تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 23 اولاول ... 234567891016 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #51
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت49

    يكى از صلحای لبنان كه مقامات او ميان عرب به مشهور ، به جامع دمشق درآمد، برکه حوض كلاسه رفت طهارت همی ساخت، ناگاه پايش لغزيد و به داخل آب افتاد و با رنج بسيار از آب نجات يافت . مشغول نماز شد، پس از نماز يكى از اصحاب نزدش آمد و گفت : مشكلى دارم ، اجازت دهی.

    مرد صالح گفت :آن چيست؟
    او گفت : به ياد دارم كه شيخ بر روى درياى روم راه رفت و قدمش تر نشد، ولى براى تو در حوض كوچك حالتى پيش آمد؟ نزديك بود به هلاكت برسى ؟
    مرد صالح پس از فكر و تامل بسيار به او گفت : آيا نشنيده اى كه خواجه عالم ، سرور جهان رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
    لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل :
    مرا با خدا وقتى هست كه در آن وقت آن چنان يگانگى وجود دارد كه فرشته ويژه و پيامبر مرسل در آن نگنجند.
    ولى نگفت على الدوام هميشه بلكه فرمود: وقتى از اوقات . آن حضرت در يك وقت چنين فرمود كه جبرئيل و ميكائيل به حالت او راه ندارند ولى در وقت ديگر با همسران خود حفصه و زينب ، دمساز شده ، خوش مى گفت : و مى شنيد.
    مشاهدة الابرار بين التجلى و الاستتار:
    مشاهده و ديدار نيكان ، بين آشكارى و پوشيدگى است .
    مشاهده الابرار بين التجلی و الاستار. می نمايد و می ربايند.
    ديدار می نمايی و پرهيز می کنی
    بازار خويش و آتش ما تيز مى كنى
    اشاهد من اهوی بغير وسيله
    فيلحقنی شان اضل طريقا

  2. #52
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت50

    يكى پرسيد: از آن گم كرده فرزند

    كه اى روشن گهر پير خردمند

    ز مصرش بوى پيراهن شنيدى

    چرا در چاه كنعانش نديدى ؟

    بگفت : احوال ما برق جهان است

    چرا در چاه كنعانش نديدى ؟

    گهى بر طارم اعلى نشينيم

    گهى بر پشت پاى خود نبينيم

    اگر درويش در حالى بماندى

    سر و دست از دو عالم بر فشاندى

  3. #53
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت51

    در جامع بعلبك بودم .يك روز چند كلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى كه در آنجا بودند، مى گفتم ، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصيرت يافتم كه آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند كه در وجود آنها راهى به جهان معنويت نبود. ديدم كه سخنم در آنها بى فايده است و آتش سوز دلم ، هيزم تر آنها را نمى سوزاند. تربيت و پرورش آدم نماهاى حيوان صفت و آينه گردانى در كوى كورهاى بى بصيرت ، برايم ، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مى دادم و در معنويت باز بود. سخن از اين آيه به ميان آمد كه خداوند مى فرمايد:
    و نحن اقرب اليه من حبل الوريد:
    و ما از رگ گردن ، به انسان نزديكتريم .
    دوست نزديكتر از من به من است

    وين عجبتر كه من از وى دورم

    چه كنم با كه توان گفت كه دوست

    در كنار من و من مهجورم

    من از شرا باين سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده ای برکنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره ای زد که ديگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش.گفتم:
    اى سبحان الله ! دوران باخبر، در حضور و نزديكان بى بصر، درو!
    فهم سخن چون نكند مستمع

    قوت طبع از متكلم مجوى

    فسحت ميدان ارادت بيار

    تا بزند مرد سخنگوى گوى

  4. #54
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت52

    شبى در بيابان مكه از بی خوابی پای رفتنم نماند . سربنهادم و شتربان را گفتم : دست بدار از من .
    پاى مسكين پياده چند رود؟

    كز تحمل ستوده شد بختى

    تا شود جسم فربهى لاغر

    لاغرى مرده باشد از سختى

    ساربان گفت : اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس . اگر رفتى ، بردى و گر خفتى مردى .
    خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت

    شب رحيل ، ولى ترك جان ببايد گفت

  5. #55
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت53

    پاسايی را ديدم بر کنار دريا که زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به نمی شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی . پرسيدندش که شکر چه می گويی ؟ گفت : شکر آنکه به مصيبتی گرفتارم نه به معصيتی.
    اگر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز

    تا نگويى كه در آن دم ، غم جانم باشد

    گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد

    كو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

  6. #56
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت54

    درويشی را ضرورتی پيش آمد، گليمى را از خانه يكى از پاك مردان دزديد. قاضى فرمود تا دستش بدر کنند.
    صاحب گليم شفاعت کرد که من او را بحل کردم.
    قاضى گفت : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
    صاحب گليم گفت : اموال من وقف فقيران است ، هر فقيرى كه از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نيست .
    قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش ‍ قرار داد و به او گفت : آيا جهان بر تو تنگ آمده بود كه فقط از خانه چنين پاك مردى دزدى كنى ؟!
    دزد گفت : اى حاكم ! مگر نشنيده اى كه گويند: خانه دوستان بروب ولى حلقه در دشمنان مكوب .
    چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده

    دشمنان را پوست بر كن ، دوستان را پوستين

  7. #57
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت55

    پادشاهى پارسايی را ديد ، گفت : هيچت از ما ياد آيد؟ گفت : بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.
    هر سو دود آن كس ز بر خويش براند

    و آنرا كه بخواند به در كس نداواند

  8. #58
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت56

    يكى از جمله ی صالحان بخواب ديد مر پادشاهى را در بهشت است و پارسايى در دوزخ ،پرسيد: موجب اين درجات چيست و سبب آن درکات؟كه مردم بر خلاف اين اعتقاد داشتند؟!
    ندايى آمد كه : اين پادشاه به خاطر دوستى با پارسايان به بهشت رفت و آن پارسا به خاطر تقرب به شاه ، به دوزخ رفت .
    دلقت به چكار آيد و مسحى و مرقع

    خود را ز عملهاى نكوهيده برى دار

    حاجت به كلاه بركى داشتنت نيست

    درويش صفت باش و كلاه تترى دار

  9. #59
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت57

    پياده ای سر و پا برهنه با کارونان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت. خرامان همی رفت و می گفت :
    نه بر اشترى سوارم ، نه چو خر به زير بارم

    نه خداوند رعيت ، نه غلام شهريارم

    غم موجود و پريشانى معدوم ندارم

    نفسى مى زنم آسوده و عمرى به سر آرم

    اشتر سواری گفتش :ای درويش کجا می روی ؟ برگرد که بسختی بميری.نشنيد و قدم در بيابان نهاد و اشتر سواری گفتش : ای درويش کجا می روی ؟ برگرد که بسختی بميری. نشنيد و قدم در بيابان نهاد و برفت . چون به نجله محمود در رسيديم ، توانگر را اجل فرار سيد. درويش به بالينش فراز آمد و گفت :
    شخصى همه شب بر سر بيمار گريست

    چون روز آمد بمرد و بيمار بزيست

    اى بسا اسب تيزرو كه بماند

    خرك لنگ ، جان به منزل برد

    بس كه در خاك تندرستان را

    دفن كرديم و زخم خورده نمرد

  10. #60
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت58

    پادشاهی پارسايی را ديد ، گفت : هيچت از ما ياد آيد ؟ گفت : بلی > وقتی که خدا فراموش می کنم.
    آنكه چون پسته ديدمش همه مغز
    پوست بر پوست بود همچو پياز

    پارسايان روى در مخلوق
    پشت بر قبله مى كنند نماز

    چون بنده خداى خويش خواند
    بايد كه به جز خدا نداند

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •