تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 23 اولاول ... 391011121314151617 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #121
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت119

    خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود . يکی از امرای عرب مر او را صد دينار بخشيده تا قربان کند . دزدان خفا جه ناگاه برکاروان زدند و پاک ببردند. بازرگانان گريه و زاری کردن گرفتند . و فرياد بی فايده خواندن .
    گر تضرع كنى و گر فرياد

    دزد، زر باز پس نخواهد داد

    مگر آن درويش صالح که بر قرار خويش مانده بود و تغير در او نيامده . گفتم : مگر معلوم تو را دزد نبرد ؟ گفت : بلی بردند وليکن مرا با آن الفتی چنان نبود که به وقت مفارقت خسته دلی باشد.
    نبايد بستن اندر چيز و كس دل

    كه دل برداشتن كارى است مشكل

    گفتم : مناسب حال من است اينچه گفتی که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودت تا بجايی که قبله چشمم جمال او بودی و سود سرمايه عمرم وصال او .
    مگر ملائكه بر آسمان ، و گرنه بشر

    به حسن صورت او در زمين نخواهد بود

    ناگهی پای وجودش به گل اجل فرو رفت و دود فراق از دودمانش برآمد. روزها بر سر خاکش مجاورت کردم وز جمله که بر فراق او گفتم :
    كاش كان روز كه در پاى تو شد خار اجل

    دست گيتى بزدى تيغ هلاكم بر سر

    تا در اين روز، جهان بى تو نديدى چشمم

    اين منم بر سر خاك تو كه خاكم بر سر

    آنكه قرارش نگرفتى و خواب

    تا گل و نسرين نفشاندى نخست

    گردش گيتى گل رويش بريخت

    خار بنان بر سر خاكش برست

    بعد از مفارقتش عزم کردم و نيت جزم که بقيت زندگانی فرش هوس درنوردم و گرد مجالست نگردم .

  2. #122
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت120

    يکی را از ملوک عرب حديث مجنون و ليلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بيابان نهاده است و زمام عقل از دست داده . بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل ديدی که خوی بهايم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ گفت :
    كاش آنانكه عيب من جستند

    رويت اى دلستان ، بديدنى

    تا به جاى ترنج در نظرت

    بى خبر دستها بريدندى

    تا حقيقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی . فذلكن الذى لمتننى فيه . ملک را در دل آمد جمال ليلی مطالعه کردن تا چه صورت است موجب چندين فتنه ، بفرمودش طلب کردن . در احياء عرب بگرديدند و بدست آوردند و پيش ملک در صحن سراچه بداشتند . ملک در هيات او نظر کرد ، شخصی ديد سيه فام ، باريک اندام . در نظرش حقير آمد ، بحکم آنکه کمترين خدام حرم او بجمال ازو در پيش بودند و بزينت بيش . مجنون بفراست دريافت ، گفت : از دريچه چشم مجنون بايد در جمال ليلی نظر کردن تا سر مشاهده او بر تو تجلی کند.
    تندر ستانرا نباشد درد ريش

    جز به هم دردى نگويم درد خويش

    گفتن از زنبور بى حاصل بود

    با يكى در عمر خود ناخورده نيش

    تا تو را حالى نباشد همچو ما

    حال ما باشد تو را افسانه پيش

    سوز من با ديگرى نسبت نكن

    او نمك بر دست و من بر عضو ريش

  3. #123
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت121

    جوانى پاکباز پاکرو بود
    که با پاکيزه رويی در گرو بود
    چنين خواندم که در دريای اعظم
    به گردابی درافتادند با هم
    چو ملاح آمدش تا دست گيرد

    مبادا كاندر آن حالت بميرد

    همى گفت از ميان موج و تشوير

    مرا بگذار و دست يار من گير

    در اين گفتن جهان بر وى بر آشفت

    شنيدندش كه جان مى داد و مى گفت :

    حديث عشق از آن بطال منيوش

    كه در سختى كند يارى فراموش

    چنين كردند ياران ، زندگانى

    ز كار افتاده بشنو تا بدانى

    كه سعدى راه و رسم عشقبازى

    چنان داند كه در بغداد تازى

    اگر مجنون ليلى زنده گشتى

    حديث عشق از اين دفتر نبشتى

  4. #124
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت122

    با طايفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم که جوانی درآمد و گفت : درين ميان کسی هست که زبان پارسی بداند ؟ غالب اشارت به من کردند . گفتمش : خير است . گفت : پيری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان عجم چيزی همی گويد و مفهوم ما نمی گردد ، گر بکرم رنجه شوی مزد يايی ، باشد که وصيتی همی کند . چون به بالينش فراز شدم اين می گفت :
    دمى چند گفتم بر آرم به كام

    دريغا كه بگرفت راه نفس

    دريغا كه بر خوان الوان عمر

    دمى خورده بوديم و گفتند: بس

    معانی اين سخن را به عربی با شاميان همی فتم و تعجب همی کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حيات دنيا . گفتم : چگونه ای درين حالت ؟ گفت : چه گويم ؟
    نديده اى كه چه سختى همى رسد به كسى

    كه از دهانش به در مى كنند دندانى ؟

    اينك مقايسه كن كه در اين حال ، بر من چه مى گذرد؟
    قياس كن كه چه حالت بود در آن ساعت

    كه از وجود عزيزش بدر رود جانى

    گفتم : تصور مرگ از خيال خود بدر کن و وهم را بر طبيعت مستولی مگردان که فيلسوفان يونان گفته اند : مزاج ار چه مستقيم بود ، اعتماد بقا را نشايد و مرض گرچه هايل ، دلالت کلی بر هلاک نکند ، اگر فرمايی طبيبی را بخوانم تا معالجت کند . ديده برکرد و بخنديد و گفت :
    دست بر هم زند طبيب ظريف

