بر بر و مرکبی تازی در زير و قصبی مصری بر سر کسی گفت : سعدی چگونه همی بينی اين ديبای معلم برين حيوان لايعلم ؟ گفتم :
    قد شابه بالوری حمار
    عجلا جسدا له خوار
    يک خلقت زيبا به از هزار خلعت ديبا.
    به آدمى نتوان گفت ماند اين حيوان
    مگر دراعه و دستار و نقش بيرونش
    بگرد در همه اسباب و ملك و هستى او
    كه هيچ چيز نبينى حلال جز خونش

  10. #90
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت88

    دزدى گدايی را گفت شرم نداری که دست از برای جوی سيم پيش هر لئيم دراز می کنی ؟ گفت :
    دست دراز از پى يك حبه سيم

    به كه ببرند به دانگى و نيم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •