هنوز هم در غياب تو
نماز ملائک قضا می شود...
هنوز هم در غياب تو
نماز ملائک قضا می شود...
می روم، برمی گردم، می ایستم
واژه ای ویرانگرتر از وداع
نخوانده، نشنیده، نگفته ام.
و من باز با خودم
از یک خیال دور
هی در گفت و شنید شب و
مداد و واژه..
پیر می شوم
علی صالحی
Last edited by F l o w e r; 28-09-2012 at 20:25. دليل: افزودن نام شاعر
همهی روزهای نرفته
همين امروز است.
همهی روزهای رفته هم
همين امروز است.
شب که بيايد
شب مجبور است
تمام شکوفههای روشنِ شبتاب را
باور کند.
حالا آوازی بخوان
میدانم اين بادهای گرسنه
از چيدنِ بیهنگامِ نیزارها آمدهاند
اما سرت را که بالا بگيری
يک آسمان مرواريدِ پراکنده آن بالاست.
مهم نيست
آفتاب غايب باشد
رَدِپای کمرنگ همين پرنده تا پُشتِ کوه
يعنی خيلی چيزها.
چراغ را بالاتر بگير!
نان از سفره
کلمه از کتاب
شکوفه ازانار
وتبسم از لبانمان گرفته اند
با رویاها مان چه میکنند؟
که پسین یکی از روزهای دی
من تو را ازتخیل خداوند ربوده ام
...
من در غیاب تو
با صبح ، با ستارگان ، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو
زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
...
من طاقت سنگ ام به سرمای زمهریر
و گرنه سال ها پیش از این
در غیاب تو
خدا می دانست که بر من چه رفته بود...
...
و حالا کنار تو را طلب می کنم
کنار تو را
که برهنه تر از تخیل دریا و آدمی ست
...
کنار من ایمن است از اسم تو
وقتی غبار قند از طراز تکلمت ،
پیراهن من است ،
دیگر چه حاجت به کندوی اردیبهشت عسل .
هر دیگرانی که هست
بگذار
قصه بگویند برای هر دیگرانی که هست ،
به جانخریدهی خوابهای تو
منام .
تو آن ماه نامکشوفی
که تنها من
نشانیات را از آسمان گرفتهام .
نترس !
ستارههای سفر کرده
مزامیر مرا
به فانوسهای شکسته لو نخواهند داد .
من سپردهام
دریاها
به نام تو آرام بگیرند .
تا رسیدن به شرطهی شب
راهی نیست .
تو فقط رد برف را
تا بلوغ کامل گلسرخ بگیر و بیا ،
من با روشنایی واژههای تو
وضو گرفتهام.
من کوچههای بینوشته بسیاری را
رد به رد از عطر پای تو بوسیدهام.
من همینجا میمانم
تا سنگ از اذان اسم تو بگذرد ،
من برای همین آمدهام
تا نور
سرمست امکان وزیدن شود .
من آمدهام
تا عین از حروف الفبا بگریزد
به عشق تو .
تا شین از تولد نوشتن بگریزد
به عشق تو .
تا قاف از قوس آسمان بگریزد
به عشق تو .
پس کی میشود شبی دوباره باز
من از حوالیِ همين ايستگاهِ پَرتِ پاييزی
پاکشان و بیباور، پيشبازِ سلام و بوسه بيايم؟
نگران ِ آسمان ِ اخم کردهی بی کبوتر نباش
فردا حتما باران خواهد آمد...
من يکی را میشناسم
صبحها ليبرال است
ظهرها چپ میزند
و غروب که از کوچهی تاريک میگذرد
زيرِ لب آهسته میگويد: "بسمالله ...!"
سید علی صالحی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)