    چون حرف بيند اوفتاده حريف

    خواجه در بند نقش ايوان است

    خانه از پاى بند ويران است

    پيرمردى ز نزع مى ناليد

    پيرزن صندلش همى ماليد

    چون مخبط شد اعتدال مزاج

    نه عزيمت اثر كند نه علاج

  5. #125
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت123

    پيرمردی حکايت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و ديده وو دل در او بسته و شبهای دراز نخفتی و بذله ها ولطيفه ها گفتی ، باشد که موانست پذيرد و وحشت نگيرد . از جمله می گفتم : بخت بلندت يار بود و چشم بخت بيدار که به صحبت پيری افتادی پخته ،پرورده ، جهانديده ، آرميده ، گرم و سرد چشيده ، نيک و بد آزموده که حق صحبت می داند و شرط مودت بجای آورد ، مشفق و مهربان ، خوش طبع و شيرين زبان .
    تا توانم دلت به دست آرم

    ور بيازاريم نيازارم

    ور چو طوطى ، شكر بود خورشت

    جان شيرين فداى پرورشت

    نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب ، خيره رای سرتيز ، سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رايی زند و هر شب جايی خسبد و هر روز ياری گيرد .
    وفادارى مدار از بلبلان ، چشم

    كه هر دم بر گلى ديگر سرايند

    خلاف پيران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی.
    ز خود بهترى جوى و فرصت شمار

    كه با چون خودى گم كنى روزگار

    گفت : چندين برين نمط بگفتم که گمان بردم که دلش برقيد من آمد و صيد من شد . ناگه نفسی سرد از سر درد برآورد و گفت : چندين سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنيدم از قابله خويش که گفت : زن جوان را اگر تيری در پهلو نشيند ، به که پيری .
    زن كز بر مرد، بى رضا برخيزد

    بس فتنه و جنگ از آن سرا برخيزد

    فی الجمله امکان موفقت نبود و به مفارقت انجاميد . چون مدت عدت برآمد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی ، تهيدست ، بدخوی ، جور و جفا می ديد و رنج و عنا می کشيد و شکر نعمت حق همچنان می گفت که الحمدلله که ازان عذاب برهيدم و بدين نعيم مقيم برسيدم .
    با اين همه جور و تندخويى

    بارت بكشم كه خوبرويى

    با تو مرا سوختن اندر عذاب

    به كه شدن با دگرى در بهشت

    بوى پياز از دهن خوبروى

    نغز برآيد كه گل از دست زشت

  6. #126
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت124

    مهمان پيری شدم در ديار بکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی . شبی حکايت کرد مرا به عمر خويش بجز اين فرزند نبوده است . درختی درين وادی زيارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند . شبهای دراز در آن پای درخت بر حق ناليده ام تا مرا اين فرزند بخشيده است . شنيدم که پسر با رفيقان آهسته همی گفت : چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی . خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت است .
    سالها بر تو بگذرد كه گذار

    نكنى سوى تربت پدرت

    تو به جاى پدر چه كردى ، خير؟

    تا همان چشم دارى از پسرت

  7. #127
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت125

    روزی بغرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گريوه ای سست مانده . پيرمردی ضعيف از پس کاروان همی آمد و گفت : چه نشينی که نه جای خفتن است . گفتم : چون روم که نه پای رفتن است ؟ گفت : اين نشنيدی که صاحبدلان گفته اند : رفتن و نشستن به که دويدن و گسستن.
    ای كه مشتاق منزلى ، مشتاب

    پند من كار بند و صبر آموز

    اسب تازى دوتگ رود به شتاب

    اشتر آهسته مى رود شب و روز

  8. #128
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 126

    جوانى چست ، لطيف ، خندان ، شيرين زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هيچ نوع غم نيامدی و لب از خنده فراهم . روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نيوفتاد . بعد از آن ديدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بيخ نشاطش بريده و هوس پژمرده . پرسيدمش چگونه ای و چه حالت است ؟
    گفت : تا کودکان بياوردم دگر کودکی نکردم .
    چون پير شدى ز كودكى دست بدار

    بازى و ظرافت به جوانان بگذار

    طرب نوجوان ز پير مجوى

    كه دگر نايد آب رفته به جوى

    زرع را چون رسيد وقت درو

    نخراميد چنانكه سبزه نو

    دور جوانى بشد از دست من

    آه و دريغ آن ز من دلفروز

    قوت سر چشمه شيرى گذشت

    راضيم اكنون چو پنيرى به يوز

    پيرزنى موى شيرى سيه كرده بود

    گفتم : اى مامك ديرينه روز

    موى به تلبيس سيه كرده ، گير

    راست نخواهد شد اين پشت كوز

  9. #129
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت127

    وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم ، دل آزرده به کنجی نشست و گريان همی گفت : مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی .
    چه خوش گفت : زالى به فرزند خويش

    چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن

    گر از خرديت ياد آمدى

    كه بيچاره بودى در آغوش من

    نكردى در اين روز بر من جفا

    كه تو شير مردى و من پيرزن

  10. #130
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت128

    توانگری بخيل را پسری رنجور بود. نيکخواهان گفتندش : مصلحت آن است که ختم قرآنی کنی از بهر وی يا بذل قربانی . لختی به انديشه فرو رفت و گفت : مصحف مهجور اوليتر است که گله ی دور .
    دريغا گردن طاعت نهادن

    گرش همره نبودى دست دادن

    به دينارى چو خر در گل بمانند

    ورالحمدى بخوانى ، صد بخوانند

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •