ایدئولوژی آلمانی (Die deutsche Ideologie). این اثر، که عنوان کامل آن ایدئولوژی آلمانی انتقاد فلسفه آلمانی معاصر در شخص نمایندگان آن فویر باخ، ب. باوئر و اشتیرنر، و انتقاد سوسیالیسم آلمانی نظریهپردازان مختلف آن است. کتاب محصول همکاری کارل مارکس (1818-1883) و فریدریش انگلس (1820-1895) در زمان اقامت آنان در بروکسل است.
"ایدئولوژی آلمانی" در فاصله سپتامبر 1845 و مه 1846 نوشته شد. مشکلاتی که مؤلفان در چاپ آن مواجه شدند، سبب شد که آنها دست از تدوین نهایی آن بردارند؛ از این رو کتاب را به "انتقاد جونده موشها" سپردند. بنابراین این کتاب به صورت دستنوشتهای ناتمام در 1933 در اختیار خوانندگان قرار گرفت. در حالی که امضای هریک از فصلهای خانواده مقدس، سهم هریک از نویسندگان را معلوم میکند. دستنوشتهای که از ایدئولوژی آلمانی در دست داریم، تعیین دقیق سهم مارکس و انگلس را ممکن نمیسازد. بیشترین بخش به خط انگلیسی نوشته شده است، اما ممکن است این نوشته، نسخهبرداری یا پاکنویس دستنوشته اصلی بوده باشد که به دست ما نرسیده است. اثر به این معنی محصول مشترک دو مؤلف است که حاصل بحث و تدوین اصولی است که آنان به عنوان رهبران "حزب کمونیست" جوان، میخواستند در برابر مواضع هگلیها از یکسو و پیامبران "سوسیالیسم حقیقی"از سوی دیگر مورد تأیید قرار دهند. خود مارکس در مقدمه "انتقاد اقتصاد سیاسی"اهداف دو دوست را معلوم کرده است: «ما تصمیم گرفتیم که برای روشن کردن تضاد موجود میان بینش خود و دریافت ایدئولوژیک فلسفه آلمانی با یکدیگر کار کنیم، یعنی در واقع میخواستیم با وجدان فلسفی گذشته خود تسویه کنیم. این هدف به صورت انتقاد فلسفه مابعد هگلی تحقق پیدا کرد.» بنابراین "ایدئولوژی آلمانی" اثری جدلی است که به همین سبب در کنار خانواده مقدس جای میگیرد و دنباله آن است اما مانند همه آثار جدالی دو رهبر سوسیالیسم آلمانی، دارای عناصر اثباتی است که به حق آن را نخستین توضیح اصول ماتریالیسم تاریخی دانستهاند.
طرح آغازین اثر شامل دو جلد بوده است: نخستین جلد میبایست به ویژه به انتقاد از فویرباخ، برونو باوئر و ماکس اشتیرنر اختصاص یابد و جلد دوم به بحث درباره "سوسیالیسم حقیقی" بپردازد. تدوین جلد نخست بسیار پیشرفته بود، اما آنچه از جلد دوم در اختیار ماست از حدود صد صفحه تجاوز نمیکند؛ که معادل یک چهارم بخشی است که به فلسفه اختصاص یافته است. اگر مارکس و انگلس تا آن زمان خود را مرید فویر باخ و اومانیسم تاتریالیستی او میدانستند، اکنون نظریه جدیدشان آنها را به نقادی محدودیتهای اندیشه فویر باخ سوق میداد. هرچند این اندیشه، حاوی "نطفههای قابل بسط" بود. در تحلیل نهایی فویر باخ نتوانسته است بر عالم حس فایق آید، زیرا که او عالم حس را در واقعیت انضمامی آن لحاظ نمیکند، بلکه آن را با عینک فیلسوف میبیند که برای او همه چیز باید به زبان مقوله، یعنی امور انتزاعی برگردانده شود. در نظر فویر باخ، طبیعت امری غیرقابل تغییر است و حال آن که هر عین خارجی فقط به عنوان محصول فعالیت نسلهای متوالی برای معرفت قابل حصول است. همچنین فویر باخ انسان را نه در فعالیت صرفاً انسانی و مولد او، بلکه به صورت یک موجود لحاظ میکند و بدین ترتیب انسان را به مجموعه روابط انسانی با عشق و دوستی فرو میکاهد و مسئله روابط میان انسان و طبیعت را در ابهام فرو میبرد.
ایدئولوژی آلمانی نقطه عطفی در تکامل نظریه عمل
تبدیل تئوری فلسفی از ایدئولوژی به علم ، پیش شرط ظهور عمل انقلابی را بنیاد گذاشت . از این رو ، کار تئوریک مارکس و انگلس نیز بر محور این موضوع ، بین سال 1844 تا 1845 متمرکز شد .در واقع در سال 1845 با نگاشتن کتاب ایدئولوژی آلمانی ، مارکس و انگلس برش اساسی با نوشته های پیشین خود از جمله دست نوشته های 1844 انجام دادند . در این کتاب ، مارکس و انگلس ( بنا به گفته خودشان ) با پیشینه نظری خود ( ایده آلیزم هگلی های جوان و ماتریالیزم فویرباخ تسویه حساب کردند . ایدئولوژی آلمانی ، نقطه عطفی در روند تبدیل سوسیالیزم به علم به حساب آمد .
در این کتاب مفاهیم اساسی ، در مورد تفسیر تاریخ و تحلیل جامعه سرمایه داری متکی بر نظریه عمل ، ارائه داده شد . بنیاد مفهوم ماتریالیستی تاریخ بشری در این کتاب توضیح داده شد . مسئله مرکزی توضیح تاریخ بشر، به مفهوم یم علم طرح گشت . بر خلاف نظریات پیشین فیلسوفان ، علم و طبیعت به مفهوم انتزاعی آن ، بدون ارتباط به پراتیک انسانی و انقلاب ، بی اساس ارزیابی شد .
مارکس ، در مقابل هگلی های جوان که نقد و ایده را موتور تکامل تاریخی بشر می پنداشتند ، اعلام داشت که مسئله بر سر « توضیح اساس و پایه عقاید از طریق پراتیک مادی است و نه توضیح عمل توسط ایده » و این که
« نیروی محرکه تاریخ ، مذهب و فلسفه و تئوری ها ، انقلاب است و نه نقد »
در این جا مسئله مارکس پیش از هر چیز دیگری دگرگون کردن اوهام ایدئولوژیک نظریه پردازان ایده آلیست
( هگلی های جوان ) و ماتریالیست های کهن ( فویرباخ ) بود . زیرا که در هم شکستن این اوهام می توانست راه را برای تکامل تئوری تغییر و تحول انقلابی « جامعه موجود » هموار کند . برقرار کردن رابطه بین اوهام ایده آلیستی و وضعیت واقعی ، لازمه اش درک شرایط مادی و واقعی بشر بود . از یک سو ، درک ایده های خود بشر و از سوی دیر درک شرایط مادی که قرار است بشر توسط فعالیت عملی اش تغییر دهد .
این موضوعات ، مارکس را به تحلیل نقش تولید در تاریخ و زتدگی اجتماعی بشر هدایت کرد . مارکس اشاره کرد که : « همانطور که محیط و مقتضیات بر شکل گیری و ساختن بشر تاثیر می گدارد ، بشر نیز در ساختن محیط و مقتضیات تاثیر می گذارد » در این جا تمایز به بشر و حیوان توضیح داده شد که : « بشر از حیوانات توسط آگاهی اش متمایز می گردد .... آن ها به محض آغاز تولید وسائل معیشت خود ، آغاز به متمایز کردن خود از حیوانات می کنند.... بشر با تولید وسائل معیشت اش به شکل غیر مستقیم در حال تولید زندگی مادی واقعی خود نیز هست »
در نتیجه از دیدگاه مارکس ، نقش تولید « شرط اساسی تمام تاریخ » بشریت است . پس از این توضیحات مارکس به مفهوم ضرورت انقلاب پرولتری رسید .
ایدئولوژی آلمانی ترجمه فارسی :
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
به زبان انگلیسی :
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید